مرثیه
17.9K subscribers
573 photos
27 videos
30 links
❁﷽❁

از عناوین جهان "مرثیه خوان" ما را بس...
کپی مطالب با ذکر منبع مجاز است

♦️ کانال متن روضه باز 👇
@rozeh_1

🔹 ارتباط شاعران با ما 👇
@heydari_am_man

🔸 هماهنگی تبادل و تبلیغات 👇
@navay_roze
Download Telegram
#مصائب_شام

وقتی رسید قافله در مجلس یزید
بالا گرفت قائله در مجلس یزید

اشک سر بریده در آمد که پا گذاشت
زینب میان سلسله در مجلس یزید

زینب رسید و دور و برش جمع خسته ای
با پای پر ز آبله در مجلس یزید

داغ رباب تازه شد آن لحظه ای که دید
بالا نشسته حرمله در مجلس یزید

با کینه ای به قدمت تاریخ، کفر داشت
با دین سر مقابله در مجلس یزید

دف ها به روی دست، و کِل می کشید مست
مطرب میان هلهله در مجلس یزید

بزم شراب بود و چه کردند پای تشت
رقاصه ها پِیِ صِله در مجلس یزید

ای وای، بین جام شراب و سر امام
چندان نبود فاصله در مجلس یزید

بالا که رفت چوب، سه ساله بلند شد
صبرش نداشت حوصله در مجلس یزید

شد اشک چشم، بغض و بدل کرد این چنین
آتش فشان به زلزله در مجلس یزید

صحبت که از خرید و فروش کنیز شد
افتاد باز ولوله در مجلس یزید

خون خورد زینب و جگرش پاره پاره شد
از دست إبن آکله در مجلس یزید

مصطفی متولی

@marsiyeeh
1
#مصائب_شام

شامیان سنگ جفا بر سر طفلان نزنید
خنده بر اشک یتیمان پریشان نزنید

گر که مرهم به روی زخم دل ما ننهید
نمک از کینه به زخم دل طفلان نزنید

خار و خاشاک نریزید به روی سرما
این قدر آتش غم بردل سوزان نزنید

از چه ای سنگ دلان سنگ گرفتید به دست
سنگ بر رأس پدر پیش یتیمان نزنید

سوره ی نور کند جلوگری بر سر نی
شرمتان باد زحق، سنگ به قرآن نزنید

سوی ناموس خداوند تماشا نکنید
زخم دیگر به دل زخمی و نالان نزنید

ز شما ریخته شیرازه ی قرآن از هم
دم بیهوده ز قرآن و ز ایمان نزنید

شامیان روز شما باد سیه تر از شام
که دگر طعنه به ما سوخته جانان نزنید

بی «وفایی» شما شهره ی عالم شده است
لکه ی ننگ دگر بر روی دامان نزنید

سید هاشم وفایی

@marsiyeeh
1
#مصائب_شام

کوفه و شام مرا پیر نکرده به خدا
پیر کرده است مرا هجر تو ای خون خدا

قاتل من نبود کعب نی و سنگ عدو
دیدنت بر روی نی می کشدم شاه ولا

می کشد دوری تو عاقبتم ای سالار
نظری کن ز روی نیزه تو ای شاه به ما

کی زیادم برود لحظه جان دادن تو
لحظه ای را که ز پیکر سر تو گشت جدا

لحظه ای را که زمین لرزه به جانش افتاد
یا حسین ذکر ملک بود و همه ارض و سما

من زمین خوردم و دیدم که زمین می لرزد
تیره و تار شد آن دم همه کرب و بلا

حال اینک که سرت را بروی نیزه زدند
زینبت گشته سراسر همه دم غرق عزا

میزنم سینه ز هجران تو و گریانم
در سرم هست فقط ذکر تو و شور و نوا

قاسم قاسمی بیدهندی

@marsiyeeh
1
#مصائب_شام

چنان به جای تو در هر کجا سخن گویم
که خلق جز تو نبیند تجلی از سویم

به جنگ آمده ام با کلام چون تیغم
حمایلم شده این ریسمانِ بازویم

به جز تو کس نتواند مرا اسیر کند
اگر اسیر شدم راه عشق می پویم

اگر چه شیرم و در بند کس نمی مانم
به دام شیر نگاهت شبیه آهویم

چنان حجاب گرفتم کسی مرا نشناخت
که گرد پیری از غم نشسته بر رویم

سیه ز بارش سنگ است هر کجا درشام
هلال عید در آن ابر تیره می جویم

تو سنگ خوردی و با سنگ من زمین خوردم
مگر زلاله سنگی دمی تو را بویم

اگر ز بزم جفا تا خرابه میگریم
مسیر آمدنت را به گریه می شویم

موسی علیمرادی

@marsiyeeh
2
#مصائب_شام

درمانده ام به پاي شكسته توان ببخش
وقت دعاشده ؛ به من از نو زبان ببخش

لالم ،صداي من به تو گويا نمي رسد
غير از تو را صدا زده ام،... مهربان ببخش

فطرس براي خيمه سبزت شفابده
بر بال زخم خورده من آسمان ببخش

خیلی بدم،مرا تو حسين بن روح كن
اين مرده را به يك نفس خويش، جان ببخش

حال و هواي مسجد سهله سرم زده
بر من دعاي ندبه در آن آستان ببخش

أين الحسين...سينه من غرق آه شد
شد صحبت از يزيد و لب و خيزران ببخش

محسن حنیفی

@marsiyeeh
#مصائب_شام

گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خوانده‌اند او را

همان حماسهٔ زیبا، همان قیامت عشق
به خون نشستنِ سرو بلندقامت عشق

به همره اُسرا، می‌روند شهر به شهر
سپاه جور و جنایت، سپاه ظلمت و قهر

ندیده چشم کسی، در تمام طول مسیر
به جز مجاهدت، از آن فرشتگان اسیر

«چهل ستاره» که بر نیزه می‌درخشیدند
به مهر و ماه در این راه، نور بخشیدند

طناب ظلم کجا، اهل‌بیت نور کجا؟
سر بریده کجا، زینب صبور کجا؟

هوا گرفته و دلتنگ بود، در همه جا
نصیب آینه‌ها سنگ بود، در همه جا

نسیم، بدرقه می‌کرد آن عزیزان را
صبا، مشاهده می‌کرد برگ‌ریزان را

نسیم، با دل سوزان به هر طرف که وزید
صدای همهمه پیچید، در سپاه یزید

سپاه، مستِ غرور است و مستِ پیروزی
و خنده بر لبش، از شورِ عافیت‌سوزی...

چو برق و باد، به هر منزلی سفر کردند
چو رعد، خندهٔ شادی از این ظفر کردند


ز حد گذشته پس از کربلا جسارتشان
که هست زینب آزاده در اسارتشان

گذار قافله یک شب کنار دِیْر افتاد
شبی که عاقبت آن اتفاقِ خیر افتاد

حَرامیان، همه شُربِ مُدام می‌کردند
به نام فتح و ظفر، می به جام می‌کردند

اگرچه شب، شبِ سنگین و تلخ و تاری بود
سَرِ مقدّسِ خورشید، در کناری بود

سری که جلوهٔ «والشّمس» بود در رویش
سری که معنی «واللّیل» بود گیسویش

سری، که با نَفَس قدسیان مصاحب بود
کنار سایهٔ دیوارِ «دِیْر راهب» بود

سری، که از همهٔ کائنات، دل می‌برد
شعاع نوری از آن سر، به چشم راهب خورد

سکوت بود و سیاهی و نیمهٔ شب بود
صدای روشنِ تسبیح و ذکر یا رب بود

صدای بال زدن، از فرشته می‌آمد
به خطّ نور ز بالا نوشته می‌آمد

شگفت‌منظره‌ای دید، دیده چون وا کرد
برون ز دِیْر شد و زیر لب، خدایا کرد

میان راه نگهبان بر او چو راه گرفت
از او نشانیِ فرماندهٔ سپاه گرفت

رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست
اگر تو را، ز محبّت نشان و بویی هست

دلم به عشقِ جمالی جمیل، پابند است
دلم به جلوهٔ خورشید، آرزومند است

یک امشبی، «سَرِ خورشید» را به من بدهید
به من، اجازهٔ از خود رها شدن بدهید

دلم هواییِ دیدارِ این سَرِ پاک است
سری، که شاهد او، آسمان و افلاک است

بگو که این سر دور از بدن ز پیکر کیست؟
سرِ بریدهٔ یحیی که نیست، پس سَرِ کیست؟

جواب داد که این سر، سری‌ست شهرآشوب
به خون نشسته‌تر از آفتاب وقت غروب

سر کسی‌ست، که شوریده بر امیر، ای مرد!
خیالِ دولتْ پرورده در ضمیر، ای مرد!

تو بر زیارتِ این سر، اگر نظر داری
بیار، آنچه پس‌اندازِ سیم و زر داری

جواب داد که این زر، در آستین من است
بده امانت ما را، که عشق، دین من است

به چشمِ همچو تویی، گرچه سیم و زر عشق است
هزار سکهٔ زر، نذرِ یک نظر عشق است

بگو: که صاحب این سر، چه نام داشته است؟
چقدر نزد شما، احترام داشته است؟

جواب داد که این سر، که آفتاب جَلی‌ست
گلاب گلشن «زهرا» و یادگار «علی»‌ست

سَرِ بریدهٔ فرزند حیدر است، این سر
سَرِ حسین، عزیز پیمبر است، این سر...

گرفت و گفت خدا بشکند، دهان تو را
خدای زیر و زبر می‌کند جهان تو را

به دِیْر رفت و به همراه خود، گلاب آورد
ز اشک دیدهٔ خود، یک دو چشمه آب آورد

غبار راه از آیینه پاک کرد و نشست
کشیده آه ز دل، سینه چاک کرد و نشست

سری، که نور خدا داشت، در حریر گرفت
فضای دِیْر از او، عطر دلپذیر گرفت...

دوباره صحبت موسی و طور، گل می‌کرد
درخت طیّبهٔ عشق و نور، گل می‌کرد

خطاب کرد به آن سر: که ای جلال خدا!
اسیر مهر تو شد، دل جدا و دیده جدا

جلال و قدر تو را، حضرت مسیح نداشت
کلیم، چون تو بیانی چنین فصیح نداشت

چو گل جدا ز چمن با کدام دشنه شدی؟
برای دیدن جانان، چقدر تشنه شدی؟

هزار حیف، که در کربلا نبودم من
رکاب‌دار سپاهِ شما، نبودم من

ز پیشگاه جلال تو، عذرخواهم من
تو خود پناه جهانی و بی‌پناهم من

به احترام تو، «اسلام» را پذیرفتم
رها ز ننگ شدم، نام را پذیرفتم

دلم در این دلِ شب، روشن است همچون ماه
به نورِ «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلاَ الله»

فدایِ خون‌جگری‌های جَدِّ اطهر تو
فدای مکتب پاک و شهیدپرور تو

«شهادتینِ» مرا، بهترین گواه تویی
که چلچراغ هدایت، دلیل راه تویی...

من حقیر کجا و صحابی تو کجا؟
شکسته بال و پرم، هم‌رکابی تو کجا؟

نه حُسن سابقه دارم نه مثل ایشانم
فقط، ز دربدری‌های تو، پریشانم

به استغاثه سرِ راهت آمدم، رحمی
«فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی»

بگیر دست مرا، ای بزرگوار عزیز
«که جز ولای توأم نیست هیچ دست‌آویز»...

نگاه مِهر تو شد، مُهرِ کارنامهٔ من
گلاب ریخت غمت در بهارنامهٔ من

من از تمامی عمر امشبم تبرّک شد
ز فیض بوسه به رویت، لبم تبرّک شد

«شفق» اگرچه رثای تو از دل و جان گفت
حکایت از سر و سامان عشق «عُمّان» گفت

محمدجواد غفورزاده

@marsiyeeh
4
#امام_حسن

محتاج سفره ات همه حتی کریم ها
خوردند دانه از کرمت یا کریم ها

هر صبح عطر کوی شما می وزد به ما
مستانه می وزد به دل ما نسیم ها

مست است دل ز عهد الست و بربکم
ما سینه میزنیم در غم تو از قدیم ها

از قبر بی ضریح تو خورشید می دمد
ای جان فدای غربت کویت کلیم ها

بر خاک قبر تو همه تعظیم می کنند
بنگر دمی به قامت قامت دو نیم ها

با صادق است و باقر و سجاد هم جوار
یا مجتبی بقیع تو باشد حریم ها

حامد ظفر

@marsiyeeh
1
#امام_حسن

آيا شده بال و پرت آتش بگيرد
هر چيز در دور و برت آتش بگيرد

آيا شده بيمار باشی و نگاهت
از نيش خند همسرت آتش بگيرد

آيا شده يک روز گرم و وقت افطار
آبی بنوشی ... جگرت آتش بگيرد

آيا شده تصويری از مادر ببينی
تا عمر داری پيکرت آتش بگيرد

می گريم از روزی که می بينم برادر
در کوفه موی دخترت آتش بگيرد

می گريم از روزی که می بينم برادر
از هرم خاکستر سرت آتش بگيرد

آه ... از خنکهای گلويت بوسه ای ده
تا قبل از اينکه حنجرت آتش بگيرد

آقا بس است ديگر مگو از شعله هايت
ترسم که جان خواهرت آتش بگيرد

یاسر حوتی

@marsiyeeh
2
#امام_زمان_عچ

آقا قسم به جان شما خوب می‌شوم
باور کن آخرش به خدا خوب می‌شوم

حتی اگر گناه خلایق کشم به دوش
با یک نگاه لطف شما خوب می‌شوم

این روزها ز دست دل خویش شاکیم
قدری تحملم بنما خوب می‌شوم

من ننگ و عار حضرتتان تا به کِی شوم
کِی از دعای اهل بکا خوب می‌شوم

جمعی کبوتر حرم فاطمی شدنم
من هم شبیه آن شهدا خوب می‌شوم

گر چه دلم ز دوری تان پر جراحت است
در چشمه سار ذکر و دعا خوب می‌شوم

من بدترین غلام حقیر ولایتم
ای بهترین امام، بیا، خوب می‌شوم

با این همه بدی به ظهور شما قسم
با یک نسیم کرب و بلا خوب می‌شوم

سیدمحمد میرهاشمی

@marsiyeeh
#امام_زمان_عج

جز رحمت چشمان تو، دنیا چه می‌خواهد
تشنه به غیر آب، از دریا چه می‌خواهد

حالا که موسایم شدی راهی نشانم ده
غیر از نجات، این قوم از موسی چه می‌خواهد

شاید بپرسی از چه دنبال دَمَت هستم
دل مرده نوعاً از دَم عیسی چه می‌خواهد؟

پیغام و پس پیغام یعنی یاد ما هستی
مجنون جز این پیغام، از لیلا چه می‌خواهد

پیراهنی بفرست شاید زنده ماندم من
جز دل خوشی، یعقوب نابینا چه می‌خواهد

تا کیسه ما پر شود احسان تو کافی است
مسکین به جز خیرات از آقا چه می‌خواهد

چیز مهمی نیست این که ما چه می‌خواهیم
باید ببینیم آن جناب از ما چه می‌خواهد

ای انتقام پهلوی پشت درِ خانه
غیر از ظهور تو مگر مادر چه می‌خواهد

علی اکبر لطیفیان

@marsiyeeh
1
#امام_زمان_عج

در هوای وصال دربه درم
شاهدم گریه زاریِ سحرم

جگرت خون شده ز غفلت من
من‌ هم از غصه ی تو خون جگرم

اذن داخل شدن که‌ نیست مرا
از درِ خیمه تو میگذرم

خبرت آنقدر نمی آید
تا به دیوار میخورد خبرم!

یک سلام علیک هم کافیست
حالی از ما بپرس ای پدرم

بی کسم ای کس همه عالم
بخدا خالی است‌ دور و برم

نده دست کسی مرا آقا
که دخیل تواند بال و پرم

به همان‌روضه های ناحیه ات
یک‌ سفر‌ پیش جد خود ببرم

تو که هرشب مسافر حرمی
برسان این حقیر را به حرم

بین‌ مقتل چهارده قرن است
مادرت داد میزند پسرم

سیدپوریا هاشمی

@marsiyeeh
2
#امام_زمان_عج

گناه ، پشتِ گناهُ و گناه ، پشت گناه
چه توبه ای؟! که فقط هست آه ، پشت گناه

جوانی است زمانِ رسیدنِ به خدا
جوانی ام همه اش شد تباه ، پشت گناه

رجب گذشت ... یکی هم به داد من برسد
چرا که نیست دلم رو به راه ، پشت گناه

رسید سوی من آقا و رفت از دستم
دوباره روزی دیدار ماه ، پشت گناه

حکایتی است پر از دردِ خنده ، عاشقی ام
دو چشم خیسِ نشسته به راه ... پشت گناه!

دلیل دارد اگر سر به زیر و غمگینم
به پیش یار شدم رو سیاه ، پشت گناه

گناهِ هیچ کسی نیست ، با خودم قهرم
همیشه رفته سر من کلاه ، پشت گناه

چقدر گفتمت ای دل برو به کرب و بلا
حرم نرفته شدی بی پناه پشت گناه

@marsiyeeh
3
#امام_زمان_عج

بيقراريم چون پريشانيم
چون پريشان درد هجرانيم

باز هم جمعه آمد و بي تو
ندبه هاي فراق ميخوانيم

شايد اينجايي و نمي بينيم
يا كه هستي؛ كجا؟! نميدانيم

بيقراري جمعه هاي تو را
چند قرن است ابر بارانيم...

...صبح، اميدوار آمدنت
عصر، از خيل نا اميدانيم

گرچه اين اشك ها براي تو نيست
ما پريشان لقمه ي نانيم

كاش روزي به خويش مي ديديم
چون تو صبح و مساء گريانيم

صبح گريان راس بي پيكر
عصر گريان جسم عريانيم

صبح گريان طفل بي شيريم
عصر گريان شاه عطشانيم

محمدعلی بیابانی

@marsiyeeh
2
#امام_زمان_عج

کوچه را آب زدم با نم مژگان تری
تا که شاید ز سفرکرده بیاید خبری

صبح این جمعه نیامد پدرم گفت دگر
انقدَر گریه نکن ، گریه ندارد اثری

اینهمه جمعه به جمعه نگهت بر در ماند
شده یکدفعه بماند به نگاه تو دری

دل اگر همدم یارش نشود سنگ شود
پس در این سینه نمانده است به غیر از حجری

تا خود صبح نشستم دم در تا بلکه
به دماغم بخورد عطر نسیم سحری

لا اقل باد صبا عطر دمش را برسان
که مرا هست ز هجرش غم و سوز جگری

جعفر ابوالفتحی

@marsiyeeh
4
#امام_زمان_عج

يا اين دل شكسته ی ما را صبور كن
يا لا أقل به خاطر زينب ظهور كن

ديگر بتاب از افق مكه ، ماه من!
اين جاده هاي شب زده را غرق نور كن

با ذوالفقار حضرت مولا ، بيا و بعد
دلهاي شيعه را پرِ حسّ غرور كن

با كوله بار غربت و اندوه خود بيا
از كوچه هاي سينه زني مان عبور كن

امشب بيا كه روضه بخواني برايمان
امشب بساط گرية ما را تو جور كن

يا چند صفحه مقتل كرب و بلا بخوان
يا خاطرات عمه تان را مرور كن

هم از وفاي ساقي لب تشنگان بگو
هم يادي از مصيبتِ سرخ تنور كن

یوسف رحیمی

@marsiyeeh
3
#حضرت_زینب

غروب نیست خدایا چرا هلال دمیده!؟
هلال را به سر نیزه وقت ظهر که دیده!؟

هلال و ظهر و سرنیزه و تلاوت قرآن
مصیبتی است که ما دیده ایم و کس نشنیده

روا نبود که از هم جدا شویم من و تو
چرا سر تو ز من زودتر به کوفه رسیده!؟

دو روز پیش، جبین تو را به سنگ شکستند
چرا ز صورتت امروز خون تازه چکیده!؟

به جان فاطمه دریاب جان فاطمه ات را
که رنگ چهرۀ او مثل آفتاب پریده

کنار محمل و دستم نمی رسد به سر نی
مرا ببخش که قدّم ز بار غصه خمیده

به نیزه دار بگو چند گام پیش تر آید
که چند بوسه بگیرم از این گلوی بریده

استاد حاج غلامرضا سازگار

@marsiyeeh
4
#حضرت_زینب

به روی نی سر تو می برد هوش از سر زینب
چه سازد چون کند بی تو دل غم پرور زینب

به سان شمع می سوزی به روی نی ولی افسوس
که چون پروانه از غم سوخته بال و پر زینب

جدایی من و تو ای برادر غیرممکن بود
اگر ممکن شود روزی، نگردد باور زینب

بخوان قرآن که قرآن خواندنت را دوست می دارم
که می بخشد صدای تو توان بر پیکر زینب

دهد هرتارموی تو خبر ازمادرم زهرا
گمانم بوده ای دیشب به نزد مادر زینب

من ژولیده می گویم که زینب گفت با افغان
به روی نی سر تو می برد هوش از سر زینب

ژولیده نیشابوری

@marsiyeeh
6
#حضرت_زینب

می روی نیزه نشینم کمی آهسته برو
تا تو را سیر ببینم کمی آهسته برو

از رد بوسه ی من نیزه نشینت کردند
اسب ها رد شده و نقش زمینت کردند

از سر نی به من و قافله احسان کردی
صورتت را سپر سنگ نوازان کردی

من اسیر تو شدم مهر تو در سر دارم
لحظه ای نیست که چشم از سر تو بردارم

همه شب سر زده، خورشید شدی تابیدی
روی نی دور سر قافله می چرخیدی

من و یک قافله کودک،همه سیلی خورده
خواهرت آینه ی توست، اگر پژمرده

جان نمانده ست حسینم به تنم اما حیف
تا حد مرگ سپر شد بدنم اما حیف

صورت کودک تو سوخت،خجالت زده ام
ضربه او را به زمین دوخت، خجالت زده ام

خنده ای مست به دنبال عذاب آمده است
باز هم حرمله با کاسه ای آب آمده ست

گله ای نیست از این زخم از این تنهایی
ما ندیدیم در این مرحله جز زیبایی

حسن کردی

@marsiyeeh
4
#حضرت_زینب

دل من همچو تنت پر زجراحات شده
خواهر غم زده ات ام مصیبات شده

از هجوم غم واندوه در این روز بلا
خیمه گه مقصد انواع بلایات شده

باورم نیست که ما را به اسیری ببرند
زین جسارت حرم وزینب تو مات شده

ازغم قتل تو ای یوسف زهرایی من
سوگوارت به جنان مادر سادات شده

دفن کرده همه ی کشته ی خود را دشمن
بر بدنهای شما سخت اهانات شده

سرتو رفته به کوفه تنت اینجا مانده
قاری بی تن من وقت تلاوات شده

بعد تو ضربه شلاق وجسارت بسیار
زجر ما بهر عدو اکبر لذات شده

چند سالی پدرم، کوفه امیری کرده
باز بر کوفی وما وقت ملاقات شده

نامه دادند بیایی ومراعات شوی
شرمشان باد،چنین بر تو مراعات شده

خطبه حیدریم کوفه بهم ریخت، چنان
که هراسان ز اثر،دشمن بدذات شده

اسماعیل تقوایی

@marsiyeeh
3😢1
#حضرت_زینب

مثل یک شیشه ی عِطری که درش وا شده بود
سر جدا از بدن زاده ی طاها شده بود

گشت آکنده ز عِطرش همه ی دشت بلا
بر لب جن و ملَک بانگ خدایا شده بود

لاله هایش همه پرپر شده آغشته به خون
باغبانی که بهارش همه یغما شده بود

عِطرش آمیخت چو با رایحه ای با گل یاس
قتلگَه خواستگه ناله ی زهرا شده بود

زینب آمد که سرِ سرو به دامان گیرد
لیک سر بهر سر نیزه مهیا شده بود

جای یک بوسه نَبُد بر تن آن سرو بلند
و گلو بوسه گه خنجر اعدا شده بود

تا به رگ های بریده سر خود را بنهاد
عالمی غرق در آن صحنه ی زیبا شده بود

و در آن لحظه که زینب همه زیبایی دید
گشت هنگامه به پا محشر کبری شده بود

آفرینش همه میرفت شود کُن فیکون
عرش لرزید و فلک هم کمرش تا شده بود

زین مصیبت چو ز احجار زمین خون جوشید
آسمان گریه کنان زین غم عظمی شده بود

شیشه ی عطر تنش خرد و درش گم شده بود
همچو تسبیح که پاشیده ی اعضا شده بود

بر سِنان تا که سَنان زد سر پر خون حسین
در دل زینب غم دیده چه غوغا شده بود

کس ندانست در آن لحظه به زینب چه گذشت
آه از آن شیشه ی عِطری که درش وا شده بود

جواد کریم زاده

@marsiyeeh
14😢1