Forwarded from DW Persian دویچهوله فارسی
📸 کاریکاتور هفته
افزایش دوبارهٔ نرخ بنزین در ایران، در تضاد آشکار با وعدههای پیشین دولت مبنی بر ثبات قیمتها، بار دیگر شکاف عمیق میان گفتار رسمی و واقعیتهای اقتصادی را برجسته کرده است. این تصمیم با سهنرخی شدن بنزین، نهتنها ابهام و نابرابری بیشتری در دسترسی شهروندان به سوخت ایجاد کرده، بلکه عملاً فشار مضاعفی بر اقشار کمدرآمد وارد آورده است.
همزمان، اتخاذ تدابیر امنیتی و حضور نیروهای انتظامی و امنیتی در برخی شهرها، بیش از آنکه نشانهٔ مدیریت اقتصادی باشد، بیانگر نگرانی حاکمیت از تکرار اعتراضات اجتماعی است؛ وضعیتی که نشان میدهد افزایش قیمت سوخت، همچنان نه یک مسئلهٔ صرفاً اقتصادی، بلکه بحرانی سیاسی و اجتماعی تلقی میشود که با پیشگیری امنیتی پاسخ داده میشود.
مانا نیستانی کاریکاتور این هفته دویچهوله را به این موضوع اختصاص داده است.
@dw_farsi
افزایش دوبارهٔ نرخ بنزین در ایران، در تضاد آشکار با وعدههای پیشین دولت مبنی بر ثبات قیمتها، بار دیگر شکاف عمیق میان گفتار رسمی و واقعیتهای اقتصادی را برجسته کرده است. این تصمیم با سهنرخی شدن بنزین، نهتنها ابهام و نابرابری بیشتری در دسترسی شهروندان به سوخت ایجاد کرده، بلکه عملاً فشار مضاعفی بر اقشار کمدرآمد وارد آورده است.
همزمان، اتخاذ تدابیر امنیتی و حضور نیروهای انتظامی و امنیتی در برخی شهرها، بیش از آنکه نشانهٔ مدیریت اقتصادی باشد، بیانگر نگرانی حاکمیت از تکرار اعتراضات اجتماعی است؛ وضعیتی که نشان میدهد افزایش قیمت سوخت، همچنان نه یک مسئلهٔ صرفاً اقتصادی، بلکه بحرانی سیاسی و اجتماعی تلقی میشود که با پیشگیری امنیتی پاسخ داده میشود.
مانا نیستانی کاریکاتور این هفته دویچهوله را به این موضوع اختصاص داده است.
@dw_farsi
👍89❤13👏10🥰3🔥1
Forwarded from DW Persian دویچهوله فارسی
🔶 کاریکاتور هفته:
پخش مستندی درباره ترانه علیدوستی، هنرپیشه سینما، از شبکه بیبیسی فارسی که او را بدون حجاب اجباری داخل کشور در حال شرح مرارتهایش به خاطر حمایت از مردم معترض در سال ۱۴۰۱ نشان می داد، توجه بسیاری برانگیخته است. ترانه علیدوستی که بعد از تحمل بازجویی، زندان و بیماری که بسیاری از تبعات دوره حبس میدانند، از سینما کناره گرفته، میگوید دیگر حاضر به بازی در سینما با حجاب اجباری نخواهد بود.
مانا نیستانی کاریکاتور این هفته برای دویچه وله را به این موضوع اختصاص داده است.
@dw_farsi
پخش مستندی درباره ترانه علیدوستی، هنرپیشه سینما، از شبکه بیبیسی فارسی که او را بدون حجاب اجباری داخل کشور در حال شرح مرارتهایش به خاطر حمایت از مردم معترض در سال ۱۴۰۱ نشان می داد، توجه بسیاری برانگیخته است. ترانه علیدوستی که بعد از تحمل بازجویی، زندان و بیماری که بسیاری از تبعات دوره حبس میدانند، از سینما کناره گرفته، میگوید دیگر حاضر به بازی در سینما با حجاب اجباری نخواهد بود.
مانا نیستانی کاریکاتور این هفته برای دویچه وله را به این موضوع اختصاص داده است.
@dw_farsi
❤167👍29👏7🔥5🥰4😢2
مستند ترانه هر ایرادی که داشت (محل پخشش، کمبودهایش،…) یک خوبی داشت، بار دیگر اهمیت «زن، زندگی، آزادی» و تبدیل آن را از یک شعار زودگذر به زیست و مطالبه روزمره یادآور شد، زیستی که با هزینه همراه است و بعضا در تعارض با منفعت کوتاه مدت. در زمانه ای که واشقانی ها سعی دارند القا کنند هیچ تفاوت بین هنرمندی که بالاخره در یک نقطه پشت به حکومت میکند و سایرین نیست حمایت از حرکت زنان هنرمند که بابت حمایت از مردم و حقوق آنان بر اعتراض خود داخل کشور پایدار بوده اند امری مهم که واجب است، کتایون ریاحی ، تراته علیدوستی ، هنگامه قاضیانی ، لیلی رشیدی و … با حمایت ما دلگرم و مسیرشان پر رهرو می شود. شاید توضیح واضح باشد که من ترانه علیدوستی را رهبر و مرجع نمی دانم، بی نقصش نمی پندارم و از تک تک حرف ها و کارهایش دفاع نمی کنم (ایضا دیگران ) اما برای مقاومت و اعتراضش در این مقطع که الهامبخشم بوده کلاه از سر بر می دارم
#ترانه_علیدوستی
@mananey
#ترانه_علیدوستی
@mananey
❤310👍84👏18🔥6🥰4😢2🎉1
ﻣﺎﻧﺎ ﻧﻴﺴﺘﺎﻧﻲ Mana Neyestani
بهرام بیضایی @mananey مانا نیستانی
از مرگ حرف نزن
نوجوانی بعد از تجربه مرگ پدرم از فکر مرگ دو نفر بیشتر از همه وحشت داشتم. مادرم و بعد، بهرام بیضایی.
من با بیضایی نمایشنامه را فهمیدم ، کتابخانه پدر پر از نمایشنامه ها و فیلمنامه های او بود. من با بیضایی ادبیات، نثر و نوشتار وزین را فهمیدم. من با آینه های روبرو و حقایق درباره لیلا دختر ادریس فیلمنامه خوانی را آغاز کردم. من با بیضایی، رسم روشنفکری آموختم که نه چپ بود و نه راست، در برابر قدرت سر خم نمی کرد و کوتاه نمی آمد. عاشق فرهنگ بود و با بینش و فهم، نه رگ بیرون زده گردن آن را پاس می داشت و بر آن می افزود، من با بیضایی، نسبت به سینمای ایران احساس و درک بیشتری پیدا کردم. نوجوانی بودم بعد از انقلاب که دسترسی به ویدئو و فیلم های قدیم نداشت، «شاید وقت دیگر» اولین فیلم بیضایی بود که اول خبر ساخته شدنش را شنیدم و جذب نامش شدم، بعد خودش را در سالن سینما دیدم و مفتون شدم. تازه شروع کرده بودم تنها به سینما رفتن، شاید در طول اکرانش، ده بار رفتم سینما و هر بار هیپنوتیزم شدم، تک تک صحنه ها را حفظ بودم و از شروع هر صحنه آشنا که با زیبایی و وسواس گرفته شده بود ذوق می کردم، بعد باشو را دیدم ، نسخه ویدئویی مرگ یزدگرد و چریکه تارا و غریبه و مه را. دیدن تک تک فیلم های بیضایی برایم اتفاقی تکرار نشدنی بود، به جز یکی: مسافران. یادم است جشنواره فجر، دوره ای که مسافران شرکت داشت از هفت صبح تا هفت عصر جلوی سینما کریستال ایستادم تا نوبتم شد، پاهایم را دیگر حس نمی کردم از خستگی و سرما. فیلم را که دیدم توی ذوقم خورد، انگار یک چیزی برایم لنگ می زد. مجلس عزایی یک ساعت و نیمه … چرا آخرش مردگان اینطور با نوای شاد موسیقی بابک بیات وارد می شدند و روی زمین سُر می خوردند، چرا بازیگران انگار گیج و سرگردان بودند… من را نگرفت، یا در واقع من نگرفتمش. مسافران فیلمی بود که هر چه مسن تر شدم در دیدارهای مجدد بیشتر فهمیدم و حسش کردم. شاید جسارتمندانه ترین فیلم بیضایی در قلب فرهنگ و سنتی که مرگمحور و مرده پرست است و آیین سوگ را بیشتر از زیستن محترم می شمارد، بیضایی فیلمی ساخته بود با استفاده از سنت روایتگری تعزیه در پاسداشت آیین زندگی و پیروزی آن بر سیاهی سوگ مرگ. دیشب بعد از شنیدن خبری که همیشه وحشتش را داشتم بار دیگر مسافران را مرور کردم و دیالوگ خانم بزرگ را: «اونها مردند ولی تموم نشدند… همه کسم مردند ولی نه برای من. هر روز می بینمشون، پدر اونجا نشسته بود، مادر اونجا و من بچه بودم. تو نبودی، معنیش اینه که مرده بودی؟ نه!»
از مرگ بیضایی غمگینم و این غم هر چه می گذرد با هضم خبر سنگین تر می شود، اما دوست دارم آن طور که بیضایی می خواست بیندیشم و ببینم، شادی زیستن را بر سوگ مرگ پیروز بخواهم، او را با همان موهای سفید و چشمان روشن آنجا کنار آیینه مسافران، زنده می بینم، او پاسدار آیینه است، در یاد ما زنده است و تا هستیم در ما ادامه دارد، آنقدر هنرمند است و بر فرهنگ افزوده که وجودش با آثاری درخشان در نسل ها ادامه خواهد داشت، او بیش از همه ما زنده و حاضر خواهد بود.
مانا نیستانی
نوجوانی بعد از تجربه مرگ پدرم از فکر مرگ دو نفر بیشتر از همه وحشت داشتم. مادرم و بعد، بهرام بیضایی.
من با بیضایی نمایشنامه را فهمیدم ، کتابخانه پدر پر از نمایشنامه ها و فیلمنامه های او بود. من با بیضایی ادبیات، نثر و نوشتار وزین را فهمیدم. من با آینه های روبرو و حقایق درباره لیلا دختر ادریس فیلمنامه خوانی را آغاز کردم. من با بیضایی، رسم روشنفکری آموختم که نه چپ بود و نه راست، در برابر قدرت سر خم نمی کرد و کوتاه نمی آمد. عاشق فرهنگ بود و با بینش و فهم، نه رگ بیرون زده گردن آن را پاس می داشت و بر آن می افزود، من با بیضایی، نسبت به سینمای ایران احساس و درک بیشتری پیدا کردم. نوجوانی بودم بعد از انقلاب که دسترسی به ویدئو و فیلم های قدیم نداشت، «شاید وقت دیگر» اولین فیلم بیضایی بود که اول خبر ساخته شدنش را شنیدم و جذب نامش شدم، بعد خودش را در سالن سینما دیدم و مفتون شدم. تازه شروع کرده بودم تنها به سینما رفتن، شاید در طول اکرانش، ده بار رفتم سینما و هر بار هیپنوتیزم شدم، تک تک صحنه ها را حفظ بودم و از شروع هر صحنه آشنا که با زیبایی و وسواس گرفته شده بود ذوق می کردم، بعد باشو را دیدم ، نسخه ویدئویی مرگ یزدگرد و چریکه تارا و غریبه و مه را. دیدن تک تک فیلم های بیضایی برایم اتفاقی تکرار نشدنی بود، به جز یکی: مسافران. یادم است جشنواره فجر، دوره ای که مسافران شرکت داشت از هفت صبح تا هفت عصر جلوی سینما کریستال ایستادم تا نوبتم شد، پاهایم را دیگر حس نمی کردم از خستگی و سرما. فیلم را که دیدم توی ذوقم خورد، انگار یک چیزی برایم لنگ می زد. مجلس عزایی یک ساعت و نیمه … چرا آخرش مردگان اینطور با نوای شاد موسیقی بابک بیات وارد می شدند و روی زمین سُر می خوردند، چرا بازیگران انگار گیج و سرگردان بودند… من را نگرفت، یا در واقع من نگرفتمش. مسافران فیلمی بود که هر چه مسن تر شدم در دیدارهای مجدد بیشتر فهمیدم و حسش کردم. شاید جسارتمندانه ترین فیلم بیضایی در قلب فرهنگ و سنتی که مرگمحور و مرده پرست است و آیین سوگ را بیشتر از زیستن محترم می شمارد، بیضایی فیلمی ساخته بود با استفاده از سنت روایتگری تعزیه در پاسداشت آیین زندگی و پیروزی آن بر سیاهی سوگ مرگ. دیشب بعد از شنیدن خبری که همیشه وحشتش را داشتم بار دیگر مسافران را مرور کردم و دیالوگ خانم بزرگ را: «اونها مردند ولی تموم نشدند… همه کسم مردند ولی نه برای من. هر روز می بینمشون، پدر اونجا نشسته بود، مادر اونجا و من بچه بودم. تو نبودی، معنیش اینه که مرده بودی؟ نه!»
از مرگ بیضایی غمگینم و این غم هر چه می گذرد با هضم خبر سنگین تر می شود، اما دوست دارم آن طور که بیضایی می خواست بیندیشم و ببینم، شادی زیستن را بر سوگ مرگ پیروز بخواهم، او را با همان موهای سفید و چشمان روشن آنجا کنار آیینه مسافران، زنده می بینم، او پاسدار آیینه است، در یاد ما زنده است و تا هستیم در ما ادامه دارد، آنقدر هنرمند است و بر فرهنگ افزوده که وجودش با آثاری درخشان در نسل ها ادامه خواهد داشت، او بیش از همه ما زنده و حاضر خواهد بود.
مانا نیستانی
❤291👏40😢10👍8🔥4🎉1
Forwarded from DW Persian دویچهوله فارسی
📸کاریکاتور هفته
در روزهای اخیر بازار تهران و بسیاری از شهرهای ایران در پی فروپاشی اقتصادی، سقوط بیسابقه ارزش ریال و افزایش افسارگسیخته قیمتها، شاهد اعتصابات گسترده و تعطیلی مغازهها بوده است؛ کسبه و بازاریان که در شرایط فعلی هیچ چشماندازِ معیشتی روشن نمیبینند، مغازههای خود را بستند و در اعتراض به وضعیت اقتصادی به خیابانها آمدند، در حالی که نیروهای امنیتی با تهدید و حضور سنگین سعی دارند با آنان مقابله کنند. تصویر آن هموطن نشسته در برابر صف یگان ویژه، بیهیچ دستانی برای از دست دادن، نمادی است دردناک از ناامیدی و خستگی نسلی که دیگر چیزی برای باختن نمیبیند و با وجود تهدیدها، ایستادگی کرده است. بازتابی از عمق بحران اقتصادی و اجتماعیای که زندگی روزمره مردم را فلج کرده و روح و امیدِ آنان را آزرده است.
@dw_farsi
در روزهای اخیر بازار تهران و بسیاری از شهرهای ایران در پی فروپاشی اقتصادی، سقوط بیسابقه ارزش ریال و افزایش افسارگسیخته قیمتها، شاهد اعتصابات گسترده و تعطیلی مغازهها بوده است؛ کسبه و بازاریان که در شرایط فعلی هیچ چشماندازِ معیشتی روشن نمیبینند، مغازههای خود را بستند و در اعتراض به وضعیت اقتصادی به خیابانها آمدند، در حالی که نیروهای امنیتی با تهدید و حضور سنگین سعی دارند با آنان مقابله کنند. تصویر آن هموطن نشسته در برابر صف یگان ویژه، بیهیچ دستانی برای از دست دادن، نمادی است دردناک از ناامیدی و خستگی نسلی که دیگر چیزی برای باختن نمیبیند و با وجود تهدیدها، ایستادگی کرده است. بازتابی از عمق بحران اقتصادی و اجتماعیای که زندگی روزمره مردم را فلج کرده و روح و امیدِ آنان را آزرده است.
@dw_farsi
👏86❤45👍10😢5🔥3🎉1