❥◈═
.اللهم إني اسألك حسن الخاتمة
پروردگارا من از تو پايانی نيك ميخواهم..
🙏🌹🙏
حرفم حرف ساده ایست؛
😔امشب مرایاد كن. درهر"الغوث"كه میگویی،
شاید به حق"یارب"گفتنت "خلصنا"یت براي من هم مستجاب شود ...
#التماس_دعا
.اللهم إني اسألك حسن الخاتمة
پروردگارا من از تو پايانی نيك ميخواهم..
🙏🌹🙏
حرفم حرف ساده ایست؛
😔امشب مرایاد كن. درهر"الغوث"كه میگویی،
شاید به حق"یارب"گفتنت "خلصنا"یت براي من هم مستجاب شود ...
#التماس_دعا
♡჻ᭂ࿐ 🌼
┊ ┊ ┊ ┊
┊ ┊ ┊ 🌼
┊ ┊ 🌼
┊ 🌼
🌼
#بهوقــتاذان.
#بهوقــتقــرار.
یا الله و لا تُسَلِّط عَلَیَّ مَن لایَرحَمُنی.
«و خدایا کسی کِ مرا رحم نمیکند
بر من چیره مساز😔🤲...»
غروبِتون بهشت.🌟🌓
#التماس_دعا...🙏🌹🌟 🤲 🌟
┊ ┊ ┊ ┊
┊ ┊ ┊ 🌼
┊ ┊ 🌼
┊ 🌼
🌼
#بهوقــتاذان.
#بهوقــتقــرار.
یا الله و لا تُسَلِّط عَلَیَّ مَن لایَرحَمُنی.
«و خدایا کسی کِ مرا رحم نمیکند
بر من چیره مساز😔🤲...»
غروبِتون بهشت.🌟🌓
#التماس_دعا...🙏🌹🌟 🤲 🌟
#خدایا
به حق تمام آن الغوث الغوث هايى كه به حبه هاى قند، گره هاى روسرى و ليوان هاى آب و دانه هاى برنج فوت شد...
به حق تمام قطره هاى اشكى كه بر گونه هاى شكسته ترين قلب هاى دنيا روانه گشت...
به حق تمام دست هاى در مانده اى كه اين شب ها فقط به سوى تو راه داشتند و دارند...
و تمام چشم هايى كه به انتظار نگاه تو نشسته اند
تمام آدم هاى درمانده از بى رحمی اين دنيا كه به اميد امده اند
تمام عشاقى كه كليد رسيدنشان در دست هاى توست
تمام بيمارانى كه با نفس هاى يك در ميان
"یا غیاث من لا غیاث له" خواندند
تمام اين درد ها...
به آبروى تمام آن بنده هاى درجه يك و بى مانندت
به حق زمين
به حق خاك
به حق خورشيد و ماه
به حق نفس پاك نوزادى يك روزه
به حق بغض پدرى با دست هاى خالى
و به حق نگاه تمام كودكانى كه اين شب هادر اين سر زمين روياى داشتن یک دوچرخه را برايت نقاشى ميكشد
و به حق ارزوهای مادرانه که با اشک خواسته شد
و به حق تمام درد هاى مشتركى كه از زبان خيلى ها نوشتم
بگو
ملائكه ات نزديك تر بيايند
دقيق تر گوش كنند
و سلام مارا مخصوص تر برسانند....
بعد یک ماه عبادت و بندگی حاجتتون روا
#التماس_دعا🌱
به حق تمام آن الغوث الغوث هايى كه به حبه هاى قند، گره هاى روسرى و ليوان هاى آب و دانه هاى برنج فوت شد...
به حق تمام قطره هاى اشكى كه بر گونه هاى شكسته ترين قلب هاى دنيا روانه گشت...
به حق تمام دست هاى در مانده اى كه اين شب ها فقط به سوى تو راه داشتند و دارند...
و تمام چشم هايى كه به انتظار نگاه تو نشسته اند
تمام آدم هاى درمانده از بى رحمی اين دنيا كه به اميد امده اند
تمام عشاقى كه كليد رسيدنشان در دست هاى توست
تمام بيمارانى كه با نفس هاى يك در ميان
"یا غیاث من لا غیاث له" خواندند
تمام اين درد ها...
به آبروى تمام آن بنده هاى درجه يك و بى مانندت
به حق زمين
به حق خاك
به حق خورشيد و ماه
به حق نفس پاك نوزادى يك روزه
به حق بغض پدرى با دست هاى خالى
و به حق نگاه تمام كودكانى كه اين شب هادر اين سر زمين روياى داشتن یک دوچرخه را برايت نقاشى ميكشد
و به حق ارزوهای مادرانه که با اشک خواسته شد
و به حق تمام درد هاى مشتركى كه از زبان خيلى ها نوشتم
بگو
ملائكه ات نزديك تر بيايند
دقيق تر گوش كنند
و سلام مارا مخصوص تر برسانند....
بعد یک ماه عبادت و بندگی حاجتتون روا
#التماس_دعا🌱
📿🌺🍃
🌺
❇️ «جعفر پلنگ» و غذای حضرتی
💠 آقای راست نجات، معاون مهمانسرای حرم مطهر امام رضا علیهالسلام، در شب میلاد حضرت امام محمدالجواد علیهالسلام، این داستان جالب رو نقل کردند:
✍ زمانی که معاون امداد حرم امام رضا علیهالسلام بودم، وظیفه داشتیم، غذاهای باقیمانده مهمانسرا را آخر وقت به مناطق ضعیف و حاشیه شهر مشهد برده و بین فقرا توزیع کنیم.
👈 شبی با خادم مسجد آخر بلوار توس، تماس گرفته و به او گفتم: امشب قرار است که فلان مقدار غذای مشخص، به منطقه شما آورده و توزیع کنیم و آماده همکاری با ما باش.
نیمههای شب به آن مسجد که رسیدیم، با جمعیت فراوانی که درب مسجد منتظر بودند مواجه شدیم، بطوری که امکان توزیع غذا را بخاطر ازدحام شدید و ترس از تلف شدن تعدادی از مردم، نداشتیم!
خادم مسجد را صدا کردیم که چرا اینقدر شلوغ است؟!
گفت: حواسم نبود و در بلندگو اعلام کردم:
📣 امشب قرار است غذای متبرک از حرم امام رضا علیهالسلام بیاورند و اینگونه شلوغ شد و کاری از دستم بر نمیآید.
تصمیم به برگشت داشتیم که ناگاه در گوشه ای کنار دیوار، دختر بچهای کوچک با کفشهای پلاستیکی، نظرم را به خود جلب کرد و از وضعیت حال و روزش ترحمی به دلم افتاد و همانجا در دلم، از خود امام رضا علیهالسلام خواستم:
آقا جان 🤲 خودت راه حلی ارائه بده که بتونیم غذاها را بدون مشکل تقسیم کنیم و این مردم که با امید و احتیاج به اینجا آمدند، دست خالی برنگردند.
ناگهان انگار هزار نفر درونم فریاد زدند : از خادم محله بپرسم لات این محله کیه؟!🤔
از خادم مسجد پرسیدم: لات این محله کیه؟
با تعجب پرسید برای چی؟!!
گفتم کارش دارم.
گفت: اسمش جعفر پلنگه
گفتم بگو بیاد و زنگش زد که تا نیم ساعت دیگه میرسم و منتظرش موندیم.
جعفر با ظاهری خالکوبی شده و پیراهن یقه باز و سوار موتور اومد و سلام کرد و گفت فرمایش؟
گفتم ما از حرم امام رضا علیهالسلام اومدیم و غذای متبرک آوردیم و نمیدونیم چطور تقسیم کنیم که مردم اذیت نشن و از شما میخواهیم در این کار کمکمون کنی😥
جعفر با کمال میل گفت: نوکر خادمهای امام رضا علیهالسلام هستم. چشم.
به بقیه خدام گفتم ماشین غذا رو تحویل جعفر بدین و بهش کمک کنید تا غذاهارو تقسیم کنه.
جعفر مردم را کنار دیوار به صف کرد و به هر خانوادهای بنا به مصلحت و شناختی که خودش به آنها داشت، غذاها را تقسیم کرد.
گفتم چهارتا غذا هم به خودش و خانوادهاش بدهید.
بعد از اتمام کار، به من گفت:
آقای راست نجات، شماره تلفنت را به من میدهید؟
همکاران با اشاره گفتند اینکارو نکن و برات دردسر درست میکنه و....
اما با کمال میل به او شماره را دادم و رفتیم.
ابتدای هفته بود که با من تماس گرفت که جعفر پلنگ هستم و کاری با شما دارم و به دفترم در حرم آمد!
آنجا به من گفت: من هم خادم زوار امام رضا علیهالسلام هستم.
بنده با تعجب گفتم: بله؟!!!
گفت: منم روزهای پنجشنبه میام حرم امام رضا علیهالسلام و در صحنها میچرخم و مهرهای اطراف دیوارها را جمعآوری و سرجاهایشان میذارم و برمیگردم و به همین مقدار، خودم را خادم حضرت میدانم.
اتفاقا همان روز در راه برگشتم به درب مهمانسرا رسیدم و به امام رضا علیهالسلام در دلم گفتم:
میشه امروز غذای متبرکی از حرمتون برای خواهر بیمارم ببرم؟!
وقتی به خادم درب مهمانسرا گفتم با تندی به من گفت: آقا برو کنار بایست و مزاحم نشو!😔
وقتی نا امید شدم و خواستم به خانه برگردم، پشت سرم، آن خادم به همکارش گفت مواظبش باشید جیب مردم رو نزند!!!
هنگامی که این را شنیدم به او گفتم:
خدایا توبه، من جیب بر نیستم و دلم شکست و تا بست نواب گریه میکردم و به امام رضا علیهالسلام گفتم دیگه سرکشیکم نمیام و خداحافظ😢
ناگهان موبایلم زنگ خورد که خادمهای حرم امام رضا علیهالسلام در مسجد محله منتظرت هستند وبا ترس و لرز که من جیب بری نکردم و چه زود گزارش دادند و احضارم کردند
پیش شما اومدم😕
حالا آمدهام بگویم:
امام رضا علیهالسلام چقدر مهربونه😭
یک غذا میخواستم ولی به من یک ماشین غذا داد و بجای یکی، چهارتا غذا برای خانوادهام بردم😇
#امام_رضا علیهالسلام
#التماس_دعا💚🙏
@marzankola
🌺
❇️ «جعفر پلنگ» و غذای حضرتی
💠 آقای راست نجات، معاون مهمانسرای حرم مطهر امام رضا علیهالسلام، در شب میلاد حضرت امام محمدالجواد علیهالسلام، این داستان جالب رو نقل کردند:
✍ زمانی که معاون امداد حرم امام رضا علیهالسلام بودم، وظیفه داشتیم، غذاهای باقیمانده مهمانسرا را آخر وقت به مناطق ضعیف و حاشیه شهر مشهد برده و بین فقرا توزیع کنیم.
👈 شبی با خادم مسجد آخر بلوار توس، تماس گرفته و به او گفتم: امشب قرار است که فلان مقدار غذای مشخص، به منطقه شما آورده و توزیع کنیم و آماده همکاری با ما باش.
نیمههای شب به آن مسجد که رسیدیم، با جمعیت فراوانی که درب مسجد منتظر بودند مواجه شدیم، بطوری که امکان توزیع غذا را بخاطر ازدحام شدید و ترس از تلف شدن تعدادی از مردم، نداشتیم!
خادم مسجد را صدا کردیم که چرا اینقدر شلوغ است؟!
گفت: حواسم نبود و در بلندگو اعلام کردم:
📣 امشب قرار است غذای متبرک از حرم امام رضا علیهالسلام بیاورند و اینگونه شلوغ شد و کاری از دستم بر نمیآید.
تصمیم به برگشت داشتیم که ناگاه در گوشه ای کنار دیوار، دختر بچهای کوچک با کفشهای پلاستیکی، نظرم را به خود جلب کرد و از وضعیت حال و روزش ترحمی به دلم افتاد و همانجا در دلم، از خود امام رضا علیهالسلام خواستم:
آقا جان 🤲 خودت راه حلی ارائه بده که بتونیم غذاها را بدون مشکل تقسیم کنیم و این مردم که با امید و احتیاج به اینجا آمدند، دست خالی برنگردند.
ناگهان انگار هزار نفر درونم فریاد زدند : از خادم محله بپرسم لات این محله کیه؟!🤔
از خادم مسجد پرسیدم: لات این محله کیه؟
با تعجب پرسید برای چی؟!!
گفتم کارش دارم.
گفت: اسمش جعفر پلنگه
گفتم بگو بیاد و زنگش زد که تا نیم ساعت دیگه میرسم و منتظرش موندیم.
جعفر با ظاهری خالکوبی شده و پیراهن یقه باز و سوار موتور اومد و سلام کرد و گفت فرمایش؟
گفتم ما از حرم امام رضا علیهالسلام اومدیم و غذای متبرک آوردیم و نمیدونیم چطور تقسیم کنیم که مردم اذیت نشن و از شما میخواهیم در این کار کمکمون کنی😥
جعفر با کمال میل گفت: نوکر خادمهای امام رضا علیهالسلام هستم. چشم.
به بقیه خدام گفتم ماشین غذا رو تحویل جعفر بدین و بهش کمک کنید تا غذاهارو تقسیم کنه.
جعفر مردم را کنار دیوار به صف کرد و به هر خانوادهای بنا به مصلحت و شناختی که خودش به آنها داشت، غذاها را تقسیم کرد.
گفتم چهارتا غذا هم به خودش و خانوادهاش بدهید.
بعد از اتمام کار، به من گفت:
آقای راست نجات، شماره تلفنت را به من میدهید؟
همکاران با اشاره گفتند اینکارو نکن و برات دردسر درست میکنه و....
اما با کمال میل به او شماره را دادم و رفتیم.
ابتدای هفته بود که با من تماس گرفت که جعفر پلنگ هستم و کاری با شما دارم و به دفترم در حرم آمد!
آنجا به من گفت: من هم خادم زوار امام رضا علیهالسلام هستم.
بنده با تعجب گفتم: بله؟!!!
گفت: منم روزهای پنجشنبه میام حرم امام رضا علیهالسلام و در صحنها میچرخم و مهرهای اطراف دیوارها را جمعآوری و سرجاهایشان میذارم و برمیگردم و به همین مقدار، خودم را خادم حضرت میدانم.
اتفاقا همان روز در راه برگشتم به درب مهمانسرا رسیدم و به امام رضا علیهالسلام در دلم گفتم:
میشه امروز غذای متبرکی از حرمتون برای خواهر بیمارم ببرم؟!
وقتی به خادم درب مهمانسرا گفتم با تندی به من گفت: آقا برو کنار بایست و مزاحم نشو!😔
وقتی نا امید شدم و خواستم به خانه برگردم، پشت سرم، آن خادم به همکارش گفت مواظبش باشید جیب مردم رو نزند!!!
هنگامی که این را شنیدم به او گفتم:
خدایا توبه، من جیب بر نیستم و دلم شکست و تا بست نواب گریه میکردم و به امام رضا علیهالسلام گفتم دیگه سرکشیکم نمیام و خداحافظ😢
ناگهان موبایلم زنگ خورد که خادمهای حرم امام رضا علیهالسلام در مسجد محله منتظرت هستند وبا ترس و لرز که من جیب بری نکردم و چه زود گزارش دادند و احضارم کردند
پیش شما اومدم😕
حالا آمدهام بگویم:
امام رضا علیهالسلام چقدر مهربونه😭
یک غذا میخواستم ولی به من یک ماشین غذا داد و بجای یکی، چهارتا غذا برای خانوادهام بردم😇
#امام_رضا علیهالسلام
#التماس_دعا💚🙏
@marzankola
فاطمیه این شکلی است که بقچه غمهایت را میگذاری روی شانهات و میروی هیئت، یک ستون، یک گوشه دنج پیدا میکنی و از اول، قبل از روضه با غم مادر سر تکیه میدهی به دیواری و هی اشک در چشمانت جمع میشود هی بغضت را قورت میدهی.
روضه خوان که شروع میکند چادر را بر سر میکشی و هی آرام آرام اشکهایت بریزد، هی آه بکشی، هی بزنی روی پایت و از سینه نالهی اخ مادر بلند شود....
و زن که باشی میدانی غم مادر از پهلوی شکسته و کبودیها نیست.
غم مادر
غم غربت مردش است،
غم زود مادر شدن زینبش..
غم غرور حسن و بلای عظیم حسینش....🌱
#حضرت_زهرا!
ما خیلی دوستتون داریم...
خیلی زیاد..
#التماس_دعا🙏
روضه خوان که شروع میکند چادر را بر سر میکشی و هی آرام آرام اشکهایت بریزد، هی آه بکشی، هی بزنی روی پایت و از سینه نالهی اخ مادر بلند شود....
و زن که باشی میدانی غم مادر از پهلوی شکسته و کبودیها نیست.
غم مادر
غم غربت مردش است،
غم زود مادر شدن زینبش..
غم غرور حسن و بلای عظیم حسینش....🌱
#حضرت_زهرا!
ما خیلی دوستتون داریم...
خیلی زیاد..
#التماس_دعا🙏
Forwarded from مرزانکلا سرزمین من
افطار امروز طعم دیگری دارد !
حتی کاسه ی شیر گوشه سفره
روضه خوانی میکند...😭😭
باور کنــ
که خدا هم...
بغض دارد امشبــ...😭
#شیعه_حالش_این شبا_طوفانی است
#کاش بیاید منتقم😭
#التماس_دعا
حتی کاسه ی شیر گوشه سفره
روضه خوانی میکند...😭😭
باور کنــ
که خدا هم...
بغض دارد امشبــ...😭
#شیعه_حالش_این شبا_طوفانی است
#کاش بیاید منتقم😭
#التماس_دعا
Forwarded from مرزانکلا سرزمین من
❥◈═
.اللهم إني اسألك حسن الخاتمة
پروردگارا من از تو پايانی نيك ميخواهم..
🙏🌹🙏
حرفم حرف ساده ایست؛
😔امشب مرایاد كن. درهر"الغوث"كه میگویی،
شاید به حق"یارب"گفتنت "خلصنا"یت براي من هم مستجاب شود ...
#التماس_دعا
.اللهم إني اسألك حسن الخاتمة
پروردگارا من از تو پايانی نيك ميخواهم..
🙏🌹🙏
حرفم حرف ساده ایست؛
😔امشب مرایاد كن. درهر"الغوث"كه میگویی،
شاید به حق"یارب"گفتنت "خلصنا"یت براي من هم مستجاب شود ...
#التماس_دعا
#خدایا
به حق تمام آن الغوث الغوث هايى كه به حبه هاى قند، گره هاى روسرى و ليوان هاى آب و دانه هاى برنج فوت شد...
به حق تمام قطره هاى اشكى كه بر گونه هاى شكسته ترين قلب هاى دنيا روانه گشت...
به حق تمام دست هاى در مانده اى كه اين شب ها فقط به سوى تو راه داشتند و دارند...
و تمام چشم هايى كه به انتظار نگاه تو نشسته اند
تمام آدم هاى درمانده از بى رحمی اين دنيا كه به اميد امده اند
تمام عشاقى كه كليد رسيدنشان در دست هاى توست
تمام بيمارانى كه با نفس هاى يك در ميان
"یا غیاث من لا غیاث له" خواندند
تمام اين درد ها...
به آبروى تمام آن بنده هاى درجه يك و بى مانندت
به حق زمين
به حق خاك
به حق خورشيد و ماه
به حق نفس پاك نوزادى يك روزه
به حق بغض پدرى با دست هاى خالى
و به حق نگاه تمام كودكانى كه اين شب هادر اين سر زمين روياى داشتن یک دوچرخه را برايت نقاشى ميكشد
و به حق ارزوهای مادرانه که با اشک خواسته شد
و به حق تمام درد هاى مشتركى كه از زبان خيلى ها نوشتم
بگو
ملائكه ات نزديك تر بيايند
دقيق تر گوش كنند
و سلام مارا مخصوص تر برسانند....
بعد یک ماه عبادت و بندگی حاجتتون روا
#التماس_دعا🌱
به حق تمام آن الغوث الغوث هايى كه به حبه هاى قند، گره هاى روسرى و ليوان هاى آب و دانه هاى برنج فوت شد...
به حق تمام قطره هاى اشكى كه بر گونه هاى شكسته ترين قلب هاى دنيا روانه گشت...
به حق تمام دست هاى در مانده اى كه اين شب ها فقط به سوى تو راه داشتند و دارند...
و تمام چشم هايى كه به انتظار نگاه تو نشسته اند
تمام آدم هاى درمانده از بى رحمی اين دنيا كه به اميد امده اند
تمام عشاقى كه كليد رسيدنشان در دست هاى توست
تمام بيمارانى كه با نفس هاى يك در ميان
"یا غیاث من لا غیاث له" خواندند
تمام اين درد ها...
به آبروى تمام آن بنده هاى درجه يك و بى مانندت
به حق زمين
به حق خاك
به حق خورشيد و ماه
به حق نفس پاك نوزادى يك روزه
به حق بغض پدرى با دست هاى خالى
و به حق نگاه تمام كودكانى كه اين شب هادر اين سر زمين روياى داشتن یک دوچرخه را برايت نقاشى ميكشد
و به حق ارزوهای مادرانه که با اشک خواسته شد
و به حق تمام درد هاى مشتركى كه از زبان خيلى ها نوشتم
بگو
ملائكه ات نزديك تر بيايند
دقيق تر گوش كنند
و سلام مارا مخصوص تر برسانند....
بعد یک ماه عبادت و بندگی حاجتتون روا
#التماس_دعا🌱