نمیدونم تاحالا روی ریل آهن دراز کشیدین و قطار از روتون رد شده یا نه، ولی زندگی همینقدر سریع و خشن داره میگذره.
من و رفیقام هر بار که همدیگه رو میبینیم:
حاجی اینجوری نمیشه! باید یه کاری کنیم.
حاجی اینجوری نمیشه! باید یه کاری کنیم.
بعضی خاطرهها رو فقط باید با همونی که باهاش خاطره رو ساختی بشینی و تعریف کنی. یکی تو بگی، دو تا اون بگه …
دقیقا همون تایمیه که صبح زود به خودم فحش میدم و میگم: کاش دیشب همون موقع میخوابیدی!
زمونه جوری شده که اگه یکی بهت گفت “تو خیلی خوبی”، در جوابش باید بگی “باشه، حالا باید چیکار کنم برات؟”.
ببخشید، ولی کاش تراپیستا مثل جاکلیدی میبودن! هرکجا و هر لحظه میتونستی با خودت ببریشون.
تو میتونی پیتزاتو به چهار قسمت تقسیم کنی. ولی اگه دیدی سیر نشدی، دفعهی بعدی به هشت قسمت تقسیمش کن!