دو تا پروانه دیدم. یکیشون داشت دلبری میکرد قشنگ. از تکون دادن بالهاش معلوم بود، از اون همه اشتیاق.
نمیدونم تاحالا با صورت خوردین به دیوار یا نه، ولی میگن برخورد با آدم اشتباه هم همینقدر دردناکه.
تا قبل از سفرم به فرانسه، هر موقع هرکجا فیلم یا عکسی از برج ایفل میدیدم، امکان نداشت که تو ذهنم فضاسازی و رؤیاپردازی نکنم. حتی اگه اون عکس رو یه ناشناس برای خوشی دل خود گذاشته بود تو صفحهی اینستاگرامش. اما بعد از سفر قضیهی این شهر و این برج وسوسهانگیز برام کمی فرق کرد. چون دیگه هرکجا تصویرش رو ببینم، حتی اگه سلفی آرنولد و مکرون هم باشه و یا عکس خانوادگی زینالدین زیدان و کارداشینها، من ولی بیاختیار یاد میصم و ساغر میوفتم. میصم و ساغری که برای همیشه تو ذهنم تداعیگر پاریس و برج ایفل خواهند بود. یاد اون زاویهی دید خودم که وقتی زیرش وایستاده بودیم، بهش نگاه میکردم و دلم میخواست دستم انقدر بلند میبود تا میتونستم اون بالا مالاهاش رو هم لمس کنم. البته که این بخش از زندگی هم خیلی برام جالبه. اینکه یه جا وسط روزمرگی و سکون زندگی خودمون نشستیم و میتونیم دربارهی هر چیزی تا جون داریم و تا جایی که ذهنمون کفاف میده رؤیاپردازی کنیم، و به دقیقه و ساعت نکشیده همهشون رو به یکباره فراموش کنیم، و بعد دوباره یه رؤیای دیگه و دوباره و دوباره … اما خب کافیه تو واقعیت حتی به یک چندم رؤیاهات برسی؛ اون وقت دیگه رؤیا کم کم جای خودش رو میده به خاطره. هدیهای که برای همیشه تو ذهنت میمونه و هربار که یادش میوفتی، دلت میخواد جای رؤیاپردازی، همون صحنهها رو هی تو ذهنت تکرارشون کنی. شاید حتی با تازگی و ولع بیشتر!
میگه: تو تاریکی شب اگه سرت پایین باشه، درسته نمیخوری زمین، ولی لذت دیدن ستارهها از دستت میره.
یه قانونی هست تو کارخونهی بوش که اگه صبح دو نفر همدیگه رو دیدن به هم نگاه کنن و با لبخند بگن “صبح بخیر”؛ ولی اگه بار دوم از رو به روی هم رد شدن نگاهشون فقط باید به زمین یا سمت دیوار باشه و انگار اگه چشم تو چشم بشن، امتیاز اون مرحله رو از دست میدن.
تو حالت عادی که همه مهربون و خوشاخلاق و بامزهن. مهم اینه وقتی یه مشکلی یا حادثهای پیش میاد چند چندی با خودت و دور و بریهات.
اونجاها که فکر میکنی داری زندگی نمیکنی… ببین راستی! تو یه کتابی نوشته بود: حتی اگه یه روزم زندگی کرده باشی، تو یه آدم باتجربه هستی. چیه منظورش دقیقا؟ میدونم خودم ها، الان فقط دلم خواست یکم باهام حرف بزنی. کتابم نبود البته، از خودم در آوردم الکی.