🌹محفل شهدا🌹
592 subscribers
48.8K photos
41.2K videos
684 files
1.88K links
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل الفرجهم اینجا محفل شهداست به محفل شهدا خوش آمدید
Download Telegram
🌹ای #شهید
🌹امروز، #بیشتر_از_دیروز
🌹دوستت مى‌دارم!
🌹و فردا بیشتر از امروز ...
🌹و این،ضعفِ من نیست؛
🌹قدرت توست!
🌹روزگارتان شهدایی


🌾🦋🌾
🌹ای #شهید
🌹امروز، #بیشتر_از_دیروز
🌹دوستت مى‌دارم!
🌹و فردا بیشتر از امروز ...
🌹و این،ضعفِ من نیست؛
🌹قدرت توست!
🌹روزگارتان شهدایی


🌾🦋🌾
#سردار شهید دفاع مقدس، علی اکبر جزی
🍃🌷🍃
در تاریخ ۱۳۴۰/۸/۱۲# در یکی از محلات فقیرنشین شهر اصفهان در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.

دوران کودکی روپشت سرگذاشت و وارد مدرسه شد، تحصيلاتش را تا دبيرستان گذراند.

در جلسات #مذهبی و كلاس های #قرآن شركت فعال داشت ودر همين جلسات #شالودة اعتقادی و فكری اش ريخته  شد.
🍃🌷🍃
ایشان در سال 1356# به جرم توهين به اسرائيل #دستگيرشد. پس از آزادی به مبارزه اش #عليه رژيم طاغوت #بیشتر شد، #روزها در #راهپيمايی و #شب ها به #ساختن #مواد آتش زا می پرداخت.
🍃🌷🍃
چندين بارتوسط مزدوران شاه #دستگير شد، ولی با #زرنگی موفق به فرار از دست آنها شدم٫. در آغازين #روزهای پيروزی انقلاب و غائله كردستان بدون اطلاع خانواده عازم #كردستان شد.
🍃🌷🍃
از جمله كساني بود كه كومله برای #كشتن ایشان #جايزه تعيين كرده بود. در #عمليات آزادسازی #جاده سردشت، بانه،به محاصره كامل و #اسارت دشمن در آمد.
🍃🌷🍃
‍ خاطره همسر شهید🥀
#پسرم از روی پله ها افتاد.
دستش شکست.
#بیشتر از من عبدالحسین🥀 هول کرد.
#بچه را که داشت به شدت گریه می کرد،بغل گرفت.
از خانه دوید بیرون.
#چادر سرم کردم و دنبالش رفتم.
#ماتم برد وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان.
تا من رسیدم بهش،یک تاکسی گرفت.
#درآن لحظه ها،
#ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود.

#سردارشهیدعبدالحسین برونسی🥀
‍ خاطره همسر شهید🥀
#پسرم از روی پله ها افتاد.
دستش شکست.
#بیشتر از من عبدالحسین🥀 هول کرد.
#بچه را که داشت به شدت گریه می کرد،بغل گرفت.
از خانه دوید بیرون.
#چادر سرم کردم و دنبالش رفتم.
#ماتم برد وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان.
تا من رسیدم بهش،یک تاکسی گرفت.
#درآن لحظه ها،
#ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود.

#سردارشهیدعبدالحسین برونسی🥀
چند وقت بعد هم #احمد از #سوریه زنگ زد و آن وقت بود که متوجه شدم کجا رفته است. هر دو روز زنگ می‌زد حال #محنا را می‌پرسید. می‌گفت: #دخترمان چه #شکلیه؟😭😭
🍃🌷🍃
از من خواسته بود هر روز از #محنا #عکس بگیرم و بعداً #نشانش بدهم. توی دلم می‌گفتم وقتی #احمد برگشت چه طوری #محنا را به #احمد نشان بدهم.😭
🍃🌷🍃
وقتی #پیکر شهید #میثم نجفی را آوردند، #احمد هر شب به فکر می‌رفت. وقتی چشمش به #عکس #شهید میثم نجفی می‌افتاد می‌گفت: دوستم #دخترش را #ندید و #شهید شد.😭
🍃🌷🍃
اسم #مهنا رو خودش #انتخاب کرد😭#پدری که مشتاق دیدن دخترش بود و با دیدن لباس نوزادی که برای او خریداری می‌شد، دلش غنج می‌رفت، خیلی زود از او #دل کند و #رفت.😭
🍃🌷🍃
حتی صبر نکرد تا چیده شدن #اتاق نوزاد را ببیند و به یاد بسپارد که همه #مهیای آمدن دختر کوچک او هستند. صبر نکرد چون #عشقش به #حضرت زینب(س)🌷#بیشتر از این #حرف‌ها بود.😭
🍃🌷🍃
در #سوریه بود که تلفنی بهم گفت: «#سپردمتان به #حضرت زینب(س)🌷 و از #خانم خواسته‌ام به شما #سر بزند»😭😭😭
🍃🌷🍃
چند وقت بعد هم #احمد از #سوریه زنگ زد و آن وقت بود که متوجه شدم کجا رفته است. هر دو روز زنگ می‌زد حال #محنا را می‌پرسید. می‌گفت: #دخترمان چه #شکلیه؟😭😭
🍃🌷🍃
از من خواسته بود هر روز از #محنا #عکس بگیرم و بعداً #نشانش بدهم. توی دلم می‌گفتم وقتی #احمد برگشت چه طوری #محنا را به #احمد نشان بدهم.😭
🍃🌷🍃
وقتی #پیکر شهید #میثم نجفی را آوردند، #احمد هر شب به فکر می‌رفت. وقتی چشمش به #عکس #شهید میثم نجفی می‌افتاد می‌گفت: دوستم #دخترش را #ندید و #شهید شد.😭
🍃🌷🍃
اسم #مهنا رو خودش #انتخاب کرد😭#پدری که مشتاق دیدن دخترش بود و با دیدن لباس نوزادی که برای او خریداری می‌شد، دلش غنج می‌رفت، خیلی زود از او #دل کند و #رفت.😭
🍃🌷🍃
حتی صبر نکرد تا چیده شدن #اتاق نوزاد را ببیند و به یاد بسپارد که همه #مهیای آمدن دختر کوچک او هستند. صبر نکرد چون #عشقش به #حضرت زینب(س)🌷#بیشتر از این #حرف‌ها بود.😭
🍃🌷🍃
در #سوریه بود که تلفنی بهم گفت: «#سپردمتان به #حضرت زینب(س)🌷 و از #خانم خواسته‌ام به شما #سر بزند»😭😭😭
🍃🌷🍃
ترس #شهید شدنش را #همیشه داشتم اما هیچ‌وقت مانع نمی‌شدم چون خیلی علاقه داشت آن زمان هم #جنگ بود و همه می‌رفتند و کسی ممانعت نمی‌کرد ما هم به این امر رضایت داشتیم چون #وظیفه‌ای بر عهده همه بود. اما در عین‌ حال #نگران بودیم و آمادگی هم داشتیم که هر #خبری را دریافت کنیم.😭
🍃🌷🍃
#حاجی #بیشتر وقت‌ها در #مأموریت بود #حتی وقتی هم #پیش ما در بروجرد بود زیاد #خانه #نبود اگر برای یک روز هم بود صبح به #مأموریت می‌رفت و #غروب برمی‌گشت.
🍃🌷🍃
#سخت بود بارها به او می‌گفتم
اما در جواب به من می‌گفت : ما #سربازان
#امام زمان "علیه السلام"هستیم، نمی‌توانیم همیشه در خانه بمانیم و از همان ابتدا #سودای #دفاع از #کشور و #سربازی اسلام را داشت.
🍃🌷🍃
وقتی به او می‌گفتیم دیگر وقت بازنشستگی شما رسیده می‌گفت: «یک #پاسدار #هیچ‌وقت بازنشسته نمی‌شود مخصوصاً در حال حاضر و در این شرایط ما باید #پشتیبان #رهبر باشیم».
🍃🌷🍃