مبین شکفتگی ظاهرم، غمِ دل بین!
که خار در جگر و پای در حنا دارم...
"سلیم تهرانی" گفت.
که خار در جگر و پای در حنا دارم...
"سلیم تهرانی" گفت.
❤1
عجب از چشم تو دارم که شبانش تا روز
خواب میگیرد و شهری ز غمت بیدارند!
"سعدی" گفت.
خواب میگیرد و شهری ز غمت بیدارند!
"سعدی" گفت.
❤2
گویی قمارخانهی «هیچ» است روزگار
هربار شادمان شدم از بُرد، باختم...
"حسین دهلوی" گفت.
هربار شادمان شدم از بُرد، باختم...
"حسین دهلوی" گفت.
❤3
دیدهی حسرت مدام دور و برت داشتم
از همهی دیگران دوستترت داشتم...
"سیّدتقی سیّدی" گفت.
از همهی دیگران دوستترت داشتم...
"سیّدتقی سیّدی" گفت.
❤5
شب که آرامتر از پلک تو را میبندم
با دلم طاقتِ دیدارِ تو تا فردا نیست...
"محمدعلی بهمنی" گفت.
با دلم طاقتِ دیدارِ تو تا فردا نیست...
"محمدعلی بهمنی" گفت.
🌚1
چون حل نمیشود به سخن مشکلات عشق
در حیرتم که فایدهی قیلوقال چیست؟!
"هلالی جغتایی" گفت.
در حیرتم که فایدهی قیلوقال چیست؟!
"هلالی جغتایی" گفت.
❤2
تنِ من قایقِ لنگرزده در طوفان است
خودم اینجا، دلِ من پیش تو سرگردان است...
"فاضل نظری" گفت.
خودم اینجا، دلِ من پیش تو سرگردان است...
"فاضل نظری" گفت.
❤2
اگر گم کردهام خود را
مرا در گریه پیدا کن
اگر از شکوه لب بستم
سکوتم را تماشا کن...
مرا در گریه پیدا کن
اگر از شکوه لب بستم
سکوتم را تماشا کن...
❤5
حدیثِ بحر فراموش شد، که دور از تو
ز بس گریستهام آب برده دریا را...
"کلیم کاشانی" گفت.
ز بس گریستهام آب برده دریا را...
"کلیم کاشانی" گفت.
❤3
Forwarded from مَندیر˘˘
سال ۱۳۸۰، استاد شفیعی کدکنی در کلاسی، ضمن بحث دربارهی قابلیت تأویلپذیری شعر حافظ، ماجرای روضهخوان پیر کدکن را نقل کردند و بعد از تعریف خاطره و خواندن این بیت، متأثر شدند و گریستند.
روضهخوان، ماجرای عاشورا و اسارت اهل بیت علیهم السلام را با خواندن بیتی از حافظ شرح دادهبود:
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کان شاهد بازاری، وین پردهنشین باشد
روضهخوان، ماجرای عاشورا و اسارت اهل بیت علیهم السلام را با خواندن بیتی از حافظ شرح دادهبود:
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کان شاهد بازاری، وین پردهنشین باشد
❤4
تا بود گفتگو، سخنم ناتمام بود
نازم به خامُشی که سخن را تمام کرد!
"غنی کشمیری" گفت.
نازم به خامُشی که سخن را تمام کرد!
"غنی کشمیری" گفت.
❤2
دریاب که نقشی ماند از طرحِ وجودِ من
چون یادِ تو میآرم، خود هیچ نمیمانم...
"سعدی" گفت.
چون یادِ تو میآرم، خود هیچ نمیمانم...
"سعدی" گفت.
❤5
تو چند ساله شدی؟ آه! چند ساله شدم؟
کجا دگر خبر از سال و ماه و شب دارم؟!
۲۷ مردادماه
۲۶ سالگی:)
کجا دگر خبر از سال و ماه و شب دارم؟!
۲۷ مردادماه
۲۶ سالگی:)
❤8
دل این جفا که ز بیدادِ روزگار کشید
ستم نبود، مکافاتِ سختجانی بود...
"کلیم کاشانی" گفت.
ستم نبود، مکافاتِ سختجانی بود...
"کلیم کاشانی" گفت.
❤1