مه‌لقا خانوم
1.07K subscribers
563 photos
53 videos
134 links
Download Telegram
اون حس ناکافی بودنی که تو به من دادی رو هیچکس به یک آدم مرده هم نداد.
با تو همه چی خوب بود، ولی دروغ بود.
مرسی که کمکم می‌کنی از چشمم بیفتی و ازت بدم بیاد.
02:02
بی‌حس شدم و نمی‌دونم این اتفاق خوبیه برای بااحساس‌ترین آدم دنیا یا نه.
از تماس‌های ریز خوشم میاد. این‌که وقتی کنارت نشسته پاش رو بچسبونه به پات. یا همون‌طور که نشسته کمی متمایل تکیه بده بهت. سرش رو بذاره روی شونه‌هات یا سرشو بذاره روی پات. یا هرچقدر دور یا نزدیک کنارت نشسته قسمتی از وجودش رو باهات سهیم شه. من عاشق این دلبستگی‌های کوچیکم.
همیشه برعکسه. هربار فکر می‌کردم دیگه درست نمی‌شه، درست شد. همونجا که فکر کردم چیز خاصی نیست و درست می‌شه، همه چی تموم شد. و من دوباره بهم ثابت شد نباید از هیچ‌چیز و هیچ‌کس مطمئن باشم.
ولی من انقدر مظلوم بودم که امکان نداره تاوان ندی.
من که دیگه نگاهت نمی‌کنم ولی خب پیراهن سفید خیلی بهت می‌‌اومد.
هر جوری فکر می‌کنم یکی از ضد بشرترین وجودیت‌های زندگی، جبر جغرافیاست.
ببخش اگر بداخلاق نیستی اما به خاطر رفتارهام ناخودآگاه بداخلاقی می‌کنی که ازت دست‌بشورم. می‌دونم چیزی توی دلت نیست و می‌دونی با هربار سرد یا جدی برخورد‌کردن‌ت چطور قلبم به درد میاد. قول می‌دم نذارم این اتفاقات خیلی طولانی شه. فقط از خدا می‌خوام مراقب قلبت باشه تا اون‌روز وقتی برگشتی و دیدی من دیگه سرجای همیشگی‌م نیستم، دلت برام تنگ نشه.
جدی جدی یعنی ما این همه با هم زندگی کردیم که حالا مرگ بگیره تموم اون روزها رو و خاک کنیم اون همه زندگی رو؟
قول دادی کنارت هیچ چیز بدی رو تجربه نکنم ولی خودت شدی بدترین تجربه‌ی زندگیم.
Forwarded from من یافارم|
به یه شوک نیاز دارم. مثل یه بوس.
یعنی چی که نمی‌تونم بشینم روبه‌روت بهت نگاه کنم و باهم این حرف‌هارو بزنیم؟
می‌گفت دندون‌هام برات می‌خاره، دلم تنگ شده که لایق خاریدن دندون باشم.
Forwarded from دو در یک
‏رابطه‌ی تاکسیک واقعاً هم شبیه مسمومیت می‌مونه. هی مقا‌ومت می‌کنی که بالا نیاری‌ش و به هر ضرب و زوریه نگه‌ش داری، ولی لحظه‌ای که بالاخره مقاومت رو می‌ذاری کنار و می‌ریزی‌ش بیرون، جوری راحت می‌شی و سنگینی ازت برداشته می‌شه، که حتا فکر به برگشتن به اون حالت هم برات غیرممکنه.
: نیگین
ببین منم بلدم لوس بشما، بلدم ناز کنم، بلدم خودمو برات نازک‌نارنجی کنم. نه که نخوام، فقط همیشه وقتی نگاهت کردم دلم خواست بگیرمت توی بغلم، دلم خواست سرت رو بذاری روی پاهام و چشم‌هات رو آروم ببندی و حس کنی یکی رو داری که برات امنه. دلم خواست بتونی بشینی از هر چی که می‌خوایی حرف بزنی و من بهت گوش بدم که بدونی یکی هست که حرف‌هات رو می‌شنوه. می‌دونی دلم خواست من هم تو رو بگیرم توی‌ بغلم، نوازشت کنم، ریز ریز بوست کنم، نگاهت کنم. می‌دونی چرا؟ چون من بهت حس مادرانه دارم، حسی که توی وجودم داد می‌زنه کنارت باشم، ازت مراقبت کنم، بهت محبت کنم، درکت کنم. دلم نخواست همیشه تو اونی باشی که من رو بغل می‌کنه، با این که شاید گاهی حواست به من و حالم نبود ولی دلم می‌خواست لحظه‌ای حس نکنی که من برای تو کم بودم. من واقعا بلدم لوس باشم، حتی گاهی خیلی بهش نیاز دارم ولی نمی‌تونم بروز بدم چون عادت کردم بالغ باشم و کافی.
معلومه که فراموشم می‌کنی وقتی هیچ زخم و دردی از من روی قلب و روحت نیست.
ببین من واقعا هنوز دوست دارم ولی خب دیگه نمی‌خوامت.