معرفت جبار:
حکایت
در دنیا فقط یک گناه هست و آن دزدی ست!
ﻣﺮﺩ این را ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺑﻠﻮﻍ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺠﻮﺍ ﮐﺮﺩ و گفت:
” ﭘﺴﺮﻡ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ “
ﭘﺴﺮ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﺪﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺳﺖ ﮐﺞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ
ﭘﺪﺭ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ:
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮ، ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﮑﻦ، ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻧﮑﻦ، ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﻧﺎﺣﻖ ﻧﮕﻮ، ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﺑﯽ ﺣﯿﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ، ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ.
ﭘﺲ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺯﺩﯼ نکن!
#حکایت
@marefatjabar
حکایت
در دنیا فقط یک گناه هست و آن دزدی ست!
ﻣﺮﺩ این را ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺑﻠﻮﻍ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺠﻮﺍ ﮐﺮﺩ و گفت:
” ﭘﺴﺮﻡ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ “
ﭘﺴﺮ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﺪﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺳﺖ ﮐﺞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ
ﭘﺪﺭ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ:
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮ، ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﮑﻦ، ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻧﮑﻦ، ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﻧﺎﺣﻖ ﻧﮕﻮ، ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ،
ﺑﯽ ﺣﯿﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ، ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ.
ﭘﺲ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺯﺩﯼ نکن!
#حکایت
@marefatjabar
#حکایت_امید
🚩 #معلم_انوشیروان_عادل
انوشیروان را معلمی بود. روزی معلم او را بدون تقصیری بیازرد. انوشیروان کینه او را در دل گرفت تا به پادشاهی رسید.
آن گاه از او پرسید: چرا بی سبب بر من ظلم کردی؟
معلم گفت: چون #امید آن داشتم که بعد از پدر به پادشاهی برسی، خواستم که تو را طعم ظلم بچشانم تا در ایام سلطنت به ظلم اقدام نکنی!
💠 معرفت جبار بخش #نکات_چهارشنبه ها 👇
https://telegram.me/joinchat/CBdW7UF4LPGLMFX4Vago2w
🚩 #معلم_انوشیروان_عادل
انوشیروان را معلمی بود. روزی معلم او را بدون تقصیری بیازرد. انوشیروان کینه او را در دل گرفت تا به پادشاهی رسید.
آن گاه از او پرسید: چرا بی سبب بر من ظلم کردی؟
معلم گفت: چون #امید آن داشتم که بعد از پدر به پادشاهی برسی، خواستم که تو را طعم ظلم بچشانم تا در ایام سلطنت به ظلم اقدام نکنی!
💠 معرفت جبار بخش #نکات_چهارشنبه ها 👇
https://telegram.me/joinchat/CBdW7UF4LPGLMFX4Vago2w
#حکایت_والدین
🚩#مداد_و_پاک_کن
🍃 @marefatjabar 🌹 🍃
مداد : متاسفم
پاك کن : چرا ؟ تو هیچ کار اشتباهی نکردی.
مداد : متاسفم چون به خاطر من اذیت می شوی هر وقت که من اشتباه می کنم ، تو همیشه آماده ای آن را پاک کنی.
ولی وقتی اشتباهاتم را پاک می کنی بخشی از وجودت را از دست می دهی و هر بار کوچک و کوچکتر می شوی .
پاك کن : اما برای من مهم نیست !
من ساخته شده ام تاهر وقت تو اشتباه کردی به تو کمک کنم با این که می دانم روزی تمام خواهم شد.
من رضایت دارم !پس لطفا ناراحتی را کنار بگذار..
گفتگو بین مداد و پاك کن برایم الهام بخش بود.
والدین ، همچو پاك کن و فرزندان مانند مداد هستند.
آنها همیشه درکنار فرزندان هستند و اشتباهات آنها را پاک می کنند.
در تمام طول زندگيم مداد بوده ام و #والدین من مانند پاك کن ، هر روز کوچک و کوچکتر می شوند.
💠 معرفت جبار بخش #نکات👇👇
https://telegram.me/joinchat/CBdW7UF4LPGLMFX4Vago2w
🚩#مداد_و_پاک_کن
🍃 @marefatjabar 🌹 🍃
مداد : متاسفم
پاك کن : چرا ؟ تو هیچ کار اشتباهی نکردی.
مداد : متاسفم چون به خاطر من اذیت می شوی هر وقت که من اشتباه می کنم ، تو همیشه آماده ای آن را پاک کنی.
ولی وقتی اشتباهاتم را پاک می کنی بخشی از وجودت را از دست می دهی و هر بار کوچک و کوچکتر می شوی .
پاك کن : اما برای من مهم نیست !
من ساخته شده ام تاهر وقت تو اشتباه کردی به تو کمک کنم با این که می دانم روزی تمام خواهم شد.
من رضایت دارم !پس لطفا ناراحتی را کنار بگذار..
گفتگو بین مداد و پاك کن برایم الهام بخش بود.
والدین ، همچو پاك کن و فرزندان مانند مداد هستند.
آنها همیشه درکنار فرزندان هستند و اشتباهات آنها را پاک می کنند.
در تمام طول زندگيم مداد بوده ام و #والدین من مانند پاك کن ، هر روز کوچک و کوچکتر می شوند.
💠 معرفت جبار بخش #نکات👇👇
https://telegram.me/joinchat/CBdW7UF4LPGLMFX4Vago2w
#روانشناسی_اسلامی
روزی گنجشکی عقربی را دید که در حال گریستن است ،
گنجشک از او پرسید برای چه گریه میکنی؟
گفت میخواهم آن سمت رودخانه بروم نمیتوانم...
گنجشک او را روی دوش خود گذاشت
و پرید...
وقتی به مقصد رسید گنجشک دید پشتش میسوزد..
به عقرب گفت من که کمکت کردم برای چه نیشم زدی.؟
گفت خودم هم ناراحتم
ولی چکار کنم ذاتم اینه...!!
#حکایت_بعضی_ازماآدمهاست......
از دست رفیقان عقرب صفت...
هم نشینی با مارم آرزوست...
مراقب #رفاقتهایمان باشیم
https://telegram.me/joinchat/CBdW7UF4LPGLMFX4Vago2w
روزی گنجشکی عقربی را دید که در حال گریستن است ،
گنجشک از او پرسید برای چه گریه میکنی؟
گفت میخواهم آن سمت رودخانه بروم نمیتوانم...
گنجشک او را روی دوش خود گذاشت
و پرید...
وقتی به مقصد رسید گنجشک دید پشتش میسوزد..
به عقرب گفت من که کمکت کردم برای چه نیشم زدی.؟
گفت خودم هم ناراحتم
ولی چکار کنم ذاتم اینه...!!
#حکایت_بعضی_ازماآدمهاست......
از دست رفیقان عقرب صفت...
هم نشینی با مارم آرزوست...
مراقب #رفاقتهایمان باشیم
https://telegram.me/joinchat/CBdW7UF4LPGLMFX4Vago2w
#خواندنی
#حکایت
ﺍﻫﺎﻟﯽ يک ﺭﻭﺳﺘﺎ از بهلول براي سخنراني ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. بهلول قبول مي کند اما در ازاي آن صد سکه از آنها طلب مي کند.
مردم کنجکاو سکه ها را تهيه کرده و در ميدان جمع مي شوند تا ببينند بهلول چه مطلب باارزشي دارد؟!
در رﻭﺯ ﻣﻮﻋﻮﺩ بهلول ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣردم مي ﮔﻮﯾﺪ: ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ و ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ.
ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮔﻨﮓ ﻭ ﮔﯿﺞ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ :
ﺁﻥ ﭘﻮﻝ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﻧﺖ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟
بهلول ﻟﺒﺨﻨﺪي ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:
ﺩﻭ ﻧﮑﺘﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﺳﺖ.
ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﺁﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﭘﻮﻝ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﻧﺤﻮ ﺍﺣﺴﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﺪ.
ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺩﻡ ﭘﻮﻝ ﺗﻮﯼ ﺟﯿﺒﻬﺎﺵ ﺑﺎﺷﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨد...
بپیوندید👇👇
https://telegram.me/joinchat/CBdW7UF4LPGLMFX4Vago2w
#حکایت
ﺍﻫﺎﻟﯽ يک ﺭﻭﺳﺘﺎ از بهلول براي سخنراني ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. بهلول قبول مي کند اما در ازاي آن صد سکه از آنها طلب مي کند.
مردم کنجکاو سکه ها را تهيه کرده و در ميدان جمع مي شوند تا ببينند بهلول چه مطلب باارزشي دارد؟!
در رﻭﺯ ﻣﻮﻋﻮﺩ بهلول ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣردم مي ﮔﻮﯾﺪ: ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ و ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ.
ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮔﻨﮓ ﻭ ﮔﯿﺞ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ :
ﺁﻥ ﭘﻮﻝ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﻧﺖ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟
بهلول ﻟﺒﺨﻨﺪي ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:
ﺩﻭ ﻧﮑﺘﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﺳﺖ.
ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﺁﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﭘﻮﻝ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﻧﺤﻮ ﺍﺣﺴﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﺪ.
ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺩﻡ ﭘﻮﻝ ﺗﻮﯼ ﺟﯿﺒﻬﺎﺵ ﺑﺎﺷﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨد...
بپیوندید👇👇
https://telegram.me/joinchat/CBdW7UF4LPGLMFX4Vago2w
#حکایت
#کینه_ورزی
روزی حکیمی به فرزندش گفت :
✨از فردا یک کیسه با خودت بیاور و در آن به تعداد آدمهایی که دوست نداری و از آنان بدت میآید پیاز قرار بده
🔸روز بعد فرزند همین کار را انجام داد و حکیم گفت : هرجا که میروی این کیسه را با خود حمل کن
🔻فرزندش بعد از چند روز خسته شد و به او شکایت برد که پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و این بوی تعفن مرا را اذیت میکند.
👌حکیم پاسخ داد :
🌸 این شبیه وضعیتی است که تو کینه دیگران را در دل نگه داری . این کینه ، قلب و دلت را فاسد میکند و بیشتر از همه خودت را اذیت خواهد کرد.
👇🏻👇🏻👇🏻
https://telegram.me/joinchat/CBdW7UF4LPGLMFX4Vago2w
#کینه_ورزی
روزی حکیمی به فرزندش گفت :
✨از فردا یک کیسه با خودت بیاور و در آن به تعداد آدمهایی که دوست نداری و از آنان بدت میآید پیاز قرار بده
🔸روز بعد فرزند همین کار را انجام داد و حکیم گفت : هرجا که میروی این کیسه را با خود حمل کن
🔻فرزندش بعد از چند روز خسته شد و به او شکایت برد که پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و این بوی تعفن مرا را اذیت میکند.
👌حکیم پاسخ داد :
🌸 این شبیه وضعیتی است که تو کینه دیگران را در دل نگه داری . این کینه ، قلب و دلت را فاسد میکند و بیشتر از همه خودت را اذیت خواهد کرد.
👇🏻👇🏻👇🏻
https://telegram.me/joinchat/CBdW7UF4LPGLMFX4Vago2w
#حکایت
اندر حكايات کتابِ نوادر شیوخیة والمحاسن الحادیة اثر عاتئیستِ گران قدر، شیخِ الحاد ابن ملحد بن عیرانی (درود خرد بر او باد )😱
روزی جوانکی نزد شیخِ #الحاد و الملحدین « الحاد بن ملحد بن عاریا» (درود خرد بر او باد) رفت تا در پی علاجی جهتِ درد بی درمانش باشد!
شیخ الحاد بن ملحد بن عاریا ، که همی از مُریدان گرد او حلقه زده بودندی در نزد وی مکارم اخلاق و فضایل الحاد و فیزیک کوانتوم وکیمیا گری و فرگشت پژوهی و لختی از علوم دیگر را آموختندی در این حال جوانکی پریشان حال به حُجری شیخ وارد گشتندی و سراسیمه درخواست حاجتی از شیخ کردندی
شیخ (دخ) بدو رُخست پرسیدن حاجتش را داد.
جوانک پرسیدندی: یا شیخ، بنده جوانی هستم بدون عیال و مدتیست شهوات به بنده فشار آوردندی،
اکسیری جهتِ رهایی از این درد برایم تجویز نُمایی.
شیخ (دخ) اندکی مُخیله خود را خاراند و سپس گفت: این مُرید که در آن کنج اتاق خلوت گزُیده است را می بینی؟🤓
جوانک که فکر کردندی شیخ داستان زندگانی آن مُرید را برای عبرت پذیری او تعریف خواهد کردنی با شور و اشتقیاق فراوان گفت: بلی او را نظاره کردندی.🙂
شیخ (دخ) فرمودندی: این مُرید بنده نَر باز (همجنس باز) 😱 می باشد، رَو و با اُو در آمیز
جوانک این راه حل شیخ را پسند نکردندی و طلب راه حل دیگری کرد.
شیخ (دخ) فرمودندی: آیا در نزد شما سگ🐩و یا خر🐴 و یا گوسفند🐑 موجود هستندی؟
جوانک اندکی اندیشه کرد و تصور نمود که شیخ به او دستور ساخت اکسیر رفع شهوت را دادندی.
با شوق فراوان نعره بر آورد: بلی یا شیخ همه این حیوانات در اصطبل ما موجود هستندی.🍀
شیخ (دخ) با متانت فرمودندی: خوب پس رو با آنان در آمیز!😳
جوانک از این جواب خوش نیامندنی و طلب علاجی دیگر کردندی.
شیخ (دخ) سوال کردندی: آیا خواهر و یا مادر داردی؟
جوانک اندیشه کردندی شاید شیخ خواستندی بدو توصیه کردندی که تو خواهر و مادر داشتندی پس فکر بد در مورد نوامیس دیگران نکردندی🚫
جوانک بار دِگر نعره بر آوردندی: بلی یا شیخ!
شیخ (دخ) بی درنگ گفتندی: پس رَو و با آنان در آويزندی.😱😱
جوانك که از این جواب شیخ در تعجب ماندندی نعرِه ها برآوردندی و سر به بیابان ها نهادندی😰
گویند شیخ بعد از این جواب به جوانک زبان زند خاص و عام شدندی و به یکی از رهبران فرقیه ناجیه عاتئیست تبدیل گشتندی و همی مُریدان گرد او حلقه زدندی و مردمان زیادی را از علم لایتنهایی خود سرشار کردندی و بدان ها درس اخلاق می آموختندی.😄
🌟نکته اخلاقی:
🌺«عیوب خود را اصلاح کنید قبل از این که از دیگران عیب بگیرید» 🌺
👇🏻👇🏻👇🏻
https://telegram.me/joinchat/CBdW7UF4LPGLMFX4Vago2w
اندر حكايات کتابِ نوادر شیوخیة والمحاسن الحادیة اثر عاتئیستِ گران قدر، شیخِ الحاد ابن ملحد بن عیرانی (درود خرد بر او باد )😱
روزی جوانکی نزد شیخِ #الحاد و الملحدین « الحاد بن ملحد بن عاریا» (درود خرد بر او باد) رفت تا در پی علاجی جهتِ درد بی درمانش باشد!
شیخ الحاد بن ملحد بن عاریا ، که همی از مُریدان گرد او حلقه زده بودندی در نزد وی مکارم اخلاق و فضایل الحاد و فیزیک کوانتوم وکیمیا گری و فرگشت پژوهی و لختی از علوم دیگر را آموختندی در این حال جوانکی پریشان حال به حُجری شیخ وارد گشتندی و سراسیمه درخواست حاجتی از شیخ کردندی
شیخ (دخ) بدو رُخست پرسیدن حاجتش را داد.
جوانک پرسیدندی: یا شیخ، بنده جوانی هستم بدون عیال و مدتیست شهوات به بنده فشار آوردندی،
اکسیری جهتِ رهایی از این درد برایم تجویز نُمایی.
شیخ (دخ) اندکی مُخیله خود را خاراند و سپس گفت: این مُرید که در آن کنج اتاق خلوت گزُیده است را می بینی؟🤓
جوانک که فکر کردندی شیخ داستان زندگانی آن مُرید را برای عبرت پذیری او تعریف خواهد کردنی با شور و اشتقیاق فراوان گفت: بلی او را نظاره کردندی.🙂
شیخ (دخ) فرمودندی: این مُرید بنده نَر باز (همجنس باز) 😱 می باشد، رَو و با اُو در آمیز
جوانک این راه حل شیخ را پسند نکردندی و طلب راه حل دیگری کرد.
شیخ (دخ) فرمودندی: آیا در نزد شما سگ🐩و یا خر🐴 و یا گوسفند🐑 موجود هستندی؟
جوانک اندکی اندیشه کرد و تصور نمود که شیخ به او دستور ساخت اکسیر رفع شهوت را دادندی.
با شوق فراوان نعره بر آورد: بلی یا شیخ همه این حیوانات در اصطبل ما موجود هستندی.🍀
شیخ (دخ) با متانت فرمودندی: خوب پس رو با آنان در آمیز!😳
جوانک از این جواب خوش نیامندنی و طلب علاجی دیگر کردندی.
شیخ (دخ) سوال کردندی: آیا خواهر و یا مادر داردی؟
جوانک اندیشه کردندی شاید شیخ خواستندی بدو توصیه کردندی که تو خواهر و مادر داشتندی پس فکر بد در مورد نوامیس دیگران نکردندی🚫
جوانک بار دِگر نعره بر آوردندی: بلی یا شیخ!
شیخ (دخ) بی درنگ گفتندی: پس رَو و با آنان در آويزندی.😱😱
جوانك که از این جواب شیخ در تعجب ماندندی نعرِه ها برآوردندی و سر به بیابان ها نهادندی😰
گویند شیخ بعد از این جواب به جوانک زبان زند خاص و عام شدندی و به یکی از رهبران فرقیه ناجیه عاتئیست تبدیل گشتندی و همی مُریدان گرد او حلقه زدندی و مردمان زیادی را از علم لایتنهایی خود سرشار کردندی و بدان ها درس اخلاق می آموختندی.😄
🌟نکته اخلاقی:
🌺«عیوب خود را اصلاح کنید قبل از این که از دیگران عیب بگیرید» 🌺
👇🏻👇🏻👇🏻
https://telegram.me/joinchat/CBdW7UF4LPGLMFX4Vago2w
#حکایت
💠 #فضل_خدا 💠
🍁 در بنی اسرائیل، زاهدی بود که هفتاد سال در صومعه نشسته و خدا را عبادت می کرد. بعد از هفتاد سال به پیامبر آن زمان وحی شد که به زاهد بگو: نیکو روزگارت را به سر آوردی و عمرت را در عبادت من گذاشتی. من وعده دارم که به فضل و #رحمت خویش تو را بیامرزم.
زاهد گفت: مرا به فضل خویش، به بهشت می رساند! پس آن هفتاد سال عبادت من، کجا به کارم خواهد آمد؟
خداوند، همان ساعت بر یک دندان وی دردی عظیم نهاد، که زاهد فریادش بلند شد. او نزد پیامبر رفت و زاری نمود و شفا خواست.
به پیغمبر وحی رسید که: به زاهد بگو هفتاد ساله ات را بده، تا تو را شفا دهم!
زاهد گفت: رضا دادم، الان که نقد است مرا شفا بده و فردا مرا به دوزخ بفرست یا به بهشت.
فرمان آمد که: آن عبادت تو، همگی در مقابل یک درد دندان از دست رفت، دیگر اینجا جز فضل و رحمت من، چه می ماند؟!
📚 داستانهای کشف الاسرار، ص300
👇🏻👇🏻👇🏻
https://telegram.me/joinchat/CBdW7UF4LPGLMFX4Vago2w
💠 #فضل_خدا 💠
🍁 در بنی اسرائیل، زاهدی بود که هفتاد سال در صومعه نشسته و خدا را عبادت می کرد. بعد از هفتاد سال به پیامبر آن زمان وحی شد که به زاهد بگو: نیکو روزگارت را به سر آوردی و عمرت را در عبادت من گذاشتی. من وعده دارم که به فضل و #رحمت خویش تو را بیامرزم.
زاهد گفت: مرا به فضل خویش، به بهشت می رساند! پس آن هفتاد سال عبادت من، کجا به کارم خواهد آمد؟
خداوند، همان ساعت بر یک دندان وی دردی عظیم نهاد، که زاهد فریادش بلند شد. او نزد پیامبر رفت و زاری نمود و شفا خواست.
به پیغمبر وحی رسید که: به زاهد بگو هفتاد ساله ات را بده، تا تو را شفا دهم!
زاهد گفت: رضا دادم، الان که نقد است مرا شفا بده و فردا مرا به دوزخ بفرست یا به بهشت.
فرمان آمد که: آن عبادت تو، همگی در مقابل یک درد دندان از دست رفت، دیگر اینجا جز فضل و رحمت من، چه می ماند؟!
📚 داستانهای کشف الاسرار، ص300
👇🏻👇🏻👇🏻
https://telegram.me/joinchat/CBdW7UF4LPGLMFX4Vago2w
#حکایت
♥️🍃
💠روزی #شیطان همه جا اعلام کرد قصد دارد از کارش دست بکشد و وسایلش را با تخفیف ویژه به حراج بگذارد!💰
✨همه مردم جمع شدن و شیطان وسایلی از قبیل : غرور، خودبینی، مال اندوزی، خشم، حسادت، شهرت طلبی و دیگر شرارت ها را عرضه کرد...🛍
🔹در میان همه وسایل یکی از آنها بسیار کهنه و مستعمل بود و بهای گرانی داشت!🎁
کسی پرسید : این عتیقه چیست !؟
شیطان گفت : این #نا_امیدی است...
🔸شخص گفت : چرا اینقدر گران است💴
شیطان با لحنی مرموز گفت :
این #موثرترین_وسیله من است!😈
شخص گفت :چرا اینگونه است !؟
🔻شیطان گفت : هرگاه سایر ابزارم اثر نکند فقط با این میتوانم در قلب انسان رخنه کنم و وقتی اثر کند با او هر کاری بخواهم میکنم...
این وسیله را برای تمام انسانها بکار برده ام، برای همین اینقدر کهنه است ،
مراقب "اميدمان"باشيم 🌿🌹
👇🏻👇🏻👇🏻
https://telegram.me/joinchat/CBdW7UF4LPGLMFX4Vago2w
♥️🍃
💠روزی #شیطان همه جا اعلام کرد قصد دارد از کارش دست بکشد و وسایلش را با تخفیف ویژه به حراج بگذارد!💰
✨همه مردم جمع شدن و شیطان وسایلی از قبیل : غرور، خودبینی، مال اندوزی، خشم، حسادت، شهرت طلبی و دیگر شرارت ها را عرضه کرد...🛍
🔹در میان همه وسایل یکی از آنها بسیار کهنه و مستعمل بود و بهای گرانی داشت!🎁
کسی پرسید : این عتیقه چیست !؟
شیطان گفت : این #نا_امیدی است...
🔸شخص گفت : چرا اینقدر گران است💴
شیطان با لحنی مرموز گفت :
این #موثرترین_وسیله من است!😈
شخص گفت :چرا اینگونه است !؟
🔻شیطان گفت : هرگاه سایر ابزارم اثر نکند فقط با این میتوانم در قلب انسان رخنه کنم و وقتی اثر کند با او هر کاری بخواهم میکنم...
این وسیله را برای تمام انسانها بکار برده ام، برای همین اینقدر کهنه است ،
مراقب "اميدمان"باشيم 🌿🌹
👇🏻👇🏻👇🏻
https://telegram.me/joinchat/CBdW7UF4LPGLMFX4Vago2w
#حکایت_کوتاه
روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول وضو گرفتن بودند که شخصی با عجله آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد.
با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو می گرفت و همه آداب و ادعیه وضو را به جا می آورد، قبل از اینکه وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود!
به هنگام خروج، با مرحوم کاشی رو به رو شد
ایشان پرسیدند: چه کار می کردی؟
گفت: هیچ!
فرمود: تو هیچ کار نمی کردی!؟
گفت: نه!
آقا فرمود: مگر تو نماز نمی خواندی!؟
گفت: نه!
آخوند فرمود: من خودم دیدم داشتی نماز می خواندی!
گفت: نه آقا اشتباه دیدید!
سؤال کردند: پس چه کار می کردی؟
گفت: فقط آمده بودم به خدا بگویم من یاغی نیستم، همین!
این جمله در مرحوم آخوند خیلی تأثیر گذاشت.
تا مدت ها هر وقت از احوال آخوند می پرسیدند، ایشان با حال خاصی می فرمود:
من یاغی نیستم
خدایا ما خودمون هم می دونیم که عبادتی در شأن خدایی تو نکردیم.
نماز و روزه مان اصلاً جایی دستش بند نیست!
فقط اومدیم بگیم که:
خدایا ما یاغی نیستیم
بنده ایم
اگه اشتباهی کردیم مال جهلمون بوده
لطفا همین جمله را از ما قبول کن...
https://telegram.me/joinchat/CBdW7UF4LPGLMFX4Vago2w
روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول وضو گرفتن بودند که شخصی با عجله آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد.
با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو می گرفت و همه آداب و ادعیه وضو را به جا می آورد، قبل از اینکه وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود!
به هنگام خروج، با مرحوم کاشی رو به رو شد
ایشان پرسیدند: چه کار می کردی؟
گفت: هیچ!
فرمود: تو هیچ کار نمی کردی!؟
گفت: نه!
آقا فرمود: مگر تو نماز نمی خواندی!؟
گفت: نه!
آخوند فرمود: من خودم دیدم داشتی نماز می خواندی!
گفت: نه آقا اشتباه دیدید!
سؤال کردند: پس چه کار می کردی؟
گفت: فقط آمده بودم به خدا بگویم من یاغی نیستم، همین!
این جمله در مرحوم آخوند خیلی تأثیر گذاشت.
تا مدت ها هر وقت از احوال آخوند می پرسیدند، ایشان با حال خاصی می فرمود:
من یاغی نیستم
خدایا ما خودمون هم می دونیم که عبادتی در شأن خدایی تو نکردیم.
نماز و روزه مان اصلاً جایی دستش بند نیست!
فقط اومدیم بگیم که:
خدایا ما یاغی نیستیم
بنده ایم
اگه اشتباهی کردیم مال جهلمون بوده
لطفا همین جمله را از ما قبول کن...
https://telegram.me/joinchat/CBdW7UF4LPGLMFX4Vago2w
🍃💔 💔🍃
#حکایت_و_سخنان
🌹جبر یا اختیار؟
عارفی را پرسیدند:
زندگی به جبر است یا به اختیار؟
پاسخ داد: امروز را به "اختیار" است، تا چه بکارم!
اما فردا "جبر" است، چرا که به اجبار باید درو کنم هر آنچه را که دیروز به اختیار کاشته ام!
حباب ها همیشه قربانی هوای درون خودشان هستند.
"افکار امروز"
نقش مهمی در فردای تو دارد ...
تکرار اشتباه دیگر اشتباه نیست،
"انتخاب" است.
🆔 @marefatjabar🌹
#حکایت_و_سخنان
🌹جبر یا اختیار؟
عارفی را پرسیدند:
زندگی به جبر است یا به اختیار؟
پاسخ داد: امروز را به "اختیار" است، تا چه بکارم!
اما فردا "جبر" است، چرا که به اجبار باید درو کنم هر آنچه را که دیروز به اختیار کاشته ام!
حباب ها همیشه قربانی هوای درون خودشان هستند.
"افکار امروز"
نقش مهمی در فردای تو دارد ...
تکرار اشتباه دیگر اشتباه نیست،
"انتخاب" است.
🆔 @marefatjabar🌹
#انگیزشی
#حکایت
می گویند سال ها پیش در جزیره ای آهو های زیادی زندگی می کردند.
خوراک فراوان و نبود هیچ خطری باعث شد که تحرک آهوها کم و به تدریج تنبل و بیمار شده و نسل آنها رو به نابودی بگذارد.💀
برای حل این مساله تعدادی گرگ🐺 در جزیره رها شد. وجود گرگ ها باعث تحرک دوباره آهوان گردید و سلامتی به آنها بازگشت.
ناملایمات، مشکلات و سختی ها هم گرگ های زندگی ما هستند که ما را قوی تر می کنند و باعث می شوند پخته تر شویم...☝️🏻
📕 @marefatjabar 🍃🌸
#حکایت
می گویند سال ها پیش در جزیره ای آهو های زیادی زندگی می کردند.
خوراک فراوان و نبود هیچ خطری باعث شد که تحرک آهوها کم و به تدریج تنبل و بیمار شده و نسل آنها رو به نابودی بگذارد.💀
برای حل این مساله تعدادی گرگ🐺 در جزیره رها شد. وجود گرگ ها باعث تحرک دوباره آهوان گردید و سلامتی به آنها بازگشت.
ناملایمات، مشکلات و سختی ها هم گرگ های زندگی ما هستند که ما را قوی تر می کنند و باعث می شوند پخته تر شویم...☝️🏻
📕 @marefatjabar 🍃🌸
#شبهات_امامت
#باقرالعلوم علیه السلام
#حکایت
💠 مرد مسیحی به امام باقر علیه السلام رسید و به صورت تمسخر و استهزاء، لقب حضرت را عمداً تغییر داد و گفت:
🔺«انت بقر😆»
یعنی تو گاوی.(العیاذ بالله)
🔸امام علیه السلام با کمال خونسردی فرمود:
«خیر، من باقر هستم نه بقر.»
📎(باقر یعنی شکافنده؛ لقب حضرت"باقر العلوم" است یعنی "شکافنده دانش ها")
🔹مسیحی دست بردار نبود.
گویا قصد کرده بود حضرت را به پرخاشگری وادار کند از این رو ادامه داد.
-: «مادر تو یک آشپز بود😁»
🔸امام که لحن و طرز گفتار آن مسیحی را می دید که مملو از تمسخر بود...
باز هم در کمال متانت فرمود: «مادرم شغلش آشپزی بود و این هیچ ننگ و عاری نیست.»
🔹مسیحی که از این همه صبر و بردباری متعجب مانده بود پا را فراتر گذاشت تا تیر آخر را به خیال خودش به قلب هدف زده باشد و حضرت را از کوره به در برده باشد لذا گفت:
«مادر تو زنی سیاه چهره و بی شرم و بد زبان بود.😝😝😝»
▪️گمان می کرد که موفق شده💪
و دیگر این بار، با پرخاشگری حضرت روبرو خواهد شد ولی باز هم جز شکیبایی چیزی ندید.
🔸حضرت فرمود:
«اگر این نسبت ها که به مادرم می دهی درست است خدا او را بیامرزد و اگر دروغ است خدا تو را بیامرزد که به او افتراء بستی و نسبت دروغ دادی»
🚩و این در حالی بود که آن مسیحی در میان مسلمانان و در جامعه آنان زندگی می کرد و یک اشارت از حضرت کافی بود تا آن مسیحی تبدیل به خاکستر شود ولی تنها چیزی که مشاهده کرد صبر بود و بردباری.✔️
⛈همین امر موجب شد تا تحولی در او به وجود بیاید و این واقعه مشعلی از حقیقت را در دلش پدید آورد.☄
🔝مرد مسیحی پس از مدتی مسلمان شد.
🖇بحار ج۱۱ ص۸۳
به راستی اگر ما به جای حضرت بودیم چه عکس العملی از خود نشان می دادیم⁉️
🏴سالروز شهادتش تسلیت باد🏴
@marefatjabar 🌹
#باقرالعلوم علیه السلام
#حکایت
💠 مرد مسیحی به امام باقر علیه السلام رسید و به صورت تمسخر و استهزاء، لقب حضرت را عمداً تغییر داد و گفت:
🔺«انت بقر😆»
یعنی تو گاوی.(العیاذ بالله)
🔸امام علیه السلام با کمال خونسردی فرمود:
«خیر، من باقر هستم نه بقر.»
📎(باقر یعنی شکافنده؛ لقب حضرت"باقر العلوم" است یعنی "شکافنده دانش ها")
🔹مسیحی دست بردار نبود.
گویا قصد کرده بود حضرت را به پرخاشگری وادار کند از این رو ادامه داد.
-: «مادر تو یک آشپز بود😁»
🔸امام که لحن و طرز گفتار آن مسیحی را می دید که مملو از تمسخر بود...
باز هم در کمال متانت فرمود: «مادرم شغلش آشپزی بود و این هیچ ننگ و عاری نیست.»
🔹مسیحی که از این همه صبر و بردباری متعجب مانده بود پا را فراتر گذاشت تا تیر آخر را به خیال خودش به قلب هدف زده باشد و حضرت را از کوره به در برده باشد لذا گفت:
«مادر تو زنی سیاه چهره و بی شرم و بد زبان بود.😝😝😝»
▪️گمان می کرد که موفق شده💪
و دیگر این بار، با پرخاشگری حضرت روبرو خواهد شد ولی باز هم جز شکیبایی چیزی ندید.
🔸حضرت فرمود:
«اگر این نسبت ها که به مادرم می دهی درست است خدا او را بیامرزد و اگر دروغ است خدا تو را بیامرزد که به او افتراء بستی و نسبت دروغ دادی»
🚩و این در حالی بود که آن مسیحی در میان مسلمانان و در جامعه آنان زندگی می کرد و یک اشارت از حضرت کافی بود تا آن مسیحی تبدیل به خاکستر شود ولی تنها چیزی که مشاهده کرد صبر بود و بردباری.✔️
⛈همین امر موجب شد تا تحولی در او به وجود بیاید و این واقعه مشعلی از حقیقت را در دلش پدید آورد.☄
🔝مرد مسیحی پس از مدتی مسلمان شد.
🖇بحار ج۱۱ ص۸۳
به راستی اگر ما به جای حضرت بودیم چه عکس العملی از خود نشان می دادیم⁉️
🏴سالروز شهادتش تسلیت باد🏴
@marefatjabar 🌹
#تربیتی_اخلاقی
#تربیتی_اسلامی
#حکایت_زیبا
❄️⇦ میگویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او میگوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
❄️⇦ مرد کشک ساب میرود و پاتیل و پیاله ای خریده شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رواج میگیرد طمع کرده و شاگردی میگیرد و کار پختن را به او میسپارد. بعد از مدتی شاگرد میرود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز میکند و مشغول فرنی فروشی میشود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد میشود.
❄️⇦ کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او میگوید: «تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ تو برو کشکت را بساب.»
@marefatjabar 🌹
#تربیتی_اسلامی
#حکایت_زیبا
❄️⇦ میگویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او میگوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
❄️⇦ مرد کشک ساب میرود و پاتیل و پیاله ای خریده شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رواج میگیرد طمع کرده و شاگردی میگیرد و کار پختن را به او میسپارد. بعد از مدتی شاگرد میرود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز میکند و مشغول فرنی فروشی میشود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد میشود.
❄️⇦ کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او میگوید: «تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ تو برو کشکت را بساب.»
@marefatjabar 🌹
#حکایت_آموزنده
#تربیتی_اخلاقی
💠شیخ رجبعلی خیاط ره:
بطری وقتی پر است و میخواهی خالی اش کنی، خمش میکنی.
هر چه خم شود خالی تر میشود، اگر کاملا رو به زمین گرفته شود، سریع تر خالی میشود.
دل آدم هم همین طور است، گاهی وقتها پر میشود از غم، از غصه،
💠قرآن میگوید:
هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛ خم شو و به خاک بیفت.
وَكُن مِّنَ السَّاجِدِین.
سجده کن؛ ذکر خدا بگو ; این موجب میشود تو خالی شوی تخلیه شوی، سبک شوی؛
👌این نسخهای است که خداوند برای پیامبرش پیچیده است:
🌀وَلَقَدْ نَعْلَمُ.
ما قطعا میدانیم اطلاع داریم، دلت میگیرد؛
فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ و َكُن مِّنَ السَّاجِدِینَ
سر به سجده بگذار و خدا را
تسبیح کن.🌀
📖سوره ی حجر آيه98
@marefatjabar 🌹
#تربیتی_اخلاقی
💠شیخ رجبعلی خیاط ره:
بطری وقتی پر است و میخواهی خالی اش کنی، خمش میکنی.
هر چه خم شود خالی تر میشود، اگر کاملا رو به زمین گرفته شود، سریع تر خالی میشود.
دل آدم هم همین طور است، گاهی وقتها پر میشود از غم، از غصه،
💠قرآن میگوید:
هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛ خم شو و به خاک بیفت.
وَكُن مِّنَ السَّاجِدِین.
سجده کن؛ ذکر خدا بگو ; این موجب میشود تو خالی شوی تخلیه شوی، سبک شوی؛
👌این نسخهای است که خداوند برای پیامبرش پیچیده است:
🌀وَلَقَدْ نَعْلَمُ.
ما قطعا میدانیم اطلاع داریم، دلت میگیرد؛
فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ و َكُن مِّنَ السَّاجِدِینَ
سر به سجده بگذار و خدا را
تسبیح کن.🌀
📖سوره ی حجر آيه98
@marefatjabar 🌹