🌹محفل شهدا🌹
595 subscribers
49.1K photos
41.5K videos
684 files
1.88K links
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل الفرجهم اینجا محفل شهداست به محفل شهدا خوش آمدید
Download Telegram
#یک_داستان_یک_پند 1136
🔳 01/03/17

عارفی هر روز غروب بر پشت‌بام می‌رفت و خورشید را نگاه می‌کرد و بسیار اشک می‌ریخت.

🌘روی به آفتاب می‌گفت: ای آفتاب! امروز چگونه گذشتی؟ امروز چه کسانی برای آخرین بار تو را دیدند و به امید دیدن تو در فردا هستند و هنوز معصیت می‌کنند و گمان می‌کنند تو را خواهند دید، درحالی‌که فردا برای آنان حیاتی نیست و امروز آخرین روز زندگی‌شان بود؟

🌞ای آفتاب تو با آن همه عظمتی که خدایت به تو داده است، هزاران سال است که ذره‌ای از مسیری که خدایت برای تو ترسیم و تکلیف کرده، خارج نشده‌ای!

🌅ای آفتاب چه کشیدی، امروز وقتی که دیدی این همه بشر با این همه ناتوانی و ضعف، خدای خود را ندیدند و غرق گناه و نافرمانی او بودند؟

🥀عارف این جملات را می‌گفت و از هوش می‌رفت.
📚#یک_داستان_یک_پند

مرحوم ملا احمد نراقی (ره) صاحب کتاب "معراج‌السعاده" در جوانی فرزندی داشت که بسیار دوستش می‌داشت. روزی فرزندش در بستر بیماری و مرگ افتاد و هیچ درمانی بر او اثرساز نشد. ملا احمد را تاب دیدن جان‌دادن فرزند نبود. از خانه خارج شد و در راه درویشی دید که عصایی در دست داشت.

ملا گفت: «فرزندم بیمار است، دعایش کن.» درویش سه بار عصایش به زمین کوبید و یک بار حمد و سوره را خواند و گفت: «برو فرزندت خوب شد.»

ملا احمد به خانه برگشت، دید کودکش نشسته و غذا می‌خورد. در حیرت ماند. هشت ماه گشت آن درویش را در جایی ندید. بعد از گذشتِ هشت ماه٬ او را دید و گفت: «ای شیخ! نفس قدسی داری، ولی کاش حمد و سوره را درست می‌خواندی.»

درویش گفت: «حمد و سوره‌ام را پس بده اگر غلط است.» درویش سه بار عصا بر زمین کوبید و حمد و سوره را خواند و گفت: «برو خانه من حمد و سوره غلط خود را پس گرفتم.»

ملا احمد به خانه آمد و دید فرزندش از دنیا رفته است. زار گریست و فهمید: خواندن حمد و سوره به ظاهر نیست؛ به معنا و نفس و باوری است که خواننده در آن می‌دمد.
#یک_داستان_یک_پند

روزی، پیرمرد دنیا دیدۀ عارفی به فرزندش چنین نصیحت کرد: «ای فرزندم! همیشه تو را به عبادت خدا و دعای خالصانه به درگاهش توصیه می‌کنم؛ چرا که یکی از این دو سود را برای تو خواهد داشت:

یا گره از مشکلات تو خواهد گشود یا صبری به تو خواهد داد تا مشکلات خود را براحتی تحمل کنی و ناله نکنی و تن خود را فرسوده نسازی و بعد از وفات بخاطر این صبر در برابر مشکلات از صابرین و بهشتیان شوی.»
#یک_داستان_یک_پند

جوانی به سن ازدواج رسید. او به خاطر تنگی‌ معیشت و روزی از ازدواج می‌ترسید. هاتفی از غیب او را ندا داد که ای جوان! چرا به خدای خود برای روزی‌رسانی اعتماد و  توکل نداری؟! جوان گفت: ترس دارم‌ پس از ازدواج مرا شغل و کسب و کارم سست شود و مدیون خانواده‌ام گردم. هاتف از او پرسید: آیا به یاد داری که در شکم مادر تو را به رایگان روزی داد و چون متولد شدی با شیر مادر تو را رایگان و بی‌رنج روزی بخشید؛ و این روزی رایگان خدای تو تا سن بلوغ ادامه داشت و چنان مهر تو را در قلب والدین‌ات انداخت که به تو رایگان روزی می‌بخشیدند، آن گاه که به سن بلوغ رسیدی روزی تو را از رایگان به دسترنج تو تبدیل کرد و تو را در میان تلاش و کار آزمود تا روزی خود را با معصیت و نافرمانی او کسب نکنی. پس بدان خدای تو، تو را رایگان روزی داده است و اکنون نیز که به سن بلوغ و رشد رسیده‌ای اگر معصیت و نافرمانی او را نکنی مانند همان روز نخستِ خلقتت تو را و اهل‌بیت تو را روزی رایگان و بی‌منت خواهد بخشید.
📚 #یک_داستان_یک_پند 📚


🔴 اگر طلا یا پولی را پس انداز کنید و نیت کنید که هر وقت بیمار شدید یا اتفاق بدی برایتان افتاد از این پول استفاده کنید بدانید که این پول یا سرمایه شما صرف همین نیت بدتان خواهد شد و برعکس ، اگر برای عروسی ، خرید خانه ، راه اندازی شغل و روز های خوب نیت کنید همان خواهد شد

مرد کشاورز روستایی زنی مؤمنه و سازگاری داشت ، این مرد یک روز زن جوانی را برای کارگری به مزرعه اش آورد. کشاورز عاشق این زن جوان شد و او را پنهانی عقد نمود. گاه گاهی که فرصت می یافت شبانه و در خلوت به منزل آن زن در روستای دیگر می رفت.

روزی متوجه شد زن جوان همیشه در پی آن است که در زندگی او اختلافی ببیند یا همسرش را بیمار بیابد و ....... کنجکاو شد و از زن آزرده گشت که چرا بدخواه زندگی اوست؟!!!

برای مشورت نزد مرد حکیمی رفت و اسرار دل با او گفت و از همسر جوان خود شکایت نمود. مرد حکیم گفت: بدان! در زندگی هرگز چیزی را یدکی و زاپاس برای خود انتخاب نکنی. چرخی که زاپاس است همیشه در صندوق عقب ماشین در تاریکی است، پس او آرزو خواهد کرد چرخی که سوار خودروی توست روزی بادش خالی شود تا او نیز از تاریکی به روشنایی روز در آید.

آن زنی را هم که یدکی و چرخ زاپاس زندگی خود کرده ای پس بر او جای ملامت نیست که آرزو کند تو با همسرت اختلافی پیدا کنی، یا آرزو کند که او بمیرد تا جایی برای او در چرخه زندگی تو باز شود.

ای مرد بدان! هرگز چیزی را به عنوان یدکی در زندگی خود کنار مگذار، پس انداز کردن خوب است ولی مبلغی از پس انداز خود را به عنوان کمکی برای روز بیماری ات هرگز نیت مکن، که روزی نیت تو که حاصلِ گمان بد توست محقق شود و بیمار شوی و آن مبلغ صرف بیماری خویش کنی........

حضرت محمد (ص) :
تَفَأّلوا بِالخَیرَ تَجِدُوهُ
همواره فالِ نیک بزنید تا آن را بیابید.