Forwarded from مَرد سانفرانسیسکویی
احساس میکنم اسمم روی تخته توی لیست بدهاست و هزارتا ضربدر بالای اسمم دارم اما توی لیست خوبها حتی یک ستاره هم ندارم. یعنی توی کل زندگیم ارزش داشتن یک ستاره هم نداشتم؟
که هستم من آن تک درختی، که در پای طوفان نشسته.
همه شاخههای وجودش، ز خشم طبیعت شکسته.
همه شاخههای وجودش، ز خشم طبیعت شکسته.
من اگر مودی باشم، تو حالت و روان و تنهایی خودم مودیم و گرنه هیچوقت اینجوری نبودم که یک روز با یکی خوب باشم و فرداش بد باشم، یا یک روز صمیمی و یک روز سرد. هر چی هست دهن خودم رو سرویس میکنه نه بقیه رو.
متاسفانه آدمی هستم که وقتی کسی دوستم نداشته باشه، نمیتونم دوستش داشته باشم.
بدون جلب توجه قلیون رو آروم گرفتم تو دستم، یک دقیقه نشد که با اولین سرفهم، اخماش رفت تو هم و جلوی بقیه از دستم کشید.
همیشه بهم میگفت بچه. نشسته بودیم که دوستش به دوستم گفت نکن بچه، یهو گفت بچه اینه، نگاش کن، بچهست. از ذوقم گفتم عهه بچه منم، همیشه بهم میگه بچه، بعد خندیدیم. حالا دیگه هربار کسی بهم میگه بچه قلبم میلرزه و یادش میافتم.
من رو ببخش اگه هم خودمو، هم تو رو، هم مارو، قراره رها کنم. فقط میخوام توی بهترین حالی که با هم داریم تمومش کنم که دیگه چیز بدی رو تجربه نکنم.
بعضی آدمها باعث میشن از زندگی دست بکشی ولی همون آدمها هم گاهی باعث میشن به زندگی برگردی و جون دوباره بگیری.