به روایت از خواهرشهید🥀:
25 آبان بود . قرار بود پیڪر محمدرضا را از رو به روے مسجد صادقیه تشییع ڪنند . لحظه دیدن پیڪر محمدرضا لحظه بسیار سختے بود برایمان . #تنش تڪه تڪه شده بود و آن را ڪامل بسته بودند.😔مادرم ڪنار پیڪر محمدرضا نشست . روے صورتش را ڪنار زد. صورتش ڪاملا زخمے بود. رفتار مادرم واقعا عجیب بود..
در نگاه اول خیره شد به صورت محمدرضا 🥀و گفت : مادر! تو چرا با سر آمدهاے ؟!
سپس مدام با خودش تڪرار میڪرد ڪه : من با این هدیه ڪوچک ، چگونه سرم را مقابل حضرت زینب (سلام الله علیها) بالا بگيرم ؟! چهل روز نشد ڪه محمدرضا به همه آرزوهایش رسید.
همانند شهداے ڪربلا🥀 با بدن پاره پاره به شهادت رسیده بود. مادرم با اصرار ، گوشهاے ازڪفنش را باز ڪرد و شال عزایش را در دستش گذاشت و از حضرت زینب (سلام الله علیها)🥀 خواست تا این هدیه قلیل را از او بپذیرد.
25 آبان بود . قرار بود پیڪر محمدرضا را از رو به روے مسجد صادقیه تشییع ڪنند . لحظه دیدن پیڪر محمدرضا لحظه بسیار سختے بود برایمان . #تنش تڪه تڪه شده بود و آن را ڪامل بسته بودند.😔مادرم ڪنار پیڪر محمدرضا نشست . روے صورتش را ڪنار زد. صورتش ڪاملا زخمے بود. رفتار مادرم واقعا عجیب بود..
در نگاه اول خیره شد به صورت محمدرضا 🥀و گفت : مادر! تو چرا با سر آمدهاے ؟!
سپس مدام با خودش تڪرار میڪرد ڪه : من با این هدیه ڪوچک ، چگونه سرم را مقابل حضرت زینب (سلام الله علیها) بالا بگيرم ؟! چهل روز نشد ڪه محمدرضا به همه آرزوهایش رسید.
همانند شهداے ڪربلا🥀 با بدن پاره پاره به شهادت رسیده بود. مادرم با اصرار ، گوشهاے ازڪفنش را باز ڪرد و شال عزایش را در دستش گذاشت و از حضرت زینب (سلام الله علیها)🥀 خواست تا این هدیه قلیل را از او بپذیرد.
به روایت از خواهرشهید🥀:
25 آبان بود . قرار بود پیڪر محمدرضا را از رو به روے مسجد صادقیه تشییع ڪنند . لحظه دیدن پیڪر محمدرضا لحظه بسیار سختے بود برایمان . #تنش تڪه تڪه شده بود و آن را ڪامل بسته بودند.😔مادرم ڪنار پیڪر محمدرضا نشست . روے صورتش را ڪنار زد. صورتش ڪاملا زخمے بود. رفتار مادرم واقعا عجیب بود..
در نگاه اول خیره شد به صورت محمدرضا 🥀و گفت : مادر! تو چرا با سر آمدهاے ؟!
سپس مدام با خودش تڪرار میڪرد ڪه : من با این هدیه ڪوچک ، چگونه سرم را مقابل حضرت زینب (سلام الله علیها) بالا بگيرم ؟! چهل روز نشد ڪه محمدرضا به همه آرزوهایش رسید.
همانند شهداے ڪربلا🥀 با بدن پاره پاره به شهادت رسیده بود. مادرم با اصرار ، گوشهاے ازڪفنش را باز ڪرد و شال عزایش را در دستش گذاشت و از حضرت زینب (سلام الله علیها)🥀 خواست تا این هدیه قلیل را از او بپذیرد.
25 آبان بود . قرار بود پیڪر محمدرضا را از رو به روے مسجد صادقیه تشییع ڪنند . لحظه دیدن پیڪر محمدرضا لحظه بسیار سختے بود برایمان . #تنش تڪه تڪه شده بود و آن را ڪامل بسته بودند.😔مادرم ڪنار پیڪر محمدرضا نشست . روے صورتش را ڪنار زد. صورتش ڪاملا زخمے بود. رفتار مادرم واقعا عجیب بود..
در نگاه اول خیره شد به صورت محمدرضا 🥀و گفت : مادر! تو چرا با سر آمدهاے ؟!
سپس مدام با خودش تڪرار میڪرد ڪه : من با این هدیه ڪوچک ، چگونه سرم را مقابل حضرت زینب (سلام الله علیها) بالا بگيرم ؟! چهل روز نشد ڪه محمدرضا به همه آرزوهایش رسید.
همانند شهداے ڪربلا🥀 با بدن پاره پاره به شهادت رسیده بود. مادرم با اصرار ، گوشهاے ازڪفنش را باز ڪرد و شال عزایش را در دستش گذاشت و از حضرت زینب (سلام الله علیها)🥀 خواست تا این هدیه قلیل را از او بپذیرد.