هندوانه های بیش از حد قرمز و بدون مزه را نخورید زیرا با استفاده از کودهای شیمیایی قرمز شده اند و میتوانند باعث مسمومیت های روده ای در افراد شوند!
#سلامتی_شما_آرزوی_ما
👁🌺👁
@mamatiir
#سلامتی_شما_آرزوی_ما
👁🌺👁
@mamatiir
#شب_های_قدر_قدرشناس_باشیم
قدر لحظه لحظه ی زندگی!
قدر خدای بزرگ و پوشاننده ی عیب ها...
#محمدیه_مسجد_پاکوه 97/03/13.
👁🌺👁
@mamatiir
قدر لحظه لحظه ی زندگی!
قدر خدای بزرگ و پوشاننده ی عیب ها...
#محمدیه_مسجد_پاکوه 97/03/13.
👁🌺👁
@mamatiir
#آموزش_سوارکاری
به شیطان گفتم: «#لعنت بر شیطان» لبخند زد.
پرسیدم: «چرا می خندی؟»
پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد»
پرسیدم: «مگر چه كرده ام؟»
گفت: «مرا لعنت می كنی در حالی كه هیچ بدی در حق تو نكرده ام»
با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم ؟! »
جواب داد: « #نفس تو مانند اسبی است كه آن را رام نكرده ای. #نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.»
پرسیدم: «پس تو چه كاره ای؟»
پاسخ داد: 👈 هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز...
👁🌺👁
@mamatiir
به شیطان گفتم: «#لعنت بر شیطان» لبخند زد.
پرسیدم: «چرا می خندی؟»
پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد»
پرسیدم: «مگر چه كرده ام؟»
گفت: «مرا لعنت می كنی در حالی كه هیچ بدی در حق تو نكرده ام»
با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم ؟! »
جواب داد: « #نفس تو مانند اسبی است كه آن را رام نكرده ای. #نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.»
پرسیدم: «پس تو چه كاره ای؟»
پاسخ داد: 👈 هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز...
👁🌺👁
@mamatiir
#شب_های_قدر_قدرشناس_باشیم
قدر پدران و مادران!
قدر خدای بزرگی که حواسش بهمون هست...
#محمدیه_مسجد_عمادالدین 97/03/13.
👁🌺👁
@mamatiir
قدر پدران و مادران!
قدر خدای بزرگی که حواسش بهمون هست...
#محمدیه_مسجد_عمادالدین 97/03/13.
👁🌺👁
@mamatiir
#قصه_های_ولایت
#گنج_عزت_بیگم قسمت دوم
خیلیها میگفتند با اجنه در ارتباط است و آنها برایش زر و سیم میبرند و او از طریق آن هزینه زندگی و ریختوپاشهایش را جور میکند؛ اما واقعیت آن بود که هرسال بخشی از مایملکش را فروخته بود و در پیری از تمام اموال شوهرش، فقط همین خانه نقلی تروتمیزی که تویش زندگی میکرد، بر جای مانده بود. عزت بیگم عینک تهاستکانی بزرگی داشت که آن را با کش رنگ و رو رفتهای که از روی چارقد سفیدش رد میشد به چشم میگذاشت؛ گرچه کل صورت سفید و چروک شدهاش پشت عینک پنهان میشد اما همچنان زیبایی خیرهکننده جوانیاش را میشد در تهچهرهاش دید. باوجود همه حرفوحدیثهایی که از قدیم در موردش گفته بودند و هنوز هم عدهای باور داشتند که او با ازما بهتران در ارتباط است، پاکیزه گی و نظم و نظافتش زبان زد خاص و عام ولایت بود. اما ماجرای ابراهیم و محمود از روزی شروع شد که آش نذری را به منزل عزت بیگم بردند؛ یکی دو سالی بود که برای خودشان مردی شده بودند و کاسههای آش نذری را توی سینی میگذاشتند و سینی را بر سر میگرفتند و به در منازل پیرهای ولایت میبردند. آن روز در منزل عزت بیگم را زدند تا آش نذری را تحویلش دهند. عزت بیگم با اصرار آنها را به داخل دعوت کرده بود و لبه صفه نشانده بود. دو تا استکان چایی تازهدم هم برایشان ریخته بود و سپس رفته بود از توی پستوی اتاق کنج صفه صندوقچهای قدیمی آورده بود و بساط رمل و اسطرلابش را وسط صفه پهن کرده بود و گفته بود میخواهد در قبال کار خیری که آنها کردهاند، پاداشی به آنها بدهد. گفته بود سالهاست برای کسی پیشگویی نکرده اما میداند که گنج بزرگی در قلعه است و میخواهد جایش را برای آنها مشخص کند. اول کار، حرکات عزت بیگم برایشان خندهدار میآمد اما کمکم محو رمل و اسطرلاب و وردهای او شدند. عزت بیگم علائمی را به آنها گفت که باید از آن نقطه تونل را حفر میکردند سپس از آنها قول گرفته بود که در این خصوص با هیچکس حرفی نزنند. و زمانش را هم چند ماه بعد تعیین کرده بود که مصادف بود با ماه رمضان... ادامه دارد
🖊#ناصر_طالبی_نژاد
👁🌺👁
@mamatiir
#گنج_عزت_بیگم قسمت دوم
خیلیها میگفتند با اجنه در ارتباط است و آنها برایش زر و سیم میبرند و او از طریق آن هزینه زندگی و ریختوپاشهایش را جور میکند؛ اما واقعیت آن بود که هرسال بخشی از مایملکش را فروخته بود و در پیری از تمام اموال شوهرش، فقط همین خانه نقلی تروتمیزی که تویش زندگی میکرد، بر جای مانده بود. عزت بیگم عینک تهاستکانی بزرگی داشت که آن را با کش رنگ و رو رفتهای که از روی چارقد سفیدش رد میشد به چشم میگذاشت؛ گرچه کل صورت سفید و چروک شدهاش پشت عینک پنهان میشد اما همچنان زیبایی خیرهکننده جوانیاش را میشد در تهچهرهاش دید. باوجود همه حرفوحدیثهایی که از قدیم در موردش گفته بودند و هنوز هم عدهای باور داشتند که او با ازما بهتران در ارتباط است، پاکیزه گی و نظم و نظافتش زبان زد خاص و عام ولایت بود. اما ماجرای ابراهیم و محمود از روزی شروع شد که آش نذری را به منزل عزت بیگم بردند؛ یکی دو سالی بود که برای خودشان مردی شده بودند و کاسههای آش نذری را توی سینی میگذاشتند و سینی را بر سر میگرفتند و به در منازل پیرهای ولایت میبردند. آن روز در منزل عزت بیگم را زدند تا آش نذری را تحویلش دهند. عزت بیگم با اصرار آنها را به داخل دعوت کرده بود و لبه صفه نشانده بود. دو تا استکان چایی تازهدم هم برایشان ریخته بود و سپس رفته بود از توی پستوی اتاق کنج صفه صندوقچهای قدیمی آورده بود و بساط رمل و اسطرلابش را وسط صفه پهن کرده بود و گفته بود میخواهد در قبال کار خیری که آنها کردهاند، پاداشی به آنها بدهد. گفته بود سالهاست برای کسی پیشگویی نکرده اما میداند که گنج بزرگی در قلعه است و میخواهد جایش را برای آنها مشخص کند. اول کار، حرکات عزت بیگم برایشان خندهدار میآمد اما کمکم محو رمل و اسطرلاب و وردهای او شدند. عزت بیگم علائمی را به آنها گفت که باید از آن نقطه تونل را حفر میکردند سپس از آنها قول گرفته بود که در این خصوص با هیچکس حرفی نزنند. و زمانش را هم چند ماه بعد تعیین کرده بود که مصادف بود با ماه رمضان... ادامه دارد
🖊#ناصر_طالبی_نژاد
👁🌺👁
@mamatiir
#خداوندا
ﺑﺮﺍﻱ ﺯﺧﻤﻬﺎ ﻣﺮﺣﻢ، ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺧﻤﻬﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ،
ﺑﺮﺍﻱ ﭘﺮﺳﺶ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﺎ ﭘﺎﺳﺦ، عطا فرما...
#سلام_صبحتون_بخیر
👁🌺👁
@mamatiir
ﺑﺮﺍﻱ ﺯﺧﻤﻬﺎ ﻣﺮﺣﻢ، ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺧﻤﻬﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ،
ﺑﺮﺍﻱ ﭘﺮﺳﺶ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﺎ ﭘﺎﺳﺦ، عطا فرما...
#سلام_صبحتون_بخیر
👁🌺👁
@mamatiir
P...M
@mamatiir
یک عده هستن دست ندارن اما بجاش بال دارن...
یک عده هم دست خیر دارن... مثل همون امیری که دست خیرش یتیم های کوفه رو نوازش می کرد.../ سرنا صدا
👁🌺👁
@mamatiir
یک عده هم دست خیر دارن... مثل همون امیری که دست خیرش یتیم های کوفه رو نوازش می کرد.../ سرنا صدا
👁🌺👁
@mamatiir
قابل توجه دوستان گرامی
نظرکارشناسان دربازدید بند خاکی کلیزه، آذرماه سال گذشته ، این بند از نظر مکان و استحکام مورد تایید واقع نشد!
❗️با طرح های من درآوردی فقط مشکلات را زیاد می کنیم.
👁🌺👁
@mamatiir
نظرکارشناسان دربازدید بند خاکی کلیزه، آذرماه سال گذشته ، این بند از نظر مکان و استحکام مورد تایید واقع نشد!
❗️با طرح های من درآوردی فقط مشکلات را زیاد می کنیم.
👁🌺👁
@mamatiir
#شب_های_قدر_قدرشناس_باشیم
قدر شب های آسمانی!
قدر خدای بزرگی که همیشه حواسش بهمون هست...
#محمدیه_مسجد_جامع 96/03/23.
👁🌺👁
@mamatiir
قدر شب های آسمانی!
قدر خدای بزرگی که همیشه حواسش بهمون هست...
#محمدیه_مسجد_جامع 96/03/23.
👁🌺👁
@mamatiir
#قلم_دوربین
اینم نتیجه کاری که کارشناسی نشد!؟ حالا نه آب داریم نه جاده در ضمن سال گذشته یه بار هزینه شده و بازسازی!!!
📸: از علی سلطانی
👁🌺👁
@mamatiir
اینم نتیجه کاری که کارشناسی نشد!؟ حالا نه آب داریم نه جاده در ضمن سال گذشته یه بار هزینه شده و بازسازی!!!
📸: از علی سلطانی
👁🌺👁
@mamatiir
ﻫﺮ ﻭﻋﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﺩ ﻫﻮﺍ ﺑﻮﺩ
ﻫﺮ ﻧﮑﺘﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﯾﺎ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﮔﺎﻥ ﺑﺴﭙﺮﺩﻧﺪ
ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺳﻢ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩ ؟
ﺭﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﭼﭙﺎﻭﻝ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻏﻔﻠﺖ ﻭ ﺑﯿﺤﺎﻟﯽ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ!
ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺗﮑﺎﻧﺪﻧﺪ
ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯽ ﺑﺮﮒ ﻭ ﻧﻮﺍ ﺑﻮﺩ
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﭼﻨﺎﻧﯿﻢ ﺩﺭﯾﻐﺎ ...
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﻻﻻﯾﯽ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪﻥ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ!
ﺍﯾﮑﺎﺵ ﺩﺭ ﺩﯾﺰﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ
ﯾﺎ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻤﯽ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺣﯿﺎ ﺑود...
با ما همراه باشید در متفاوت ترین کانال ⬇️ 🌸⬇️
https://telegram.me/mamatiir
👁🌺👁
@mamatiir
ﻫﺮ ﻧﮑﺘﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﯾﺎ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﮔﺎﻥ ﺑﺴﭙﺮﺩﻧﺪ
ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺳﻢ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩ ؟
ﺭﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﭼﭙﺎﻭﻝ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻏﻔﻠﺖ ﻭ ﺑﯿﺤﺎﻟﯽ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ!
ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺗﮑﺎﻧﺪﻧﺪ
ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯽ ﺑﺮﮒ ﻭ ﻧﻮﺍ ﺑﻮﺩ
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﭼﻨﺎﻧﯿﻢ ﺩﺭﯾﻐﺎ ...
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﻻﻻﯾﯽ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪﻥ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ!
ﺍﯾﮑﺎﺵ ﺩﺭ ﺩﯾﺰﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ
ﯾﺎ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻤﯽ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺣﯿﺎ ﺑود...
با ما همراه باشید در متفاوت ترین کانال ⬇️ 🌸⬇️
https://telegram.me/mamatiir
👁🌺👁
@mamatiir
Telegram
Mamatiir - کانال پایگاه ممتی
پایگاه تفریحی و اطلاع رسانی ممتی
متفاوت ترین و به روز ترین کانال شهرستان نایین
تماس با مدیر کانال: @Rezash1344
لینک دعوت نامه کانال :
https://telegram.me/joinchat/CfA98jzuNU2ipeXu3rdbew
متفاوت ترین و به روز ترین کانال شهرستان نایین
تماس با مدیر کانال: @Rezash1344
لینک دعوت نامه کانال :
https://telegram.me/joinchat/CfA98jzuNU2ipeXu3rdbew
#لیله_القدر
امشب تمام آینه ها را صدا کنید
قرآن به سر گرفته و با هم دعا کنید
گر قدر، قدر بدانی جوشن ادا کنی
باید برای حاجت رو به خدا کنید.
👁🌺👁
@mamatiir
امشب تمام آینه ها را صدا کنید
قرآن به سر گرفته و با هم دعا کنید
گر قدر، قدر بدانی جوشن ادا کنی
باید برای حاجت رو به خدا کنید.
👁🌺👁
@mamatiir
#قصه_های_ولایت
#گنج_عزت_بیگم قسمت سوم
...ابراهیم و محمود هر دو شانزدهسالگی را رد کرده بودند، هردو یتیم بودند و یکجورهایی نانآور خانه. هم کارگری میکردند و هم چندتایی بز و بزغاله داشتند و چندتکه زمین کشوان ولایت را که اموراتشان را با آن میگذراندند. ابراهیم کوتاهقد بود و درست مثل پدرش که چند سال پیش از بیماری وبا مرده بود سیاهسوخته و پر مو بود و محمود هم مثل پدرش که سالها پیش در معدن نخلک کشتهشده بود بلند بالا و لاغراندام بود با صورتی کشیده و موهایی لخت. از روزی که عزت بیگم محل گنج قلعه را به آنها گفته بود تا فرا رسیدن ماه رمضان تمام فکر و ذکرشان شده بود گنج قلعه. طی این چند ماه بارها طرفهای غروب که گذر خلوت بود، از پشت دامنه کوه قلعه، خودشان را به منزل عزت بیگم رسانده بودند و در خصوص گنج اطلاعات بیشتری گرفته بودند. در این چند ماه تأمین قوت و غذای عزت بیگم با آنها بود. عزت بیگم گفته بود در قبال پیدا کردن محل گنج هیچ سهمی از آنها نخواهد خواست اما یک قرآن خطی قدیمی و یک کتاب دیگر گذاشته بود جلوشان و قسمشان داده بود که بهجایش تا وقتیکه زنده است، بدون اینکه کسی بفهمد نان و آبش را تأمین کنند و پس از مرگ هم آبرومندانه دفنش کنند. هر دو با جانودل و بدون هیچ چونوچرایی پذیرفته بودند و قسم یادکرده بودند. باور داشتند که عزت بیگم زن خوبی است و خیر آنها را میخواهد؛ چراکه، جای گنج قلعه را فقط به آنها گفته بود، نه هیچکس دیگری. بعدش هم با پیدا کردن گنج، آنقدر پولدار میشدند که میتوانستند نانوآب همه مردم ولایت را هم بدهند، چه رسد به عزت بیگم که کل خوردوخوراکش به اندازه یککف دست نان و یک پیاله ماست بود. ابراهیم برای محمود تعریف کرده بود یک سال تابستان که با کامیون سیدحسین سید مهدی برای درمان تراخم چشمش به تهران رفته، عمویش او را به سینما برده و دیده است که چند نفر توی یک قلعه سنگی تونل کندهاند و به اندازه چند بار شتر طلا و نقره بیرون آوردهاند... ادامه دارد
🖊#ناصر_طالبی_نژاد
👁🌺👁
@mamatiir
#گنج_عزت_بیگم قسمت سوم
...ابراهیم و محمود هر دو شانزدهسالگی را رد کرده بودند، هردو یتیم بودند و یکجورهایی نانآور خانه. هم کارگری میکردند و هم چندتایی بز و بزغاله داشتند و چندتکه زمین کشوان ولایت را که اموراتشان را با آن میگذراندند. ابراهیم کوتاهقد بود و درست مثل پدرش که چند سال پیش از بیماری وبا مرده بود سیاهسوخته و پر مو بود و محمود هم مثل پدرش که سالها پیش در معدن نخلک کشتهشده بود بلند بالا و لاغراندام بود با صورتی کشیده و موهایی لخت. از روزی که عزت بیگم محل گنج قلعه را به آنها گفته بود تا فرا رسیدن ماه رمضان تمام فکر و ذکرشان شده بود گنج قلعه. طی این چند ماه بارها طرفهای غروب که گذر خلوت بود، از پشت دامنه کوه قلعه، خودشان را به منزل عزت بیگم رسانده بودند و در خصوص گنج اطلاعات بیشتری گرفته بودند. در این چند ماه تأمین قوت و غذای عزت بیگم با آنها بود. عزت بیگم گفته بود در قبال پیدا کردن محل گنج هیچ سهمی از آنها نخواهد خواست اما یک قرآن خطی قدیمی و یک کتاب دیگر گذاشته بود جلوشان و قسمشان داده بود که بهجایش تا وقتیکه زنده است، بدون اینکه کسی بفهمد نان و آبش را تأمین کنند و پس از مرگ هم آبرومندانه دفنش کنند. هر دو با جانودل و بدون هیچ چونوچرایی پذیرفته بودند و قسم یادکرده بودند. باور داشتند که عزت بیگم زن خوبی است و خیر آنها را میخواهد؛ چراکه، جای گنج قلعه را فقط به آنها گفته بود، نه هیچکس دیگری. بعدش هم با پیدا کردن گنج، آنقدر پولدار میشدند که میتوانستند نانوآب همه مردم ولایت را هم بدهند، چه رسد به عزت بیگم که کل خوردوخوراکش به اندازه یککف دست نان و یک پیاله ماست بود. ابراهیم برای محمود تعریف کرده بود یک سال تابستان که با کامیون سیدحسین سید مهدی برای درمان تراخم چشمش به تهران رفته، عمویش او را به سینما برده و دیده است که چند نفر توی یک قلعه سنگی تونل کندهاند و به اندازه چند بار شتر طلا و نقره بیرون آوردهاند... ادامه دارد
🖊#ناصر_طالبی_نژاد
👁🌺👁
@mamatiir
هواپیمای اختصاصی تیم ملی راهی ترکیه شد
🔹 هواپیمای تیم ملی پس از عزیمت به استانبول همراه ملی پوشان راهی مسکو خواهد شد.
👁🌺👁
@mamatiir
🔹 هواپیمای تیم ملی پس از عزیمت به استانبول همراه ملی پوشان راهی مسکو خواهد شد.
👁🌺👁
@mamatiir
#فزت_ورب_الكعبة
#حرکت_هیئت_عزاداران_حسینیه_پادرخت_محمدیه
فردا مصادف با شهادت مولای متقیان علی(ع) ساعت 17:30.
#اجرکم_عندالله
👁🌺👁
@mamatiir
#حرکت_هیئت_عزاداران_حسینیه_پادرخت_محمدیه
فردا مصادف با شهادت مولای متقیان علی(ع) ساعت 17:30.
#اجرکم_عندالله
👁🌺👁
@mamatiir