نگارخانه مکتب وحی
Photo
💠حکایت مردِ عطار و شاگرد دوبین
🔹عطّاری بود و شاگردی داشت که دوبین و چپ و لوچ بود؛ یکی را دو تا میدید. یک روز یک مشتری نزد عطّار آمد و تقاضای یک شیشه روغن زیتون نمود.
عطّار مشتری را نشانده و به شاگرد گفت: فوراً برو در سردابِ منزل یک شیشه روغن بیاور.
.
🔹شاگرد بهسوی منزل آمد و دید در آنجا دو شیشه روغن زیتون است. با خود گفت: کدامیک را ببرم؟ این را ببرم، شاید دیگری را خواسته است؛ و آن را ببرم، شاید این را خواسته است!
ایستاد به فکر کردن؛ و پس از مدّتی آهستهآهسته بهسوی عطّار آمد و گفت: من دیدم در سرداب دو شیشه است. کدامیک را بیاورم؟
عطّار گفت: جانِ من! من خودم در سرداب گذاردم! یک شیشه بیشتر نیست! برو همان را بیاور.
.
🔹شاگرد بهطرف منزل دوید و وارد سرداب شد و خیرهخیره نگاه کرد؛ باز دید دوتاست. هرچه چشمش را مالید و پس از آن نظر کرد، باز دید دوتاست.
.
🔹برای بار دیگر بهسوی عطّار آمد و گفت: با کمال دقّت نگاه کردم دوتا بود!
عطّار که از طول مدّت و احتمال اینکه شاید مشتری از دست برود متأثر بود، با عصبانیّت عصایش را به شاگرد داد و گفت: برو یکی را بشکن و یکی را بیاور!
.
🔹شاگرد با عصا به منزل آمد و با عصا به یکی زد؛ هر دو شیشه شکست! روغنها ریخت و دید شیشۀ دیگری نیست که بیاورد.
ایستاد به فکر کردن که من عصا را به یکی زدم نه به هردو؛ چگونه هر دو شکست؟!
.
🔹اینجا به عیب خودش پی میبرَد که در حقیقت اینجا یک شیشه بوده و من در چشم خود پهلوی آن شیشه، یک شیشۀ تخیّلی، یک شیشۀ باطل دیدم؛ و حالا که آمدم بشکنم، اقلاً شیشۀ باطل را نشکستم؛ با این عصا شیشۀ حق را شکستم، و لذا دیگر شیشهای نماند.
.
🔹اگر این شاگرد میخواست باطل را بشکند، باید چشم خود را معالجه میکرد. وقتی یکی ببیند، باطل خودبهخود شکسته شده است. پس شکستنِ باطل به معالجۀ چشم است، نه به زدنِ عصا؛ با عصا حق را میشکند.
.
🔹اگر انسان در دنیا به نیروی تقوا و توکّل و استقامت در طیّ طریق اخلاص توانست این نظرِ استقلالی را از بین ببرد، قیامتش برپا شده؛ و الّا آن جنبۀ وجهُاللهی طلوع خواهد کرد و مُهر باطل به تمام این عالم میزند و انسان در آن هنگام این عالم را در عین نیستیِ از خود، هست به خدا میبیند.
.
🔹خورشید و ماه و کواکب در عین هستی نیستاند، و در عین نیستی هستاند. مردمِ غیرموحّد، هستیِ آنها را نمیبینند و نیستیِ آنها را بهصورتِ هستی میبینند؛ و اهلِ توحید، نیستیِ آنها را نمیبینند، بلکه مجرّدِ هستی آنها را به حق مینگرند.
.
✍🏻 حضرت علامه طهرانی قدّس الله سرّه
📚 معادشناسى، ج ۵، ص ۸۳ (تلخیص)
📌#حکایت #توحید
@MaktabeVahyOrg_Gallery | نگارخانۀ مکتب وحی
🔹عطّاری بود و شاگردی داشت که دوبین و چپ و لوچ بود؛ یکی را دو تا میدید. یک روز یک مشتری نزد عطّار آمد و تقاضای یک شیشه روغن زیتون نمود.
عطّار مشتری را نشانده و به شاگرد گفت: فوراً برو در سردابِ منزل یک شیشه روغن بیاور.
.
🔹شاگرد بهسوی منزل آمد و دید در آنجا دو شیشه روغن زیتون است. با خود گفت: کدامیک را ببرم؟ این را ببرم، شاید دیگری را خواسته است؛ و آن را ببرم، شاید این را خواسته است!
ایستاد به فکر کردن؛ و پس از مدّتی آهستهآهسته بهسوی عطّار آمد و گفت: من دیدم در سرداب دو شیشه است. کدامیک را بیاورم؟
عطّار گفت: جانِ من! من خودم در سرداب گذاردم! یک شیشه بیشتر نیست! برو همان را بیاور.
.
🔹شاگرد بهطرف منزل دوید و وارد سرداب شد و خیرهخیره نگاه کرد؛ باز دید دوتاست. هرچه چشمش را مالید و پس از آن نظر کرد، باز دید دوتاست.
.
🔹برای بار دیگر بهسوی عطّار آمد و گفت: با کمال دقّت نگاه کردم دوتا بود!
عطّار که از طول مدّت و احتمال اینکه شاید مشتری از دست برود متأثر بود، با عصبانیّت عصایش را به شاگرد داد و گفت: برو یکی را بشکن و یکی را بیاور!
.
🔹شاگرد با عصا به منزل آمد و با عصا به یکی زد؛ هر دو شیشه شکست! روغنها ریخت و دید شیشۀ دیگری نیست که بیاورد.
ایستاد به فکر کردن که من عصا را به یکی زدم نه به هردو؛ چگونه هر دو شکست؟!
.
🔹اینجا به عیب خودش پی میبرَد که در حقیقت اینجا یک شیشه بوده و من در چشم خود پهلوی آن شیشه، یک شیشۀ تخیّلی، یک شیشۀ باطل دیدم؛ و حالا که آمدم بشکنم، اقلاً شیشۀ باطل را نشکستم؛ با این عصا شیشۀ حق را شکستم، و لذا دیگر شیشهای نماند.
.
🔹اگر این شاگرد میخواست باطل را بشکند، باید چشم خود را معالجه میکرد. وقتی یکی ببیند، باطل خودبهخود شکسته شده است. پس شکستنِ باطل به معالجۀ چشم است، نه به زدنِ عصا؛ با عصا حق را میشکند.
.
🔹اگر انسان در دنیا به نیروی تقوا و توکّل و استقامت در طیّ طریق اخلاص توانست این نظرِ استقلالی را از بین ببرد، قیامتش برپا شده؛ و الّا آن جنبۀ وجهُاللهی طلوع خواهد کرد و مُهر باطل به تمام این عالم میزند و انسان در آن هنگام این عالم را در عین نیستیِ از خود، هست به خدا میبیند.
.
🔹خورشید و ماه و کواکب در عین هستی نیستاند، و در عین نیستی هستاند. مردمِ غیرموحّد، هستیِ آنها را نمیبینند و نیستیِ آنها را بهصورتِ هستی میبینند؛ و اهلِ توحید، نیستیِ آنها را نمیبینند، بلکه مجرّدِ هستی آنها را به حق مینگرند.
.
✍🏻 حضرت علامه طهرانی قدّس الله سرّه
📚 معادشناسى، ج ۵، ص ۸۳ (تلخیص)
📌#حکایت #توحید
@MaktabeVahyOrg_Gallery | نگارخانۀ مکتب وحی
نگارخانه مکتب وحی
Photo
📷 | #پست
💠داستان آیت الله #انصاری_همدانی رضوان الله علیه دربارهٔ ثروتمندی که حج بجا نیاورد
🔹یکی از تجّار مشهور همدان که به تقوا معروف بود، بهواسطۀ عارضۀ سکتۀ قلبی فوت کرد. شبانه جنازۀ او را به قبرستان آوردند تا فردا مراسم تغسیل و تکفین و تدفین انجام دهند.
.
🔹چون جنازه را گذاشتند و رفتند، مأمورین سؤال آمدند و گفتند: 🔻میخواهی از دین نصارا باشی یا از یهود؟ او فریاد برآورد: من مسلمانم!🔺
گفتند: چون تو مرد مُتمکّنی بودی و حجبهجاینیاورده مُردهای، بر دین اسلام نمُردهای.
او گفت: سوگند به خدا من مسلمانم؛ نماز میخواندهام، وجوهات اموال خود را میدادهام، به فقرا و مستمندان مساعدت میکردهام و دربارۀ خلق خدا ترحم مینمودهام.
گفتند: اینها بهجای خود، ولی چون حج بهجا نیاوردهای، خداوند متعال تو را از زمرۀ مسلمین بهحساب نمیآورد؛ 🔻هرکس مستطیع باشد و حج نکند، عاقبت امر او همینطور خواهد بود.🔺
.
🔹آنها شروع کردند به عذاب نمودن، که این بیچاره فریاد کشید: ای امامحسین! آخر این همه من مجالس روضهخوانی تشکیل میدادم و این همه در عزای شما شرکت میکردم، آیا سزاوار است که مرا در این موقع تنها و غریب بگذارید؟!
.
🔹در این حال فوراً حضرت سیدالشهداء علیه السلام حاضر شدند و گفتند: «درست است آنچه میگویی؛ ولی چون عمداً حجّ واجب را به تأخیر انداختهای، فلهذا در حکم خدا چنین جاری شده است که بر آیین اسلام نمیری. 🔻من فقط برای تو یک کار میتوانم بکنم که شفاعت در نزد خدا کنم تا به تو عمر دهد و حجّ خودت ر اانجام دهی؛ آنوقت به دین اسلام خواهی مُرد.»🔺 حضرت فرمودند: «من اینک شفاعت کردم و خداوند سی سال به تو عمر داد؛ حجّت را بهجای بیاور!»
.
🔹آن مرد میگوید: من چشمان خود را باز کردم، دیدم در قبرستانِ تاریک تنها هستم. اقوام و فرزندان آمدند، و حیات ما برای آنها آنقدر لذتبخش بود که قابل توصیف نیست.
.
🔹من آمادۀ تهیۀ مقدمات حج شدم و با کاروان از همدان به راه افتادیم. ارحام و فرزندان من گریه میکردند و نگران حال من بودند که شاید نتوانم از عهدۀ حج برآیم و از دنیا بروم. من که تا آن زمان قضیۀ شفاعت حضرت امام حسین علیه السلام را برای کسی بازگو نکرده بودم، فرزندان را به دور خود جمع کردم و گفتم که: مطمئن باشید من به سلامت برمیگردم و بیستونُه سال دیگر هم عمر میکنم.
.
🔹و همینطور هم شد؛ او به سلامت برگشت و پس از سی سال از مرگ اول، رحلت کرد.
چون مُرد، او را در خواب دیدند با لباس حاجیان؛ در خواب گفت: «للّه الحمد من را به آیین اسلام بازپرسی و سؤال کردند و اینک هیچگونه ناراحتی ندارم و در کمال خوشی و آسایش بهسر میبرم.»
✍🏻 حضرت علامۀ طهرانی قدّس الله سرّه
📚مطلع انوار، ج ۲، ص ۳۲۲
📌#حکایت #حج
@MaktabeVahyOrg_Gallery | نگارخانۀ مکتب وحی
💠داستان آیت الله #انصاری_همدانی رضوان الله علیه دربارهٔ ثروتمندی که حج بجا نیاورد
🔹یکی از تجّار مشهور همدان که به تقوا معروف بود، بهواسطۀ عارضۀ سکتۀ قلبی فوت کرد. شبانه جنازۀ او را به قبرستان آوردند تا فردا مراسم تغسیل و تکفین و تدفین انجام دهند.
.
🔹چون جنازه را گذاشتند و رفتند، مأمورین سؤال آمدند و گفتند: 🔻میخواهی از دین نصارا باشی یا از یهود؟ او فریاد برآورد: من مسلمانم!🔺
گفتند: چون تو مرد مُتمکّنی بودی و حجبهجاینیاورده مُردهای، بر دین اسلام نمُردهای.
او گفت: سوگند به خدا من مسلمانم؛ نماز میخواندهام، وجوهات اموال خود را میدادهام، به فقرا و مستمندان مساعدت میکردهام و دربارۀ خلق خدا ترحم مینمودهام.
گفتند: اینها بهجای خود، ولی چون حج بهجا نیاوردهای، خداوند متعال تو را از زمرۀ مسلمین بهحساب نمیآورد؛ 🔻هرکس مستطیع باشد و حج نکند، عاقبت امر او همینطور خواهد بود.🔺
.
🔹آنها شروع کردند به عذاب نمودن، که این بیچاره فریاد کشید: ای امامحسین! آخر این همه من مجالس روضهخوانی تشکیل میدادم و این همه در عزای شما شرکت میکردم، آیا سزاوار است که مرا در این موقع تنها و غریب بگذارید؟!
.
🔹در این حال فوراً حضرت سیدالشهداء علیه السلام حاضر شدند و گفتند: «درست است آنچه میگویی؛ ولی چون عمداً حجّ واجب را به تأخیر انداختهای، فلهذا در حکم خدا چنین جاری شده است که بر آیین اسلام نمیری. 🔻من فقط برای تو یک کار میتوانم بکنم که شفاعت در نزد خدا کنم تا به تو عمر دهد و حجّ خودت ر اانجام دهی؛ آنوقت به دین اسلام خواهی مُرد.»🔺 حضرت فرمودند: «من اینک شفاعت کردم و خداوند سی سال به تو عمر داد؛ حجّت را بهجای بیاور!»
.
🔹آن مرد میگوید: من چشمان خود را باز کردم، دیدم در قبرستانِ تاریک تنها هستم. اقوام و فرزندان آمدند، و حیات ما برای آنها آنقدر لذتبخش بود که قابل توصیف نیست.
.
🔹من آمادۀ تهیۀ مقدمات حج شدم و با کاروان از همدان به راه افتادیم. ارحام و فرزندان من گریه میکردند و نگران حال من بودند که شاید نتوانم از عهدۀ حج برآیم و از دنیا بروم. من که تا آن زمان قضیۀ شفاعت حضرت امام حسین علیه السلام را برای کسی بازگو نکرده بودم، فرزندان را به دور خود جمع کردم و گفتم که: مطمئن باشید من به سلامت برمیگردم و بیستونُه سال دیگر هم عمر میکنم.
.
🔹و همینطور هم شد؛ او به سلامت برگشت و پس از سی سال از مرگ اول، رحلت کرد.
چون مُرد، او را در خواب دیدند با لباس حاجیان؛ در خواب گفت: «للّه الحمد من را به آیین اسلام بازپرسی و سؤال کردند و اینک هیچگونه ناراحتی ندارم و در کمال خوشی و آسایش بهسر میبرم.»
✍🏻 حضرت علامۀ طهرانی قدّس الله سرّه
📚مطلع انوار، ج ۲، ص ۳۲۲
📌#حکایت #حج
@MaktabeVahyOrg_Gallery | نگارخانۀ مکتب وحی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💠 آیتی عجیب!
حکایتی از آیت الله حاج #سید_علی_قاضی طباطبایی رضوان الله علیه
✍🏻 حضرت علامه طهرانی قدّس الله سرّه
📚 مهرتابان، ص ۲۳
⏱ ۰۲:۲۶ دقیقه
💾 ۳۰ مگابایت
🔗 مشاهدهٔ این ویدیو در صفحۀ آپارات، یوتیوب، اینستاگرام و فیسبوک
🔗 شنیدن صوت در ساندکلود و کَسْت باکس
📌#حکایت #انفاق
@MaktabeVahyOrg_Gallery | نگارخانۀ مکتب وحی
حکایتی از آیت الله حاج #سید_علی_قاضی طباطبایی رضوان الله علیه
✍🏻 حضرت علامه طهرانی قدّس الله سرّه
📚 مهرتابان، ص ۲۳
⏱ ۰۲:۲۶ دقیقه
💾 ۳۰ مگابایت
🔗 مشاهدهٔ این ویدیو در صفحۀ آپارات، یوتیوب، اینستاگرام و فیسبوک
🔗 شنیدن صوت در ساندکلود و کَسْت باکس
📌#حکایت #انفاق
@MaktabeVahyOrg_Gallery | نگارخانۀ مکتب وحی