| داستان اهالیِ جنگارک |
| روایت اول |
تصویر ۱ از ۳
پژو ۴۰۵ حالا مستهلک شدهاش را سوار میشود و راه جنگارک را پیش میگیرد. این اتفاقی است که آقای یزدانپناه، دهیار روستای جنگارک و ساکن روستای چوتانی هر روز تجربه میکند. آقا معلم تنها ماشیندار روستاست و از طرفی تسلطش به کامیپوتر، تلفن همراه، شبکههای اجتماعی و صبر و امیدش باعث شده تا به رابطی میان اهالی روستای جنگارک ، مسئولان و مهرماندگار تبدیل شود. میگوید امیدش آینده بچهها و مدرسه روستاست. تلاش میکند وضعیت زندگی مردمِ روستا بهتر شود. از انگیزه مردان روستا میگوید و امیدوار است آنها هم برای انجام فعالیتهای جمعی و بهبود وضعیت روستا علاقمند شوند. •
ادامه دارد ...
•
عکسها و روایت :
پیمان یزدانی
•
#مهر_ماندگار #جنگارک #داستان_اهالی_جنگارک #سیستان_و_بلوچستان #مهر_ماندگار_است #مستند #عکس_مستند_اجتماعی
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr
| روایت اول |
تصویر ۱ از ۳
پژو ۴۰۵ حالا مستهلک شدهاش را سوار میشود و راه جنگارک را پیش میگیرد. این اتفاقی است که آقای یزدانپناه، دهیار روستای جنگارک و ساکن روستای چوتانی هر روز تجربه میکند. آقا معلم تنها ماشیندار روستاست و از طرفی تسلطش به کامیپوتر، تلفن همراه، شبکههای اجتماعی و صبر و امیدش باعث شده تا به رابطی میان اهالی روستای جنگارک ، مسئولان و مهرماندگار تبدیل شود. میگوید امیدش آینده بچهها و مدرسه روستاست. تلاش میکند وضعیت زندگی مردمِ روستا بهتر شود. از انگیزه مردان روستا میگوید و امیدوار است آنها هم برای انجام فعالیتهای جمعی و بهبود وضعیت روستا علاقمند شوند. •
ادامه دارد ...
•
عکسها و روایت :
پیمان یزدانی
•
#مهر_ماندگار #جنگارک #داستان_اهالی_جنگارک #سیستان_و_بلوچستان #مهر_ماندگار_است #مستند #عکس_مستند_اجتماعی
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr
« داستان اهالیِ جنگارک »
| روایت اول |
تصویر ۲ از ۳
• در مسیرِ تنها جادهی منتهی به روستای جنگارک تعداد زیادی قعر وجود دارد. آقا معلم هر روز ۱۳ قعر جاده بین روستای چوتانی و جنگارک را می شمارد، قعرهایی که حداقل دو بار در سال، با بارش باران و جاری شدن سیلاب پر آب میشوند و تنها راه دسترسی به روستا مسدود میشود.
جاده پستی و بلندی بسیار دارد و توان ماشین را میگیرد. آقای یزدان پناه میگوید: « ماشینم این سالها در این رفتوآمد هر روز چند بار به این وضع در آمده». دختر کوچولوی آقای یزدانپناه که کنارش چسبیده به پدر، میخندد و دزدکی نگاهمان میکند. «انیسه» اینقدر با بچههای جنگارک صمیمی شده که حالا شبها هم پیش خانوادههای ساکن جنگارک میماند.
•
عکس و روایت :
پیمان یزدانی
•
#مهر_ماندگار #جنگارک #داستان_اهالی_جنگارک #سیستان_و_بلوچستان #مهر_ماندگار_است #مستند #عکس_مستند_اجتماعی
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr
| روایت اول |
تصویر ۲ از ۳
• در مسیرِ تنها جادهی منتهی به روستای جنگارک تعداد زیادی قعر وجود دارد. آقا معلم هر روز ۱۳ قعر جاده بین روستای چوتانی و جنگارک را می شمارد، قعرهایی که حداقل دو بار در سال، با بارش باران و جاری شدن سیلاب پر آب میشوند و تنها راه دسترسی به روستا مسدود میشود.
جاده پستی و بلندی بسیار دارد و توان ماشین را میگیرد. آقای یزدان پناه میگوید: « ماشینم این سالها در این رفتوآمد هر روز چند بار به این وضع در آمده». دختر کوچولوی آقای یزدانپناه که کنارش چسبیده به پدر، میخندد و دزدکی نگاهمان میکند. «انیسه» اینقدر با بچههای جنگارک صمیمی شده که حالا شبها هم پیش خانوادههای ساکن جنگارک میماند.
•
عکس و روایت :
پیمان یزدانی
•
#مهر_ماندگار #جنگارک #داستان_اهالی_جنگارک #سیستان_و_بلوچستان #مهر_ماندگار_است #مستند #عکس_مستند_اجتماعی
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
« داستان اهالیِ جنگارک »
| روایت اول |
تصویر ۳ از ۳
• هر بار وارد روستا میشویم، بچهها گِرد آقای یزدانپناه حلقه میزنند. دانهدانه به ما معرفیشان میکند. اشاره می کند و میگوید: «این بچه یتیم است. مادرش یکبار که رفته بیرون از خانه، عقربگزیده شده و حالا بچه با پدربزرگش زندگی میکند.» داستانهای تکان دهندهای از زندگی بچههای روستا روایت میکند. نگاه ما را به سمت پسر بچهای هدایت میکند و میگوید: «این یکی را پارسال مار نیش زده. زنده مانده است ولی نیش مار روی فعالیتهایش تاثیر گذاشته.». پسرکی روی زمین خاکی در حال شیطنت است، آقای یزدان پناه با لبخندی میگوید: «این یکی عاشق پشتکزدنه. همیشه توی مدرسه روی دستهاش راه میره. درسش هم خوبه.»
بچههای خود آقای یزدانپناه هم حالا شدهاند عضوی از اهالی روستا و همبازی بچههای جنگارک. خودش هم انگار شده فرشته مهربان روستا.
•
عکس و روایت :
پیمان یزدانی
•
#مهر_ماندگار #جنگارک #داستان_اهالی_جنگارک #سیستان_و_بلوچستان #مهر_ماندگار_است #مستند #عکس_مستند_اجتماعی #دشتیاری
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr
| روایت اول |
تصویر ۳ از ۳
• هر بار وارد روستا میشویم، بچهها گِرد آقای یزدانپناه حلقه میزنند. دانهدانه به ما معرفیشان میکند. اشاره می کند و میگوید: «این بچه یتیم است. مادرش یکبار که رفته بیرون از خانه، عقربگزیده شده و حالا بچه با پدربزرگش زندگی میکند.» داستانهای تکان دهندهای از زندگی بچههای روستا روایت میکند. نگاه ما را به سمت پسر بچهای هدایت میکند و میگوید: «این یکی را پارسال مار نیش زده. زنده مانده است ولی نیش مار روی فعالیتهایش تاثیر گذاشته.». پسرکی روی زمین خاکی در حال شیطنت است، آقای یزدان پناه با لبخندی میگوید: «این یکی عاشق پشتکزدنه. همیشه توی مدرسه روی دستهاش راه میره. درسش هم خوبه.»
بچههای خود آقای یزدانپناه هم حالا شدهاند عضوی از اهالی روستا و همبازی بچههای جنگارک. خودش هم انگار شده فرشته مهربان روستا.
•
عکس و روایت :
پیمان یزدانی
•
#مهر_ماندگار #جنگارک #داستان_اهالی_جنگارک #سیستان_و_بلوچستان #مهر_ماندگار_است #مستند #عکس_مستند_اجتماعی #دشتیاری
#مهرتان_ماندگار
https://t.me/mandegarmehr
« داستانِ جنگارک »
[ روایت اول ]
تصویر ۱ از ۳
• یازده سر عائله دارم. پنجاه و هفت سالهام اما شناسنامهام میگوید چهل و هشت سال زندگی کردهام. بعد از ازدواج برای گذران زندگی برای صید ماهی به دریا میرفتم و از آنجا مقصدم شهر دبی بود. خدا میداند هر بار در این سفرها چند جنازه در آغوش دریا دیدهام و به خود لرزیدهام. سالی یکی دوبار برای کار به آنجا میرفتم و برمیگشتم. کم کم خودم بلدِ راه شدم و دیگران همراهم میآمدند. در دبی کارگری میکردم برای کسب درآمد و برآمدن از پس هزینههای زندگی.
بعدها دیگر نتوانستم این سفر را ادامه دهم. در روستای خودمان جنگارک کشاورزی میکردم. اما آسمان نامردی کرد، نبارید، زمین خشک شد، ترک خورد و جام رویاهایم را شکست. حالا بیست و یک سال میشود که همینجا هستم. در روستایی که آفتابش مثل عضوی از خانواده با من صمیمیست. من اسماعیل هستم، کشاورزی با محاسن سفید از روستای جنگارک.
•
عکسها و روایت :
majid farahani
•
#مهر_ماندگار #جنگارک #داستان_جنگارک #سیستان_و_بلوچستان #مهر_ماندگار_است #مستند #عکس_مستند_اجتماعی #خانواده
www.mehr-mandegar.com
[ روایت اول ]
تصویر ۱ از ۳
• یازده سر عائله دارم. پنجاه و هفت سالهام اما شناسنامهام میگوید چهل و هشت سال زندگی کردهام. بعد از ازدواج برای گذران زندگی برای صید ماهی به دریا میرفتم و از آنجا مقصدم شهر دبی بود. خدا میداند هر بار در این سفرها چند جنازه در آغوش دریا دیدهام و به خود لرزیدهام. سالی یکی دوبار برای کار به آنجا میرفتم و برمیگشتم. کم کم خودم بلدِ راه شدم و دیگران همراهم میآمدند. در دبی کارگری میکردم برای کسب درآمد و برآمدن از پس هزینههای زندگی.
بعدها دیگر نتوانستم این سفر را ادامه دهم. در روستای خودمان جنگارک کشاورزی میکردم. اما آسمان نامردی کرد، نبارید، زمین خشک شد، ترک خورد و جام رویاهایم را شکست. حالا بیست و یک سال میشود که همینجا هستم. در روستایی که آفتابش مثل عضوی از خانواده با من صمیمیست. من اسماعیل هستم، کشاورزی با محاسن سفید از روستای جنگارک.
•
عکسها و روایت :
majid farahani
•
#مهر_ماندگار #جنگارک #داستان_جنگارک #سیستان_و_بلوچستان #مهر_ماندگار_است #مستند #عکس_مستند_اجتماعی #خانواده
www.mehr-mandegar.com
« داستانِ جنگارک »
[ روایت دوم ]
تصویر ۱ از ۳
• این مسجد روستای جنگارک است. جایی برای همه خستگیها و راز و نیاز های اهالی روستای کوچکمان. اینجا جاییست برای جمع شدن، برای خوانش نکاح، برای شورا، برای نماز و عبادت. قبلترها که در روستا مدرسه نداشتیم، بچهها همینجا خواندن و نوشتن یاد میگرفتند. مسجد روی تپهای مشرف به روستا ساخته شده و دمدمای غروب کنار مسجد که بایستی روستای جنگارک زیر نور سرخی به زیبایی پیداست. چند وقتیست سقف مسجد کمی خراب شده اما به زودی و با کمک اهالی تعمیرش میکنیم. غروب که میشود اهالی برای نماز به مسجد میآیند، بعد از نماز روی حصیر مینشینیم و از حال هم خبر میگیریم و شیر چایی میخوریم. خیلی از مشکلات روستا با همین گپ زدنها حل و فصل میشود. اینجا مسجد روستای جنگارک است.
•
عکسها و روایت:
مجید فراهانی
•
#مهر_ماندگار #جنگارک #مسجد #داستان_جنگارک #سیستان_و_بلوچستان #مهر_ماندگار_است #مستند #عکس_مستند_اجتماعی
[ روایت دوم ]
تصویر ۱ از ۳
• این مسجد روستای جنگارک است. جایی برای همه خستگیها و راز و نیاز های اهالی روستای کوچکمان. اینجا جاییست برای جمع شدن، برای خوانش نکاح، برای شورا، برای نماز و عبادت. قبلترها که در روستا مدرسه نداشتیم، بچهها همینجا خواندن و نوشتن یاد میگرفتند. مسجد روی تپهای مشرف به روستا ساخته شده و دمدمای غروب کنار مسجد که بایستی روستای جنگارک زیر نور سرخی به زیبایی پیداست. چند وقتیست سقف مسجد کمی خراب شده اما به زودی و با کمک اهالی تعمیرش میکنیم. غروب که میشود اهالی برای نماز به مسجد میآیند، بعد از نماز روی حصیر مینشینیم و از حال هم خبر میگیریم و شیر چایی میخوریم. خیلی از مشکلات روستا با همین گپ زدنها حل و فصل میشود. اینجا مسجد روستای جنگارک است.
•
عکسها و روایت:
مجید فراهانی
•
#مهر_ماندگار #جنگارک #مسجد #داستان_جنگارک #سیستان_و_بلوچستان #مهر_ماندگار_است #مستند #عکس_مستند_اجتماعی
« داستانِ جنگارک »
[ روایت سوم ]
تصویر ۱ از ۳
•بیشتر روزهای عمرِ من روی لنچ و در تلاطم دریا گذشته است. ۵۰ سال از عمر من گذشته و از نوجوانی صیادی پیشهام بوده است. درآمد من و خانوادهام در دل دریاست. دریا به من آموخته صبور باشم. تور را که به آب میاندازم، مدتها برای بیرون کشیدنش صبوری میکنم و در دلم از خدای دریاها و ماهیها طلب رزق و روزی میکنم. خدا برای همه بسازد.
•
عکسها و روایت :
مجید فراهانی
•
#مهر_ماندگار #جنگارک #داستان_جنگارک #سیستان_و_بلوچستان #مهر_ماندگار_است #مستند #عکس_مستند_اجتماعی #صیاد
https://t.me/mandegarmehr
[ روایت سوم ]
تصویر ۱ از ۳
•بیشتر روزهای عمرِ من روی لنچ و در تلاطم دریا گذشته است. ۵۰ سال از عمر من گذشته و از نوجوانی صیادی پیشهام بوده است. درآمد من و خانوادهام در دل دریاست. دریا به من آموخته صبور باشم. تور را که به آب میاندازم، مدتها برای بیرون کشیدنش صبوری میکنم و در دلم از خدای دریاها و ماهیها طلب رزق و روزی میکنم. خدا برای همه بسازد.
•
عکسها و روایت :
مجید فراهانی
•
#مهر_ماندگار #جنگارک #داستان_جنگارک #سیستان_و_بلوچستان #مهر_ماندگار_است #مستند #عکس_مستند_اجتماعی #صیاد
https://t.me/mandegarmehr
« داستانِ جنگارک »
[ روایت چهارم ]
تصویر ۱ از ۳
• شما من را در این عکس نمیبینید. اسم من یاسین است. من در دو سالگیام ماندهام و دیگر بزرگ نشدهام. خانوادهام هر چند روز به دیدار من میآیند و در این مدت هرگز فراموشم نکردهاند. در روستای ما وقتی کودکی از دنیا میرود، اگر شناسنامه داشته باشد، میماند برای فرزند بعدی. حالا که من نیستم، برادرم صاحب شناسنامه من است.
•
عکسها و روایت :
مجید فراهانی
•
#مهر_ماندگار #جنگارک #مزار #داستان_جنگارک #سیستان_و_بلوچستان #مهر_ماندگار_است #مستند #عکس_مستند_اجتماعی #روایت_چهارم
https://t.me/mandegarmehr
[ روایت چهارم ]
تصویر ۱ از ۳
• شما من را در این عکس نمیبینید. اسم من یاسین است. من در دو سالگیام ماندهام و دیگر بزرگ نشدهام. خانوادهام هر چند روز به دیدار من میآیند و در این مدت هرگز فراموشم نکردهاند. در روستای ما وقتی کودکی از دنیا میرود، اگر شناسنامه داشته باشد، میماند برای فرزند بعدی. حالا که من نیستم، برادرم صاحب شناسنامه من است.
•
عکسها و روایت :
مجید فراهانی
•
#مهر_ماندگار #جنگارک #مزار #داستان_جنگارک #سیستان_و_بلوچستان #مهر_ماندگار_است #مستند #عکس_مستند_اجتماعی #روایت_چهارم
https://t.me/mandegarmehr
Forwarded from Meysam Mir Zendehdel
« داستانِ جنگارک »
] روایت هفتم [
تصویر 1 از ۳
• چند سال پیش برای اینکه کتاب دست بگیریم و درس بخوانیم مجبور بودیم چند کیلومتر پیادهروی کنیم تا برسیم به کانکسی که نامش مدرسه بود! خیلی از بچههای روستا به خاطر همین سختیها، از ادامه تحصیل منصرف شدند. حالا اما شرایط عوض شده. روستای ما مدرسهای دارد با کلاسهایی زیبا، معلمانی دلسوز، کتابخانهای دوست داشتنی و زمین چمنی که هر روز روی آن بازی میکنیم. برای من و دوستم زهرا رسیدن به آرزوهایمان از همین مدرسه شروع شد. دیگر همه اهالی روستا میدانند که شیده و زهرا قرار است در آینده معلمان خوبی برای بچههای روستا باشند.
•
عکسها:
© @majid_farahani
•
#مهر_ماندگار #جنگارک #مدرسه #مدرسه_مهرجنگارک #داستان_جنگارک #سیستان_و_بلوچستان #مهر_ماندگار_است #تحصیل_برای_همه #مستند #عکس_مستند_اجتماعی #روایت_هفتم
] روایت هفتم [
تصویر 1 از ۳
• چند سال پیش برای اینکه کتاب دست بگیریم و درس بخوانیم مجبور بودیم چند کیلومتر پیادهروی کنیم تا برسیم به کانکسی که نامش مدرسه بود! خیلی از بچههای روستا به خاطر همین سختیها، از ادامه تحصیل منصرف شدند. حالا اما شرایط عوض شده. روستای ما مدرسهای دارد با کلاسهایی زیبا، معلمانی دلسوز، کتابخانهای دوست داشتنی و زمین چمنی که هر روز روی آن بازی میکنیم. برای من و دوستم زهرا رسیدن به آرزوهایمان از همین مدرسه شروع شد. دیگر همه اهالی روستا میدانند که شیده و زهرا قرار است در آینده معلمان خوبی برای بچههای روستا باشند.
•
عکسها:
© @majid_farahani
•
#مهر_ماندگار #جنگارک #مدرسه #مدرسه_مهرجنگارک #داستان_جنگارک #سیستان_و_بلوچستان #مهر_ماندگار_است #تحصیل_برای_همه #مستند #عکس_مستند_اجتماعی #روایت_هفتم
Forwarded from Meysam Mir Zendehdel
« داستانِ جنگارک »
] روایت هفتم [
تصویر 2 از ۳
• روزی که کار ساخت مدرسه تمام شد، ما، تمام بچههای روستا، دوان دوان خودمان را رساندیم به ساختمان مدرسه. یک لحظه مکث کردیم و انگار همه منتظر هیجانی بزرگ بودیم که ناگهان یکی از بچهها در ورودی مدرسه را باز کرد و همانجا بود که وارد دنیای جدیدی شدیم. از آن روز زندگی برای ما بچههای روستای جنگارک تغییر کرد، همه چیزمان عوض شد. هر روز از طلوع تا غروب آفتاب در همین مدرسه و در کنار هم درس میخوانیم، بازی میکنیم و خیلی از شبها روی زمین چمن رو به آسمان دراز میکشیم و درباره آرزوهای بزرگمان با هم حرف میزنیم.
•
عکسها:
© @majid_farahani
•
#مهر_ماندگار #جنگارک #مدرسه #مدرسه_مهرجنگارک #داستان_جنگارک #سیستان_و_بلوچستان #مهر_ماندگار_است #تحصیل_برای_همه #مستند #عکس_مستند_اجتماعی #روایت_هفتم
] روایت هفتم [
تصویر 2 از ۳
• روزی که کار ساخت مدرسه تمام شد، ما، تمام بچههای روستا، دوان دوان خودمان را رساندیم به ساختمان مدرسه. یک لحظه مکث کردیم و انگار همه منتظر هیجانی بزرگ بودیم که ناگهان یکی از بچهها در ورودی مدرسه را باز کرد و همانجا بود که وارد دنیای جدیدی شدیم. از آن روز زندگی برای ما بچههای روستای جنگارک تغییر کرد، همه چیزمان عوض شد. هر روز از طلوع تا غروب آفتاب در همین مدرسه و در کنار هم درس میخوانیم، بازی میکنیم و خیلی از شبها روی زمین چمن رو به آسمان دراز میکشیم و درباره آرزوهای بزرگمان با هم حرف میزنیم.
•
عکسها:
© @majid_farahani
•
#مهر_ماندگار #جنگارک #مدرسه #مدرسه_مهرجنگارک #داستان_جنگارک #سیستان_و_بلوچستان #مهر_ماندگار_است #تحصیل_برای_همه #مستند #عکس_مستند_اجتماعی #روایت_هفتم