🌸🍃🌸🍃
#خنده_مؤمن
امیرمومنان در نهج البلاغه میفرمایند: «مؤمن اگر خاموش است سكوت او اندوهگينش نمیکند و اگر بخندد آواز خنده او بلند نمىشود و اگر به او ستمى روا دارند صبر میكند تا خدا انتقام او را بگيرد.
در واقع حضرت بلند خندیدن را از صفات فرد مؤمن به حساب نمی آورد؛
زیرا بلند خندیدن از وقار و متانت مؤمن به دور است و جایگاه او را در نظر دیگران خدشه دار میکند. در بسیاری موارد کسی که بلند می خندد به دنبال جلب نظر و توجه دیگران است که قطعا مؤمن هیچ گاه چنین نیست.
#نهج_البلاغه_نشانه_هاي_پرهيزكاران_ص٤٠٥
#خنده_مؤمن
امیرمومنان در نهج البلاغه میفرمایند: «مؤمن اگر خاموش است سكوت او اندوهگينش نمیکند و اگر بخندد آواز خنده او بلند نمىشود و اگر به او ستمى روا دارند صبر میكند تا خدا انتقام او را بگيرد.
در واقع حضرت بلند خندیدن را از صفات فرد مؤمن به حساب نمی آورد؛
زیرا بلند خندیدن از وقار و متانت مؤمن به دور است و جایگاه او را در نظر دیگران خدشه دار میکند. در بسیاری موارد کسی که بلند می خندد به دنبال جلب نظر و توجه دیگران است که قطعا مؤمن هیچ گاه چنین نیست.
#نهج_البلاغه_نشانه_هاي_پرهيزكاران_ص٤٠٥
🔻 #درسی_از_رسول
💠 از زبان خودِ شهید خلیلی:
💟امیر گفت: چقدر کلاهت #قشنگه
من هم کلاهم را از سرم برداشتم و به او دادم. اتفاقا وقتی سرش کرد خیلی هم به تیپش می آمد.
💟وقتی به صورت امیر و #خنده هایش نگاه کردم، خیلی خوشحال شدم که می توانم با #بخشیدن چیز هایی که #دوست دارم، دوستانم را خوشحال کنم؛
💟حتی اگر چیزی را که می بخشم، خیلی دوست داشته باشم؛ اما حسی که از رفقایم به من منتقل میشد برایم #با_ارزش_تر بود.
📚کتاب رفیق مثل رسول
#دلم_قرصه_به_بودنت_رسول
#شهید #رسول_خلیلی🌷
💠 از زبان خودِ شهید خلیلی:
💟امیر گفت: چقدر کلاهت #قشنگه
من هم کلاهم را از سرم برداشتم و به او دادم. اتفاقا وقتی سرش کرد خیلی هم به تیپش می آمد.
💟وقتی به صورت امیر و #خنده هایش نگاه کردم، خیلی خوشحال شدم که می توانم با #بخشیدن چیز هایی که #دوست دارم، دوستانم را خوشحال کنم؛
💟حتی اگر چیزی را که می بخشم، خیلی دوست داشته باشم؛ اما حسی که از رفقایم به من منتقل میشد برایم #با_ارزش_تر بود.
📚کتاب رفیق مثل رسول
#دلم_قرصه_به_بودنت_رسول
#شهید #رسول_خلیلی🌷
فقط ۱۹ روز از جنگ میگذشت که من و همسرم پدر و مادر#اولین سرباز شهید ارمنی در جنگ تحمیلی شدیم .
جوانمردی زوریک🥀در جبهه جنگ و شهادتش ، برای خیلیها غیر منتظره بود ؛ هم برای اهالی محل که اکثراً مسلمان بودند و هم برای خود ارامنه.😔
از کلیساهای مختلف کشور گرفته تا مساجد محله حشمتیه تهران که محل زندگیمان بود .
رفقایش در جبهه که به مراسمش آمده بودند ،#همه از اخلاق خوب و خنده رو بودن و مهربانی زوریک🥀 تعریف میکردند. میگفتند اصلا نمیشد که ما این پسر را #خنده رو نبینیم . با لبخندهای پاکش ، به همه گروهان روحیه میداد.
#همسرم ، فراق تنها پسرش را تاب نیاورد و چند روزی بعد از شهادت🥀 او ، سکته کرد و در بیمارستان بستری شد . بعد از ترخیص از بیمارستان هم ، دیگر نتوانست سرِ کار برود و در خانه زمینگیر شد من ماندم با داغ از دست دادن تنها پسرم ، با غم بیمار شدن همسرم با دغدغه تربیت دخترهایم ، با خرج و مخارج زندگی و ... 😔
بعد از شهادت زوریک🥀 ، خواستند اسم کوچه را به نام او بزنند .#پدرش قبول نکرد. گفت : «طاقت ندارم هر بار که از کوچه رد میشوم ، نام زوریک🥀 به چشمم بیاید».😔 چهل روز بعد از شهادت زوریک🥀 ، دوستِ مسلمانش ، محمد گرامی شهید🥀 شد .#نام کوچه را به اسم شهید گرامی گذاشتند.😔
همسرم هم از دنیا رفت بعد از فوت او ، یکی از دخترهایم «ام اس» گرفت . سالهای سال هم از او پرستاری کردم و مراقبش بودم . حس میکنم خدا داشت با آن سختیها ، مرا آزمایش میکرد.😔
جوانمردی زوریک🥀در جبهه جنگ و شهادتش ، برای خیلیها غیر منتظره بود ؛ هم برای اهالی محل که اکثراً مسلمان بودند و هم برای خود ارامنه.😔
از کلیساهای مختلف کشور گرفته تا مساجد محله حشمتیه تهران که محل زندگیمان بود .
رفقایش در جبهه که به مراسمش آمده بودند ،#همه از اخلاق خوب و خنده رو بودن و مهربانی زوریک🥀 تعریف میکردند. میگفتند اصلا نمیشد که ما این پسر را #خنده رو نبینیم . با لبخندهای پاکش ، به همه گروهان روحیه میداد.
#همسرم ، فراق تنها پسرش را تاب نیاورد و چند روزی بعد از شهادت🥀 او ، سکته کرد و در بیمارستان بستری شد . بعد از ترخیص از بیمارستان هم ، دیگر نتوانست سرِ کار برود و در خانه زمینگیر شد من ماندم با داغ از دست دادن تنها پسرم ، با غم بیمار شدن همسرم با دغدغه تربیت دخترهایم ، با خرج و مخارج زندگی و ... 😔
بعد از شهادت زوریک🥀 ، خواستند اسم کوچه را به نام او بزنند .#پدرش قبول نکرد. گفت : «طاقت ندارم هر بار که از کوچه رد میشوم ، نام زوریک🥀 به چشمم بیاید».😔 چهل روز بعد از شهادت زوریک🥀 ، دوستِ مسلمانش ، محمد گرامی شهید🥀 شد .#نام کوچه را به اسم شهید گرامی گذاشتند.😔
همسرم هم از دنیا رفت بعد از فوت او ، یکی از دخترهایم «ام اس» گرفت . سالهای سال هم از او پرستاری کردم و مراقبش بودم . حس میکنم خدا داشت با آن سختیها ، مرا آزمایش میکرد.😔
فقط ۱۹ روز از جنگ میگذشت که من و همسرم پدر و مادر#اولین سرباز شهید ارمنی در جنگ تحمیلی شدیم .
جوانمردی زوریک🥀در جبهه جنگ و شهادتش ، برای خیلیها غیر منتظره بود ؛ هم برای اهالی محل که اکثراً مسلمان بودند و هم برای خود ارامنه.😔
از کلیساهای مختلف کشور گرفته تا مساجد محله حشمتیه تهران که محل زندگیمان بود .
رفقایش در جبهه که به مراسمش آمده بودند ،#همه از اخلاق خوب و خنده رو بودن و مهربانی زوریک🥀 تعریف میکردند. میگفتند اصلا نمیشد که ما این پسر را #خنده رو نبینیم . با لبخندهای پاکش ، به همه گروهان روحیه میداد.
#همسرم ، فراق تنها پسرش را تاب نیاورد و چند روزی بعد از شهادت🥀 او ، سکته کرد و در بیمارستان بستری شد . بعد از ترخیص از بیمارستان هم ، دیگر نتوانست سرِ کار برود و در خانه زمینگیر شد من ماندم با داغ از دست دادن تنها پسرم ، با غم بیمار شدن همسرم با دغدغه تربیت دخترهایم ، با خرج و مخارج زندگی و ... 😔
بعد از شهادت زوریک🥀 ، خواستند اسم کوچه را به نام او بزنند .#پدرش قبول نکرد. گفت : «طاقت ندارم هر بار که از کوچه رد میشوم ، نام زوریک🥀 به چشمم بیاید».😔 چهل روز بعد از شهادت زوریک🥀 ، دوستِ مسلمانش ، محمد گرامی شهید🥀 شد .#نام کوچه را به اسم شهید گرامی گذاشتند.😔
همسرم هم از دنیا رفت بعد از فوت او ، یکی از دخترهایم «ام اس» گرفت . سالهای سال هم از او پرستاری کردم و مراقبش بودم . حس میکنم خدا داشت با آن سختیها ، مرا آزمایش میکرد.😔
جوانمردی زوریک🥀در جبهه جنگ و شهادتش ، برای خیلیها غیر منتظره بود ؛ هم برای اهالی محل که اکثراً مسلمان بودند و هم برای خود ارامنه.😔
از کلیساهای مختلف کشور گرفته تا مساجد محله حشمتیه تهران که محل زندگیمان بود .
رفقایش در جبهه که به مراسمش آمده بودند ،#همه از اخلاق خوب و خنده رو بودن و مهربانی زوریک🥀 تعریف میکردند. میگفتند اصلا نمیشد که ما این پسر را #خنده رو نبینیم . با لبخندهای پاکش ، به همه گروهان روحیه میداد.
#همسرم ، فراق تنها پسرش را تاب نیاورد و چند روزی بعد از شهادت🥀 او ، سکته کرد و در بیمارستان بستری شد . بعد از ترخیص از بیمارستان هم ، دیگر نتوانست سرِ کار برود و در خانه زمینگیر شد من ماندم با داغ از دست دادن تنها پسرم ، با غم بیمار شدن همسرم با دغدغه تربیت دخترهایم ، با خرج و مخارج زندگی و ... 😔
بعد از شهادت زوریک🥀 ، خواستند اسم کوچه را به نام او بزنند .#پدرش قبول نکرد. گفت : «طاقت ندارم هر بار که از کوچه رد میشوم ، نام زوریک🥀 به چشمم بیاید».😔 چهل روز بعد از شهادت زوریک🥀 ، دوستِ مسلمانش ، محمد گرامی شهید🥀 شد .#نام کوچه را به اسم شهید گرامی گذاشتند.😔
همسرم هم از دنیا رفت بعد از فوت او ، یکی از دخترهایم «ام اس» گرفت . سالهای سال هم از او پرستاری کردم و مراقبش بودم . حس میکنم خدا داشت با آن سختیها ، مرا آزمایش میکرد.😔
فقط ۱۹ روز از جنگ میگذشت که من و همسرم پدر و مادر#اولین سرباز شهید ارمنی در جنگ تحمیلی شدیم .
جوانمردی زوریک🥀در جبهه جنگ و شهادتش ، برای خیلیها غیر منتظره بود ؛ هم برای اهالی محل که اکثراً مسلمان بودند و هم برای خود ارامنه.😔
از کلیساهای مختلف کشور گرفته تا مساجد محله حشمتیه تهران که محل زندگیمان بود .
رفقایش در جبهه که به مراسمش آمده بودند ،#همه از اخلاق خوب و خنده رو بودن و مهربانی زوریک🥀 تعریف میکردند. میگفتند اصلا نمیشد که ما این پسر را #خنده رو نبینیم . با لبخندهای پاکش ، به همه گروهان روحیه میداد.
#همسرم ، فراق تنها پسرش را تاب نیاورد و چند روزی بعد از شهادت🥀 او ، سکته کرد و در بیمارستان بستری شد . بعد از ترخیص از بیمارستان هم ، دیگر نتوانست سرِ کار برود و در خانه زمینگیر شد من ماندم با داغ از دست دادن تنها پسرم ، با غم بیمار شدن همسرم با دغدغه تربیت دخترهایم ، با خرج و مخارج زندگی و ... 😔
بعد از شهادت زوریک🥀 ، خواستند اسم کوچه را به نام او بزنند .#پدرش قبول نکرد. گفت : «طاقت ندارم هر بار که از کوچه رد میشوم ، نام زوریک🥀 به چشمم بیاید».😔 چهل روز بعد از شهادت زوریک🥀 ، دوستِ مسلمانش ، محمد گرامی شهید🥀 شد .#نام کوچه را به اسم شهید گرامی گذاشتند.😔
همسرم هم از دنیا رفت بعد از فوت او ، یکی از دخترهایم «ام اس» گرفت . سالهای سال هم از او پرستاری کردم و مراقبش بودم . حس میکنم خدا داشت با آن سختیها ، مرا آزمایش میکرد.😔
جوانمردی زوریک🥀در جبهه جنگ و شهادتش ، برای خیلیها غیر منتظره بود ؛ هم برای اهالی محل که اکثراً مسلمان بودند و هم برای خود ارامنه.😔
از کلیساهای مختلف کشور گرفته تا مساجد محله حشمتیه تهران که محل زندگیمان بود .
رفقایش در جبهه که به مراسمش آمده بودند ،#همه از اخلاق خوب و خنده رو بودن و مهربانی زوریک🥀 تعریف میکردند. میگفتند اصلا نمیشد که ما این پسر را #خنده رو نبینیم . با لبخندهای پاکش ، به همه گروهان روحیه میداد.
#همسرم ، فراق تنها پسرش را تاب نیاورد و چند روزی بعد از شهادت🥀 او ، سکته کرد و در بیمارستان بستری شد . بعد از ترخیص از بیمارستان هم ، دیگر نتوانست سرِ کار برود و در خانه زمینگیر شد من ماندم با داغ از دست دادن تنها پسرم ، با غم بیمار شدن همسرم با دغدغه تربیت دخترهایم ، با خرج و مخارج زندگی و ... 😔
بعد از شهادت زوریک🥀 ، خواستند اسم کوچه را به نام او بزنند .#پدرش قبول نکرد. گفت : «طاقت ندارم هر بار که از کوچه رد میشوم ، نام زوریک🥀 به چشمم بیاید».😔 چهل روز بعد از شهادت زوریک🥀 ، دوستِ مسلمانش ، محمد گرامی شهید🥀 شد .#نام کوچه را به اسم شهید گرامی گذاشتند.😔
همسرم هم از دنیا رفت بعد از فوت او ، یکی از دخترهایم «ام اس» گرفت . سالهای سال هم از او پرستاری کردم و مراقبش بودم . حس میکنم خدا داشت با آن سختیها ، مرا آزمایش میکرد.😔
#مأموریتهایی هم که میرفت همواره وقتی از ما #خداحافظی میکرد و میرفت به ما میگفت : که «ممکن است دیگر برنگردم و این بار آخر باشد».
🍃🌷🍃
بسیار اهل #محبت به #خانواده بود. هر وقت از #مأموریت برمیگشت #نبودنش را با #کارها و ر#فتارش با #بچهها برایمان #جبران میکرد و در #کارهای خانه خیلی #کمک میکرد.
🍃🌷🍃
#مأموریتهایش از #یک روز و #یک هفته تا 10#روز بود اما همیشه #پیگیر احوال #خانواده بود و هر وقت هم که تماس میگرفت میگفت: «کمبودی ندارید؟
🍃🌷🍃
وقتی از #مأموریت برمیگشت و ما #ابراز #دلتنگی و #خستگی میکردیم با #شوخی و #خنده ما را #قانع میکرد و آنقدر #شاداب و #سرزنده بود که #سختیهای #نبودنش را #فراموش میکردیم.
🍃🌷🍃
#گوش به فرمان #رهبر بودند، سرهبر انقلاب را #خیلی #دوست داشت از آن #دوست داشتنهایی که واقعاً #حاضر بود خود را #فدایی #ایشان کند و این را در #عمل #ثابت کرد.😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید ماشاالله شمسه هم درتاریخ ۱۳۹۴/۱/۱۳# و با #اصابت #تیر #تک تیرانداز تکفیری به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار #شهید :
روستای سراب ، شهرستان بروجرد.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
بسیار اهل #محبت به #خانواده بود. هر وقت از #مأموریت برمیگشت #نبودنش را با #کارها و ر#فتارش با #بچهها برایمان #جبران میکرد و در #کارهای خانه خیلی #کمک میکرد.
🍃🌷🍃
#مأموریتهایش از #یک روز و #یک هفته تا 10#روز بود اما همیشه #پیگیر احوال #خانواده بود و هر وقت هم که تماس میگرفت میگفت: «کمبودی ندارید؟
🍃🌷🍃
وقتی از #مأموریت برمیگشت و ما #ابراز #دلتنگی و #خستگی میکردیم با #شوخی و #خنده ما را #قانع میکرد و آنقدر #شاداب و #سرزنده بود که #سختیهای #نبودنش را #فراموش میکردیم.
🍃🌷🍃
#گوش به فرمان #رهبر بودند، سرهبر انقلاب را #خیلی #دوست داشت از آن #دوست داشتنهایی که واقعاً #حاضر بود خود را #فدایی #ایشان کند و این را در #عمل #ثابت کرد.😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید ماشاالله شمسه هم درتاریخ ۱۳۹۴/۱/۱۳# و با #اصابت #تیر #تک تیرانداز تکفیری به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار #شهید :
روستای سراب ، شهرستان بروجرد.
🍃🌷🍃
#مأموریتهایی هم که میرفت همواره وقتی از ما #خداحافظی میکرد و میرفت به ما میگفت : که «ممکن است دیگر برنگردم و این بار آخر باشد».
🍃🌷🍃
بسیار اهل #محبت به #خانواده بود. هر وقت از #مأموریت برمیگشت #نبودنش را با #کارها و ر#فتارش با #بچهها برایمان #جبران میکرد و در #کارهای خانه خیلی #کمک میکرد.
🍃🌷🍃
#مأموریتهایش از #یک روز و #یک هفته تا 10#روز بود اما همیشه #پیگیر احوال #خانواده بود و هر وقت هم که تماس میگرفت میگفت: «کمبودی ندارید؟
🍃🌷🍃
وقتی از #مأموریت برمیگشت و ما #ابراز #دلتنگی و #خستگی میکردیم با #شوخی و #خنده ما را #قانع میکرد و آنقدر #شاداب و #سرزنده بود که #سختیهای #نبودنش را #فراموش میکردیم.
🍃🌷🍃
#گوش به فرمان #رهبر بودند، سرهبر انقلاب را #خیلی #دوست داشت از آن #دوست داشتنهایی که واقعاً #حاضر بود خود را #فدایی #ایشان کند و این را در #عمل #ثابت کرد.😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید ماشاالله شمسه هم درتاریخ ۱۳۹۴/۱/۱۳# و با #اصابت #تیر #تک تیرانداز تکفیری به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار #شهید :
روستای سراب ، شهرستان بروجرد.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
بسیار اهل #محبت به #خانواده بود. هر وقت از #مأموریت برمیگشت #نبودنش را با #کارها و ر#فتارش با #بچهها برایمان #جبران میکرد و در #کارهای خانه خیلی #کمک میکرد.
🍃🌷🍃
#مأموریتهایش از #یک روز و #یک هفته تا 10#روز بود اما همیشه #پیگیر احوال #خانواده بود و هر وقت هم که تماس میگرفت میگفت: «کمبودی ندارید؟
🍃🌷🍃
وقتی از #مأموریت برمیگشت و ما #ابراز #دلتنگی و #خستگی میکردیم با #شوخی و #خنده ما را #قانع میکرد و آنقدر #شاداب و #سرزنده بود که #سختیهای #نبودنش را #فراموش میکردیم.
🍃🌷🍃
#گوش به فرمان #رهبر بودند، سرهبر انقلاب را #خیلی #دوست داشت از آن #دوست داشتنهایی که واقعاً #حاضر بود خود را #فدایی #ایشان کند و این را در #عمل #ثابت کرد.😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید ماشاالله شمسه هم درتاریخ ۱۳۹۴/۱/۱۳# و با #اصابت #تیر #تک تیرانداز تکفیری به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار #شهید :
روستای سراب ، شهرستان بروجرد.
🍃🌷🍃