🌹محفل شهدا🌹
597 subscribers
45.5K photos
37.5K videos
650 files
1.84K links
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل الفرجهم اینجا محفل شهداست به محفل شهدا خوش آمدید
Download Telegram
تا اینکه #جنگ پایان یافت و ما به ایران بازگشتیم.  پس از ارتحال #حاج آقا ابوترابی گویا او به ایران و به مشهد می آید و در دیداری که با تعدادی از آزادگان داشت شماره مرا از آنان می گیرد.

آن زمان بنده در قم بودم که تلفنم زنگ زد و گفت من #محمد کاظم هستم. قراری گذاشتیم و او به قم آمد و  با هم دیدار کردیم و دیدم همان مامور بعثی است و بسیار #علاقمند بود که با خانواده #حاج آقا دیداری داشته باشد.
🍃🌷🍃
و از خاطراتش برای آنان بگوید و تاثیر رفتار #حاج آقا برایشان درحدی بود که بعدها مطلع شدیم او به #صورت #داوطلب برای #دفاع از حرم #حضرت زینب(س)🌷 به #سوریه اعزام و بعد هم به #شهادت می رسد.😭
🍃🌷🍃
دوران آغازين #دبيرستان مصادف با# پيروزی انقلاب به رهبری #امام خميني (ره) بود . اما هنوز چند صباحی از تشکيل نظام نوپای جمهوری اسلامی نمی گذشته بود که #جنگ تحمیلی شروع شد.
🍃🌷🍃
#وظيفه خود را #دفاع از #دين و #وطنش می دانست. تا اينکه مدرسه را رها و #داوطلبانه در #بسيج ثبت نام کرد و پس از #گذراندن دوره #آموزشی عازم #جبهه شد.
🍃🌷🍃
ایشان #چندبار در #جبهه حضور پيدا کرد و از #ناحيه پا #دچار شکستگي شد ، و در #عمليات #کربلاي 4 هم از #ناحيه #پيشانی و #صورت مورد #اصابت #تير و #ترکش قرار گرفت.
🍃🌷🍃
ولی هر بار بلافاصله پس از #بهبودی مجدداً عازم #خط مقدم می شد.
🍃🌷🍃
این را به آقاجون هم گفته بودم، وقتی داشت برایم از مشکلات زندگی با یک #جانباز می‌گفت. آقاجون سکوت کرد. سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید. توی چشم‌هایم نگاه کرد و گفت:
بچه‌ها بزرگ می‌شوند، ولی ما بزرگتر‌ها باور نمی‌کنیم. بعد رو به مامان کرد «شهلا آنقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگی‌اش تصمیم بگیرد. از این به بعد کسی به شهلا کاری نداشته باشد.»
🍃🌷🍃
#ایوب گفت: «من #عصب دستم قطع شده و برای اینکه به #دستم تسلط داشته باشم گاهی #دستبند آهنی می‌‎بندم. #عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چندبار #عملش کرده‌اند و از #جا‌های دیگر بدنم به آن#گوشت پیوند زده‌اند
🍃🌷🍃
توی #پا و #صورت و #قلب من #ترکش هست. دکتر‌ها گفته‌اند به خاطر #ترکش توی #سرم حتی ممکن است #نابینا شوم.»
🍃🌷🍃
#ظاهرش هیچ کدام از این‌ها را #نشان نمی‌داد. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «برادر بلندی اگر قسمت باشد که شما #نابینا بشوید، #چشم‌های من می‎شوند #چشمان شما.
🍃🌷🍃
کمی مکث کرد و ادامه داد: «#موج انفجار من را گرفته، گاهی به شدت #عصبی می‎شوم. وقت‌هایی که#عصبانی هستم باید #سکوت کنید تا آرام شوم. #عصبی بشوم شاید یکی دوتا #وسیله بشکنم.»
🍃🌷🍃