#هزینه آزمایشهای #احتمالی راهم به متصدی داروخانه میسپرده که از آنها #نگیرند. علاوه بر آن #پولتوجیبی هم به بیمارانش میداده بعد از #شهادت #شیرین، همه این رازهای سربهمهر فاش شد».😭
🍃🌷🍃
#استقامت و #پشتکار شیرین در زندگی بهاندازهای بود که هیچوقت باور نمیکردیم #شیرین هم ممکن است بیمار شود و از پا دربیاید.😭😭😭
🍃🌷🍃
طوری زندگی کرده بود که او را #قویترین فرد خانواده میدانستیم😭 که الحق هم همانطور بود. باوجود #مسئولیتهای زیادی که داشت #تمام خرید خانواده را انجام میداد.😭😭
🍃🌷🍃
اما در همین چند ماه که جایش خالی است. خیلیها فهمیدند نهتنها #مایحتاج خانه ما بلکه #مایحتاج خیلی از #افرادی که #تمکن مالی نداشتند را او #تهیه می کرد.😭😭
🍃🌷🍃
در بحبوحه حمله ویروس کرونا ،#دخترم تمامقد در #بیمارستان #شهدای پاکدشت #حاضر بود. #شبانهروز بیماران را #ویزیت میکرد. باوجود #ضعف و #خستگی حاضر نبود#پست خود را #ترک کنه.😭😭
🍃🌷🍃
تا اینکه #خستگی بر او غلبه کرد و #نامش بهعنوان #اولین #شهید #مدافع سلامت برای همیشه بر پیشانی شهر #پاکدشت مهر شد.😭😭
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
#استقامت و #پشتکار شیرین در زندگی بهاندازهای بود که هیچوقت باور نمیکردیم #شیرین هم ممکن است بیمار شود و از پا دربیاید.😭😭😭
🍃🌷🍃
طوری زندگی کرده بود که او را #قویترین فرد خانواده میدانستیم😭 که الحق هم همانطور بود. باوجود #مسئولیتهای زیادی که داشت #تمام خرید خانواده را انجام میداد.😭😭
🍃🌷🍃
اما در همین چند ماه که جایش خالی است. خیلیها فهمیدند نهتنها #مایحتاج خانه ما بلکه #مایحتاج خیلی از #افرادی که #تمکن مالی نداشتند را او #تهیه می کرد.😭😭
🍃🌷🍃
در بحبوحه حمله ویروس کرونا ،#دخترم تمامقد در #بیمارستان #شهدای پاکدشت #حاضر بود. #شبانهروز بیماران را #ویزیت میکرد. باوجود #ضعف و #خستگی حاضر نبود#پست خود را #ترک کنه.😭😭
🍃🌷🍃
تا اینکه #خستگی بر او غلبه کرد و #نامش بهعنوان #اولین #شهید #مدافع سلامت برای همیشه بر پیشانی شهر #پاکدشت مهر شد.😭😭
🍃🌷🍃
به روایت از مادر#شهیده:
من و همسرم دخترعمو، پسرعمو بودیم و صاحب هفت فرزندهستیم، دو دختر و پنج پسر،#زهرا، #چهارمین فرزند بود اما الان دیگر نیست.😭
🍃🌷🍃
#۱۸سال که داشت وارد #بیمارستان و #کار #پرستاری شد، ۲۰#سالگی ازدواج کرد، #خداوند به او #دو فرزند پسر داد که یکی از آنها ۲۱# سالش دارد و دیگری ۱۵#سال.
🍃🌷🍃
#دخترم همیشه #سرکار بود و مدام در #رفت و آمد، از شدت #دلتنگی هر چند وقت یکبار دعوتش میکردم به خانه بیاید حداقل ببینمش، به خاطر #مشغله کاری نمیتوانست،
🍃🌷🍃
برادران و خواهرش ا#و را خیلی #دوست داشتند، کسی نبود که #زهرا را #دوست نداشته نباشد، از #دوست و #آشنا گرفته تا #همکار و #بیماران در بیمارستان.
🍃🌷🍃
#زهرا همیشه #دغدغه #کارش را داشت و در دید همه یک #انسان خوب و به #تمام معنا بود.#اخلاق بسیار خوبی داشت، با همه #بیماران #خوب بود، همروستاییهایمان که به بیمارستان میرفتند #هوایشان را خیلی داشت.
🍃🌷🍃
#زهرا با وجود اینکه #بسیاری از آنها را #نمیشناخت اما چنان به آنها #میرسید که آنها هم به خاطر #تربیت این #فرزند #تحسینم میکردند، #دخترم #پرستار #نمونه بود،#هیچ کسی از او #نرنجید.😭
🍃🌷🍃
من و همسرم دخترعمو، پسرعمو بودیم و صاحب هفت فرزندهستیم، دو دختر و پنج پسر،#زهرا، #چهارمین فرزند بود اما الان دیگر نیست.😭
🍃🌷🍃
#۱۸سال که داشت وارد #بیمارستان و #کار #پرستاری شد، ۲۰#سالگی ازدواج کرد، #خداوند به او #دو فرزند پسر داد که یکی از آنها ۲۱# سالش دارد و دیگری ۱۵#سال.
🍃🌷🍃
#دخترم همیشه #سرکار بود و مدام در #رفت و آمد، از شدت #دلتنگی هر چند وقت یکبار دعوتش میکردم به خانه بیاید حداقل ببینمش، به خاطر #مشغله کاری نمیتوانست،
🍃🌷🍃
برادران و خواهرش ا#و را خیلی #دوست داشتند، کسی نبود که #زهرا را #دوست نداشته نباشد، از #دوست و #آشنا گرفته تا #همکار و #بیماران در بیمارستان.
🍃🌷🍃
#زهرا همیشه #دغدغه #کارش را داشت و در دید همه یک #انسان خوب و به #تمام معنا بود.#اخلاق بسیار خوبی داشت، با همه #بیماران #خوب بود، همروستاییهایمان که به بیمارستان میرفتند #هوایشان را خیلی داشت.
🍃🌷🍃
#زهرا با وجود اینکه #بسیاری از آنها را #نمیشناخت اما چنان به آنها #میرسید که آنها هم به خاطر #تربیت این #فرزند #تحسینم میکردند، #دخترم #پرستار #نمونه بود،#هیچ کسی از او #نرنجید.😭
🍃🌷🍃
#دخترم به خاطر #کرونا رفت، چون ما خیلی #رعایت میکردیم، در خانه درگیر این #بیماری نشد و درگیریاش در حین #خدمت بود.😭
🍃🌷🍃
در این مدت کرونا وقتی #زهرا حتی #خسته میشد و #سردردی میگرفت میگفت «مادرجان! بچهها بالا نیایند، نکند من ناقل باشم».😭
🍃🌷🍃
#روزهای آخر هم درگیر #ساخت و ساز #خانهاش شده بود و وقت #استراحتی نداشت و از #شیفت که برمیگشت مستقیم به #خانهاش میرفت و وسایلش را جابهجا میکرد# بچهام میخواست به خانه جدید برود و ذوق داشت.😭
🍃🌷🍃
دوران کرونا هم که از ابتدای #اسفندماه مسئله #قرنطینه و این مسائل پیش آمد، زمینهچینی میکرد و میگفت که ممکنه ما برویم و به خانه برنگردیم و #یک هفته تا ۱۰# روز در #قرنطینه باشیم.
🍃🌷🍃
در #خانه هم مدام از #بچهها #فاصله میگرفت، #پسر کوچکش خیلی #دوستش داشت و مدام میآمد تا #بغلش کند اما او #مانع میشد و میگفت «صالح جان! پسرم به من نچسب، از #بیمارستان آمدم و ممکن است که #آلوده باشم»
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
در این مدت کرونا وقتی #زهرا حتی #خسته میشد و #سردردی میگرفت میگفت «مادرجان! بچهها بالا نیایند، نکند من ناقل باشم».😭
🍃🌷🍃
#روزهای آخر هم درگیر #ساخت و ساز #خانهاش شده بود و وقت #استراحتی نداشت و از #شیفت که برمیگشت مستقیم به #خانهاش میرفت و وسایلش را جابهجا میکرد# بچهام میخواست به خانه جدید برود و ذوق داشت.😭
🍃🌷🍃
دوران کرونا هم که از ابتدای #اسفندماه مسئله #قرنطینه و این مسائل پیش آمد، زمینهچینی میکرد و میگفت که ممکنه ما برویم و به خانه برنگردیم و #یک هفته تا ۱۰# روز در #قرنطینه باشیم.
🍃🌷🍃
در #خانه هم مدام از #بچهها #فاصله میگرفت، #پسر کوچکش خیلی #دوستش داشت و مدام میآمد تا #بغلش کند اما او #مانع میشد و میگفت «صالح جان! پسرم به من نچسب، از #بیمارستان آمدم و ممکن است که #آلوده باشم»
🍃🌷🍃