Mamatiir - کانال پایگاه ممتی
#از_شما_چه_پنهان 🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد ... اصولا در خود سینما این اتفاق افتاده بود. برای ما ها که سیاسی نبودیم، به لحاظ حرفه ای ، فرقی بین سینماگران غیر مذهبی با فیلمسازانی که از دل نظام و مذهب درآمده بودند، وجود نداشت. ملاک فیلم…
#از_شما_چه_پنهان
🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد
... حالا که فکرش را می کنم یاد دوران کودکی و نوجوانی ام می افتم که شب ها در خانه مادر بزرگم رادیو دهلی را می گرفتیم و به ترانه های درخواستی اش گوش می دادیم .این آرزو در سال ... برآورده شد . از سوی جشنواره فیلم کودک و نوجوان حیدر آباد مرکز استان آندراپرادش دعوت نامه ای رسید و ما هم راهی شدیم . بخشی از هزینه را اداره ام پرداخت و بخشی هم با فروش یک فیلنامه تصویب شده کودک و نوجوانی به بنیاد سینمایی فارابی فراهم شد . فیلمنامه ای به نام " بچه های خاک " که چند بار تا پای ساخت رفت و هنوز هم روی دستم مانده . به هر حال با این پشوانه ٫ پایم را از خاک ایران بیرون گذاشتم و وارد کشوری شدم که ده ها بار در ذهنم آن را در نوردیده بودم . اما در همان لحظه های نخست که وارد فرودگاه بمبئی ( مومبای ) شدم احساس کردم این آن سرزمین جادویی نیست که باز به قول سپهری ” که مرا می خواند " و در ادامه سفر هم هرچه دیدم واقعیت های تلخی بود که ربطی به سر زمین آرزو هایم نداشت . سفرنامۀ هندوستان که باعنوان «این هم نوعی ادیسه است» در مجله فیلم چاپ شد . هم از این جهت که نخستین سفر خارجی ام بود و ذوق زدگی ام را نشان می داد و هم به دلیل حال و هوای جشنواره به ویژه حضور غلامرضا رمضانی، فیلمساز جوان و شنگولی که با فیلم «چرخ » در جشنواره شرکت کرده و مایه مسرت گروه ایرانی و همچنین مهمانان خارجی شده بود. این سفرنامه حال و هوایی طنزآلود پیدا کرد تا حدی که هادی چپردار که آن زمان برای مجلۀ فیلم صفحۀ طنز درمی آورد، بر مبنای این سفرنامه، قطعۀ طنز جالبی نوشت. سفرنامۀ بعدی به ترکیه بود برای شرکت در جشنواره فیلم استانبول که خودم از مقدمه و موخره اش خیلی راضی بودم اما چون خوانندگان مجله انتظار حال و هوای طنزآلود داشتند و این یکی برعکس خیلی جدی و حتی تلخ از کار درآمده بود، به اندازۀ اولی مورد استقبال واقع نشد. اما سومین سفرنامه که با عنوان «آلمان سال صفر» و در باره سفر بی سرانجام من و جهانبخش نورایی به نیو یورک آمریکا به دعوت دانشگاه کلمبیا بود ، بیش از حد انتظارم مورد توجه قرار گرفت. قرار بود از طریق آلمان به آمریکا برویم . ساعت ده صبح روز یازدهم سبتامبر 2001٫ ویزای ما در سفارت آمریکا در فرانکفورت آماده شد و من و نورایی ٫ به قصد عزیمت به فرودگاه راهی محل اقامت شدیم که آن فاجعه بزرگ یعنی انفجار برج های دو قلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک اتفاق افتادو ما از سفر ماندیم و دست کم من ده روز تمام با ترس و حشت در فرانکفورت ماندم که داستانش در همان سفر نامه آمده است . یکی از مترجمان بنام می گفت پس از خواندن این سفرنامه، یک مهمانی به راه انداخته و خودش آن را برای مهمانان خوانده و هم را از خنده روده بر کرده است و من نفهمیدم کجای این غمنامه خنده دار بوده ؟. رخشان بنی اعتماد هم شیفتۀ این سفرنامه بود و بی میل نبود فیلمی بر اساس آن بسازد که نمی دانم چرا نشد. این دومین باری بود که همکاری با رخشان نمی شد. بار اول وقتی بود که روزی بسیار ذوق زده با من تماس گرفت و گفت که به توصیۀ دوستی، رمان «سال صفر» من را خوانده و خوشش آمده و می خواهد آن را به فیلم برگرداند. ابتدا تعجب کردم. چون فرم و شیوه روایت آن رمان بر اساس اصل تداعی معانی و با تکنیک فلاش بک شکل گرفتهو ربطی به شیوۀ روایت در آثار بنی اعتماد که مطلقا فاقد فلاش بک اند، ندارد. اما بعد ها فهمیدم که اصلی ترین علت دلبستگی اش به این کتاب که طی مدت کوتاهی به قول خودش دو بار خوانده بود، آن بود که داستان در شیراز می گذرد. شیراز آن سالها و شیراز این سالها. و خب رخشان که شیرازی است، بدیهی است که از این رمان خوشش بیاید...ادامه دارد
👁🌸👁
@mamatiir
🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد
... حالا که فکرش را می کنم یاد دوران کودکی و نوجوانی ام می افتم که شب ها در خانه مادر بزرگم رادیو دهلی را می گرفتیم و به ترانه های درخواستی اش گوش می دادیم .این آرزو در سال ... برآورده شد . از سوی جشنواره فیلم کودک و نوجوان حیدر آباد مرکز استان آندراپرادش دعوت نامه ای رسید و ما هم راهی شدیم . بخشی از هزینه را اداره ام پرداخت و بخشی هم با فروش یک فیلنامه تصویب شده کودک و نوجوانی به بنیاد سینمایی فارابی فراهم شد . فیلمنامه ای به نام " بچه های خاک " که چند بار تا پای ساخت رفت و هنوز هم روی دستم مانده . به هر حال با این پشوانه ٫ پایم را از خاک ایران بیرون گذاشتم و وارد کشوری شدم که ده ها بار در ذهنم آن را در نوردیده بودم . اما در همان لحظه های نخست که وارد فرودگاه بمبئی ( مومبای ) شدم احساس کردم این آن سرزمین جادویی نیست که باز به قول سپهری ” که مرا می خواند " و در ادامه سفر هم هرچه دیدم واقعیت های تلخی بود که ربطی به سر زمین آرزو هایم نداشت . سفرنامۀ هندوستان که باعنوان «این هم نوعی ادیسه است» در مجله فیلم چاپ شد . هم از این جهت که نخستین سفر خارجی ام بود و ذوق زدگی ام را نشان می داد و هم به دلیل حال و هوای جشنواره به ویژه حضور غلامرضا رمضانی، فیلمساز جوان و شنگولی که با فیلم «چرخ » در جشنواره شرکت کرده و مایه مسرت گروه ایرانی و همچنین مهمانان خارجی شده بود. این سفرنامه حال و هوایی طنزآلود پیدا کرد تا حدی که هادی چپردار که آن زمان برای مجلۀ فیلم صفحۀ طنز درمی آورد، بر مبنای این سفرنامه، قطعۀ طنز جالبی نوشت. سفرنامۀ بعدی به ترکیه بود برای شرکت در جشنواره فیلم استانبول که خودم از مقدمه و موخره اش خیلی راضی بودم اما چون خوانندگان مجله انتظار حال و هوای طنزآلود داشتند و این یکی برعکس خیلی جدی و حتی تلخ از کار درآمده بود، به اندازۀ اولی مورد استقبال واقع نشد. اما سومین سفرنامه که با عنوان «آلمان سال صفر» و در باره سفر بی سرانجام من و جهانبخش نورایی به نیو یورک آمریکا به دعوت دانشگاه کلمبیا بود ، بیش از حد انتظارم مورد توجه قرار گرفت. قرار بود از طریق آلمان به آمریکا برویم . ساعت ده صبح روز یازدهم سبتامبر 2001٫ ویزای ما در سفارت آمریکا در فرانکفورت آماده شد و من و نورایی ٫ به قصد عزیمت به فرودگاه راهی محل اقامت شدیم که آن فاجعه بزرگ یعنی انفجار برج های دو قلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک اتفاق افتادو ما از سفر ماندیم و دست کم من ده روز تمام با ترس و حشت در فرانکفورت ماندم که داستانش در همان سفر نامه آمده است . یکی از مترجمان بنام می گفت پس از خواندن این سفرنامه، یک مهمانی به راه انداخته و خودش آن را برای مهمانان خوانده و هم را از خنده روده بر کرده است و من نفهمیدم کجای این غمنامه خنده دار بوده ؟. رخشان بنی اعتماد هم شیفتۀ این سفرنامه بود و بی میل نبود فیلمی بر اساس آن بسازد که نمی دانم چرا نشد. این دومین باری بود که همکاری با رخشان نمی شد. بار اول وقتی بود که روزی بسیار ذوق زده با من تماس گرفت و گفت که به توصیۀ دوستی، رمان «سال صفر» من را خوانده و خوشش آمده و می خواهد آن را به فیلم برگرداند. ابتدا تعجب کردم. چون فرم و شیوه روایت آن رمان بر اساس اصل تداعی معانی و با تکنیک فلاش بک شکل گرفتهو ربطی به شیوۀ روایت در آثار بنی اعتماد که مطلقا فاقد فلاش بک اند، ندارد. اما بعد ها فهمیدم که اصلی ترین علت دلبستگی اش به این کتاب که طی مدت کوتاهی به قول خودش دو بار خوانده بود، آن بود که داستان در شیراز می گذرد. شیراز آن سالها و شیراز این سالها. و خب رخشان که شیرازی است، بدیهی است که از این رمان خوشش بیاید...ادامه دارد
👁🌸👁
@mamatiir
Mamatiir - کانال پایگاه ممتی
#از_شما_چه_پنهان 🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد ... حالا که فکرش را می کنم یاد دوران کودکی و نوجوانی ام می افتم که شب ها در خانه مادر بزرگم رادیو دهلی را می گرفتیم و به ترانه های درخواستی اش گوش می دادیم .این آرزو در سال ... برآورده شد .…
#از_شما_چه_پنهان
🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد
به هر حال یکی دو جلسه با او و همسرش جهانگیر کوثری صحبت کردیم و قرار شد رخشان و همکار فیلمنامه نویسش فرید مصطفوی، بر مبنای کتاب فیلمنامه ای بنویسند و بعد ها من هم وارد ماجرا شوم و پیشنهاد هایی بدهم. یکی دو ماه گذشت که یک شب رخشان زنگ زد و با اندوه گفت که متاسفانه نمی شود. امکان پذیر نیست. ابتدا خیال کردم با مسئولان امور سینمایی رایزنی کرده و آنها رای اش را زده اند. اما ماجرا چیز دیگری بود. پس از دو ماه کار روی فیلمنامه ، تازه رخشان به این نتیجه رسیده بود که بیش از یک سوم داستان در فضای قبل از انقلاب اتفاق می افتد. آن هم دانشگاه. یکی از زنان داستان هم قهرمان تنیس بوده، یکی دیگرشان، صدای خوبی داشته و اغلب در جمع های دوستانه، آوازی می خوانده و خلاصه این که چنین فضایی در شرایط فعلی، امکان اجرا ندارد و باید به شیوۀ فیلم " نیمه پنهان " تهمینه میلانی، کل فضای دانشگاه را در یک دکۀ روزنامه فروشی خلاصه کرد که نشدنی است. خوب طبیعی است من هم ناراحت شدم. چون رخشان بنی اعتماد فیلمساز توانایی است که می توانست هم به خوبی از پس این داستان برآید و هم مایه اعتبار من می شد. منی که به شکلی خرافی به این نتیجه رسیده ام که در عرصۀ فیلمسازی مطلقا شانس ندارم. وقتی مجموعه اتفاق هایی که در طی سی و پنج شش سال فعالیت در عرصۀ سینما داشته ام را مرور می کنم، به این باور خرافی ایمان پیدا می کنم. از همان اول بگویم، در سال 1353، فیلم کوتاهی ساختم به نام «سوگ سیاوش» که در واقع بر مبنای غمنامه سیاوش در شاهنامه و با الهام از کتابی به همین نان، اثر استاد شاهرخ مسکوب، ساخته شد و دربارۀ یک جوان روشنفکر بود که در مسیر آگاهی بخشیدن به دیگران، کشته می شود و از خون او، درختی تنومند می روید. عنفوان جوانی و دانشجویی بود و فیلم حال و هوایی سیاسی داشت. فیلم در نخستین جشنواره فیلم طوس که به صورت همزمان در تهران و مشهد برگزار می شد، به نمایش درآمد. بخش فیلم در سینما سینه موند (قیام فعلی) اجرا می شد. من البته برای شرکت در اردوی عمران ملی دانشجویان در تبریز بودم و از طریق روزنامه ها، کم و بیش در جریان اخبار قرار می گرفتم. شبی که فیلم من به نمایش در می آید، یک مامور معذور می رود آپاراتخانه، و تنها نسخۀ فیلم را به زور می گیرد و با خود می برد. من که بی خبر بودم به زاون قوکاسیان زنگ زدم که به عنوان رییس سینمای آزاد اصفهان، خبری از جلسۀ نمایش فیلم بگیرم. زاون ماجرای توقیف فیلم را گفت که خوب از یک سو ناراحت شدم و از سوی دیگر خوشحال و مغرور که فیلم بی خاصیت نبوده. خبر توقیف فیلم را به سرعت برق به همدوره ای هایم در اردو دادم و از خودم قهرمانی ساختم که بیا و بنگر. بعد ها زاون حرف مهمی زد. گفت «شماها با این فیلم های شعاری باعث می شوید سانسور به فیلمسازی آماتوری هم وارد شود.» متاسفانه چنین هم شد. چون بعدها دستور صادر شد که پیش از دادن امکانات به بچه ها، فیلمنامه هایشان خوانده و تصویب شود.
پس از سوگ سیاوش، چند تایی فیلم الکی ساختم تا رسیدم به فیلمی که از نظر موضوع و فضا و میزانسن، خیلی بهش امیدوار بودم. " آهنگ سمند " که در شهرکرد فیلمبرداری کردیم و حکایت پیرمردی از نسل دلاوران بختیاری بود که حالا خانه نشین شده و اسبش در طویله بی تابی می کند. فیلمبرداری و نورپردازی فیلم خیلی حرفه ای توسط پرویز حسن پور انجام شد و من خیلی به آینده آن امید داشتم. اما یک اتفاق نادر و احمقانه، باعث شد تا رویاهایم نقش بر آب شود. روی هر ده حلقۀ فیلم 8 میلیمتری، هنگام شستشو در لابراتوار تلویزیون از وسط یک خط افتاده بود که قاب تصویر را دو قسمت می کرد. هیچ کاریش هم نمی شد کرد. به قول عزاداران، با قلبی اندوهناک و روحیه ای افسرده، رها کردم. سال 56، آخرین فیلم 8 میلی متری ام را با عنوان " باب پنجم " بر اساس باب پنجم گلستان سعدی ساختم که بازیگر اولش جوانی بود کارمند امور فوق برنامه دانشگاه که سابقۀ بازیگری در تئاتر هم داشت...ادامه دارد
👁🌸👁
@mamatiir
🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد
به هر حال یکی دو جلسه با او و همسرش جهانگیر کوثری صحبت کردیم و قرار شد رخشان و همکار فیلمنامه نویسش فرید مصطفوی، بر مبنای کتاب فیلمنامه ای بنویسند و بعد ها من هم وارد ماجرا شوم و پیشنهاد هایی بدهم. یکی دو ماه گذشت که یک شب رخشان زنگ زد و با اندوه گفت که متاسفانه نمی شود. امکان پذیر نیست. ابتدا خیال کردم با مسئولان امور سینمایی رایزنی کرده و آنها رای اش را زده اند. اما ماجرا چیز دیگری بود. پس از دو ماه کار روی فیلمنامه ، تازه رخشان به این نتیجه رسیده بود که بیش از یک سوم داستان در فضای قبل از انقلاب اتفاق می افتد. آن هم دانشگاه. یکی از زنان داستان هم قهرمان تنیس بوده، یکی دیگرشان، صدای خوبی داشته و اغلب در جمع های دوستانه، آوازی می خوانده و خلاصه این که چنین فضایی در شرایط فعلی، امکان اجرا ندارد و باید به شیوۀ فیلم " نیمه پنهان " تهمینه میلانی، کل فضای دانشگاه را در یک دکۀ روزنامه فروشی خلاصه کرد که نشدنی است. خوب طبیعی است من هم ناراحت شدم. چون رخشان بنی اعتماد فیلمساز توانایی است که می توانست هم به خوبی از پس این داستان برآید و هم مایه اعتبار من می شد. منی که به شکلی خرافی به این نتیجه رسیده ام که در عرصۀ فیلمسازی مطلقا شانس ندارم. وقتی مجموعه اتفاق هایی که در طی سی و پنج شش سال فعالیت در عرصۀ سینما داشته ام را مرور می کنم، به این باور خرافی ایمان پیدا می کنم. از همان اول بگویم، در سال 1353، فیلم کوتاهی ساختم به نام «سوگ سیاوش» که در واقع بر مبنای غمنامه سیاوش در شاهنامه و با الهام از کتابی به همین نان، اثر استاد شاهرخ مسکوب، ساخته شد و دربارۀ یک جوان روشنفکر بود که در مسیر آگاهی بخشیدن به دیگران، کشته می شود و از خون او، درختی تنومند می روید. عنفوان جوانی و دانشجویی بود و فیلم حال و هوایی سیاسی داشت. فیلم در نخستین جشنواره فیلم طوس که به صورت همزمان در تهران و مشهد برگزار می شد، به نمایش درآمد. بخش فیلم در سینما سینه موند (قیام فعلی) اجرا می شد. من البته برای شرکت در اردوی عمران ملی دانشجویان در تبریز بودم و از طریق روزنامه ها، کم و بیش در جریان اخبار قرار می گرفتم. شبی که فیلم من به نمایش در می آید، یک مامور معذور می رود آپاراتخانه، و تنها نسخۀ فیلم را به زور می گیرد و با خود می برد. من که بی خبر بودم به زاون قوکاسیان زنگ زدم که به عنوان رییس سینمای آزاد اصفهان، خبری از جلسۀ نمایش فیلم بگیرم. زاون ماجرای توقیف فیلم را گفت که خوب از یک سو ناراحت شدم و از سوی دیگر خوشحال و مغرور که فیلم بی خاصیت نبوده. خبر توقیف فیلم را به سرعت برق به همدوره ای هایم در اردو دادم و از خودم قهرمانی ساختم که بیا و بنگر. بعد ها زاون حرف مهمی زد. گفت «شماها با این فیلم های شعاری باعث می شوید سانسور به فیلمسازی آماتوری هم وارد شود.» متاسفانه چنین هم شد. چون بعدها دستور صادر شد که پیش از دادن امکانات به بچه ها، فیلمنامه هایشان خوانده و تصویب شود.
پس از سوگ سیاوش، چند تایی فیلم الکی ساختم تا رسیدم به فیلمی که از نظر موضوع و فضا و میزانسن، خیلی بهش امیدوار بودم. " آهنگ سمند " که در شهرکرد فیلمبرداری کردیم و حکایت پیرمردی از نسل دلاوران بختیاری بود که حالا خانه نشین شده و اسبش در طویله بی تابی می کند. فیلمبرداری و نورپردازی فیلم خیلی حرفه ای توسط پرویز حسن پور انجام شد و من خیلی به آینده آن امید داشتم. اما یک اتفاق نادر و احمقانه، باعث شد تا رویاهایم نقش بر آب شود. روی هر ده حلقۀ فیلم 8 میلیمتری، هنگام شستشو در لابراتوار تلویزیون از وسط یک خط افتاده بود که قاب تصویر را دو قسمت می کرد. هیچ کاریش هم نمی شد کرد. به قول عزاداران، با قلبی اندوهناک و روحیه ای افسرده، رها کردم. سال 56، آخرین فیلم 8 میلی متری ام را با عنوان " باب پنجم " بر اساس باب پنجم گلستان سعدی ساختم که بازیگر اولش جوانی بود کارمند امور فوق برنامه دانشگاه که سابقۀ بازیگری در تئاتر هم داشت...ادامه دارد
👁🌸👁
@mamatiir
Mamatiir - کانال پایگاه ممتی
#از_شما_چه_پنهان 🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد به هر حال یکی دو جلسه با او و همسرش جهانگیر کوثری صحبت کردیم و قرار شد رخشان و همکار فیلمنامه نویسش فرید مصطفوی، بر مبنای کتاب فیلمنامه ای بنویسند و بعد ها من هم وارد ماجرا شوم و پیشنهاد هایی…
#از_شما_چه_پنهان
🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد
جهانبخش سلطانی، که پس از انقلاب، تا مدتی جزو بازیگران مطرح سینما و تلویزیون شد. از این فیلم هم بسیار راضی بودم. اما پس از مرحۀ تدوین راهی خدمت سربازی شدم و به زاون سپردم که صداگذاری فیلم را هم انجام دهد. این مرحله آنقدر طول کشید که خورد به انقلاب و فیلم بلاتکلیف و بی سرانجام ماند.
خیال نکنید ماجرا به همین چند فقره بدبیاری ختم می شود. اوایل دهۀ 60، فیلمنامه ای نوشته بودم به نام " شب دراز مصیبت " که در امور سینمایی بنیاد مستضعفان تصویب شد و تا مرحلۀ پیش برآورد هم رفت. اما مدیریت آن بخش تقدیر کرد و کار ما به جایی نرسید. سال 69 نخستین فیلم کوتاه 35 میلی متری ام به نام «باغ» را به تهیه کنندگی وحید نیکخواه آزاد و فرشته طائرپور ساختم که به رغم شرکت در چند جشنواره، عملیات لابراتواری اش به طور کامل انجام نشد. یعنی تیتراژ فیلم قرار بود روی تصویر سوپر شود، که این مرحله را انجام ندادند.خودم هم همت نکردم کار را دنبال کنم و فیلم تقریبا بی سرانجام ماند البته سرمایه گذار اصلی این فیلم که کلا سیصد هزار تومان هزینه برد ٫ بنیاد فارابی بود . روزی در ملاقاتی با سید محمد بهشتی به او گفتم قصد فیلمسازی دارم . او لبخندی زد و گفت مبارک است . پرسیدم چرا خوشحال شدید ؟ گفت " اگر فیلمت خوب از کار درآمد ٫ ما سرمان را بالا می گیریم و می گوییم ٫ همه منتقدان فیلمسازان بدی نیستند . این یکی خوب بود که ما کشفش کردیم . اگر هم بد در آمد ٫ می گوییم منتقدان فیلمسازان خوبی نمی شوند . این یکی که خیلی هم ادعا دارد را ما بی آبرو کردیم . " اگرچه شوخی تلخی بود ولی ٫ بسیار هشدار دهنده هم بود .به هر حال این ذهنیت عمومی وجود دارد که منتقدان سینما ی ایران ٫ هرگز فیلمسازان خوبی از کار در نیامده اند .بیشترین استناد صاحبان این نظریه هم ٫ دو سه فیلم متوسطی است که توسط استاد بزرگمان دکتر هوشنگ کاووسی ساخته شده . ولی به گمان من این موضوع خرافی ٫ ربطی به منتقد بودن یا نبودن ندارد . چون فیلمسازی و نقادی ٫ دو مقوله جدا از یکدگرند .منتقدان کارشناس سینما هستند و مثل دیگر کارشناسان ٫ باید توانایی تشحیص خوب و بد یک فیلم را بر مبنای اصول و دانش سینما داشته باشند . در حالی که فیلمسازی یک فرایند هنری است و به خلاقیت فیلمساز بستگی دارد .نمونه اش موفقیت گروه منتقدان کایه دوسینما در دهه 1950است که با حضور خود در عرصه فیلمسازی سینمای فرانسه و جهان را متحول کردند. . تروفو ٫ گدار ٫ ریوت ٫ شابرول و دیگران که پدید آورنده موج نو در سینمای افسرده فرانسه بودند به هرحال بهشتی از همراهی کوتاهی نکرد اما به گمانم برنده این بازی او بود . چون " باغ " به رغم برخورداری از یک دکوپاژ شسته و روفته ٫ فیلم موفقی از کار در نیامد . عدم موفقیت این فیلم اما باعث سلب اعتماد بهشتی که هنوز هم فکر می کنم بهترین و موفق ترین مدیر فرهنگی و هنری سه دهه اخیر بوده نسبت به من نشد . روزی در ملاقاتی اتفاقی بی آن که به طور مستقیم قصدش را بیان کند ٫ گفت که " حدود ده سال از پیدایش سینمای نوین ما می گذرد ولی من ندیدم یکی از منتقدان یا نویسندگان سینمایی ٫ بردار کتابی در باره چند و چون این سینما بنویسد تا بفهمیم ضعف و قوت ما طی این سال ها چه بوده " احساس کردم به طور غیر مستقیم دارد به من پیشنهاد چنین کاری را می دهد . چندی بعد به او گفتم من حاضرم کتابی در باره تاریخ سینمای پس از انقلاب بنویسم مشروط به این که آزادی عمل داشته باشم . گفت " فقط یک خط قرمز داریم . این که به امام و انقلاب توهین نشود ...ادامه دارد
👁🌸👁
@mamatiir
🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد
جهانبخش سلطانی، که پس از انقلاب، تا مدتی جزو بازیگران مطرح سینما و تلویزیون شد. از این فیلم هم بسیار راضی بودم. اما پس از مرحۀ تدوین راهی خدمت سربازی شدم و به زاون سپردم که صداگذاری فیلم را هم انجام دهد. این مرحله آنقدر طول کشید که خورد به انقلاب و فیلم بلاتکلیف و بی سرانجام ماند.
خیال نکنید ماجرا به همین چند فقره بدبیاری ختم می شود. اوایل دهۀ 60، فیلمنامه ای نوشته بودم به نام " شب دراز مصیبت " که در امور سینمایی بنیاد مستضعفان تصویب شد و تا مرحلۀ پیش برآورد هم رفت. اما مدیریت آن بخش تقدیر کرد و کار ما به جایی نرسید. سال 69 نخستین فیلم کوتاه 35 میلی متری ام به نام «باغ» را به تهیه کنندگی وحید نیکخواه آزاد و فرشته طائرپور ساختم که به رغم شرکت در چند جشنواره، عملیات لابراتواری اش به طور کامل انجام نشد. یعنی تیتراژ فیلم قرار بود روی تصویر سوپر شود، که این مرحله را انجام ندادند.خودم هم همت نکردم کار را دنبال کنم و فیلم تقریبا بی سرانجام ماند البته سرمایه گذار اصلی این فیلم که کلا سیصد هزار تومان هزینه برد ٫ بنیاد فارابی بود . روزی در ملاقاتی با سید محمد بهشتی به او گفتم قصد فیلمسازی دارم . او لبخندی زد و گفت مبارک است . پرسیدم چرا خوشحال شدید ؟ گفت " اگر فیلمت خوب از کار درآمد ٫ ما سرمان را بالا می گیریم و می گوییم ٫ همه منتقدان فیلمسازان بدی نیستند . این یکی خوب بود که ما کشفش کردیم . اگر هم بد در آمد ٫ می گوییم منتقدان فیلمسازان خوبی نمی شوند . این یکی که خیلی هم ادعا دارد را ما بی آبرو کردیم . " اگرچه شوخی تلخی بود ولی ٫ بسیار هشدار دهنده هم بود .به هر حال این ذهنیت عمومی وجود دارد که منتقدان سینما ی ایران ٫ هرگز فیلمسازان خوبی از کار در نیامده اند .بیشترین استناد صاحبان این نظریه هم ٫ دو سه فیلم متوسطی است که توسط استاد بزرگمان دکتر هوشنگ کاووسی ساخته شده . ولی به گمان من این موضوع خرافی ٫ ربطی به منتقد بودن یا نبودن ندارد . چون فیلمسازی و نقادی ٫ دو مقوله جدا از یکدگرند .منتقدان کارشناس سینما هستند و مثل دیگر کارشناسان ٫ باید توانایی تشحیص خوب و بد یک فیلم را بر مبنای اصول و دانش سینما داشته باشند . در حالی که فیلمسازی یک فرایند هنری است و به خلاقیت فیلمساز بستگی دارد .نمونه اش موفقیت گروه منتقدان کایه دوسینما در دهه 1950است که با حضور خود در عرصه فیلمسازی سینمای فرانسه و جهان را متحول کردند. . تروفو ٫ گدار ٫ ریوت ٫ شابرول و دیگران که پدید آورنده موج نو در سینمای افسرده فرانسه بودند به هرحال بهشتی از همراهی کوتاهی نکرد اما به گمانم برنده این بازی او بود . چون " باغ " به رغم برخورداری از یک دکوپاژ شسته و روفته ٫ فیلم موفقی از کار در نیامد . عدم موفقیت این فیلم اما باعث سلب اعتماد بهشتی که هنوز هم فکر می کنم بهترین و موفق ترین مدیر فرهنگی و هنری سه دهه اخیر بوده نسبت به من نشد . روزی در ملاقاتی اتفاقی بی آن که به طور مستقیم قصدش را بیان کند ٫ گفت که " حدود ده سال از پیدایش سینمای نوین ما می گذرد ولی من ندیدم یکی از منتقدان یا نویسندگان سینمایی ٫ بردار کتابی در باره چند و چون این سینما بنویسد تا بفهمیم ضعف و قوت ما طی این سال ها چه بوده " احساس کردم به طور غیر مستقیم دارد به من پیشنهاد چنین کاری را می دهد . چندی بعد به او گفتم من حاضرم کتابی در باره تاریخ سینمای پس از انقلاب بنویسم مشروط به این که آزادی عمل داشته باشم . گفت " فقط یک خط قرمز داریم . این که به امام و انقلاب توهین نشود ...ادامه دارد
👁🌸👁
@mamatiir
Mamatiir - کانال پایگاه ممتی
#از_شما_چه_پنهان 🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد جهانبخش سلطانی، که پس از انقلاب، تا مدتی جزو بازیگران مطرح سینما و تلویزیون شد. از این فیلم هم بسیار راضی بودم. اما پس از مرحۀ تدوین راهی خدمت سربازی شدم و به زاون سپردم که صداگذاری فیلم را…
#از_شما_چه_پنهان
🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد
... " قراردادی بسته شد و شروع کردم به جمع آوری منابع و ماخذ و یک سالی طول کشید تا کتاب آماده چاپ شد و اسمش را هم گذاشتم " در حضور سینما "که انتشارت فارابی منتشر و به گمان برخی کتاب خوبی هم شد . تا این جا این تنها کتابی است که در باره سیر تحولات سینمای پس از انقلاب نوشته شده و انصافا هم بهشتی به وعده اش عمل کرد و هیچ دخالتی در محتوای آن از سوی هیچ کس صورت نگرفت . هرچند وقتی کتاب د رآمد که دیگر او مدیر عامل فارابی نبود خوب یا بد ٫ کتاب در بر گیرنده نگاه و ذهنیت آن سال های من در باره سینمای آن روزگار است .می دانیم کهآن سال ها فارابی مرکز ثقل همه فعالیت های سینمایی بود . از امور نرم افزاری گرفته تا بخش سخت افزاری اش و بهشتی خود به تنهایی نقش مدیر اصلی سینما را بر عهده داشت . و هر تصمیمی می گرفت همه مسئولان قانونی سینما ٫ باید می پذیرفتند . او طی ده سالی که بر این نهاد مدیریت کرد ٫ نقش مهمی در کشف و معرفی یا ارتقاء جایگاه فیلمسازان جوان داشت .سینما گرانی مثل کیانوش عیاری ٫ مسعود جعفری جوزانی ٫ علیرضا رئیسیان ٫ علی ژکان ٫اصغر هاشمی ٫ از کشفیات او و ایجاد تحول در نگاه و جهت گیری فیلمسازانی مثل مخملباف و حاتمی کیا هم ٫ از جمله جاذبه ای مدیریتی وی بود . سال 1371 ٫ یعنی یک سال مانده به پایان عمر مدیریتی او بر فارابی ٫ مجله فیلم تصمیم گرفت گفتگوی مفصلی در باره اوضاع و احوال سینما در آن سال ها با بهشتی انجام دهد . من و گلمکانی برای این امر مهم انتخاب شدیم . این گفتگو طی سه جلسه طولانی در دفتر بهشتی انجام شد و او برای اولین بار در باره برخی فیلمسازان با صراحت اظهار نظر کرد و گفت که چه کسانی را قبول دارد و چه کسانی را فیلمساز نمی داند . تا آن جا که گفت " همان امکاناتی که در اختیار مخملباف و حاتمی کیا و دیگر بچه های مذهبی قرار داده ایم ٫ در اختیار کسانی مثل جمال شورجه ٫ رحیم رحیم پور و دیگران هم قرار گرفته ولی لابد جنم واستعداد لازم را برای رشد ندارند که چیزی نشدند . " واز این دست حرف های صریح که تا آن روز کسی از زبان یک مسئول سینمایی نشنیده بود .متن این گفتگو را من تنظیم کردم و پس از حروف چینی برای حک و اصلاح برای بهشتی فرستادیم ومدتی معطل جواب ماندیم تا این که خبر داد " چاپ این گفتگو ٫ فعلا به صلاح نیست " و حتی متن حروفچینی شده را هم بر نگرداند . آن روز ها هنوز کامپیو تر وارد حوزه حروچینی نشده بود و نمی شد نسخه دیگری از یک متن تایپ شده تهیه کرد و بهشتی این را می دانست .هنوز هم معتقدم آن گفتگو می توانست باعث تحولی اساسی در سینمای ایران بشود .
در همان سال ، فیلمنامه ای نوشتم با عنوان «راز گنجینه» که حال و هوای خاطرات دوران کودکی ام را داشت. سال های قصه های مجید و فیلم هایی از این دست بود که بعد ها کیومرث پوراحمد، به آن ها فیلمهای «خاک و خلی» لقب داد. این فیلمنامه طبق رسم آن سال ها در بخش فرهنگی بنیاد سینمایی فارابی به تصویب رسید و رفت برای دریافت پروانه ساخت به کارگردانی خودم. به عنوان نمونه کار، فیلم "باغ " را ارائه کردم که پذیرفته و مجوز کارگردانی صادر شد. فریدون جیرانی که پس از شکست فیلم اولش " صعود "، حال و روز خوبی نداشت، خبردار شد که من فیلمنامه تصویب شده ای دارم و مجوز کارگردانی هم گرفته ام و چه و چه. در این گیرودار، محمد جعفری، همکار منتقدمان که یک فیلم کودک و نوجوان هم به نام " اتل متل توتوله " ساخته بود، آمد سراغم که فیلمنامه را بخرد به مبلغ سیصد هزار تومان که با آن پول می شد یک اتومبیل پیکان دست دوم تمیز خرید. وسوسه شدم و گفتم باشد. قرار و مداری گذاشتیم که جیرانی خبردار شد و هیجان زده آمد سراغم که " این چه کار احمقانه ای است؟ تو مجوز کارگردانی گرفته ای. من برایت تهیه کننده پیدا کرده ام " و خلاصه آنقدر گفت که به محمد جعفری جواب رد دادم و منتظر اقدامات عاجل جیرانی ماندم...ادامه دارد
👁🌸👁
@mamatiir
🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد
... " قراردادی بسته شد و شروع کردم به جمع آوری منابع و ماخذ و یک سالی طول کشید تا کتاب آماده چاپ شد و اسمش را هم گذاشتم " در حضور سینما "که انتشارت فارابی منتشر و به گمان برخی کتاب خوبی هم شد . تا این جا این تنها کتابی است که در باره سیر تحولات سینمای پس از انقلاب نوشته شده و انصافا هم بهشتی به وعده اش عمل کرد و هیچ دخالتی در محتوای آن از سوی هیچ کس صورت نگرفت . هرچند وقتی کتاب د رآمد که دیگر او مدیر عامل فارابی نبود خوب یا بد ٫ کتاب در بر گیرنده نگاه و ذهنیت آن سال های من در باره سینمای آن روزگار است .می دانیم کهآن سال ها فارابی مرکز ثقل همه فعالیت های سینمایی بود . از امور نرم افزاری گرفته تا بخش سخت افزاری اش و بهشتی خود به تنهایی نقش مدیر اصلی سینما را بر عهده داشت . و هر تصمیمی می گرفت همه مسئولان قانونی سینما ٫ باید می پذیرفتند . او طی ده سالی که بر این نهاد مدیریت کرد ٫ نقش مهمی در کشف و معرفی یا ارتقاء جایگاه فیلمسازان جوان داشت .سینما گرانی مثل کیانوش عیاری ٫ مسعود جعفری جوزانی ٫ علیرضا رئیسیان ٫ علی ژکان ٫اصغر هاشمی ٫ از کشفیات او و ایجاد تحول در نگاه و جهت گیری فیلمسازانی مثل مخملباف و حاتمی کیا هم ٫ از جمله جاذبه ای مدیریتی وی بود . سال 1371 ٫ یعنی یک سال مانده به پایان عمر مدیریتی او بر فارابی ٫ مجله فیلم تصمیم گرفت گفتگوی مفصلی در باره اوضاع و احوال سینما در آن سال ها با بهشتی انجام دهد . من و گلمکانی برای این امر مهم انتخاب شدیم . این گفتگو طی سه جلسه طولانی در دفتر بهشتی انجام شد و او برای اولین بار در باره برخی فیلمسازان با صراحت اظهار نظر کرد و گفت که چه کسانی را قبول دارد و چه کسانی را فیلمساز نمی داند . تا آن جا که گفت " همان امکاناتی که در اختیار مخملباف و حاتمی کیا و دیگر بچه های مذهبی قرار داده ایم ٫ در اختیار کسانی مثل جمال شورجه ٫ رحیم رحیم پور و دیگران هم قرار گرفته ولی لابد جنم واستعداد لازم را برای رشد ندارند که چیزی نشدند . " واز این دست حرف های صریح که تا آن روز کسی از زبان یک مسئول سینمایی نشنیده بود .متن این گفتگو را من تنظیم کردم و پس از حروف چینی برای حک و اصلاح برای بهشتی فرستادیم ومدتی معطل جواب ماندیم تا این که خبر داد " چاپ این گفتگو ٫ فعلا به صلاح نیست " و حتی متن حروفچینی شده را هم بر نگرداند . آن روز ها هنوز کامپیو تر وارد حوزه حروچینی نشده بود و نمی شد نسخه دیگری از یک متن تایپ شده تهیه کرد و بهشتی این را می دانست .هنوز هم معتقدم آن گفتگو می توانست باعث تحولی اساسی در سینمای ایران بشود .
در همان سال ، فیلمنامه ای نوشتم با عنوان «راز گنجینه» که حال و هوای خاطرات دوران کودکی ام را داشت. سال های قصه های مجید و فیلم هایی از این دست بود که بعد ها کیومرث پوراحمد، به آن ها فیلمهای «خاک و خلی» لقب داد. این فیلمنامه طبق رسم آن سال ها در بخش فرهنگی بنیاد سینمایی فارابی به تصویب رسید و رفت برای دریافت پروانه ساخت به کارگردانی خودم. به عنوان نمونه کار، فیلم "باغ " را ارائه کردم که پذیرفته و مجوز کارگردانی صادر شد. فریدون جیرانی که پس از شکست فیلم اولش " صعود "، حال و روز خوبی نداشت، خبردار شد که من فیلمنامه تصویب شده ای دارم و مجوز کارگردانی هم گرفته ام و چه و چه. در این گیرودار، محمد جعفری، همکار منتقدمان که یک فیلم کودک و نوجوان هم به نام " اتل متل توتوله " ساخته بود، آمد سراغم که فیلمنامه را بخرد به مبلغ سیصد هزار تومان که با آن پول می شد یک اتومبیل پیکان دست دوم تمیز خرید. وسوسه شدم و گفتم باشد. قرار و مداری گذاشتیم که جیرانی خبردار شد و هیجان زده آمد سراغم که " این چه کار احمقانه ای است؟ تو مجوز کارگردانی گرفته ای. من برایت تهیه کننده پیدا کرده ام " و خلاصه آنقدر گفت که به محمد جعفری جواب رد دادم و منتظر اقدامات عاجل جیرانی ماندم...ادامه دارد
👁🌸👁
@mamatiir
Mamatiir - کانال پایگاه ممتی
#از_شما_چه_پنهان 🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد ... " قراردادی بسته شد و شروع کردم به جمع آوری منابع و ماخذ و یک سالی طول کشید تا کتاب آماده چاپ شد و اسمش را هم گذاشتم " در حضور سینما "که انتشارت فارابی منتشر و به گمان برخی کتاب خوبی هم شد…
#از_شما_چه_پنهان
🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد
... روزی در کافه نادری قرار گذاشتیم که پیش نویس قرارداد را بیاورد و من امضا کنم. طبق این پیش نویس، من بابت کارگردانی و فیلمنامه، دو میلیون تومان دریافت می کردم که رقم کمی بود. ولی ظاهرا به کار اول ، بیش از این هم نمی دادند. پیش نویس را امضا کردم. اما جیرانی یک شرط هم گذاشت که در قرارداد نمی آمد اما به لحاظ اخلاقی من باید انجامش می دادم. شرط این بود که نصف این مبلغ یعنی یک میلیون تومان به او پرداخته شود. ابتدا خیال کردم شوخی می کند ولی دیدم، خیر، قضیه جدی است. و بعد رفت سر روضه خوانی که تو می دانی اوضاع مالی من اصلا خوب نیست و فشار اقتصادی دارم تا حدی که تصمیم گرفته ام زن و بجه ام را بفرستم زادگاهم تربت حیدریه و ... . آنقدر نک و ناله کرد که گفتم باشد. قسم و آیه داد که کسی نفهمد که گفتم باشد. بعدها فهمیدم که قرار بود تهیه کننده فیلم تعاونی فیلمسازان باشد که رفقای جیرانی و خودش عضو آن بودند. هر چه بود، این فیلم بلاتکلیف ماند. محمد جعفری هم رفت سراغ فیلمی دیگر و سر ما بی کلاه ماند. از این جا رانده و از آن جا مانده.می دانیم کهآن سال ها فارابی مرکز ثقل همه فعالیت های سینمایی بود . از امور نرم افزاری گرفته تا بخش سخت افزاری اش و بهشتی خود به تنهایی نقش مدیر اصلی سینما را بر عهده داشت . و هر تصمیمی می گرفت همه مسئولان قانونی سینما ٫ باید می پذیرفتند . او طی ده سالی که بر این نهاد مدیریت کرد ٫ نقش مهمی در کشف و معرفی یا ارتقاء جایگاه فیلمسازان جوان داشت .سینما گرانی مثل کیانوش عیاری ٫ مسعود جعفری جوزانی ٫ علیرضا رئیسیان ٫ علی ژکان ٫اصغر هاشمی ٫ از کشفیات او و ایجاد تحول در نگاه و جهت گیری فیلمسازانی مثل مخملباف و حاتی کیا هم ٫ از جمله جاذبه ای مدیریتی وی بود .
کار بعدی، نگارش فیلمنامه " ایلیا نقاش جوان " بر مبنای طرحی از وحید نیکخواه آزاد بود که بعد ها خبردار شدم اصل این ایده مال محمد رضا سرهنگی بوده و نیکخواه که به دلایلی سرهنگی و چند نفر دیگر زیر پر و بالش قرار داده بودند، بی آنکه از سرهنگی اجازه بگیرد، آن را مال خود کرده بود. اما نگارش فیلمنامه به من سپرده شد که نتیجۀ کار هم راضی کننده از کار درآمد و رفت برای ساخت. ابوالحسن داوودی که پس از دریافت جایزه از جشنواره اصفهان برای فیلم " سفر جادویی "حالا دیگر فیلمساز مطرحی شده بود، آن را کارگردانی کرد و برای نخستین بار در جشنوارۀ اصفهان به نمایش درآمد که پیشتر شرحش آمده. فیلمی که به غضب برخی منتقد نماها گرفتار شد و در محاق ماند. تا سال ها بعد، داوودی معتقد بود که این بهترین فیلم اوست.اما " ایلیا نقاش جوان "هم سر زا رفت و امکان حیات طبیعی به دست نیاورد.
باید به این مجموعه سناریوی اولیۀ فیلم " دندان مار" کیمیایی را که به رغم توافق جمعی بر سر این که یکی از بهترین آثار پس از انقلاب اوست و به دستوری، از تداوم نمایش آن جلوگیری به عمل آمد، اضافه کنم. پس از آن تا مدتها فکر ساختن فیلم را از سر به در کردم و همچنان پیگیر کار مطبوعاتی ام شدم.اما وسوسه فیلمسازی ٫ همچنان پر قوت باقی ماند...ادامه دارد
👁🌸👁
@mamatiir
🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد
... روزی در کافه نادری قرار گذاشتیم که پیش نویس قرارداد را بیاورد و من امضا کنم. طبق این پیش نویس، من بابت کارگردانی و فیلمنامه، دو میلیون تومان دریافت می کردم که رقم کمی بود. ولی ظاهرا به کار اول ، بیش از این هم نمی دادند. پیش نویس را امضا کردم. اما جیرانی یک شرط هم گذاشت که در قرارداد نمی آمد اما به لحاظ اخلاقی من باید انجامش می دادم. شرط این بود که نصف این مبلغ یعنی یک میلیون تومان به او پرداخته شود. ابتدا خیال کردم شوخی می کند ولی دیدم، خیر، قضیه جدی است. و بعد رفت سر روضه خوانی که تو می دانی اوضاع مالی من اصلا خوب نیست و فشار اقتصادی دارم تا حدی که تصمیم گرفته ام زن و بجه ام را بفرستم زادگاهم تربت حیدریه و ... . آنقدر نک و ناله کرد که گفتم باشد. قسم و آیه داد که کسی نفهمد که گفتم باشد. بعدها فهمیدم که قرار بود تهیه کننده فیلم تعاونی فیلمسازان باشد که رفقای جیرانی و خودش عضو آن بودند. هر چه بود، این فیلم بلاتکلیف ماند. محمد جعفری هم رفت سراغ فیلمی دیگر و سر ما بی کلاه ماند. از این جا رانده و از آن جا مانده.می دانیم کهآن سال ها فارابی مرکز ثقل همه فعالیت های سینمایی بود . از امور نرم افزاری گرفته تا بخش سخت افزاری اش و بهشتی خود به تنهایی نقش مدیر اصلی سینما را بر عهده داشت . و هر تصمیمی می گرفت همه مسئولان قانونی سینما ٫ باید می پذیرفتند . او طی ده سالی که بر این نهاد مدیریت کرد ٫ نقش مهمی در کشف و معرفی یا ارتقاء جایگاه فیلمسازان جوان داشت .سینما گرانی مثل کیانوش عیاری ٫ مسعود جعفری جوزانی ٫ علیرضا رئیسیان ٫ علی ژکان ٫اصغر هاشمی ٫ از کشفیات او و ایجاد تحول در نگاه و جهت گیری فیلمسازانی مثل مخملباف و حاتی کیا هم ٫ از جمله جاذبه ای مدیریتی وی بود .
کار بعدی، نگارش فیلمنامه " ایلیا نقاش جوان " بر مبنای طرحی از وحید نیکخواه آزاد بود که بعد ها خبردار شدم اصل این ایده مال محمد رضا سرهنگی بوده و نیکخواه که به دلایلی سرهنگی و چند نفر دیگر زیر پر و بالش قرار داده بودند، بی آنکه از سرهنگی اجازه بگیرد، آن را مال خود کرده بود. اما نگارش فیلمنامه به من سپرده شد که نتیجۀ کار هم راضی کننده از کار درآمد و رفت برای ساخت. ابوالحسن داوودی که پس از دریافت جایزه از جشنواره اصفهان برای فیلم " سفر جادویی "حالا دیگر فیلمساز مطرحی شده بود، آن را کارگردانی کرد و برای نخستین بار در جشنوارۀ اصفهان به نمایش درآمد که پیشتر شرحش آمده. فیلمی که به غضب برخی منتقد نماها گرفتار شد و در محاق ماند. تا سال ها بعد، داوودی معتقد بود که این بهترین فیلم اوست.اما " ایلیا نقاش جوان "هم سر زا رفت و امکان حیات طبیعی به دست نیاورد.
باید به این مجموعه سناریوی اولیۀ فیلم " دندان مار" کیمیایی را که به رغم توافق جمعی بر سر این که یکی از بهترین آثار پس از انقلاب اوست و به دستوری، از تداوم نمایش آن جلوگیری به عمل آمد، اضافه کنم. پس از آن تا مدتها فکر ساختن فیلم را از سر به در کردم و همچنان پیگیر کار مطبوعاتی ام شدم.اما وسوسه فیلمسازی ٫ همچنان پر قوت باقی ماند...ادامه دارد
👁🌸👁
@mamatiir
Mamatiir - کانال پایگاه ممتی
#از_شما_چه_پنهان 🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد ... روزی در کافه نادری قرار گذاشتیم که پیش نویس قرارداد را بیاورد و من امضا کنم. طبق این پیش نویس، من بابت کارگردانی و فیلمنامه، دو میلیون تومان دریافت می کردم که رقم کمی بود. ولی ظاهرا به…
#از_شما_چه_پنهان
🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد
... سال 82 به پیشنهاد مدیر کل وقت دفتر تکنولوژی اموزشی و دبیر جشنوارۀ بین المللی رشد،رحمت اله محرابی موظف شدم فیلم کوتاهی با مظمون گفتگوی تمدنها بسازم. طرحی در ذهن داشتم که آن را با علیرضا معتمدی منتقد ؟؟؟؟؟؟ [روزنامهنگار] جوان و خوش قریحۀ اصفهانی در میان گذاشتم که تبدیل به فیلمنامۀ بلندی شد. حکایت یک دزد که تحت تعقیب پلیس قرار می گیرد، وارد مدرسه ای می شود و ناچار عده ای از بچه های مدرسه را به گروگان می گیرد. این فیلمنامه، مدیر کل را تحریک یا تشویق کرد برای تولید یک فیلم بلند. ظاهرا از سوی وزیر وقت آموزش و پرورش، تاکید شده بود حتما فیلم با این موضوع ساخته شود ولی یک فیلم کوتاه . مدتی طول کشید تامحرابی توانست مقامات را راضی کند به جای فیلم کوتاه، یک فیلم بلند بسازند که قابلیت نمایش در مدارس کشور را داشته باشد. پیشنهاد مدیر کل این بود که تولید و تهیه آن را به بخش خصوصی واگذار کند که نیاز به چک و چانه داشت. در این فاصله، وحید نیکخواه آزاد که حالا دیگر چند سالی بود میانه همکاری شان با فرشته طائرپور به هم خورده بود، دور از چشم من رفته بود سراغ مدیرکل که تهیه کننده مناسب برای این فیلم محمد رضا سرهنگی است و به تعبیر اهل سودا و سیاست، طائرپور را دور زد و به هر حال با سرهنگی قرارداد بسته و قرار شد من هم مرخصی بدون حقوق بگیرم و خارج از اداره با سرهنگی قرارداد ببندم. برآورد اولیۀ فیلم نود میلیون تومان بود که به گمان من اندکی زیاد بود. قرار شد من در ازای فیلمنامه و کارگردانی 6 میلیون تومان دستمزد بگیرم. در طول اسفند ماه 80، بکوب مشغول فیلمبرداری شدیم و کار با سرعت بالایی پیش می رفت و سرهنگی مدام یادآوری می کرد که قبل از تعطیلات عید تمامش کنیم. چون اگر بیفتد آن طرف عید، دوباره باید قرارداد ببندد و از این حرفها که من ساده دل هم باور می کردم و روزی هفت هشت ساعت مداوم کار می کردیم. تا فیلم طی بیست و شش روز کاری، تمام شد. در حالی که هنوز دستمزدی نگرفته بودم. سرهنگی گفت شب عید است و پول نیاز نداری؟ گفتم چرا. و پانصد هزار تومان علی الحساب گرفتم. چون گفته بودم که دستمزدم را یک جا می خواهم. یک جا یعنی زمانی که فیلم آماده نمایش شد. از اواخر فروردین 83 ، فیلم وارد مرحلۀ تدوین و صدا گذاری شد. در میان راه بودیم که سرهنگی سکته کرد و از این جهان رخت بربست. یادش گرامی، اما نمی دانم چرا چند سال آخر عمرش، این قدر حرص مال اندوزی برش داشته بود. یک بار همین شیوه او را به خاک سیاه نشانده بود. زمانی که مجموعۀ ارزشمند «کودکان سرزمین ایران» را برای شبکۀ دو تلویزیون تولید کرد که از قضا من هم یک قسمت آن را ساختم، آنقدر رفت تلویزیون اصلاح برآورد کرد که بالاخره، مدیر گروه کودک شبکه یعنی محمد مهدی عسگرپور، جلویش ایستاد و او ماند با کلی بدهی. هر چه از تلویزیون می گرفت را خرج خودنمایی یا به رخ کشیدن می کرد. دعوت مداوم از عده ای شامل فیلمساز، منتقد و مدیران تلویزیون به دفترش و نمایش چند فیلم از آن مجموعه. ناهار و شام و پذیرایی های مفصل، گاه هنگام ناهار در آشپزخانۀ دفترش، جای سوزن انداختن نبود. در زندگی خصوصی اش هم تحولاتی به وجود امده بود. و خلاصه این که هی از تلویزیون پول می گرفت و به جای تولید، خرج حاشیه می کرد. وقتی جلوی ادامۀ کار آن مجموعه ارزشمند به دلایل محتوایی گرفته شد، سرهنگی به خاک سیاه نشست. همسرش با یک دختر خردسال از او جدا شد و سرهنگی شد مستاجر خانه دایی مرحومش...ادامه دارد
👁🌸👁
@mamatiir
🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد
... سال 82 به پیشنهاد مدیر کل وقت دفتر تکنولوژی اموزشی و دبیر جشنوارۀ بین المللی رشد،رحمت اله محرابی موظف شدم فیلم کوتاهی با مظمون گفتگوی تمدنها بسازم. طرحی در ذهن داشتم که آن را با علیرضا معتمدی منتقد ؟؟؟؟؟؟ [روزنامهنگار] جوان و خوش قریحۀ اصفهانی در میان گذاشتم که تبدیل به فیلمنامۀ بلندی شد. حکایت یک دزد که تحت تعقیب پلیس قرار می گیرد، وارد مدرسه ای می شود و ناچار عده ای از بچه های مدرسه را به گروگان می گیرد. این فیلمنامه، مدیر کل را تحریک یا تشویق کرد برای تولید یک فیلم بلند. ظاهرا از سوی وزیر وقت آموزش و پرورش، تاکید شده بود حتما فیلم با این موضوع ساخته شود ولی یک فیلم کوتاه . مدتی طول کشید تامحرابی توانست مقامات را راضی کند به جای فیلم کوتاه، یک فیلم بلند بسازند که قابلیت نمایش در مدارس کشور را داشته باشد. پیشنهاد مدیر کل این بود که تولید و تهیه آن را به بخش خصوصی واگذار کند که نیاز به چک و چانه داشت. در این فاصله، وحید نیکخواه آزاد که حالا دیگر چند سالی بود میانه همکاری شان با فرشته طائرپور به هم خورده بود، دور از چشم من رفته بود سراغ مدیرکل که تهیه کننده مناسب برای این فیلم محمد رضا سرهنگی است و به تعبیر اهل سودا و سیاست، طائرپور را دور زد و به هر حال با سرهنگی قرارداد بسته و قرار شد من هم مرخصی بدون حقوق بگیرم و خارج از اداره با سرهنگی قرارداد ببندم. برآورد اولیۀ فیلم نود میلیون تومان بود که به گمان من اندکی زیاد بود. قرار شد من در ازای فیلمنامه و کارگردانی 6 میلیون تومان دستمزد بگیرم. در طول اسفند ماه 80، بکوب مشغول فیلمبرداری شدیم و کار با سرعت بالایی پیش می رفت و سرهنگی مدام یادآوری می کرد که قبل از تعطیلات عید تمامش کنیم. چون اگر بیفتد آن طرف عید، دوباره باید قرارداد ببندد و از این حرفها که من ساده دل هم باور می کردم و روزی هفت هشت ساعت مداوم کار می کردیم. تا فیلم طی بیست و شش روز کاری، تمام شد. در حالی که هنوز دستمزدی نگرفته بودم. سرهنگی گفت شب عید است و پول نیاز نداری؟ گفتم چرا. و پانصد هزار تومان علی الحساب گرفتم. چون گفته بودم که دستمزدم را یک جا می خواهم. یک جا یعنی زمانی که فیلم آماده نمایش شد. از اواخر فروردین 83 ، فیلم وارد مرحلۀ تدوین و صدا گذاری شد. در میان راه بودیم که سرهنگی سکته کرد و از این جهان رخت بربست. یادش گرامی، اما نمی دانم چرا چند سال آخر عمرش، این قدر حرص مال اندوزی برش داشته بود. یک بار همین شیوه او را به خاک سیاه نشانده بود. زمانی که مجموعۀ ارزشمند «کودکان سرزمین ایران» را برای شبکۀ دو تلویزیون تولید کرد که از قضا من هم یک قسمت آن را ساختم، آنقدر رفت تلویزیون اصلاح برآورد کرد که بالاخره، مدیر گروه کودک شبکه یعنی محمد مهدی عسگرپور، جلویش ایستاد و او ماند با کلی بدهی. هر چه از تلویزیون می گرفت را خرج خودنمایی یا به رخ کشیدن می کرد. دعوت مداوم از عده ای شامل فیلمساز، منتقد و مدیران تلویزیون به دفترش و نمایش چند فیلم از آن مجموعه. ناهار و شام و پذیرایی های مفصل، گاه هنگام ناهار در آشپزخانۀ دفترش، جای سوزن انداختن نبود. در زندگی خصوصی اش هم تحولاتی به وجود امده بود. و خلاصه این که هی از تلویزیون پول می گرفت و به جای تولید، خرج حاشیه می کرد. وقتی جلوی ادامۀ کار آن مجموعه ارزشمند به دلایل محتوایی گرفته شد، سرهنگی به خاک سیاه نشست. همسرش با یک دختر خردسال از او جدا شد و سرهنگی شد مستاجر خانه دایی مرحومش...ادامه دارد
👁🌸👁
@mamatiir
Mamatiir - کانال پایگاه ممتی
#از_شما_چه_پنهان 🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد ... سال 82 به پیشنهاد مدیر کل وقت دفتر تکنولوژی اموزشی و دبیر جشنوارۀ بین المللی رشد،رحمت اله محرابی موظف شدم فیلم کوتاهی با مظمون گفتگوی تمدنها بسازم. طرحی در ذهن داشتم که آن را با علیرضا…
#از_شما_چه_پنهان
🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد
... یک اتاق از دفتر محمد رضا اصلانی در خیابان تخت جمشید هم شد محل کارش. یعنی در واقع شد انبار وسایلش. تولید این فیلم می توانست سرآغازی باشد برای حرکت دوبارۀ او که حالا دیگر گرگ باران خورده شده بود. به دستیار و مشاورم، به مدیر تولید و به همۀ عوامل سپرده بود که تا حد امکان جلوی هزینه ها را بگیرند. به ویژه در مرحلۀ بازنویسی نهایی فیلمنامه به طور محسوسی متوجه شدم که دستیار و مشاورم که بازنویسی را با هم انجام می دادیم، دائم یادآوری می کنند که این یا آن سکانس،مشگل اجرایی دارد، آن جا نیاز به سیاهی لشکر زیادی داریم و خلاصه آن قدر از دشواری های اجرا گفت که ناچار فیلمنامه را هرس کردیم و شد آن چیزی که شد. اما یک تغییر مهم را خودم پایش ایستادم. این که شخصیت محوری فیلم به جای دزد، یک هنرمند افغانی باشد. کارگردان و بازیگر تلویزیون و سینما در شهر بلخ که پس از ظهور طالبان بدون در دست داشتن هیچ مدرکی ، به ایران گریخته است. این نکته از یک ماجرای واقعی الهام گرفته شده بود.
ماجرا از این قرار بود که در نیمه دوم دهه 1370 مسئولان تصمیم گرفتند ساختمان دو طبقه دفتر تکنولوژی را به سه طبقه تبدیل و تغییرات اساسی در آن ایجاد کنند . چند ماهی گرفتار سرو صدا و خاک و شن و گچ و ماسه و تیرآهن بودیم . طبق معمول ، همه کارگران هم افغانی بودند . در میان کارگران پیرمردی خوش اخلاق هم بود که به همه سلام می کرد و احترام می گذاشت .روزی به اتقاق یکی از همکاران از کنار پیرمرد، که مشغول سرند کردن ماسه بود، می گذشتیم که دیدم غزلی از حافظ را زمزمه می کند . لحظه ای مکث کردم و برگشتم طرف او و گفتم: «شعر حافظ می خوانی مگر حافظ را می شناسی؟» قد راست کرد و در حالی که عرق چهره اش را با دامن لباس بلند افغانیاش پاک می کرد جواب داد: «بله که می شناسم . حافظ ، سعدی ، فردوسی ، خیام ، ناصر خسرو و ...»؛ پرسیدم: « از کجا می شناسی؟» پوزخندی زد و گفت: «من استاد ادبیات دانشگاه کابل بودم قبل از طالب ها» و توضیح داد که ناچار به فرار شده و همه چیزش در آن جا مانده از جمله مدارک تحصیلیاش و حالا ناچار است کارگری کند و اشاره کرد که عده قابل توجهی از افغانی های مقیم ایران در سرزمین خود پزشک و مهندس و استاد دانشگاه بوده اند اما چون مدركي در دست ندارند، ناچارند کارگری کنند. این اتفاق باعث شد شخصیت اصلی فیلم که پیشتر یک دله دزد بود، به یک هنرمند افغانی تغییر ماهیت بدهد .
با مرگ زود هنگام سرهنگی، فیلم «من بن لادن نیستم» دچار بلاتکلیفی عجیبی شد. سرهنگی تمام بودجه فیلم را دریافت کرده و تنها نیمی از آن را هزینه تولید کرده و نیم دیگر را صرف اجاره یک دفتر بزرگ با امکانات خوب کرده و بقیه را به حساب شخصی اش واریز کرد ه بود . در این فاصله، همسر مطلقه او با مشاورت خواهرش هایده قریشی که زمانی مدیر تولید مجموعه "کودکان سرزمین ایران " هم بود، با سرعت سرسام آوری، ماجرای دارايی سرهنگی را زیر نظر اداره سرپرستی قوه قضاییه قرار دادند و همسرش شد قیم دخترش، یعنی دختر سرهنگی، که تنها وارث او بود. بنابراین برخی طلبکاران او از جمله من ، فرهاد مهرانفر و دیگر کسانی که بر اثر همکاری چندین ساله با سرهنگی، حساب و کتاب هایی داشتند ٫ اسير اداره سر پرستی شدند و عملاً چیزی دست ماها را نگرفت . یعنی دستمزد من برای این فیلم پرداخت نشد. اما این ها مهم نبود. به هر مصیبتی بود فیلم آماده شد و مدیر کل دفتر تکنولوژی تصمیم گرفت آن را که به شیوه دیویکم فیلمبرداری شده بود، به کپی 35 میلیمتری تبدیل کندکه شد، و پس از شرکت در جشنواره کودک اصفهان در سال 83 و و دریافت جایزه بهترین کارگردانی از سوی داوران " مجمع سینمای کودک و نوجوان " و شرکت در جشنواره فجر سال 84، نوبت به اکران آن رسید که آن هم سپرده شد به دفتر تازه تاسیسی به نام «پخش آبی» که به همت گروهی از دست اندرکاران سینمای کودک و نوجوان از جمله خودم و به مدیر عاملی امیر سمواتی، تاسیس شد و اولین فیلمی که پخش کرد، همین فیلم بود…ادامه دارد
👁🌸👁
@mamatiir
🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد
... یک اتاق از دفتر محمد رضا اصلانی در خیابان تخت جمشید هم شد محل کارش. یعنی در واقع شد انبار وسایلش. تولید این فیلم می توانست سرآغازی باشد برای حرکت دوبارۀ او که حالا دیگر گرگ باران خورده شده بود. به دستیار و مشاورم، به مدیر تولید و به همۀ عوامل سپرده بود که تا حد امکان جلوی هزینه ها را بگیرند. به ویژه در مرحلۀ بازنویسی نهایی فیلمنامه به طور محسوسی متوجه شدم که دستیار و مشاورم که بازنویسی را با هم انجام می دادیم، دائم یادآوری می کنند که این یا آن سکانس،مشگل اجرایی دارد، آن جا نیاز به سیاهی لشکر زیادی داریم و خلاصه آن قدر از دشواری های اجرا گفت که ناچار فیلمنامه را هرس کردیم و شد آن چیزی که شد. اما یک تغییر مهم را خودم پایش ایستادم. این که شخصیت محوری فیلم به جای دزد، یک هنرمند افغانی باشد. کارگردان و بازیگر تلویزیون و سینما در شهر بلخ که پس از ظهور طالبان بدون در دست داشتن هیچ مدرکی ، به ایران گریخته است. این نکته از یک ماجرای واقعی الهام گرفته شده بود.
ماجرا از این قرار بود که در نیمه دوم دهه 1370 مسئولان تصمیم گرفتند ساختمان دو طبقه دفتر تکنولوژی را به سه طبقه تبدیل و تغییرات اساسی در آن ایجاد کنند . چند ماهی گرفتار سرو صدا و خاک و شن و گچ و ماسه و تیرآهن بودیم . طبق معمول ، همه کارگران هم افغانی بودند . در میان کارگران پیرمردی خوش اخلاق هم بود که به همه سلام می کرد و احترام می گذاشت .روزی به اتقاق یکی از همکاران از کنار پیرمرد، که مشغول سرند کردن ماسه بود، می گذشتیم که دیدم غزلی از حافظ را زمزمه می کند . لحظه ای مکث کردم و برگشتم طرف او و گفتم: «شعر حافظ می خوانی مگر حافظ را می شناسی؟» قد راست کرد و در حالی که عرق چهره اش را با دامن لباس بلند افغانیاش پاک می کرد جواب داد: «بله که می شناسم . حافظ ، سعدی ، فردوسی ، خیام ، ناصر خسرو و ...»؛ پرسیدم: « از کجا می شناسی؟» پوزخندی زد و گفت: «من استاد ادبیات دانشگاه کابل بودم قبل از طالب ها» و توضیح داد که ناچار به فرار شده و همه چیزش در آن جا مانده از جمله مدارک تحصیلیاش و حالا ناچار است کارگری کند و اشاره کرد که عده قابل توجهی از افغانی های مقیم ایران در سرزمین خود پزشک و مهندس و استاد دانشگاه بوده اند اما چون مدركي در دست ندارند، ناچارند کارگری کنند. این اتفاق باعث شد شخصیت اصلی فیلم که پیشتر یک دله دزد بود، به یک هنرمند افغانی تغییر ماهیت بدهد .
با مرگ زود هنگام سرهنگی، فیلم «من بن لادن نیستم» دچار بلاتکلیفی عجیبی شد. سرهنگی تمام بودجه فیلم را دریافت کرده و تنها نیمی از آن را هزینه تولید کرده و نیم دیگر را صرف اجاره یک دفتر بزرگ با امکانات خوب کرده و بقیه را به حساب شخصی اش واریز کرد ه بود . در این فاصله، همسر مطلقه او با مشاورت خواهرش هایده قریشی که زمانی مدیر تولید مجموعه "کودکان سرزمین ایران " هم بود، با سرعت سرسام آوری، ماجرای دارايی سرهنگی را زیر نظر اداره سرپرستی قوه قضاییه قرار دادند و همسرش شد قیم دخترش، یعنی دختر سرهنگی، که تنها وارث او بود. بنابراین برخی طلبکاران او از جمله من ، فرهاد مهرانفر و دیگر کسانی که بر اثر همکاری چندین ساله با سرهنگی، حساب و کتاب هایی داشتند ٫ اسير اداره سر پرستی شدند و عملاً چیزی دست ماها را نگرفت . یعنی دستمزد من برای این فیلم پرداخت نشد. اما این ها مهم نبود. به هر مصیبتی بود فیلم آماده شد و مدیر کل دفتر تکنولوژی تصمیم گرفت آن را که به شیوه دیویکم فیلمبرداری شده بود، به کپی 35 میلیمتری تبدیل کندکه شد، و پس از شرکت در جشنواره کودک اصفهان در سال 83 و و دریافت جایزه بهترین کارگردانی از سوی داوران " مجمع سینمای کودک و نوجوان " و شرکت در جشنواره فجر سال 84، نوبت به اکران آن رسید که آن هم سپرده شد به دفتر تازه تاسیسی به نام «پخش آبی» که به همت گروهی از دست اندرکاران سینمای کودک و نوجوان از جمله خودم و به مدیر عاملی امیر سمواتی، تاسیس شد و اولین فیلمی که پخش کرد، همین فیلم بود…ادامه دارد
👁🌸👁
@mamatiir
Mamatiir - کانال پایگاه ممتی
#از_شما_چه_پنهان 🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد ... یک اتاق از دفتر محمد رضا اصلانی در خیابان تخت جمشید هم شد محل کارش. یعنی در واقع شد انبار وسایلش. تولید این فیلم می توانست سرآغازی باشد برای حرکت دوبارۀ او که حالا دیگر گرگ باران خورده شده…
#از_شما_چه_پنهان
🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد
... با چه والزاریاتی. همزمان با برگزاری جشنواره فیلم فجر، ماه محرم و امتحانات ترم اول مدارس، این فیلم در یک گروه سینمایی اکران شد و خب معلوم است که چه اتفاقی می افتد! گفتند این تجربه اول بوده و فیلم بعدی را درست پخش می کنیم که فیلم «مربای شیرین» ساخته «مرضیه برومند» بود که آن هم به اصطلاح پخشی ها «نفروخت». و یکی دو فیلم دیگر هم به همین سرنوشت دچار شدند. دفتر پخش آبی به دلیل ورشکستگی، بسته شد و کپی فیلم ها هم آن جا ماند . در این فاصله، مدیر کل دفتر تکنولوژی هم عوض شد و اصلا دولت تغییر کرد و همه چیز بلاتکلیف ماند و من اصلا نمی دانم 8 کپی 35 میلیمتری این فیلم در کدام انباری خاک می خورد . البته يكي دو سال بعد از بسته شدن دفتر پخش آبی، روزی یکی از بازیگران فیلم را در خانه سینما دیدم که گله می کرد چرا یک نسخه از فیلم را به او ندادهام. گفتم من نمی دانم فیلم کجاست و دست کیست؟ گفت که چند وقت پیش در دوبی بوده و دیده که در یکی از سينماهای این شهر بر پرده رفته است. با اندکی پرس و جو فهمیدم که مدیر پخش شرکت پخش آبی، با زد و بندهایی، کپی فیلم هایی که پخششان در اختيار بوده را ، خارج کرده که راست و دروغش را نمی دانم. اما می دانم بد شانسی های من یکی و دوتا نیست . ادامه اش را بخوانید . همزمان با آماده شدن فیلم «من بن لادن نیستم» دو فیلمنامه دیگر با گرایش کودک و نوجوان آماده کردم . یکی به نام «بچههای خاک» که در واقع از نوع فیلم های «خاک وخلی» و جشنواره پسند بود و حوادث آن در یک منطقه حاشیه کویری یعنی ولایت خودمان اتفاق می افتاد . این همان فیلمنامه ای است که در شورای بررسی فیلمنامه های مجمع سینمای کودک و نوجوان متشکل از مرضیه برومند ٫ وحید نیکخواه آزاد ٫ فرشته طائر پور ٫ کامبوزیا پرتوی و .. با درجه کیفی ممتاز تصویب و برای خرید به بنیاد فارابی معرفی شد . آن زمان طبق توافقی بین مجمع و بنیاد ٫ قرار بود فیلمنامه های مصوب ٫ به قیمت یک و نیم ملیون تومان خریداری و در اولویت ساخت قرار گیرد . نوبت به فیلمنامه من که رسید مدیر عامل وقت بنیاد _ محمد مهدی عسگر پور گفته بود " این فیلمنامه ٫ پر مخاطب نیست و نصف مبلغ توافق شده به آن تعلق می گیرد " . چاره ای نبود . برای سفر به هند که داستانش ذکر شد ٫ به پول احتیاج داشتم و می ترسیدم همین را هم از دست بدهم . از پولش که بگذریم ٫ نمی دانم چه طلسمی در کار این فیلنامه بد اقبال افتاد که به سر انجام نرسید . فیلمنامه را هر که خواند، تعریف و تمجید کرد، اما کسی زیر بال تولیدش نرفت . چون تصمیم من برای ساخت این فیلمنامه، که داستانش طی یک پروسه ده ساله در ذهنم شکل گرفته بود، همزمان شد با تغییر ماهیت سینمای ایران و هجوم فیلم های معروف به «دختر و پسری» یا به تعبیر ما مطبوعاتی ها فیلم های «زرد». بنابراین نمی شد از بخش خصوصی انتظار داشت در تولید چنین فیلمی سرمایه گذاری کند. تا این که روزی از بنیاد سینمایی فارابی تماس گرفتند و گفتند چرا این فیلم را نمی سازی؟ گفتم تهیهکننده ندارم. گفتند ما یکی را پیشنهاد میدهیم . کی ؟ «روح الله برادری». شنیده بودم که روح الله برادری شده است تهیه کننده و البته تعجبی هم نکرده بودم. خیلی های دیگر از جنس او به مدد روابط پشت پرده به مقامهایی بالاتر از تهیه کنندگی رسیده بودند. روح الله برادری را از اوایل انقلاب و دوران کار تئاتر می شناختم . از دوران بازی در نمایشی به نام «میراب» نوشته و کار کریم اکبری مبارکه که برادری هم در امور تدارکات آن کار می کرد و البته گاهی هم به جای بازیگرانی که غیبت داشتند، بازی می کرد . پس از آن نمایش، ارتباط ما تقریبا قطع شده بود. هر چند سال یک بار در جایی همدیگر را می دیدیم و سلام و علیکی و همين...ادامه دارد
👁🌸👁
@mamatiir
🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد
... با چه والزاریاتی. همزمان با برگزاری جشنواره فیلم فجر، ماه محرم و امتحانات ترم اول مدارس، این فیلم در یک گروه سینمایی اکران شد و خب معلوم است که چه اتفاقی می افتد! گفتند این تجربه اول بوده و فیلم بعدی را درست پخش می کنیم که فیلم «مربای شیرین» ساخته «مرضیه برومند» بود که آن هم به اصطلاح پخشی ها «نفروخت». و یکی دو فیلم دیگر هم به همین سرنوشت دچار شدند. دفتر پخش آبی به دلیل ورشکستگی، بسته شد و کپی فیلم ها هم آن جا ماند . در این فاصله، مدیر کل دفتر تکنولوژی هم عوض شد و اصلا دولت تغییر کرد و همه چیز بلاتکلیف ماند و من اصلا نمی دانم 8 کپی 35 میلیمتری این فیلم در کدام انباری خاک می خورد . البته يكي دو سال بعد از بسته شدن دفتر پخش آبی، روزی یکی از بازیگران فیلم را در خانه سینما دیدم که گله می کرد چرا یک نسخه از فیلم را به او ندادهام. گفتم من نمی دانم فیلم کجاست و دست کیست؟ گفت که چند وقت پیش در دوبی بوده و دیده که در یکی از سينماهای این شهر بر پرده رفته است. با اندکی پرس و جو فهمیدم که مدیر پخش شرکت پخش آبی، با زد و بندهایی، کپی فیلم هایی که پخششان در اختيار بوده را ، خارج کرده که راست و دروغش را نمی دانم. اما می دانم بد شانسی های من یکی و دوتا نیست . ادامه اش را بخوانید . همزمان با آماده شدن فیلم «من بن لادن نیستم» دو فیلمنامه دیگر با گرایش کودک و نوجوان آماده کردم . یکی به نام «بچههای خاک» که در واقع از نوع فیلم های «خاک وخلی» و جشنواره پسند بود و حوادث آن در یک منطقه حاشیه کویری یعنی ولایت خودمان اتفاق می افتاد . این همان فیلمنامه ای است که در شورای بررسی فیلمنامه های مجمع سینمای کودک و نوجوان متشکل از مرضیه برومند ٫ وحید نیکخواه آزاد ٫ فرشته طائر پور ٫ کامبوزیا پرتوی و .. با درجه کیفی ممتاز تصویب و برای خرید به بنیاد فارابی معرفی شد . آن زمان طبق توافقی بین مجمع و بنیاد ٫ قرار بود فیلمنامه های مصوب ٫ به قیمت یک و نیم ملیون تومان خریداری و در اولویت ساخت قرار گیرد . نوبت به فیلمنامه من که رسید مدیر عامل وقت بنیاد _ محمد مهدی عسگر پور گفته بود " این فیلمنامه ٫ پر مخاطب نیست و نصف مبلغ توافق شده به آن تعلق می گیرد " . چاره ای نبود . برای سفر به هند که داستانش ذکر شد ٫ به پول احتیاج داشتم و می ترسیدم همین را هم از دست بدهم . از پولش که بگذریم ٫ نمی دانم چه طلسمی در کار این فیلنامه بد اقبال افتاد که به سر انجام نرسید . فیلمنامه را هر که خواند، تعریف و تمجید کرد، اما کسی زیر بال تولیدش نرفت . چون تصمیم من برای ساخت این فیلمنامه، که داستانش طی یک پروسه ده ساله در ذهنم شکل گرفته بود، همزمان شد با تغییر ماهیت سینمای ایران و هجوم فیلم های معروف به «دختر و پسری» یا به تعبیر ما مطبوعاتی ها فیلم های «زرد». بنابراین نمی شد از بخش خصوصی انتظار داشت در تولید چنین فیلمی سرمایه گذاری کند. تا این که روزی از بنیاد سینمایی فارابی تماس گرفتند و گفتند چرا این فیلم را نمی سازی؟ گفتم تهیهکننده ندارم. گفتند ما یکی را پیشنهاد میدهیم . کی ؟ «روح الله برادری». شنیده بودم که روح الله برادری شده است تهیه کننده و البته تعجبی هم نکرده بودم. خیلی های دیگر از جنس او به مدد روابط پشت پرده به مقامهایی بالاتر از تهیه کنندگی رسیده بودند. روح الله برادری را از اوایل انقلاب و دوران کار تئاتر می شناختم . از دوران بازی در نمایشی به نام «میراب» نوشته و کار کریم اکبری مبارکه که برادری هم در امور تدارکات آن کار می کرد و البته گاهی هم به جای بازیگرانی که غیبت داشتند، بازی می کرد . پس از آن نمایش، ارتباط ما تقریبا قطع شده بود. هر چند سال یک بار در جایی همدیگر را می دیدیم و سلام و علیکی و همين...ادامه دارد
👁🌸👁
@mamatiir
Mamatiir - کانال پایگاه ممتی
#از_شما_چه_پنهان 🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد ... با چه والزاریاتی. همزمان با برگزاری جشنواره فیلم فجر، ماه محرم و امتحانات ترم اول مدارس، این فیلم در یک گروه سینمایی اکران شد و خب معلوم است که چه اتفاقی می افتد! گفتند این تجربه اول بوده…
#از_شما_چه_پنهان
🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد
… به هرحال حالا او شده تهیه کننده واتفاقا تهیه کننده فیلمهای غیرمتعارف ازجمله «سیمای زنی در دوردست » ساخته علی مصفا [با سرمایه ایرج جمشیدی]. خوب پیدا کردن چنین تهیه کننده ای برای من شانس بزرگی بود هم آشنایی دیرینه داشتیم و هم سابقه او بیانگر نگاه غیرمتعارفی به سینما بود . اما بعدها فهمیدم همه این ها به ویژه پز تهیه کننده فرهنگی بودن، یعنی کشک و اصلا در ایران کمتر تهیه کنندهای دستش توی جیب خودش می رود. آقایان مدیران وسیاستگزاران سینمایی بودجه هایی که از این جا و آن جا تامین می شود را بنا به مصلحت در اختیار عده ای قرار می دهند به نام تهیه کننده که به گفته «محمد مهدی عسگرپور» یکی از مدیران سابق بنیاد سینمایی فارابی این به اصطلاح تهیه کنندگان " ابتدا سهم خود را برمی دارند و با بقیهاش فیلم را یک جوری به اصطلاح خودشان «جمع» می کنند". دوست تهیه کننده ما هم از همین جنس بود در حالی که پروانه ساخت فیلم صادر شده بود ٫ عملا هیچ قدمی برای اغاز مرحله تولید برنمی داشت و دائم منتظر الطاف فارابی بود . یکروز که به اتفاق او به دفتر مدیرعامل وقت فارابی «علیرضا رضاداد» رفته بودیم، رضاداد که اتفاقا از حامیان آن فیلمنامه بود پیشنهاد کرد تهیه کننده محترم با ده بیست میلیون شروع کند تا فارابی بقیه پول را بدهد. اما جواب شنید که ندارم . رضاداد پرسید: «یعنی تو ده میلیون نداری فیلم را شروع کنی ؟» جواب شنید: «نه» و تازه متوجه شدم چرا هرگز به اصرار من بر تهیه ده دوازده نسخه از فیلمنامه برای در اختیار عوامل گذاشتن وقعی نمی گذاشت یعنی حاضر نبود حتی چند هزار تومان ناقابل از جیبش هزینه کند و البته بعدها شنیدم و دیدم کهاز این قماش تهیه کنندگان کم نداریم .به هر حال به رغم آن که پروانه ساخت فیلم صادر و برخی عوامل هم انتخاب شده بودند به سرانجام نرسید. بعدها فیلمنامه به دست مرتضی رزاق کریمی ، یکی از تهیه کنندگان نامدار سینمای مستند رسید که البته تولید چند فیلم سینمایی از جمله «این زن حرف نمیزند» ( احمدامینی ) چه کسی امیر را کشت ؟ ( مهدی کرمپور) و «حس پنهان» ساخته برادرش «مصطفی» را در کارنامه داشت و اصولا به عنوان تهیه کننده ای خوشنام و فرهیخته شناخته می شد . او هم بی آن که با من مشورت کند فیلمنامهای را که قرار بود خودش با مشارکت مرکز سینمای مستند و نیمه تجربی تولید کند، به حوزه هنری برد و قرار شد با مشارکت آن ها بسازد . فیلنمامه مورد تصویب قرار گرفت اما گفتند چون بودجه تولید فیلم 35 امسال تمام شده باید به شیوه ویدئویی بسازید و چه و چه که زیر بار نرفتم و برای بار دوم و شاید آخرین بار از خیر ساخته شدن این فیلم گذشتم . باز هم ادامه بدهم؟!
یک مورد دیگر را هم ذکر می کنم تا خیال نکنید دچار خرافات شدهام و تنبلی هایم را پشت بدبیاری و بدشانسی پنهان می کنم . اواسط سال 1389 تصمیم گرفتم بالاخره طلسم را بشکنم و بر ممانعت های ذهنیام که کم و بیش از حال و هوای شرایط جامعه ناشی می شد غلبه کنم و آستینها را بالا بزنم . فیلمنامهای داشتم به نام «روشناییهای شهر» یا "چارلی" که بر اساس درونمايه فیلم «گوزنها» ی کیمیایی و کمديهای چاپلین شکل گرفته و تقریبا ستایشي است از آن نوع سینما (کدام نوع؟ گورنها یا چاپلین؟). اما با موضوع روز، یعنی بحث مسکن و فقدان عدالت اجتماعی . این فیلمنامه را هم چند سال پیش نوشته و همواره مترصد فرصتی برای ساختن آن بودم . بالاخره دل به دریا زدم و یک روز نشستم به حساب و کتاب، که برای چنین فیلمی که هم طنازی دارد وهم تلخی، و در کل فیلمنامه جذاب و احتمالا پر فروشي از کار در آمده ،چه کسی مناسب است؟...ادامه دارد
👁🌸👁
@mamatiir
🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد
… به هرحال حالا او شده تهیه کننده واتفاقا تهیه کننده فیلمهای غیرمتعارف ازجمله «سیمای زنی در دوردست » ساخته علی مصفا [با سرمایه ایرج جمشیدی]. خوب پیدا کردن چنین تهیه کننده ای برای من شانس بزرگی بود هم آشنایی دیرینه داشتیم و هم سابقه او بیانگر نگاه غیرمتعارفی به سینما بود . اما بعدها فهمیدم همه این ها به ویژه پز تهیه کننده فرهنگی بودن، یعنی کشک و اصلا در ایران کمتر تهیه کنندهای دستش توی جیب خودش می رود. آقایان مدیران وسیاستگزاران سینمایی بودجه هایی که از این جا و آن جا تامین می شود را بنا به مصلحت در اختیار عده ای قرار می دهند به نام تهیه کننده که به گفته «محمد مهدی عسگرپور» یکی از مدیران سابق بنیاد سینمایی فارابی این به اصطلاح تهیه کنندگان " ابتدا سهم خود را برمی دارند و با بقیهاش فیلم را یک جوری به اصطلاح خودشان «جمع» می کنند". دوست تهیه کننده ما هم از همین جنس بود در حالی که پروانه ساخت فیلم صادر شده بود ٫ عملا هیچ قدمی برای اغاز مرحله تولید برنمی داشت و دائم منتظر الطاف فارابی بود . یکروز که به اتفاق او به دفتر مدیرعامل وقت فارابی «علیرضا رضاداد» رفته بودیم، رضاداد که اتفاقا از حامیان آن فیلمنامه بود پیشنهاد کرد تهیه کننده محترم با ده بیست میلیون شروع کند تا فارابی بقیه پول را بدهد. اما جواب شنید که ندارم . رضاداد پرسید: «یعنی تو ده میلیون نداری فیلم را شروع کنی ؟» جواب شنید: «نه» و تازه متوجه شدم چرا هرگز به اصرار من بر تهیه ده دوازده نسخه از فیلمنامه برای در اختیار عوامل گذاشتن وقعی نمی گذاشت یعنی حاضر نبود حتی چند هزار تومان ناقابل از جیبش هزینه کند و البته بعدها شنیدم و دیدم کهاز این قماش تهیه کنندگان کم نداریم .به هر حال به رغم آن که پروانه ساخت فیلم صادر و برخی عوامل هم انتخاب شده بودند به سرانجام نرسید. بعدها فیلمنامه به دست مرتضی رزاق کریمی ، یکی از تهیه کنندگان نامدار سینمای مستند رسید که البته تولید چند فیلم سینمایی از جمله «این زن حرف نمیزند» ( احمدامینی ) چه کسی امیر را کشت ؟ ( مهدی کرمپور) و «حس پنهان» ساخته برادرش «مصطفی» را در کارنامه داشت و اصولا به عنوان تهیه کننده ای خوشنام و فرهیخته شناخته می شد . او هم بی آن که با من مشورت کند فیلمنامهای را که قرار بود خودش با مشارکت مرکز سینمای مستند و نیمه تجربی تولید کند، به حوزه هنری برد و قرار شد با مشارکت آن ها بسازد . فیلنمامه مورد تصویب قرار گرفت اما گفتند چون بودجه تولید فیلم 35 امسال تمام شده باید به شیوه ویدئویی بسازید و چه و چه که زیر بار نرفتم و برای بار دوم و شاید آخرین بار از خیر ساخته شدن این فیلم گذشتم . باز هم ادامه بدهم؟!
یک مورد دیگر را هم ذکر می کنم تا خیال نکنید دچار خرافات شدهام و تنبلی هایم را پشت بدبیاری و بدشانسی پنهان می کنم . اواسط سال 1389 تصمیم گرفتم بالاخره طلسم را بشکنم و بر ممانعت های ذهنیام که کم و بیش از حال و هوای شرایط جامعه ناشی می شد غلبه کنم و آستینها را بالا بزنم . فیلمنامهای داشتم به نام «روشناییهای شهر» یا "چارلی" که بر اساس درونمايه فیلم «گوزنها» ی کیمیایی و کمديهای چاپلین شکل گرفته و تقریبا ستایشي است از آن نوع سینما (کدام نوع؟ گورنها یا چاپلین؟). اما با موضوع روز، یعنی بحث مسکن و فقدان عدالت اجتماعی . این فیلمنامه را هم چند سال پیش نوشته و همواره مترصد فرصتی برای ساختن آن بودم . بالاخره دل به دریا زدم و یک روز نشستم به حساب و کتاب، که برای چنین فیلمی که هم طنازی دارد وهم تلخی، و در کل فیلمنامه جذاب و احتمالا پر فروشي از کار در آمده ،چه کسی مناسب است؟...ادامه دارد
👁🌸👁
@mamatiir
Mamatiir - کانال پایگاه ممتی
#از_شما_چه_پنهان 🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد … به هرحال حالا او شده تهیه کننده واتفاقا تهیه کننده فیلمهای غیرمتعارف ازجمله «سیمای زنی در دوردست » ساخته علی مصفا [با سرمایه ایرج جمشیدی]. خوب پیدا کردن چنین تهیه کننده ای برای من شانس بزرگی…
#از_شما_چه_پنهان
🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد
... بالاخره به این نتیجه رسیدم که بروم سراغ «محمدعلی زم » مدیر سابق حوزه هنری که حالا دفتر تولید و پخش آثار ویدئویی دارد و در عین حال فیلم سینمایی هم تولید می کند . با آقای زم هرگز به طور مستقیم روبرو و همکلام نشده بودم. چه آن زمان که مدیر حوزه هنری بود و بعدها که رئیس سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران شد (شد؟؟؟؟؟؟؟؟)، و از جمله مديران موفق فرهنگی و هنری سی سال اخیر بود؛ و چه حالا که از دایره مدیریت دولتی کنار رفته . اما همواره برایش احترام قائل بودم. از طریق دوستی به گوشش رساندم و قرار و مداری گذاشتیم در دفترش . وارد که شدم با مردی خوشچهره که قبایی بلند پوشیده ، اما عمامهای به سر ندارد روبرو شدم که موهای لختاش را از وسط فرق باز کرده و خلاصه شباهتی به آن «زم»ی که از طریق عکس و تصویر می شناختم ندارد و اتفاقا همین را هم بهش گفتم . گفتم شما که این همه نوآوری و تابو شکنی کردهاید، خب در لباس روحانیت هم تغییر ايجاد کنید .عمامه را بردارید . که جواب داد با این یکی نمی شود شوخی کرد. خلاصه کلی بحث کردیم و متوجه شدم که او هم از دیرباز علاقهای به نوشتههای من در مجله فیلم داشته و برایم احترام قائل است ، و چه و چه (کشتی ما را با چه و چه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!). خلاصه فیلمنامه «روشناییهای شهر» را دادم که مطالعه کند و اگر پسندید تولیدش کند . خیلی زودتر از آنچه فکر می کردم از دفترش اطلاع دادند که حاج اقا فیلمنامه را خوانده و چند نکته را پیشنهاد داده که برایتان فکس می کنیم که فکس کردند و دیدم نکات خوبی است که در بازنویسی لحاظ شد و خلاصه بسیار امیدوارانه رفتیم جلو . او قصد داشت کارگردانی فیلم را بدهد کیومرث پوراحمد که به شدت استقبال کردم ولی پوراحمد عازم سفری چند ماهه به اروپا بود . زم پرسید به جز او چه کسی را پیشنهاد می دهی ؟ که گفتم: «خودم» فکری کرد و گفت: «مگر فیلمسازی کرده ای؟» که ناچار نسخه ای از «من بن لادن نیستم» را برایش فرستادم. گویا قانع شده بود که یا پوراحمد یا خودم. که یکروز پیامکی برایم ارسال کرد با این مضمون که:
«متاسفانه فعلا شرایط تولید این فیلم را ندارم» و تمام. بعدها از دوستی شنیدم که احتمالا حاج آقا با مسئولان امور سینمایی که اغلب از همکاران سابق وی در حوزه هنری بوده اند (بودهاند؟؟؟؟؟؟؟) مشورت کرده و آن ها پیشنهاد کرده اند از خیر بنده بگذرد . چون احتمالا در لیست سیاه قرار گرفته ام . لابد هم به این دلیل که دو تا نشریه توقیفی در پرونده ام دارم و هم این که نا پرهیزی کرده با " رادیو فردا " در باره سینمای پیش از انقلاب گفتگو کرده ام . البته اگر این موضوع واقعیت داشته باشد ٫ به آن ها حق می دهم .کسی که مصلحت اندیش نیست باید یک جوری تنبیه شود و تنبیه ما اهالی (اهل نه اهالی) فرهنگ و هنر یعنی بسته شدن همه درها و راه های ادامه حیات فرهنگی به رویمان. عیبی ندارد همین که زنده ایم خوب است. بحث در باره بد بیاری ها را با یک یا بهتر بگویم دو اتفاق دیگر به پایان می رسانم .
پس از انتشار نخستین رمانم به نام " سال صفر " که سال 1379 در آمد و بفهمی نفهمی مورد توجه خوانندگان و منتقدان قرار گرفت ٫ تصمیم گرفتم رمان نویسی را هم در کنار چندین راه دیگر در عرصه فرهنگ و هنر ادامه دهم. رمانی نوشتم به نام «نترس کسی اینجا نیست» که در واقع ادامه سال صفر بود و به شرح نسل سوزی های پس از انقلاب می پرداخت. حکایت دختر جوانی که اوایل انقلاب شیفته یک جریان سیاسی می شود و عمر و جوانی اش در این مسیر دشوار تباه می شود…ادامه دارد
👁🌸👁
@mamatiir
🖊: خاطرات مطبوعاتی و سینمایی/ احمد طالبی نژاد
... بالاخره به این نتیجه رسیدم که بروم سراغ «محمدعلی زم » مدیر سابق حوزه هنری که حالا دفتر تولید و پخش آثار ویدئویی دارد و در عین حال فیلم سینمایی هم تولید می کند . با آقای زم هرگز به طور مستقیم روبرو و همکلام نشده بودم. چه آن زمان که مدیر حوزه هنری بود و بعدها که رئیس سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران شد (شد؟؟؟؟؟؟؟؟)، و از جمله مديران موفق فرهنگی و هنری سی سال اخیر بود؛ و چه حالا که از دایره مدیریت دولتی کنار رفته . اما همواره برایش احترام قائل بودم. از طریق دوستی به گوشش رساندم و قرار و مداری گذاشتیم در دفترش . وارد که شدم با مردی خوشچهره که قبایی بلند پوشیده ، اما عمامهای به سر ندارد روبرو شدم که موهای لختاش را از وسط فرق باز کرده و خلاصه شباهتی به آن «زم»ی که از طریق عکس و تصویر می شناختم ندارد و اتفاقا همین را هم بهش گفتم . گفتم شما که این همه نوآوری و تابو شکنی کردهاید، خب در لباس روحانیت هم تغییر ايجاد کنید .عمامه را بردارید . که جواب داد با این یکی نمی شود شوخی کرد. خلاصه کلی بحث کردیم و متوجه شدم که او هم از دیرباز علاقهای به نوشتههای من در مجله فیلم داشته و برایم احترام قائل است ، و چه و چه (کشتی ما را با چه و چه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!). خلاصه فیلمنامه «روشناییهای شهر» را دادم که مطالعه کند و اگر پسندید تولیدش کند . خیلی زودتر از آنچه فکر می کردم از دفترش اطلاع دادند که حاج اقا فیلمنامه را خوانده و چند نکته را پیشنهاد داده که برایتان فکس می کنیم که فکس کردند و دیدم نکات خوبی است که در بازنویسی لحاظ شد و خلاصه بسیار امیدوارانه رفتیم جلو . او قصد داشت کارگردانی فیلم را بدهد کیومرث پوراحمد که به شدت استقبال کردم ولی پوراحمد عازم سفری چند ماهه به اروپا بود . زم پرسید به جز او چه کسی را پیشنهاد می دهی ؟ که گفتم: «خودم» فکری کرد و گفت: «مگر فیلمسازی کرده ای؟» که ناچار نسخه ای از «من بن لادن نیستم» را برایش فرستادم. گویا قانع شده بود که یا پوراحمد یا خودم. که یکروز پیامکی برایم ارسال کرد با این مضمون که:
«متاسفانه فعلا شرایط تولید این فیلم را ندارم» و تمام. بعدها از دوستی شنیدم که احتمالا حاج آقا با مسئولان امور سینمایی که اغلب از همکاران سابق وی در حوزه هنری بوده اند (بودهاند؟؟؟؟؟؟؟) مشورت کرده و آن ها پیشنهاد کرده اند از خیر بنده بگذرد . چون احتمالا در لیست سیاه قرار گرفته ام . لابد هم به این دلیل که دو تا نشریه توقیفی در پرونده ام دارم و هم این که نا پرهیزی کرده با " رادیو فردا " در باره سینمای پیش از انقلاب گفتگو کرده ام . البته اگر این موضوع واقعیت داشته باشد ٫ به آن ها حق می دهم .کسی که مصلحت اندیش نیست باید یک جوری تنبیه شود و تنبیه ما اهالی (اهل نه اهالی) فرهنگ و هنر یعنی بسته شدن همه درها و راه های ادامه حیات فرهنگی به رویمان. عیبی ندارد همین که زنده ایم خوب است. بحث در باره بد بیاری ها را با یک یا بهتر بگویم دو اتفاق دیگر به پایان می رسانم .
پس از انتشار نخستین رمانم به نام " سال صفر " که سال 1379 در آمد و بفهمی نفهمی مورد توجه خوانندگان و منتقدان قرار گرفت ٫ تصمیم گرفتم رمان نویسی را هم در کنار چندین راه دیگر در عرصه فرهنگ و هنر ادامه دهم. رمانی نوشتم به نام «نترس کسی اینجا نیست» که در واقع ادامه سال صفر بود و به شرح نسل سوزی های پس از انقلاب می پرداخت. حکایت دختر جوانی که اوایل انقلاب شیفته یک جریان سیاسی می شود و عمر و جوانی اش در این مسیر دشوار تباه می شود…ادامه دارد
👁🌸👁
@mamatiir