کانال محمد امین مروتی
1.43K subscribers
1.46K photos
875 videos
132 files
2.62K links
Download Telegram
آیه هفته:نسیان
رَبَّنا لا تُوَاخِذنَا اِن نَسِینَا اَو اَخطَانَا: خدایا بر ما ببخشای، اگر فراموش(ات) کردیم یا اشتباهی کردیم. (بقره/٢٨۶)
کلام هفته
:ایدئولوژی
برای پنهان‌کردن یک زیربنای سست، در پس یک نمای بیرونی پرشکوه، چه چیزی بهتر از ایدئولوژی؟ (واتسلاف هاول)
شعر هفته:
گل ها و درختان
بگو آیا گل سرخ، عریان است؟
یا همین یک لباس را دارد؟

راست است که امیدها را باید
با شبنم آبیاری کرد؟

چرا درختان
شوکت ریشه‌های‌شان را پنهان می‌کنند؟

چرا برگ‌ها وقتی احساس زردی می‌کنند
خودکشی می‌کنند؟
(پابلو نرودا /ترجمه از سجاد قاسمی)
داستانک:سگ و شغال
سگ زرد، برادر شغال است:
شغالی گرسنه و بیرون شده از روستا، خودش را در معدن گوگرد به رنگ زرد در آورد و به شکل و قیافه یک سگ ولگرد بی ‌آزار دوباره وارد روستا شد، بارش باران شدید حیله و نقشه آن شغال را فاش کرد و مردم روستا که او را برادر شغال صدا می‌زدند، دریافتند که سگ زرد نه برادر، بلکه خود شغال است.
این مثل موقعی به کار برده می‌شودکه می‌خواهند دو انسان بد را با هم مقایسه کنند و می‌گویند یکی از دیگری بهتر است ولی هر دو یک رفتار را در زندگی دارند.
انگلیسی ها می گویند هر دو از یک پارچه بریده شده اند: They are both cut off from the same cloth
طنز هفته: زن و شوهری
یه بارم بابا و مامانم دعواشون شده بود،
تو ماشین بابام از مامانم پرسید شام چی داریم؟
مامانم گفت چرا از من میپرسی؟
بابامم سرش رو کرد بیرون به یه نفر رندوم گفت آقا ببخشید ما امشب شام چی داریم؟
معرفی فیلم: پنجره رو به حیاط(1954)

پنجره پشتی یا پنجره عقبی (Rear Window) فیلمی معمایی به کارگردانی آلفرد هیچکاک است.
بسیاری این فیلم را از بهترین فیلم‌های هیچکاک می‌دانند.

این فیلم در بیست و هفتمین دوره جوایز اسکار در چهار بخش جایزه اسکار بهترین کارگردانی و جایزه اسکار بهترین فیلم‌نامه اقتباسی و جایزه اسکار بهترین فیلم‌برداری و جایزهٔ اسکار بهترین میکس صدا نامزد شد ولی موفق به کسب جایزه ای نشد.

عکاسی حرفه ای (با بازی جیمز استوارت) در حادثه ای پای چپش شکسته است و مشغول سپری کردن دوران نقاهت خود در آپارتمانی در شهر نیویورک است و از پنجره اتاق رفتار همسایگان را زیر نظر دارد که متوجه اتفاقاتی عجیب در خانه روبرو می شود. او و دوستش لیزا (با بازی گریس کلی) موضوع را دنبال می کنند...

دیدن پنجره پشتی برای دوستداران فیلم های پلیسی-معمایی جذاب است.
گفتار ادبی

مختصری از تاريخچه رمان و داستان ايرانی

محمدامین مروتی


محمدطاهرمیرزای اسکندری نخستین کسی بود رمان را با ترجمه سه تفنگدار الکساندر دوما به ایرانیان معرفی کرد. شاهزاده یحیی میرزای اسکندری نوه او رمان مهجور ولی انقلابی "عروسی مهرانگیز" را بر بستر ماجراهای مشروطه می نویسد. او از زندانیان باغشاه بود که جان به در برد ولی در 32 سالگی بر اثر جراحات شکنجه ها در گذشت. او عاشق فرانسه بود و وصیت کرد پسرش ایرج اسکندری برای ادامه تحصیل به فرانسه برود. ایرج اسکندری از جمله 53 نفر و رهبران حزب توده شد.

آذر نفیسی می گوید رمان از طريق ترجمه و نه از راه احساس نياز دروني به ايران آمد.در قصه‌هاي كلاسيك ايراني با زمان و مكانِ تاريخي معين سر و كار نداريم ولي در اولين رمان ايراني زمان و مكان معين مي‌شود.
اولين رمان فارسي رمان سه جلدي "محمدباقرميرزا خسروي" در سال (1327 ه. ق) به نام "شمس و طغرا"ست كه در تبعيد نوشته شده است.
اولين رمان اجتماعي در سال 1301 به نام "تهران مخوف" از "مشفق كاظمي" است كه درباره‌ي مظلوميت‌هاي زنان است.
ذهن جمال‌زاده معطوف به شيوه‌ي نوشتن است. او از ساده نويسي و "دموكراسي ادبي" مي‌گويد. البته قبل از او هم دهخدا زبان عاميانه را وارد زبان كرده است. اما اين هدايت است كه زبان را با حس و تفكر تركيب مي‌كند.
"هدايت" در زمينه نثر و "نيما" در حيطه شعر، ذهنيت فرديت يافته، آگاه و انتقادي مدرن را وارد ادبيات كرده‌اند. قهرمان بوف كور يك شخصيت مردد است كه همه چيز را به ديده شك و ترديد و اما و اگر مي‌نگرد.
رمان "زيبا"ي محمد حجازي در سال 1311 نوعي نقد اجتماعي است و "فتنه" علي دشتي (1328) بر اساس عشق‌هاي آبكي گسترش یافته است.
اگر جمال‌زاده و هدايت دغدغه زبان و فرهنگ داشتند و با زبان خارجي هم آشنا بودند، نويسندگان ماركسيست از طريق ترجمه بود كه زبان مي‌آموختند.
چوبك هم به زبان فارسي غنا داد. در دهه 40 و 50 ابراهيم گلستان و بهرام صادقي كارهاي موفقي داشتند. آل‌احمد كه خود تحت تأثير غربي‌ها (سارتر) بود ، مرتب در جامه‌ي يك مراد راجع به هنر و ادب حكم صادر مي‌كرد.

به طور کلی نسل اول داستان‌نويسان ايراني 1332- 1300 امثال جمال‌زاده- چوبك- هدايت و علوي بودند.
نسل دوم 1332 تا انقلاب کسانی مانند جمال ميرصادقي- بهرام صادقي- ساعدي- گلشيري و... نسل دومي‌ها هم سه گرايش روانشناسانه (گلشيري- تقي مدرسي- بهرام صادقي- ساعدي و گلي ترقي) جامعه شناسانه (ميرصادقي- كيانوش) و ادبيات اقليمي و بومي ( احمد محمود- دولت آبادي و درويشيان) داشته‌اند.
داستان نويسي در ايران دچار دو بليه بوده از طرفي فداي سياست مي‌شده و از طرفي مقلد رمان غربي (يك روز گوركي- يك روز ماركز و روز ديگر دريدا ) مي‌شده به عوض اين كه دنبال يافتن هويت و فرديت و روح خود ايراني باشد.

منبع:
گفتگوي آذر نفيسی و رامين جهانبگلو
کلام امروز: خودفریبی
هیچ چیز دشوارتر از این نیست که آدمی خودش را فریب ندهد.( ویتگنشتاین)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اشک های استاد «#ایرج» در تاکسی

استاد ایرج خواجه امیری سوار تاکسی می‌شود و وقتی می‌شنود راننده در حال شنیدن یک تصنیف قدیمی است، بغض می‌کند و اشک می‌ریزد...


از توییت بهمن بابازاده
#نوای_واپسین_شب
@sahandiranmehr
گفتار دینی

تاثیر سپهرزیست ها بر جهان بینی ما
ما در کدام جهان زندگی می کنیم؟

محمدامین مروتی

فیزیک تماشای بیرون جهان نیست، سلوک در ژرفای جهان است. آلبرت اینشتین

وقتی به دنیا آمدیم، عالممان محدود بود به مادر و پستان و شیر. در کودکی عالمی دیگر داشتیم شامل درس و مدرسه و اسباب بازی و جشن تولد و تصوراتی که از خدا و پیامبران و ائمه پیدا کردیم. در نوجوانی و جوانی عوالمی دیگر را تجربه کردیم. از پدیدة جنسیت و خانواده سر در آوردیم. سپس دنیایمان و دغدغه هایمان معطوفِ تحصیل معاش و ثروت و علم شد و در آینده هم عوالمی دیگر خواهیم داشت و بیماری و پیری و دغدغة عاقبت و آخرت دلمشغولی مان خواهد شد. دنیای هرکس به اندازة دنیای ذهن او و کرانه هایش منطبق بر کرانه های ذهن اوست . این کرانه ها هم در طول عمرِ شخص و هم در طول عمرِ بشر، در حال انبساط و گسترش مداوم است. نگاه ما به جهان و نگاهمان به رابطه مان با کائنات، تابعِ این کرانه هاست. اعتقادات ما و دین ما و جهان بینی ما متاثر از ابعاد عالمی است که در آن زندگی می کنیم. بنابراین هر باوری که داریم را باید در متنِ بزرگترین دنیایی که برایمان قابل تصور است بگذاریم و با آن دنیا هماهنگ و متناسب کنیم تا سخن لغو و بیهوده و گزاف نگوییم.
بشر نیز در طول تاریخ عوالم مختلفی را تجربه کرده:
از آن زمانی که فکر می کرد زمین مسطح است و کرانه هایی دارد تا آن زمان که پی به گرد بودن زمین برد ولی فکر می کرد کائنات به دور ما و زمینمان می چرخند.
از زمانی که گمان می کرد عالم، در افلاک نه گانه خلاصه می شود (فلکیات بطلمیوسی) تا زمانی که دانست منظومه شمسی تنها یکی از منظومه های بی شمار کائنات است. همة این دانستنی ها، دنیای ما و سپهر زیست ما و افق های فکری مارا متحول و منقلب کرده اند.
کانت گفت زمان و مکان و ویژگی های ماده را ذهن به واقعیت می افزاید. اینشتین از نسبیت زمان و متغیر بودن آن در سرعت های مختلف سخن گفت و دانشمندان به ما گفتند اساسا ماده و مفهوم زمان و مکان از 14 میلیارد سال پیش و از انفجار بزرگ شروع شده اند و این سوال که پیش از بیگ بنگ چه بود، بی معنی است چون مفهوم زمان و پیشی و پسی در آن مستتر است و این سخن تاثیر بی نهایت مهمی در تغییر پارادایم و مدل ذهنی ما دارد.
آندره ساخاروف در سال 1967 تئوری دنیای ضد ماده را مطرح کرد که بر اساس آن به موازات عالم ماده یک عالم ضد ماده و غیرمادی وجود دارد که ساختار ضد اتمی دارد در مقابل دنیای ماده که ساختار اتمی دارد . اولین ذره ضد ماده (پاد ذره) در 1932 کشف شد و پوزیترون نام گرفت که آنتی الکترون بود. در 1928 موریس دیراک انگلیسی وجود ضد ماده را پیش بینی کرد و گفت به ازای هر ذره یک ضد ذره با بار مخالف آن ذره وجود دارد. تصادم هر ذره ماده با ضد ماده اش منجر به نابودی هر دو و آزاد شدن یک انرژی بزرگ می شود. پوزیترون، آنتی ماده الکترون است و از برخورد آنها و فوتون نور ایجاد می شود . ضد ماده در زمان حرکت معکوس دارد.
سپس سخن از ماده تاریک و انرژی تاریک پیش آمد و این که کل کائنات و عالم ماده، تنها 5 % از عالم وجود را تشکیل می دهد و قسمت اصلی عالم، محسوس حواس ما نیست.
بار دیگر سخن از جهان های موازی پیش آمد و این که در آن واحد، بی نهایت عالم موازی در دل یکدیگر وجود دارد و این که عالم ما تنها یکی از این عوالم بی شمار است.
هر چه علم پیش می رود، غافلگیری های جدیدی برای تصورات قبلی پیش می آید. خودمان کوچک تر می شویم و عالممان بزرگ تر. بیشتر یاد می گیریم و فروتن تر می شویم و بیشتر و بیشتر، نقش دانای کل را فرو می نهیم.
آنچه که ما درباره جهان می دانیم نشان می دهد که کیهان در مجموع ۴ درصد از گازهای بین کهکشانی، ۰٫۶ درصد از ستارگان و سیارات و ۰٫۴ درصد از نونرینو تشکیل شده است. این تمام آن چیزی است که انسان تاکنون موفق به کشف آن شده است. اما همه این ۵ درصد فوق هم به طور کامل نمی شناسد. در واقع ستاره شناسان در خوش بینانه ترین حالت تنها موفق شده اند یک درصد از کل جهان را مشاهده کنند. در حقیقت دانسته های بشر از دو بخش بسیار بزرگتر جهان بسیار ناچیز است. این دو بخش ماده و انرژی تاریک هستند: ۲۳ درصد از عالم هستی از ماده تاریک و ۷۲ درصد از انرژی تاریک تشکیل شده است. آگاهی بشر درباره این دو بخش بسیار مهم که تقریبا ۹۵ درصد از عالم وجود را در بر می گیرند تقریبا هیچ است.
کلام امروز:
شخصیت تو عبارت است از نوع رفتارت با کسانی که سودی برایت ندارند.
گفتار اجتماعی

مارکسیسم بر محک پراتیک

محمدامین مروتی

مارکس معیار و ملاک حقیقت را در پراتیک بشری جستجو می کند.
حقیقت خود را در ضمن عمل و کنش ما نشان می دهد.
حقیقت از دل کنش ما با طبیعت و جامعه زاده می شود.
بیایید تئوری مارکسی را با خودش محک بزنیم.

نتایج مارکسیسم در روسیه و بلوک شرق، فاجعه بار بود. اما شاید نتوان این نتایج را کاملاً به پای مارکس نوشت. چرا؟ زیرا مارکس منتظر انقلاب سوسیالیستی در روسیه نبود و منتقد آن بود و نگاه مثبتی به این امر نداشت. دلیلش هم این بود که انقلاب قاعدتا باید در کشورهای صنعتی و اروپایی رخ دهد که پیشرفته اند و روسیه در آن روزگار، کشوری نیمه فئودالی و غیر صنعتی بود.
اما بلشویک ها و در راس شان لنین، با تجدید نظر در آرای مارکس، معتقد بودند که کشورهای صنعتی و متروپل، بحران را از خود به کشورهای پیرامونی و به خصوص شرق منتقل کرده اند، لذا حلقه سست زنجیر امپریالیسم در کشورهای غیرصنعتی است و می توان و باید امر انقلاب را در این کشورها پیش برد. از دل این رویکرد، تئوری "راه رشد غیر سرمایه داری" زاده شد که موجب حمایت اتحاد شوروی از همه حکومت هایی شد که با غرب زاویه داشتند. امثال ناصر و قذافی و صدام با همین دیدگاه مورد حمایت شوروی قرار می گرفتند.

اما اگر کارنامه ی بلوک شرق را به حساب مارکس ننویسیم، کدام تحولات را باید به حساب او بگذاریم. تئوری مارکسی را باید با کدام پراتیک چپ ها محک بزنیم؟
چپ اروپایی در مواضع مارکس تجدیدنظرهای اساسی کرد و به نوعی سوسیال دموکراسی رسید که نتایج بسیار خوبی به همراه داشت. اما باز این دستاوردها را هم نمی توان به حساب مارکس گذاشت. چرا که مواضع چپ نو بسیار متفاوت از مارکس بود. اما اگر مارکس زنده بود، با شناختی که از اومانیسمِ مستتر در عقایدش داریم، به اغلب احتمال، چپ سوسیال دموکرات را به چپ بلشویک ترجیح می داد.
اما در مجموع مواضع خود مارکس در اروپا نیز محکی در جهت تایید نخورد. پیش بینی های مارکس در مورد افزایش فاصله طبقاتی و آنتاگونیستی شدن تضادها و نهایتاً انقلاب در این کشورها، یک به یک غلط از آب در آمدند و تایید نشدند.

نتیجه آن که تئوری مارکسی از بوته آزمایش ابداعی خود یعنی محک خوردن در تاریخ و در عمل، بیرون نیامد و تئوری پراتیک مارکس، ناقض تئوریهای اقتصادی مارکس شد. مارکسیسم خود را در شکل اولیه اش نقض کرده و محتاج بازسازی و تجدید نظر است. چپ نو اشکال متفاوتی دارد. از آنارشیسم کسانی چون چامسکی تا مکتب فرانکفورت و طرفداران دموکراسی شورایی.
طرفداران دموکراسی شورایی و آنارکو سندیکالیسم نیز نتوانسته اند بدیل مشخصی را پیشنهاد کنند مگر روی کاغذ. روی کاغذ ماندن این بدیل، خود گویای مردود شدن آن در پراتیک مورد نظر مارکس است.
چپ نو کمابیش امیدوار به بازسازی و به روز کردن مارکسیسم مطابق روزگار معاصر است و این مسیری است که ادامه دارد. شاید چنین مارکسیسم روز آمدی بتواند از محک مارکس، سربلند بیرون آید.

30 خرداد 1402
کلام امروز:
هر کتاب، شانس امتحان کردن یکی از زندگی‌هایی رو به تو می دهد که می‌توانستی تجربه شان کنی.
ناصر پاکدامن(1311-1402)

پاکدامن اقتصاددان و حقوقدان چپ بود. در زمان شاه زندانی سیاسی بود و پس از انقلاب نیز مجبور به تبعید خودخواسته شد. در پاریس به همراه غلامحسین ساعدی نشریه "چشم انداز" را منتشر می کردند.
ناصر پاکدامن از چپ های مستقل و همسر هما ناطق بود. هر دوی آن ها نقدهای تندی به چپ گرایی فارغ از دموکراسی داشتند و من جمله غفلت چپ از دفاع از زندانیان سیاسی از طیف ناهمسو و دفاعشان از اعدام های غیرقانونی را نکوهش می کردند. تشکل دفاع از حقوق زندانیان سیاسی در ابتدای انقلاب، تشکلی بود که در پرانتز نوشته بودند منظور از زندانی سیاسی، فرخ روی پارسا و نصیری نیست. پاکدامن هم جزء این تشکل بود.
در مصاحبه با رضا علامه زاده در نقد از خود و همفکرانش به صراحت می گوید نصیری و پاکروان هم می بایست از حقوق قضایی برخوردار می بودند. شعار او به تبعیت از ماندلا، "می بخشیم ولی فراموش نمی کنیم"، بود.

او همچنین منتقد کنفرانس لنینگراد بود که طی آن، همفکران لنین و استالین، می کوشیدند روایت مارکس از شیوه های متفاوت تولیدی در آسیا را سانسور کنند و نادیده بگیرند. از جمله کتاب هایی که به تبعیت از کنفرانس لنینگراد نوشته شد، تاریخ ماددیاکونف با ترجمه کریم کشاورز بود که در 1345 منتشر شد و مورد انتقاد کسانی چوم محمد خنجی و همچنین ناصر پاکدامن بود. پاکدامن دیکتاتوری لنین را ادامه استبداد شرقی و شیوه تولید آسیایی می دانست.

منبع:
یادهایی از ناصر پاکدامن، هوشنگ ماهرویان، اندیشه پویا 84 خرداد 1402

اول تیر 1402
future of the mind
مرور و بحث کتاب آینده ذهن در عصر هوش مصنوعی
سوزان اشنایدر



@dr_iman_fani
گفتار عرفانی

معنای موسی و فرعون

محمدامین مروتی

مولانا در دفتر سوم می گوید قصه موسی و فرعون، ذهن ما را اسیر خود کرده است که گویا این حکایتی بوده که در گذشته اتفاق افتاده است و ربطی به من و شما ندارد، در حالی که موسی و فرعون، اجزای وجود کنونی ما هم هستند و تا ابد در وجود انسان ها هم موسی داریم و هم فرعون:
۱۲۵۲ ذِکْرِ موسی بَندِ خاطِرها شُده‌ست کین حِکایَت‌هاست که پیشین بُده‌ست
۱۲۵۳ ذِکْرِ موسی بَهرِ روپوش است لیک نورِ موسی نَقْدِ تُوست ای مردِ نیک
۱۲۵۴ موسی و فرعونْ در هستیِّ توست باید این دو خَصْم را در خویش جُست

چراغ موسی خاموش شده و چراغ سفالیِ وجود ما، چراغ دیگری است. ولی منشأ نور یکی است و آن خداست:
۱۲۵۵ تا قیامَت هست از موسی نِتاج نورْ دیگر نیست، دیگر شُد سِراج
۱۲۵۶ این سُفال و این پَلیته دیگر است لیکْ نورَش نیست دیگر، زان سَر است

اگر در چراغ و شیشه نظر کنی، از وحدت انوار غافل می شوی ولی اگر بر نور نظر کنی از دوئیت و کمیت مادی و جسمی رها می شوی:
۱۲۵۷ گَر نَظَر در شیشه داری گُم شَوی زان که از شیشه‌ است اَعْدادِ دُوی
۱۲۵۸ وَرْ نَظَر بر نور داری وارَهی از دُوی وَاعْدادِ جسمِ مُنْتَهی

نظرگاه:
این زاویه دید ما نوعِ نگاه مان است که یکی را مومن می کند و دیگری را کافر یا یهودی:
۱۲۵۹ از نَظَرگاه است ای مَغزِ وجود اِخْتِلافِ مؤمن و گبْر و جُهود


4 تیر 1402
کلام امروز:
زمانی که مردم نادان برای اثبات خدایانشان یکدیگر را تکه پاره می کردند؛ من با چهار سیم و یک تکه چوب اصوات خدا را روی کاغذ می‌نگاشتم. (انتونیو ویوالدی)
Forwarded from تحلیل و رصد
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
🔅اگر عمری باشد...

کمتر می‌گویم و می‌نویسم، و بیشتر می‌خوانم و می‌شنوم

اگر عمری باشد؛
هر درختی را که دیدم، در آغوش می‌گیرم

اگر عمری باشد؛
کمتر غم نان می‌خورم، و بیشتر غم جان می‌پرورم.




🎙زنده‌یاد #رضا_بابایی


@tahlilvarasad
گفتار فلسفی

ابتذالِ ابتذال

محمدامین مروتی

این روزها در شبکه های اجتماعی می بینیم که مفهوم آرنتیِ "ابتذال شر"، به سلاحی برای تسویه حساب های سیاسی تبدیل شده است.
عده ای آن را به معنای مبتذل بودن و زشتی شر می فهمند و از این ترکیب برای انتقاد از شر در مقابل خیر، استفاده می کنند.
عده ای با تاکید بر تقابل بین خیر و شر، قضاوت های شان در مورد جریانات سیاسی را قطبی سازی می کنند و به همه جریان های غیرخودی صرف نظر از تمایزاتشان لقب شر می دهند.
به نظر می رسد"ابتذال شر"، در فورواردهای فضای مجازی گرفتار همان بلیه ای شده است که "شاهزاده کوچولو" ی اگزوپری، که اقوال جعلی بسیاری را به او و روباهش نسبت می دهند.

گناه این بدفهمی تا حدود زیادی به گردن ترجمه نارسای banality است که در واقع به معنای پیش پا افتادگی و عادی شدن است.
هانا آرنت در کتاب "ابتذال شر" می گوید همه ما ممکن است گرفتار عادی شدن شر بشویم، به خصوص اگر گرفتار یک سیستم توتالیتر گردیم.
در چنین سیستمی ممکن است کسی بدون آن که شرور باشد، شرارت کند. نمونه پیش پا افتاده ی این باور آرنت، سرکوبی است که یک سرباز معمولی از آزادی خواهان می کند. او قصد پلیدی ندارد. اهل سیاست نیست. مامور است و معذور و فقط می خواهد سربازی اش را به موقع به پایان برساند و نمی خواهد به چیز دیگری فکر کند. او انسانی معمولی است نه شرور.
آیشمن می‌گفت که تنها از قوانین و دستورات فرمان بُرده و مرتکب خطایی نشده است. او می‌گفت همه‌ی اقداماتش از سرِ ‌وفاداری به مافوق و قانون بوده است. آیشمن دچار«فلج وجداني» شده بود چون نمی توانست درد و رنج قربانیانش را تصور کند.
هانا آرِنت آیشمن را یک انسان معمولی می‌دید که از سرِ‌بی‌فکری و تبعیت محض مرتکب جنایت شده است. گرچه او را تبرئه نمی‌کرد اما در پیِ ریشه‌یابی شرارت بود. می‌خواست خاستگاه رویش شرارت را دریابد و بر خطر پدیدآمدنش از درون تک‌تک انسان‌ها انگشت تأکید نهد. او می‌گفت آیشمان در درون هر یک از ماست. اگر "تخیل" نداشته باشیم.

آرنت متاثر از سیمون وی، آیریس مرداک، به تفاوت‌های میان دو مفهوم توهم و تخیل می پردازد و می گوید تخیل به ما کمک می کند بتوانیم خود را جای دیگری بگذاریم اما توهم ما را از واقعیت‌ها دور می‌کند.
خواندن ادبیات و دیدن فیلم و تئاتر کمک می کند که خود را جای دیگری بگذاریم و در تجربه زیسته دیگران مشارکت کنیم. بدین گونه ادبیات و هنر در خدمت همذات پنداری با دیگران، همدلی و اخلاق قرار می گیرند. مبنای اخلاق این است که بتوانیم خود را جای دیگری بگذاریم و این کار مستلزم داشتن قوه تخیل است که در نظام های توتالیتر تضعیف می گردد. در چنین وضعی شخصی مانند آیشمن احساس نمی کند کاری غیراخلاقی انجام می دهد، مثل شیری که نمی داند آهوی زیر چنگ و دندانش، چه درد و رنجی می کشد. انسان های نیک هم در موقعیت آیشمن می توانند مصدر شر گردند. این بدان معنی نیست که همه به یک میزان شرورند، بلکه بدان معناست که شرایط را برای همه گیر شدن شر مهیا نکنیم و در قضاوت اشخاص، افراط نکنیم.

4 تیر 1402