Mamatiir - کانال پایگاه ممتی
1.1K subscribers
23.6K photos
2.18K videos
134 files
3.38K links
پایگاه تفریحی و اطلاع رسانی ممتی

متفاوت ترین و به روز ترین کانال شهرستان نایین

تماس با مدیر کانال: @Rezash1344

لینک دعوت نامه کانال :
https://telegram.me/joinchat/CfA98jzuNU2ipeXu3rdbew
Download Telegram
کارگران از شریف ترین طبقه اجتماع هستند

#روز_ڪار_و_ڪارگر_خجسته_باد. 💐
👁🌺👁
@mamatiir
اولین روز دبستان بازگرد، کودکی ها شاد و خندان باز گرد.

ای معلم یاد اِملایت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر

#روز_معلم_گرامی_باد 💐
👁🌺👁
@mamatiir
مهم نیست اگر انسان برای کسی
که دوست دارد غرورش را از دست بدهد اما...
فاجعه است اگر کسی به خاطر حفظ غرور کسی را که دوست دارد از دست بدهد...

📸: فاطیما حسینی
👁🌺👁
@mamatiir
فیلتر تلگرام و همبستگی ملی

خبر فیلتر شدن تلگرام موجی از مهربانی و همبستگی ملی برانگیخت. به هر جای تلگرام می نگری آشنا و غریبه را می بینی که مشفقانه تذکر می دهند که چه بکنی و چه نکنی. یکی می گوید بجنب و فلان نسخه را نصب کن. دیگری می گوید مبادا تلگرامت را حذف کنی. خلاصه همه در تلاطم هستند. همه مهربان شده اند و به فکر هم هستند. طنز و طیبت هم موج می زند. باید هم خندید. خنده هم دارد.
ضرورت دارد از عزیزانی که این مهربانی عمومی و همبستگی ملی و این شور و هیجان و تحرک را در آستانه عید نیمه شعبان به مردم هدیه دادند، تشکر کرد. این همه درایت و دوراندیشی را باید ستود. فقط نمی دانم چرا

با این فضلا هنوز مردم؛ از رونق مُلک ناامیدند

#عید_همه_مبارک.

👤 میلاد عظیمی
👁🌺👁
@mamatiir
زندگی همیشه عالی و کامل نیست...

اما همیشه همانی است که تو می سازی
پس بهترین و به یاد ماندنی ترین زندگی رو بساز.
👁🌺👁
@mamatiir
#قصه_های_ولایت

#فاطمه_سلطان قسمت دوم

البته که هیچ‌کس جز سکینه از مخالفت سرسختانه یدالله با خواستگاری نایب خبری نداشت و این راز را فقط او می‌دانستند. حتی حاج لیلا هم که از طرف خانواده نایب خواستگاری کرده بود از مخالفت سفت‌وسخت یدالله خبر نداشت. سکینه به‌درستی دریافته بود که برای نجات دخترش فاطمه سلطان به‌هیچ‌وجه نباید نایب را باآن‌همه مال و مکنت از دست بدهد. معلوم بود که فاطمه سلطان برورویی داشت و خیلی از جوان‌های ولایت هم چشمشان دنبالش بود؛ اما هیچ‌کدامشان آه در بساط نداشتند و دستشان به دهانشان نمی‌رسید، جز نایب که علاوه بر ارث پدری برای خودش چوپان درست‌وحسابی بود و می‌توانست نان‌آور چند خانواده باشد. تازه همین یکی دو ماه پیش هم یک‌دانگ از مزرعه خَوگَچو را با پول خودش خریده بود. چه دامادی از این بهتر؟! صبح روز بعد از چهلم یدالله، سکینه یک کوزه ماست گوسفندی برداشت و رفت منزل حاج لیلا و سربسته به او رساند که دنبال ماجرای خواستگاری را بگیرد. یک قواره پارچه مخمل قرمزی را هم که آن‌وقت‌ها یدالله از مشهد برایش آورده بود و سال‌ها توی صندوقچه‌اش زیر خرت‌وپرت‌های دیگر نگه‌داشته بود از زیر چادرش درآورد و گذاشت کنار تشکچه حاج لیلا که محکم‌کاری کرده باشد. حاج لیلا هم ملتفت ماجرا بود و همان‌طور که دستش را روی سطح نرم مخمل پیشکشی می‌لغزاند، سکینه را مطمئن کرد که خیالش راحت باشد... ادامه دارد

🖊#ناصر_طالبی_نژاد
👁🌺👁
@mamatiir
ای دیدنت بهانه‌ترین خواهش دلم
فکری بکن برای من و آتش دلم

دست ادب به سینه‌ی بی‌تاب می‌زنم
صبحت بخیر حضرت آرامش دلم...
👁🌺👁
@mamatiir
چون بهشت زیباست

و ثانیه ها گل باران

در تولدی که رنگ خداست!...

#عیدتون_مبارک
👁🌺👁
@mamatiir
#خبر

♦️رمز کارت هوشمند ملی ۴ رقم آخر کد ملی است

🔹 سخنگوی سازمان ثبت احوال کشور: شهروندان می‌توانند با مراجعه به دفاتر ثبت احوال رمز کارت هوشمند ملی خود را تغییر دهند.
🔹 به یاد داشتن و حفظ رمز کارت ملی حائز اهمیت است، چراکه اطلاعات هویتی افراد در آن ثبت شده است./باشگاه خبرنگاران
👁🌺👁
@mamatiir
تمام خنده‌هايم را نذر كرده‌ام
تا تو همان باشی‌
كه صبحِ يكی‌ از روزهای‌ خدا
عطر دست‌هايت
دلتنگی‌ام را به باد می‌سپارد…!

#شاد_باشید
👁🌺👁
@mamatiir
زندگی یک فهم است:
فکر زنجیر کنی
یا پرواز،
در همان
خواهی ماند!...

#عصرتون_بخیر
👁🌺👁
@mamatiir
#میلاد_منجی_عالم_بشریت_حضرت_مهدی_عج_مبارک

نمایی از غروب خورشید، مسجد مقدس جمکران.
👁🌺👁
@mamatiir
#قصه_های_ولایت

#فاطمه_سلطان قسمت سوم

دو هفته بعدش، پنجشنبه‌شبی که برف سنگینی هم آمده بود، چندنفری از خانواده نایب درحالی‌که مردانشان خود را در عبا پوشانده بودند و زنانشان چادر چاقچور کرده بودند، فانوس به دست به سمت منزل یدالله درحرکت بودند و حاج لیلا هم جلودارشان بود. نایب هم درحالی‌که کلاه نمدی نو شهرضایی و گیوه دو دوخت دهبیدی نونواری پوشیده بود و عبای شتری آستر مخملی‌اش را به دوش انداخته بود، پشت سر بزرگان فامیل و آخرین نفر بود که وارد منزل یدالله شد.
یک ساعت بعد، عمو و دایی نایب، چپق به دست از منزل یدالله خارج شدند و هنوز چپقشان روشن بود که شیخ مرتضی را با خودشان آوردند و همان شب صیغه جاری شد و فاطمه سلطان و نایب زن و شوهر شدند. آن شب بعد از مدت‌ها اولین شبی بود که سکینه با خیال راحت سرش را بر بالین گذاشت و آسوده خوابید.
زمستان آن سال برای اهالی بسیار سخت بود؛ به خاطر برف سنگین و کولاک و سوز سرما، مدت‌ها گله به چرا نرفت؛ همه چُغندر و شلغم و زردکی که اهالی به‌عنوان آذوقه برای خود و دامشان گاله کرده بودند، ته کشیده بود و خیلی‌ها مجبور شدند برای قوت خانواده و جبران کمبود آذوقه حیواناتشان، چندتایی از دام‌های خود را سر ببرند و قَلیه اش کنند. این‌طوری هم‌غذای خودشان به راه بود و هم مصرف آذوقه حیوانات کمتر می‌شد... ادامه دارد

🖊#ناصر_طالبی_نژاد
👁🌺👁
@mamatiir
پنجشنبه جمعه ها نه فقط یاد رفتگان
که یاد شمعدانیِ لبِ حوضِ نیلگون
یاد خانه های کاهگلی
یادسادگی و دلخوشی های
صادقانه ی مادر و پدر را می دهد...

#سلام_روز_بخیر
👁🌺👁
@mamatiir
قبل‌ترها؛
زمانی که حافظ و سعدی و مولانا وسط بودند، رقص فقط نمایش اندام نبود.
دست افشانی بود، نمایش جوششِ درون بود؛ مثل قُل‌قُلِ دیوانه‌وارِ آب روی آتش، که وقتی می‌رقصد، می‌سوزاند.

حالا اگر می‌توانی مرا بسوزانی،

ای شاخِ تر، به رقص‌آ...

#محمدجواد_اسعدی
👁🌺👁
@mamatiir
Beraghsa
@mamatiir
به رقص آ / محسن چاوشی
👁🌺👁
@mamatiir
یک نفر باید باشد
خیالت را از بودنِ روزهای بد راحت کند
آنقدر که
وقتی نگاهت می کند و می گوید
"بیخیال، همه چیز درست می شود"
لبخند بزنی و مطمئن باشی
وقتی او می گوید " حتما می شود" ...
👁🌺👁
@mamatiir