#معرفي_كتاب
کتاب: #زنانی_که_با_گرگها_میدوند
نویسنده: #کلاریسا_پینکولا_استس
مترجم: #سیمین_موحد
در درون هر زنی یک "زن وحشی" زندگی می کند. همان نیروی قدرتمندی که آکنده از بصیرت، شور، خلاقیت و دانش بی زمان است. زن وحشی طبیعت غریزی زنان را نشان می دهد که امروزه در حال انقراض است.
دکتر کلاریسا پینکولا استس در این کتاب با استفاده از گنجینه غنی داستانهای اساطیری، کهن الگوها، افسانه های پریان و قصه های ملل، راه اتصال مجدد به این نیروی قدرتمند و سالم طبیعت غریزی زنان را نشان می دهد.
با خواندن این داستان ها و تفاسیر روان شناسی آنها می آموزیم که چطور به خود مهر بورزیم. #زن_وحشی را به عنوان درمانگر درونی روحمان بپذیریم. دکتر استس در این کتاب برای توصیف روح و روان زنان ادبیات جدیدی خلق کرده است. این #روانشناسی زنان به اصیل ترین شکل خود است که بر پایه دانش روح استوار است.
قسمتی از مقدمه کتاب زنانی که با گرگها می دوند:
" ...هر کسی که به زنی نزدیک می شود در حضور دو زن قرار دارد. یک موجود بیرونی و یک مخلوق درونی. موجود بیرونی در روشنایی روز زندگی می کند و براحتی قابل مشاهده است. اغلب با فرهنگ ملموس انسانی مطابق است اما مخلوق درونی اغلب ناگهان ظاهر می شود و به سرعت ناپدید می گردد و پشت سر خود احساسی عجیب و اعجاب آور به جا می گذارد، انگار دارای یک روح وحشی طبیعی است. این طبیعت دو گانه بصورتی است که یکی با ثبات تر و سرزنده تر و دیگری بی اعتناتر و سردتر است. خویشتن متمدن موجودی خوب است ولی کمی تنهاست. خویشتن وحشی هم به خودی خود خوب است اما آرزومند رابطه با دیگری است. از دست رفتن قدرت های روحی و عاطفی زنان ناشی از جدایی این دو طبیعت از یکدیگر و وانمود کردن به ایت است که دیگری وجود ندارد..."
نویسنده در این کتاب ابتدا داستان و افسانه ای را بیان می کند که اغلب ما آنها را شنیده ایم و با توجه به آن داستانها و تحلیل روان شناسانه آنها به بیان نکاتی درباره روح زنان و چگونگی توجه به آن و شنیدن حرفهایش می پردازد تا زنان بتوانند اعتماد به نفس خود را افزایش داده و در تصمیم گیری هابه احساس و درون خود ایمان داشته باشند.
اگر به مباحث روان شناسی تحلیلی علاقه مند هستید، اگر نوشته های
« #کارل_گوستاو_یونگ » و روش روانشناسی اش را دوست دارید، حتما این کتاب را بخونید. مطالعه این کتاب را هم به خانم ها و هم به آقایان توصیه میکنیم.
#کتاب_و_کتابخوانی
#پنج_شنبه
#درباره_زنان
#خودشناسی
#کتاب_بخوانیم
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr/1160
کتاب: #زنانی_که_با_گرگها_میدوند
نویسنده: #کلاریسا_پینکولا_استس
مترجم: #سیمین_موحد
در درون هر زنی یک "زن وحشی" زندگی می کند. همان نیروی قدرتمندی که آکنده از بصیرت، شور، خلاقیت و دانش بی زمان است. زن وحشی طبیعت غریزی زنان را نشان می دهد که امروزه در حال انقراض است.
دکتر کلاریسا پینکولا استس در این کتاب با استفاده از گنجینه غنی داستانهای اساطیری، کهن الگوها، افسانه های پریان و قصه های ملل، راه اتصال مجدد به این نیروی قدرتمند و سالم طبیعت غریزی زنان را نشان می دهد.
با خواندن این داستان ها و تفاسیر روان شناسی آنها می آموزیم که چطور به خود مهر بورزیم. #زن_وحشی را به عنوان درمانگر درونی روحمان بپذیریم. دکتر استس در این کتاب برای توصیف روح و روان زنان ادبیات جدیدی خلق کرده است. این #روانشناسی زنان به اصیل ترین شکل خود است که بر پایه دانش روح استوار است.
قسمتی از مقدمه کتاب زنانی که با گرگها می دوند:
" ...هر کسی که به زنی نزدیک می شود در حضور دو زن قرار دارد. یک موجود بیرونی و یک مخلوق درونی. موجود بیرونی در روشنایی روز زندگی می کند و براحتی قابل مشاهده است. اغلب با فرهنگ ملموس انسانی مطابق است اما مخلوق درونی اغلب ناگهان ظاهر می شود و به سرعت ناپدید می گردد و پشت سر خود احساسی عجیب و اعجاب آور به جا می گذارد، انگار دارای یک روح وحشی طبیعی است. این طبیعت دو گانه بصورتی است که یکی با ثبات تر و سرزنده تر و دیگری بی اعتناتر و سردتر است. خویشتن متمدن موجودی خوب است ولی کمی تنهاست. خویشتن وحشی هم به خودی خود خوب است اما آرزومند رابطه با دیگری است. از دست رفتن قدرت های روحی و عاطفی زنان ناشی از جدایی این دو طبیعت از یکدیگر و وانمود کردن به ایت است که دیگری وجود ندارد..."
نویسنده در این کتاب ابتدا داستان و افسانه ای را بیان می کند که اغلب ما آنها را شنیده ایم و با توجه به آن داستانها و تحلیل روان شناسانه آنها به بیان نکاتی درباره روح زنان و چگونگی توجه به آن و شنیدن حرفهایش می پردازد تا زنان بتوانند اعتماد به نفس خود را افزایش داده و در تصمیم گیری هابه احساس و درون خود ایمان داشته باشند.
اگر به مباحث روان شناسی تحلیلی علاقه مند هستید، اگر نوشته های
« #کارل_گوستاو_یونگ » و روش روانشناسی اش را دوست دارید، حتما این کتاب را بخونید. مطالعه این کتاب را هم به خانم ها و هم به آقایان توصیه میکنیم.
#کتاب_و_کتابخوانی
#پنج_شنبه
#درباره_زنان
#خودشناسی
#کتاب_بخوانیم
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr/1160
#تقويم_نگار
24 آبان؛ #روز_کتاب_و_کتاب_خوانی
هیچ ذخیره و میراثی سودمندتر و با ارزش تر از کتاب نیست.
#کتاب_بخوانیم
#یار_مهربان
#کتابخانه_عمومی_واران
#مهرتان_ماندگار
t.me/mandegarmehr
24 آبان؛ #روز_کتاب_و_کتاب_خوانی
هیچ ذخیره و میراثی سودمندتر و با ارزش تر از کتاب نیست.
#کتاب_بخوانیم
#یار_مهربان
#کتابخانه_عمومی_واران
#مهرتان_ماندگار
t.me/mandegarmehr
#معرفي_كتاب
کتاب: #تمام_آنچه_پسر_کوچولویم_باید_درباره_دنیا_بداند
نویسنده:#فردریک_بکمن
#مترجم: #فرناز_تیمورازف
درباره کتاب:
فردریک بکمن در تمام آنچه پسر کوچولویم باید بداند طنز همیشگی اش را با جسارت بی نظیرش ترکیب می کند وروایتی شاد و در عین حال غافل گیرکننده و گاه تکان دهنده ارائه می دهد .او در این کتاب از بعضی از رازهای زندگی اش پرده برمی دارد، از جمله داستان ازدواج خود با همسر ایرانی اش وهمچنین ماجرای تیر خوردنش درجریان سرقت مسلحانه از یک بانک.
تمام آنچه پسر کوچولویم باید درباره دنیا بداند در ظاهر نامه ای است به پسرکی که تازه به دنیا آمده اما درواقع کتابی است جذاب درباره همه چیز: انسان بودن ، عاشق شدن، پدر ومادر بودن و به طور کلی زندگی ، بکمن نشان می دهد در همه جای دنیا انسان ها احساسات مشابهی را تجربه می کنند ودغدغه های مشترک دارند.
قسمت هایی از متن کتاب:
مردهایی که مرخصی پدری شان تمام می شود اصلا خوش ندارند سرکار که برمی گردند با این سؤال بهشان خوشامد بگویند : «تعطیلات خوش گذشت؟»
***
بقیه پدرها برایش توضیحی خوب و قانع کننده دارند. ولی خب، خودت می دانی دیگر. بابا که بخواهد توضیحش دهد، مثل خر توی گل گیر می کند. می شود این جوری گفت. شاید بابا بیش از حد بلند پرواز است. بابا می خواهد داستانی از خودش بسازد که کاملا واقعی به نظر برسد. کاش بابا می توانست سروتهش را راحت هم بیاورد. بابا می داند.
#کتاب_و_کتابخوانی
#هفته_کتاب
#کتاب_بخوانیم
https://t.me/mandegarmehr/1187
کتاب: #تمام_آنچه_پسر_کوچولویم_باید_درباره_دنیا_بداند
نویسنده:#فردریک_بکمن
#مترجم: #فرناز_تیمورازف
درباره کتاب:
فردریک بکمن در تمام آنچه پسر کوچولویم باید بداند طنز همیشگی اش را با جسارت بی نظیرش ترکیب می کند وروایتی شاد و در عین حال غافل گیرکننده و گاه تکان دهنده ارائه می دهد .او در این کتاب از بعضی از رازهای زندگی اش پرده برمی دارد، از جمله داستان ازدواج خود با همسر ایرانی اش وهمچنین ماجرای تیر خوردنش درجریان سرقت مسلحانه از یک بانک.
تمام آنچه پسر کوچولویم باید درباره دنیا بداند در ظاهر نامه ای است به پسرکی که تازه به دنیا آمده اما درواقع کتابی است جذاب درباره همه چیز: انسان بودن ، عاشق شدن، پدر ومادر بودن و به طور کلی زندگی ، بکمن نشان می دهد در همه جای دنیا انسان ها احساسات مشابهی را تجربه می کنند ودغدغه های مشترک دارند.
قسمت هایی از متن کتاب:
مردهایی که مرخصی پدری شان تمام می شود اصلا خوش ندارند سرکار که برمی گردند با این سؤال بهشان خوشامد بگویند : «تعطیلات خوش گذشت؟»
***
بقیه پدرها برایش توضیحی خوب و قانع کننده دارند. ولی خب، خودت می دانی دیگر. بابا که بخواهد توضیحش دهد، مثل خر توی گل گیر می کند. می شود این جوری گفت. شاید بابا بیش از حد بلند پرواز است. بابا می خواهد داستانی از خودش بسازد که کاملا واقعی به نظر برسد. کاش بابا می توانست سروتهش را راحت هم بیاورد. بابا می داند.
#کتاب_و_کتابخوانی
#هفته_کتاب
#کتاب_بخوانیم
https://t.me/mandegarmehr/1187
Telegram
موسسه مهر ماندگار ناصری
#معرفي_كتاب
کتاب: #زیر_نور_کم
نویسنده: #مصطفی_مستور
درباره کتاب:
"زیر نورکم" عنوان جدیدترین مجموعه داستان مصطفی مستور نویسنده خوزستانی است. این مجموعه شامل 44 داستان کوتاه است که در دوره زمانی سالهای 1371 تا 1395 نوشته شده است. این مجموعه دارای چهار بخش اصلی به نامهای "کودکی"، "زندگی"، "عشق" و "مرگ" است.
هر بخش از این مجموعه به مجموعهای از داستانها تعلق دارد. در بخش "کودکی" شخصیتهای کودک داستان را پیش میبرند و نویسنده از برخی تجربههای زیستی خود در دوران کودکی در نگارش این داستانها بهره برده است.
در بخش"زندگی" داستانی از یک استاد دانشگاه آورده شده که در دو برهه زمانی هشت ساله به روایت زندگی او پرداخته شده است. بخش "عشق" شامل تمامی داستانهای عاشقانهای است که نویسنده تاکنون نوشته است. در بخش "مرگ" داستانهای کوتاهی آمده که درونمایه آنها مرگ و نیستی است.
در این 44 داستان به نوعی پیوستگی وجود دارد. بسیاری از شخصیتها در داستانهای مختلف و بخشهای چهارگانه مجموعه تکرار میشوند و خواننده در هر بخش با قسمتی از زندگی کاراکتر آشنایی پیدا میکند. ما در این مجموعه با ورود و خروج مکرر شخصیتها مواجه هستیم و این شخصیتها را طی سالیان زندگانی خود میبینیم و پازلهای شخصیتی آنها به تدریج در ذهن خواننده کامل میشود.
مستور پیش از این گفته بود که به هر مساله رنگی را نسبت میدهد. مثلا زندگی برایش یک رنگ است و مرگ به رنگ دیگری که لزوما سیاه نیست. در این مجموعه هم به نحوی به این مساله اشاره کرده است و نگاه خود را به رنگهای هستی در آن وارد کرده است. او همان نگاه ماوراءلطبیعه را در برخی از داستانهای این کتاب حفظ کرده است و در بخشهای "زندگی" و "عشق" داستانهایی که شخصیت اصلی آنها زن هستند، دیده میشوند.
مجموعه داستان "زیر نورکم" نوشته مصطفی مستور آخرین اثر این نویسنده است که مراسم رونمایی آن سوم آذر 96 در کتابفروشی نشر چشمه پریس تهران برگزار میشود.
#کتاب_و_کتابخوانی
#کتاب_بخوانیم
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr/1266
کتاب: #زیر_نور_کم
نویسنده: #مصطفی_مستور
درباره کتاب:
"زیر نورکم" عنوان جدیدترین مجموعه داستان مصطفی مستور نویسنده خوزستانی است. این مجموعه شامل 44 داستان کوتاه است که در دوره زمانی سالهای 1371 تا 1395 نوشته شده است. این مجموعه دارای چهار بخش اصلی به نامهای "کودکی"، "زندگی"، "عشق" و "مرگ" است.
هر بخش از این مجموعه به مجموعهای از داستانها تعلق دارد. در بخش "کودکی" شخصیتهای کودک داستان را پیش میبرند و نویسنده از برخی تجربههای زیستی خود در دوران کودکی در نگارش این داستانها بهره برده است.
در بخش"زندگی" داستانی از یک استاد دانشگاه آورده شده که در دو برهه زمانی هشت ساله به روایت زندگی او پرداخته شده است. بخش "عشق" شامل تمامی داستانهای عاشقانهای است که نویسنده تاکنون نوشته است. در بخش "مرگ" داستانهای کوتاهی آمده که درونمایه آنها مرگ و نیستی است.
در این 44 داستان به نوعی پیوستگی وجود دارد. بسیاری از شخصیتها در داستانهای مختلف و بخشهای چهارگانه مجموعه تکرار میشوند و خواننده در هر بخش با قسمتی از زندگی کاراکتر آشنایی پیدا میکند. ما در این مجموعه با ورود و خروج مکرر شخصیتها مواجه هستیم و این شخصیتها را طی سالیان زندگانی خود میبینیم و پازلهای شخصیتی آنها به تدریج در ذهن خواننده کامل میشود.
مستور پیش از این گفته بود که به هر مساله رنگی را نسبت میدهد. مثلا زندگی برایش یک رنگ است و مرگ به رنگ دیگری که لزوما سیاه نیست. در این مجموعه هم به نحوی به این مساله اشاره کرده است و نگاه خود را به رنگهای هستی در آن وارد کرده است. او همان نگاه ماوراءلطبیعه را در برخی از داستانهای این کتاب حفظ کرده است و در بخشهای "زندگی" و "عشق" داستانهایی که شخصیت اصلی آنها زن هستند، دیده میشوند.
مجموعه داستان "زیر نورکم" نوشته مصطفی مستور آخرین اثر این نویسنده است که مراسم رونمایی آن سوم آذر 96 در کتابفروشی نشر چشمه پریس تهران برگزار میشود.
#کتاب_و_کتابخوانی
#کتاب_بخوانیم
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr/1266
Telegram
موسسه مهر ماندگار ناصری
شهری که واکسی اش کتاب بخواند، جای بهتری برای زندگیست.
#کتاب_بخوانیم
#کتاب_و_کتابخوانی
#مسئولیت_اجتماعی
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr
#کتاب_بخوانیم
#کتاب_و_کتابخوانی
#مسئولیت_اجتماعی
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr
#معرفي_كتاب
کتاب: #بازی_های_مردانه
نویسنده: #آرمان_امیری
درباره کناب:
پدر، پسر و وکیل مثلثی مردانه را حول جنایتی ناجوانمردانه تشکیل میدهند. نقشههایی که هریک در این بین پیاده میکنند ترکیبی چندگانه است از مقاصد متفاوت و احساسات متناقضی از عشق و نفرت که به یکدیگر دارند. آرمان امیری، چندین سال است که در حوزههای سیاسی و اجتماعی روزنامهنگاری و وبلاگنویسی میکند. به همین خاطر ردپای تاریخ معاصر ایران در رمان او نقش پررنگی دارد. راز روابط پیچیده این بازیهای مردانه، در سایه سنگین مجادلات نسلهای پیشین است که از پس تاریخ بر نسل امروز سنگینی میکند. میراثی تاریخی که هریک از شخصیتهای رمان به نوعی با آن درگیر است و به شیوه خود با آن مواجه میشود. سیمای نقش آفرینان این تاریخ پرمجادله تماما مردانه به نظر میرسد، اما اگر جای خالی بین سطرها را با تصویر نیمهپنهان زنان پر نکنیم، راز جنایت هیچگاه کشف نخواهد شد.
قسمتی از متن کتاب:
این بار انگشت اشارهاش به سمت پریسا چرخیده بود اما نگاهش را از زن برنمیداشت. «خودش اینجا نشسته هنوز توی این برگهها زن عقدی و رسمی من است. اما همان لحظه که مهر من از دلش افتاد همه چیز تمام شد. زندگی من هم تمام شد.همه آرزوهای من تمام شد.»
خودش هم نمیدانست لرزشی که داشت توی صدایش پیدا میشد از خشم بو یا پیش زمینه یک بغض دیگر. «من هیچ چیز توی این دنیا نمیخواستم به جز اینکه خوشبختش کنم. خوشحالش کنم. دلم میخواست همه دنیا را به پایش بریزم که فقط شاد باشد، راضی باشد. همیشه بخندد. یک لحظه خنده از روی لبهایش میرفت دنیای من به آخر میرسیذ، چه برسد به اینکه اشک به چشمش بنشیند. من اگر اینجا نشستهام و دست را بالا بردهام نه به شما باختهام نه به دادگاه. من نمیدانم چی شد. چرا این جوری شد.»
بغض بود. وقتی مجبور شد حرفش را قطع کند و لبهایش را به دندان بگیردکه بغضش نترکد، فهمید که بغض بود و حالا دیگر مقاومت فایده نداشت. اشکش دوباره داشت درمیآمد و نیازی نبود که نگاهش را بچرخاند تا بفهمد پریسا هم دارد آرام اشک میریزد. «من نمیخواستم کار به اینجا برسد. فقط فکر میکردم اگر کمی بیشتر فرصت داشته باشم شاید بتوانم جبران کنم..اما بدتر شد. یک رزد چشم باز کردم، دیدم شدهام کابوس پریسا.دیدم کسی که بیشتر از هرکسی توی دنیا دوستش دارم، کسی که میخواستم جان بدهم برای کوچکترین آرزوهایش، حالا تنها آرزویش این شده که دیگر من را نبیند، که من پاک بشوم، محو بشوم از زندگیاش.»
#کتاب_بخوانیم
#کتاب_و_کتابخوانی
#مسئولیت_اجتماعی
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr/1278
کتاب: #بازی_های_مردانه
نویسنده: #آرمان_امیری
درباره کناب:
پدر، پسر و وکیل مثلثی مردانه را حول جنایتی ناجوانمردانه تشکیل میدهند. نقشههایی که هریک در این بین پیاده میکنند ترکیبی چندگانه است از مقاصد متفاوت و احساسات متناقضی از عشق و نفرت که به یکدیگر دارند. آرمان امیری، چندین سال است که در حوزههای سیاسی و اجتماعی روزنامهنگاری و وبلاگنویسی میکند. به همین خاطر ردپای تاریخ معاصر ایران در رمان او نقش پررنگی دارد. راز روابط پیچیده این بازیهای مردانه، در سایه سنگین مجادلات نسلهای پیشین است که از پس تاریخ بر نسل امروز سنگینی میکند. میراثی تاریخی که هریک از شخصیتهای رمان به نوعی با آن درگیر است و به شیوه خود با آن مواجه میشود. سیمای نقش آفرینان این تاریخ پرمجادله تماما مردانه به نظر میرسد، اما اگر جای خالی بین سطرها را با تصویر نیمهپنهان زنان پر نکنیم، راز جنایت هیچگاه کشف نخواهد شد.
قسمتی از متن کتاب:
این بار انگشت اشارهاش به سمت پریسا چرخیده بود اما نگاهش را از زن برنمیداشت. «خودش اینجا نشسته هنوز توی این برگهها زن عقدی و رسمی من است. اما همان لحظه که مهر من از دلش افتاد همه چیز تمام شد. زندگی من هم تمام شد.همه آرزوهای من تمام شد.»
خودش هم نمیدانست لرزشی که داشت توی صدایش پیدا میشد از خشم بو یا پیش زمینه یک بغض دیگر. «من هیچ چیز توی این دنیا نمیخواستم به جز اینکه خوشبختش کنم. خوشحالش کنم. دلم میخواست همه دنیا را به پایش بریزم که فقط شاد باشد، راضی باشد. همیشه بخندد. یک لحظه خنده از روی لبهایش میرفت دنیای من به آخر میرسیذ، چه برسد به اینکه اشک به چشمش بنشیند. من اگر اینجا نشستهام و دست را بالا بردهام نه به شما باختهام نه به دادگاه. من نمیدانم چی شد. چرا این جوری شد.»
بغض بود. وقتی مجبور شد حرفش را قطع کند و لبهایش را به دندان بگیردکه بغضش نترکد، فهمید که بغض بود و حالا دیگر مقاومت فایده نداشت. اشکش دوباره داشت درمیآمد و نیازی نبود که نگاهش را بچرخاند تا بفهمد پریسا هم دارد آرام اشک میریزد. «من نمیخواستم کار به اینجا برسد. فقط فکر میکردم اگر کمی بیشتر فرصت داشته باشم شاید بتوانم جبران کنم..اما بدتر شد. یک رزد چشم باز کردم، دیدم شدهام کابوس پریسا.دیدم کسی که بیشتر از هرکسی توی دنیا دوستش دارم، کسی که میخواستم جان بدهم برای کوچکترین آرزوهایش، حالا تنها آرزویش این شده که دیگر من را نبیند، که من پاک بشوم، محو بشوم از زندگیاش.»
#کتاب_بخوانیم
#کتاب_و_کتابخوانی
#مسئولیت_اجتماعی
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr/1278
Telegram
موسسه مهر ماندگار ناصری
#معرفي_كتاب
کتاب: #عشقهای_زودگذر_ماندگار
نویسنده: #آندره_سرگیویچ_مکین
مترجم: #اسدلله_امرایی
درباره کتاب:
آندره مکین در داستانهای کتاب عشقهای زودگذر
ماندگار روایتهایی نوشته از مهمترین عنصر تشکیلدهنده زندگیاش یعنی تناقض زیستن در دوران شوروی. داستانها که بهنوعی تکمیلکننده همدیگر هستند شخصیتهایی را روایت میکنند که در زندگی خود با اندوهها، ماجراها و عشقهای خاصی روبهرو شدهاند، زمان بر آنها گذشته و حالا روایتی از ایشان باقی مانده که مملو از تناقضها و دوگانگیهاست، امری که خود مکین نیز به آن گرفتار بوده و به خاطر نوع زندگی خاصش؛ از طرفی روسی و از سویی فرانسویشده است. به همین خاطر این داستاننویس درخشان مخاطب خود را با روایتهایی روبهرو میکند که در آنها احساس تلف شدن هویت و زندگی به چشم میآیند. داستانهایی جذاب و بدیع که نمایانگر قدرت اوست در ساختن جزئیات شخصیت. مکین در فرانسه زندگی میکند و دو سال پیش نیز به عضویت آکادمی فرانسه درآمد.
بخشی از متن کتاب
اشتباه فاحش و خطرناکی که در زندگی مرتکب میشویم، جستوجوی بهشتی است که دوام بیاورد. رفتن پی لذاتی که کهنه نمیشود، دلبستگیهای ماندگار، به سماجت عَشَقَه میماند: گیاه میمیرد، اما رد شاخسارها، همیشه سبز میماند. این شیفتگی به آنجه باقی میماند، باعث میشود از بهشتهای گذرای زیادی صرفنظر کنیم، که به راحتی میتوانستیم از آنها بهرهمنده شویم. این تنها نوع بهشتی است که میتوانیم در این سفر برقآسا بدان چشم امید داشته باشیم، آن هم از پس حجابی از اشک. روشنایی خیرهکننده چنین بهشت زودگذری معمولا در مکانهایی پیشپا افتاده بر ما میتابد و فرصت نمیکنیم تاملی کنیم. ترجیح میدهیم رویاهامان را با قالب بلوکهای سنگ خارای چند دهساله شکل دهیم. باور داریم که قرار است مثل مجسمهها، روزگار پابرجا و عمر دراز داشته باشیم.
بهشتی که یادم داد خودم را با مجسمه نسنجم، جایی بود که به وصف نمیگنجد. فضایی بین یک منطقه عظیم صنعتی و کورهدهی قدیمی که زیر چکمه بناهای بسیار عظیم و غولآسا از بین میرفت: بناهای عظیمالجثه بتنی، ستونهای فولادی سربهآسمان ساییده، لولههای تناور و کلفت، دستگاههای سازنده مواد لازم ماشینآلات و منبعهایی که صدای هیس و پوف بخارشان از پشت دیوار به گوش میرسید.
در آن روزهای آفتابی ماه مارس، بعد از کلاس، از حاشیه شهر که دورادوش ریل قطار کشیده بودند، میگذشتم، از زیر پل عابر رد میشدم و از پای دیوارهای کارخانه، از مسیر دربوداغان مستقیم به بارانداز رودخانه ولگا میرفتم و به جایی میرسیدم که نمیشد نامی برای آن بیابی. مجموعهای از شش یا هفت ایزبا روی زمینی قرار داشت که سابقا باغ میوه بود، یک انبار متروک هم یادآور فعالیتهای کشاورزی در گذشتههای دور بود. نزدیک رودخانه انباری از بقایای بندر کوچک ماهیگیری به چشم میخورد.
به سمت خانهای میرفتم که دو پنجره رو به خیابان داشت و انعکاس باشکوه برف زیر آفتاب را باز میتاباندو گویی با بردباری و خردورزی من را خطاب قرار میداد. دختر جوان پانزدهسالهای، همسن و سال خودم، در آستانه در منتظرم بود؛ در این گوشه پرت کمتر کسی رفتوآمد میکرد. از فاصله دور نگاهم میکرد. سرمای گزندهای را که به میان لباس خانگیاش میدوید حس میکردم. فاصله ده بیست متری آخر، انگار نمیخواست تمام شود.
#کتاب_بخوانیم
#کتاب_و_کتابخوانی
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr/1299
کتاب: #عشقهای_زودگذر_ماندگار
نویسنده: #آندره_سرگیویچ_مکین
مترجم: #اسدلله_امرایی
درباره کتاب:
آندره مکین در داستانهای کتاب عشقهای زودگذر
ماندگار روایتهایی نوشته از مهمترین عنصر تشکیلدهنده زندگیاش یعنی تناقض زیستن در دوران شوروی. داستانها که بهنوعی تکمیلکننده همدیگر هستند شخصیتهایی را روایت میکنند که در زندگی خود با اندوهها، ماجراها و عشقهای خاصی روبهرو شدهاند، زمان بر آنها گذشته و حالا روایتی از ایشان باقی مانده که مملو از تناقضها و دوگانگیهاست، امری که خود مکین نیز به آن گرفتار بوده و به خاطر نوع زندگی خاصش؛ از طرفی روسی و از سویی فرانسویشده است. به همین خاطر این داستاننویس درخشان مخاطب خود را با روایتهایی روبهرو میکند که در آنها احساس تلف شدن هویت و زندگی به چشم میآیند. داستانهایی جذاب و بدیع که نمایانگر قدرت اوست در ساختن جزئیات شخصیت. مکین در فرانسه زندگی میکند و دو سال پیش نیز به عضویت آکادمی فرانسه درآمد.
بخشی از متن کتاب
اشتباه فاحش و خطرناکی که در زندگی مرتکب میشویم، جستوجوی بهشتی است که دوام بیاورد. رفتن پی لذاتی که کهنه نمیشود، دلبستگیهای ماندگار، به سماجت عَشَقَه میماند: گیاه میمیرد، اما رد شاخسارها، همیشه سبز میماند. این شیفتگی به آنجه باقی میماند، باعث میشود از بهشتهای گذرای زیادی صرفنظر کنیم، که به راحتی میتوانستیم از آنها بهرهمنده شویم. این تنها نوع بهشتی است که میتوانیم در این سفر برقآسا بدان چشم امید داشته باشیم، آن هم از پس حجابی از اشک. روشنایی خیرهکننده چنین بهشت زودگذری معمولا در مکانهایی پیشپا افتاده بر ما میتابد و فرصت نمیکنیم تاملی کنیم. ترجیح میدهیم رویاهامان را با قالب بلوکهای سنگ خارای چند دهساله شکل دهیم. باور داریم که قرار است مثل مجسمهها، روزگار پابرجا و عمر دراز داشته باشیم.
بهشتی که یادم داد خودم را با مجسمه نسنجم، جایی بود که به وصف نمیگنجد. فضایی بین یک منطقه عظیم صنعتی و کورهدهی قدیمی که زیر چکمه بناهای بسیار عظیم و غولآسا از بین میرفت: بناهای عظیمالجثه بتنی، ستونهای فولادی سربهآسمان ساییده، لولههای تناور و کلفت، دستگاههای سازنده مواد لازم ماشینآلات و منبعهایی که صدای هیس و پوف بخارشان از پشت دیوار به گوش میرسید.
در آن روزهای آفتابی ماه مارس، بعد از کلاس، از حاشیه شهر که دورادوش ریل قطار کشیده بودند، میگذشتم، از زیر پل عابر رد میشدم و از پای دیوارهای کارخانه، از مسیر دربوداغان مستقیم به بارانداز رودخانه ولگا میرفتم و به جایی میرسیدم که نمیشد نامی برای آن بیابی. مجموعهای از شش یا هفت ایزبا روی زمینی قرار داشت که سابقا باغ میوه بود، یک انبار متروک هم یادآور فعالیتهای کشاورزی در گذشتههای دور بود. نزدیک رودخانه انباری از بقایای بندر کوچک ماهیگیری به چشم میخورد.
به سمت خانهای میرفتم که دو پنجره رو به خیابان داشت و انعکاس باشکوه برف زیر آفتاب را باز میتاباندو گویی با بردباری و خردورزی من را خطاب قرار میداد. دختر جوان پانزدهسالهای، همسن و سال خودم، در آستانه در منتظرم بود؛ در این گوشه پرت کمتر کسی رفتوآمد میکرد. از فاصله دور نگاهم میکرد. سرمای گزندهای را که به میان لباس خانگیاش میدوید حس میکردم. فاصله ده بیست متری آخر، انگار نمیخواست تمام شود.
#کتاب_بخوانیم
#کتاب_و_کتابخوانی
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr/1299
Telegram
موسسه مهر ماندگار ناصری
#معرفي_كتاب
کتاب: #لاوینیا (چاپ چهارم)
نویسنده: #جیوکوندا_بلی
مترجم: #ملیحه_محمدی
درباره کتاب:
لاوینیا دختری جوان و ثروت مند است که از پدر و مادرش جدا شده از محیط آنها بریده و به عنوان یک معمار در یک شرکت بزرگ کار می کند . در آن شرکت با مردی به نام فیلیپه آشنا می شود که در یک سازمان مخفی بر علیه رژیم حاکم مبارزه می کند . در این میان در خانه لاوینیا درخت پرتقالی است که روح یک زن بومی قدیمی در آن جریان دارد و زندگی لاوینیا و خودش را مقایسه می کند .
قسمت های زیبایی از کتاب
انسان باید یاد بگیرد چگونه خودش هم صحبت خودش باشد .
ما همیشه می ترسیدیم که مبادا خورشید یک بار برای همیشه غروب کند . زیرا چه کسی می تواند با اطمینان بگوید که فردا دوباره خورشید خواهد درخشید ؟
عشق طبیعی ترین پدیده ی جهان است ! نمی فهمم چرا باید از آن بترسی .
رشد یعنی از مرزهای شخصی گذشتن و توانایی ها را آزمودن که انسان از وجود آن ها در خود بی خبر بوده است .
انسان هرگز به مرگ عادت نمی کند .
پرش درباره ی عشق همیشه زنانه است و چرا که نه ؟
ما همه مرد سالاریم . حتی شما زن ها هم کمی از مردسالاری با خود دارید . مهم این است که انسان بفهمد این خصلت خوبی نیست . میان حرف و عمل راه درازی است . من تلاشم را می کنم ...
راستی چه از عشق باقی می ماند اگر زن ها غم آن را نمی خوردند .
وقتی انسان عاشق است منطقی بودن چه قدر دشوار می شود .
#کتاب_بخوانیم
#کتاب_و_کتابخوانی
#کتاب_خوب
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr/1355
کتاب: #لاوینیا (چاپ چهارم)
نویسنده: #جیوکوندا_بلی
مترجم: #ملیحه_محمدی
درباره کتاب:
لاوینیا دختری جوان و ثروت مند است که از پدر و مادرش جدا شده از محیط آنها بریده و به عنوان یک معمار در یک شرکت بزرگ کار می کند . در آن شرکت با مردی به نام فیلیپه آشنا می شود که در یک سازمان مخفی بر علیه رژیم حاکم مبارزه می کند . در این میان در خانه لاوینیا درخت پرتقالی است که روح یک زن بومی قدیمی در آن جریان دارد و زندگی لاوینیا و خودش را مقایسه می کند .
قسمت های زیبایی از کتاب
انسان باید یاد بگیرد چگونه خودش هم صحبت خودش باشد .
ما همیشه می ترسیدیم که مبادا خورشید یک بار برای همیشه غروب کند . زیرا چه کسی می تواند با اطمینان بگوید که فردا دوباره خورشید خواهد درخشید ؟
عشق طبیعی ترین پدیده ی جهان است ! نمی فهمم چرا باید از آن بترسی .
رشد یعنی از مرزهای شخصی گذشتن و توانایی ها را آزمودن که انسان از وجود آن ها در خود بی خبر بوده است .
انسان هرگز به مرگ عادت نمی کند .
پرش درباره ی عشق همیشه زنانه است و چرا که نه ؟
ما همه مرد سالاریم . حتی شما زن ها هم کمی از مردسالاری با خود دارید . مهم این است که انسان بفهمد این خصلت خوبی نیست . میان حرف و عمل راه درازی است . من تلاشم را می کنم ...
راستی چه از عشق باقی می ماند اگر زن ها غم آن را نمی خوردند .
وقتی انسان عاشق است منطقی بودن چه قدر دشوار می شود .
#کتاب_بخوانیم
#کتاب_و_کتابخوانی
#کتاب_خوب
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr/1355
Telegram
موسسه مهر ماندگار ناصری
#معرفي_كتاب
کتاب: #همین_امشب_برگردیم
نویسنده: #پیمان_اسماعیلی
درباره کتاب:
پیمان اسماعیلی از موفقترین و پُرمخاطبترین داستاننویسان یک دههی اخیر ایران است. اسماعیلی تاکنون برای آثار داستانیاش از جمله کتابِ برف و سمفونی ابری جوایز مهمی مانند جایزهی منتقدان و نویسندگان مطبوعات، جایزهی بنیاد هوشنگ گلشیری، جایزهی روزیروزگاری و... را از آن خود کرده است. همین امشب برگردیم چهارمین کتاب اوست و سومین مجموعه داستانش. کتابی که پنج داستان کوتاه از نویسندهای است که بهزعم برخی منتقدان از درخشانترین کوتاهنویسان ادبیات معاصر ایران محسوب میشود. داستانها هر چند فضاهای متفاوتی دارند باز در تمامشان دغدغهی مشهورِ نویسنده آشکار است: هراس... هراسی که در شکلهای گوناگون قرار است خوانندهی خود را غافلگیر و او را با لحظاتی روبهرو کند که پیشبینینشدنی است. اصولًا این گریز از منطق روزمرهی روابط است که داستانهای اسماعیلی را صاحب فرصتهای تجربی تازه و بدیع میکند. در کتابِ همین امشب برگردیم خواننده با ماجراهایی در مکانهایی خاص روبهرو میشود که امنیت ذهنش را مختل خواهد کرد. اسماعیلی مدام نشان میدهد که آن بیرون چیزی یا کسی یا شاید جمعی به کمین نشستهاند و منتظر فرصتاند تا کار را تمام کنند...
کتاب همین امشب برگردیم اخیرا نامزد جایزه ادبی شیراز شده است.
بخشی از یک داستان او با صدای نویسنده:
«توی اتاق که راه میرفت شلوار جین رنگرفتهاش توی پاهای لاغرش لق میزد. گفت زن من مرده. اولش خیلی سخت بود. نیمهشبها از خواب بلند میشدم. گرسنهام بود. زیاد. برای خودم غذا درست میکردم. پیتزا درست میکردم به این بزرگی. نشانهای از زندگی بود. توی سه ماه ۱۵ کیلو چاق شدم. زنم مرده بود و من هی چاق میشدم. بعد خندید و لیوان سبزرنگ را باز هل داد جلوی من. گفت از این بخور. گفتم کار ظفر را راه بیاندازی ما میرویم. گفت من سه سال است از این خانه بیرون نرفتم. بعد سرش را تکان داد و با دست به طبقه پایین اشاره کرد و گفت: خانه که نه. همین که میبینی. هر روز دعوا میکنند. عربده میکشند. هوای اتاق ساکن بود. هیچ جریانی از هوا در اتاق نبود. هیچ پنجرهای توی اتاق نبود و فقط صدای نفسزدنهای نامنظم جوان بود که به نظرم خیلی عجیب و نامأنوس بود. پرسید چیزی میخورم یا نه و بعد گفت: من اینجا انتظار میکشم. شماها باید این چیزها را درک کنید. سه سال است اینجا نشستهام و منتظرم؛ و الان واقعاً خوشحالم کسی را میبینم که از کرمانشاه آمده و میفهمد انتظار کشیدن یعنی چه. بعد موهایش را از صورت کنار زد و گفت خیلی مهم است که این چیزها را بفهمی؛ و با دست به طبقه پایین اشاره کرد و سرش را به تأسف تکان تکان داد.»
#کتاب_بخوانیم
#کتاب_و_کتابخوانی
#کتاب_خوب
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr/1375
کتاب: #همین_امشب_برگردیم
نویسنده: #پیمان_اسماعیلی
درباره کتاب:
پیمان اسماعیلی از موفقترین و پُرمخاطبترین داستاننویسان یک دههی اخیر ایران است. اسماعیلی تاکنون برای آثار داستانیاش از جمله کتابِ برف و سمفونی ابری جوایز مهمی مانند جایزهی منتقدان و نویسندگان مطبوعات، جایزهی بنیاد هوشنگ گلشیری، جایزهی روزیروزگاری و... را از آن خود کرده است. همین امشب برگردیم چهارمین کتاب اوست و سومین مجموعه داستانش. کتابی که پنج داستان کوتاه از نویسندهای است که بهزعم برخی منتقدان از درخشانترین کوتاهنویسان ادبیات معاصر ایران محسوب میشود. داستانها هر چند فضاهای متفاوتی دارند باز در تمامشان دغدغهی مشهورِ نویسنده آشکار است: هراس... هراسی که در شکلهای گوناگون قرار است خوانندهی خود را غافلگیر و او را با لحظاتی روبهرو کند که پیشبینینشدنی است. اصولًا این گریز از منطق روزمرهی روابط است که داستانهای اسماعیلی را صاحب فرصتهای تجربی تازه و بدیع میکند. در کتابِ همین امشب برگردیم خواننده با ماجراهایی در مکانهایی خاص روبهرو میشود که امنیت ذهنش را مختل خواهد کرد. اسماعیلی مدام نشان میدهد که آن بیرون چیزی یا کسی یا شاید جمعی به کمین نشستهاند و منتظر فرصتاند تا کار را تمام کنند...
کتاب همین امشب برگردیم اخیرا نامزد جایزه ادبی شیراز شده است.
بخشی از یک داستان او با صدای نویسنده:
«توی اتاق که راه میرفت شلوار جین رنگرفتهاش توی پاهای لاغرش لق میزد. گفت زن من مرده. اولش خیلی سخت بود. نیمهشبها از خواب بلند میشدم. گرسنهام بود. زیاد. برای خودم غذا درست میکردم. پیتزا درست میکردم به این بزرگی. نشانهای از زندگی بود. توی سه ماه ۱۵ کیلو چاق شدم. زنم مرده بود و من هی چاق میشدم. بعد خندید و لیوان سبزرنگ را باز هل داد جلوی من. گفت از این بخور. گفتم کار ظفر را راه بیاندازی ما میرویم. گفت من سه سال است از این خانه بیرون نرفتم. بعد سرش را تکان داد و با دست به طبقه پایین اشاره کرد و گفت: خانه که نه. همین که میبینی. هر روز دعوا میکنند. عربده میکشند. هوای اتاق ساکن بود. هیچ جریانی از هوا در اتاق نبود. هیچ پنجرهای توی اتاق نبود و فقط صدای نفسزدنهای نامنظم جوان بود که به نظرم خیلی عجیب و نامأنوس بود. پرسید چیزی میخورم یا نه و بعد گفت: من اینجا انتظار میکشم. شماها باید این چیزها را درک کنید. سه سال است اینجا نشستهام و منتظرم؛ و الان واقعاً خوشحالم کسی را میبینم که از کرمانشاه آمده و میفهمد انتظار کشیدن یعنی چه. بعد موهایش را از صورت کنار زد و گفت خیلی مهم است که این چیزها را بفهمی؛ و با دست به طبقه پایین اشاره کرد و سرش را به تأسف تکان تکان داد.»
#کتاب_بخوانیم
#کتاب_و_کتابخوانی
#کتاب_خوب
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr/1375
Telegram
موسسه مهر ماندگار ناصری
#معرفي_كتاب
کتاب: #ناتمامی
نوینده: #زهرا_عبدی
درباره کتاب:
زهرا عبدی در دومین رمانش، ناتمامی، راوی یک ماجرای عجیب است. عبدی که پیش از این رمان روز حلزون را منتشر کرده و به نسبت بازخوردهای مثبتی گرفته است، برای نوشتن این رمان زمانی بیشتر صرف کرده است. رمان ناتمامی در یک فضای دانشگاهی شکل میگیرد، در تهران. محور رمان درباره ناپدید شدن عجیب و مرموز یک دختر دانشجو جنوبی است. دختری که چند روز است «غیبش» زده و دوست و هماتاقیاش پی یافتن او دست به هر کاری میزند... عبدی فضایی مملو از شک، راز و سوءظن ساخته که با انگارههای سیاسی و تاریخی نیز گره میخورد و همچنین با گذشته قهرمان غایب رمان. او برای ساختن این فضا رو به قصهگویی میآورد، تند و بیوقفه، و مدام مخاطب را با اتفاقهای تازهای درباره این دختر گمشده که سری داغ هم داشته و شوری وافر مواجه میکند. آیا او را دزدیدهاند؟ خودش خودش را گم کرده؟ مرده؟ و دهها موقعیت دیگر که میتوان نمود روایی آنها را در این رمان جذاب به خوبی مشاهده کرد. زهرا عبدی در هر فصل خود پردهای از این راز برمیدارد و با استفاده از فضاسازی و وارد کردن نامها و آدمهای تازه به ماجرای دختر گمشده هیجان دوچندانی میبخشد.
«ناتمامی» نامزد نهایی #جایزه_ادبی #هفت_اقلیم است.
#کتاب_و_کتابخوانی
#کتاب
#کتاب_بخوانیم
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr/1385
کتاب: #ناتمامی
نوینده: #زهرا_عبدی
درباره کتاب:
زهرا عبدی در دومین رمانش، ناتمامی، راوی یک ماجرای عجیب است. عبدی که پیش از این رمان روز حلزون را منتشر کرده و به نسبت بازخوردهای مثبتی گرفته است، برای نوشتن این رمان زمانی بیشتر صرف کرده است. رمان ناتمامی در یک فضای دانشگاهی شکل میگیرد، در تهران. محور رمان درباره ناپدید شدن عجیب و مرموز یک دختر دانشجو جنوبی است. دختری که چند روز است «غیبش» زده و دوست و هماتاقیاش پی یافتن او دست به هر کاری میزند... عبدی فضایی مملو از شک، راز و سوءظن ساخته که با انگارههای سیاسی و تاریخی نیز گره میخورد و همچنین با گذشته قهرمان غایب رمان. او برای ساختن این فضا رو به قصهگویی میآورد، تند و بیوقفه، و مدام مخاطب را با اتفاقهای تازهای درباره این دختر گمشده که سری داغ هم داشته و شوری وافر مواجه میکند. آیا او را دزدیدهاند؟ خودش خودش را گم کرده؟ مرده؟ و دهها موقعیت دیگر که میتوان نمود روایی آنها را در این رمان جذاب به خوبی مشاهده کرد. زهرا عبدی در هر فصل خود پردهای از این راز برمیدارد و با استفاده از فضاسازی و وارد کردن نامها و آدمهای تازه به ماجرای دختر گمشده هیجان دوچندانی میبخشد.
«ناتمامی» نامزد نهایی #جایزه_ادبی #هفت_اقلیم است.
#کتاب_و_کتابخوانی
#کتاب
#کتاب_بخوانیم
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr/1385
Telegram
موسسه مهر ماندگار ناصری
#معرفي_كتاب
کتاب: #سالتو
نویسنده: #مهدی_افروزمنش
درباره کتاب:
دومین رمان مهدی افروزمنش فضایی مهیج و پُرداستان دارد. او که نخستین رمانش یعنی تاول ، جایزه بهترین رمانِ سالِ جایزه هفت اقلیم را از آن خود کرد، در دومین رمانش به قهرمانی پرداخته که از اعماق شهر و از حوالی میدان مشهور فلاح تهران برآمده است. قهرمان او کشتیگیری فرز و تکنیکی است که رمان سالتو بر اساس جهان او شکل میگیرد، کشتیگیری جسور که ناگهان بخت به او رو میکند و یک عشق کُشتیِ ثروتمند تصمیم میگیرد از او حمایت کند. او مردی است مرموز و مشکوک که برای این مبارز قصههایی دارد و این نقطهای است که از آن به بعد فضای رمان حال و هوایی جنایی-معمایی پیدا میکند...
افروزمنش با سالها تجربه روزنامهنگاری بخش اجتماعی، توجه خاصی به انسانِ برآمده از تکههای تیره شهر دارد. او در این رمان آدمهای گوناگون این شهر را مقابل این قهرمانِ فرز و از همه جا بیخبر قرار میدهد و ناچارش میکند درباره چیزهایی تصمیم بگیرد که بین مرگ و زندگی در نوسان اند. سالتو با روحی قصه گو و رئالیستی تلاش میکند برای مخاطب غافلگیری بزرگی رقم بزند. پسری برآمده از جنوبِ شهر که حالا میخواهد سلطان باشد ....
بخشهایی از کتاب:
آدم ها به خاطر مردهها نیست که گریه میکنند. به خاطر زندههاست. به خاطر آنهایی که ماندهاند.
کشتن آدم اصلا ساده نیست. نه بهخاطر جرئت فشار دادن ماشه یا چاقو، نه بهخاطر دلهرهی بیحدوحصرش. بلکه فقط بهاین دلیل ساده که بعد هر قتل یکنفر به زندگی شما اضافه میشود. توی خوابهاتان میآید. موقع رانندگی کنارتان مینشیند. با شما شیرجه میزند توی استخر. کنار تشک کشتی مینشیند و نگاهتان میکند. همهجا با شماست.
عذابوجدان یک افسانه است مخصوص آدمهای بیهدف. کسانی که نخشان را به هر طرف بچرخانی خودشان هم میچرخند. حتا آن وقتها فکر میکردم عذابوجدان ساخته شده تا مردم در یک محدودهی مشخص قابل کنترل باشند. مثل شرافت. مثل صداقت یا نوعدوستی.
#کتاب_و_کتابخوانی
#کتاب_بخوانیم
#کتاب_خوب
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr/1398
کتاب: #سالتو
نویسنده: #مهدی_افروزمنش
درباره کتاب:
دومین رمان مهدی افروزمنش فضایی مهیج و پُرداستان دارد. او که نخستین رمانش یعنی تاول ، جایزه بهترین رمانِ سالِ جایزه هفت اقلیم را از آن خود کرد، در دومین رمانش به قهرمانی پرداخته که از اعماق شهر و از حوالی میدان مشهور فلاح تهران برآمده است. قهرمان او کشتیگیری فرز و تکنیکی است که رمان سالتو بر اساس جهان او شکل میگیرد، کشتیگیری جسور که ناگهان بخت به او رو میکند و یک عشق کُشتیِ ثروتمند تصمیم میگیرد از او حمایت کند. او مردی است مرموز و مشکوک که برای این مبارز قصههایی دارد و این نقطهای است که از آن به بعد فضای رمان حال و هوایی جنایی-معمایی پیدا میکند...
افروزمنش با سالها تجربه روزنامهنگاری بخش اجتماعی، توجه خاصی به انسانِ برآمده از تکههای تیره شهر دارد. او در این رمان آدمهای گوناگون این شهر را مقابل این قهرمانِ فرز و از همه جا بیخبر قرار میدهد و ناچارش میکند درباره چیزهایی تصمیم بگیرد که بین مرگ و زندگی در نوسان اند. سالتو با روحی قصه گو و رئالیستی تلاش میکند برای مخاطب غافلگیری بزرگی رقم بزند. پسری برآمده از جنوبِ شهر که حالا میخواهد سلطان باشد ....
بخشهایی از کتاب:
آدم ها به خاطر مردهها نیست که گریه میکنند. به خاطر زندههاست. به خاطر آنهایی که ماندهاند.
کشتن آدم اصلا ساده نیست. نه بهخاطر جرئت فشار دادن ماشه یا چاقو، نه بهخاطر دلهرهی بیحدوحصرش. بلکه فقط بهاین دلیل ساده که بعد هر قتل یکنفر به زندگی شما اضافه میشود. توی خوابهاتان میآید. موقع رانندگی کنارتان مینشیند. با شما شیرجه میزند توی استخر. کنار تشک کشتی مینشیند و نگاهتان میکند. همهجا با شماست.
عذابوجدان یک افسانه است مخصوص آدمهای بیهدف. کسانی که نخشان را به هر طرف بچرخانی خودشان هم میچرخند. حتا آن وقتها فکر میکردم عذابوجدان ساخته شده تا مردم در یک محدودهی مشخص قابل کنترل باشند. مثل شرافت. مثل صداقت یا نوعدوستی.
#کتاب_و_کتابخوانی
#کتاب_بخوانیم
#کتاب_خوب
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr/1398
Telegram
موسسه مهر ماندگار ناصری