#معرفي_كتاب
کتاب: #پرت_و_پلا
نویسنده کتاب «پرت و پلا» معتقد است در این روزگار، دو چیز از واجب ترین امور به شمار میروند، اول نوشتن رمان طنز دنبالهدار و دوم دری وری و ایضا پرت و پلا گفتن؛ و کتاب «پرت و پلا» برای پاسخ به این نیاز اجتماعی نوشته شده است. این کتاب درباره سرنوشت خانواده ای به نام خاندان معیری است و داستان عشقهای خنده دار آنها را در بر میگیرد.
«پرت و پلا» جلد دوم رمان طنز و دنباله دار ابراهیم رها است که جلد اولش با عنوان «دری وری» چاپ شده است.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
حالا تهمینه و رودابه هم کنار سهراب به چهره مردِ درون آیفون تصویری خیره شده بودند. قطعا حکیم طوس علیه الرحمه اگر میدانست قرنها بعد نصف شاهنامه اش قرار است کل کارشان زل زدن به آیفون باشد، یا اسامیدیگری برای قهرمانانش انتخاب میکرد یا... یا ندارد، اسامیدیگری انتخاب میکرد!
سهراب بی میل گوشی را برداشت و پیش از پرسش پاسخ داد «من پول اضافه ندارم به کسی بدم. قدیم سائل زنگ در رو نمیزد. اگر هم میزد دیگه چندبار نمیزد، برو آقا، برو پی کارت!» سهراب گوشی را گذاشت و رفت روی مبل نشست تا با خواهرانش صحبت کند که دوباره صدای زنگ در خانه پیچید. این بار تهمینه خواست گدای سمج را دست به سر کند. «وا! بازم که تویی. برو آقا. این جا کسی پول نداره به شما بده.» تهمینه کمی ساکت شد و بعد با تعجب رو به سهراب کرد. «میگه توی ایمیلی هم که زده بودین همین رو گفته بودین.» رودابه شانه ای بالا انداخت و رفت سمت خواهرش. «واکسی اینترنتی شنیده بودیم، گدای ایمیلی نشنیده بودیم!» گوشی آیفون هنوز درست سر جایش قرار نگرفته بود که دوباره صدای زنگ بلند شد. سهراب در حالی که کلافه بود، دوباره خودش برخاست، اما این بار رفت تا به جای بحث پای آیفون، گدا را از مقابل در، حضوری، بتاراند. به شتاب رفت اما تا برسد گدا یکی دوبار دیگر زنگ زد.
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr/1504
کتاب: #پرت_و_پلا
نویسنده کتاب «پرت و پلا» معتقد است در این روزگار، دو چیز از واجب ترین امور به شمار میروند، اول نوشتن رمان طنز دنبالهدار و دوم دری وری و ایضا پرت و پلا گفتن؛ و کتاب «پرت و پلا» برای پاسخ به این نیاز اجتماعی نوشته شده است. این کتاب درباره سرنوشت خانواده ای به نام خاندان معیری است و داستان عشقهای خنده دار آنها را در بر میگیرد.
«پرت و پلا» جلد دوم رمان طنز و دنباله دار ابراهیم رها است که جلد اولش با عنوان «دری وری» چاپ شده است.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
حالا تهمینه و رودابه هم کنار سهراب به چهره مردِ درون آیفون تصویری خیره شده بودند. قطعا حکیم طوس علیه الرحمه اگر میدانست قرنها بعد نصف شاهنامه اش قرار است کل کارشان زل زدن به آیفون باشد، یا اسامیدیگری برای قهرمانانش انتخاب میکرد یا... یا ندارد، اسامیدیگری انتخاب میکرد!
سهراب بی میل گوشی را برداشت و پیش از پرسش پاسخ داد «من پول اضافه ندارم به کسی بدم. قدیم سائل زنگ در رو نمیزد. اگر هم میزد دیگه چندبار نمیزد، برو آقا، برو پی کارت!» سهراب گوشی را گذاشت و رفت روی مبل نشست تا با خواهرانش صحبت کند که دوباره صدای زنگ در خانه پیچید. این بار تهمینه خواست گدای سمج را دست به سر کند. «وا! بازم که تویی. برو آقا. این جا کسی پول نداره به شما بده.» تهمینه کمی ساکت شد و بعد با تعجب رو به سهراب کرد. «میگه توی ایمیلی هم که زده بودین همین رو گفته بودین.» رودابه شانه ای بالا انداخت و رفت سمت خواهرش. «واکسی اینترنتی شنیده بودیم، گدای ایمیلی نشنیده بودیم!» گوشی آیفون هنوز درست سر جایش قرار نگرفته بود که دوباره صدای زنگ بلند شد. سهراب در حالی که کلافه بود، دوباره خودش برخاست، اما این بار رفت تا به جای بحث پای آیفون، گدا را از مقابل در، حضوری، بتاراند. به شتاب رفت اما تا برسد گدا یکی دوبار دیگر زنگ زد.
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr/1504
Telegram
موسسه مهر ماندگار ناصری