برای #معلمهای مدرسه آزمایش مینوشت. وقتی بعد از پایان #شیفت کاری هم به خانه میآمد همینجا کنار ما مینوشت و دفترچههایی که به ما سپرده بودند را دستور آزمایش مینوشت بدون اینکه ریالی بگیرد»😭
🍃🌷🍃
به روایت از مادر #شهیده:
من فقط یکبار شاهد بودم که یک تلویزیون ال سی دی را به خانه آورد تا پسرم افشین آن را تنظیم کند. گفتم: «شیرین جان ما که تلویزیون داریم.»
کمی مِن و مِن کرد و گفت: «این را برای خانمی خریدم که همسرش را ازدستداده و چند تا بچه و قد و نیم قد دارد و تلویزیون در خانه ندارد تا #بچههایش #سرگرم باشند.
🍃🌷🍃
خانم #سرپرست خانوار و مجبوره سرکار برود و بچهها #حوصلهشان سر میرود.» حالا بعد از رفتنش روز نیست که تلفنخانه ما زنگ نخورد از #بخششهایی که #شیرین در حقشان کرده است نگویند».😭
🍃🌷🍃
وقتی #شیرین رفت سروصدایش در بیمارستان هم بلند شد #شیرین علاوه بر اینکه #هزینه ویزیت تعدادی از بیمارانی که به بیمارستان مراجعه داشتند را #خودش #پرداخت میکرد.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
به روایت از مادر #شهیده:
من فقط یکبار شاهد بودم که یک تلویزیون ال سی دی را به خانه آورد تا پسرم افشین آن را تنظیم کند. گفتم: «شیرین جان ما که تلویزیون داریم.»
کمی مِن و مِن کرد و گفت: «این را برای خانمی خریدم که همسرش را ازدستداده و چند تا بچه و قد و نیم قد دارد و تلویزیون در خانه ندارد تا #بچههایش #سرگرم باشند.
🍃🌷🍃
خانم #سرپرست خانوار و مجبوره سرکار برود و بچهها #حوصلهشان سر میرود.» حالا بعد از رفتنش روز نیست که تلفنخانه ما زنگ نخورد از #بخششهایی که #شیرین در حقشان کرده است نگویند».😭
🍃🌷🍃
وقتی #شیرین رفت سروصدایش در بیمارستان هم بلند شد #شیرین علاوه بر اینکه #هزینه ویزیت تعدادی از بیمارانی که به بیمارستان مراجعه داشتند را #خودش #پرداخت میکرد.
🍃🌷🍃
#هزینه آزمایشهای #احتمالی راهم به متصدی داروخانه میسپرده که از آنها #نگیرند. علاوه بر آن #پولتوجیبی هم به بیمارانش میداده بعد از #شهادت #شیرین، همه این رازهای سربهمهر فاش شد».😭
🍃🌷🍃
#استقامت و #پشتکار شیرین در زندگی بهاندازهای بود که هیچوقت باور نمیکردیم #شیرین هم ممکن است بیمار شود و از پا دربیاید.😭😭😭
🍃🌷🍃
طوری زندگی کرده بود که او را #قویترین فرد خانواده میدانستیم😭 که الحق هم همانطور بود. باوجود #مسئولیتهای زیادی که داشت #تمام خرید خانواده را انجام میداد.😭😭
🍃🌷🍃
اما در همین چند ماه که جایش خالی است. خیلیها فهمیدند نهتنها #مایحتاج خانه ما بلکه #مایحتاج خیلی از #افرادی که #تمکن مالی نداشتند را او #تهیه می کرد.😭😭
🍃🌷🍃
در بحبوحه حمله ویروس کرونا ،#دخترم تمامقد در #بیمارستان #شهدای پاکدشت #حاضر بود. #شبانهروز بیماران را #ویزیت میکرد. باوجود #ضعف و #خستگی حاضر نبود#پست خود را #ترک کنه.😭😭
🍃🌷🍃
تا اینکه #خستگی بر او غلبه کرد و #نامش بهعنوان #اولین #شهید #مدافع سلامت برای همیشه بر پیشانی شهر #پاکدشت مهر شد.😭😭
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
#استقامت و #پشتکار شیرین در زندگی بهاندازهای بود که هیچوقت باور نمیکردیم #شیرین هم ممکن است بیمار شود و از پا دربیاید.😭😭😭
🍃🌷🍃
طوری زندگی کرده بود که او را #قویترین فرد خانواده میدانستیم😭 که الحق هم همانطور بود. باوجود #مسئولیتهای زیادی که داشت #تمام خرید خانواده را انجام میداد.😭😭
🍃🌷🍃
اما در همین چند ماه که جایش خالی است. خیلیها فهمیدند نهتنها #مایحتاج خانه ما بلکه #مایحتاج خیلی از #افرادی که #تمکن مالی نداشتند را او #تهیه می کرد.😭😭
🍃🌷🍃
در بحبوحه حمله ویروس کرونا ،#دخترم تمامقد در #بیمارستان #شهدای پاکدشت #حاضر بود. #شبانهروز بیماران را #ویزیت میکرد. باوجود #ضعف و #خستگی حاضر نبود#پست خود را #ترک کنه.😭😭
🍃🌷🍃
تا اینکه #خستگی بر او غلبه کرد و #نامش بهعنوان #اولین #شهید #مدافع سلامت برای همیشه بر پیشانی شهر #پاکدشت مهر شد.😭😭
🍃🌷🍃
به روایت از پسر #شهید :
#پدرم از #اولین نفراتی بودند که به تولید #ماسکهای بهداشتی پرداختند،وقتی شروع به #تولید ماسک کرد، ماسک در اوج #گرانی و #کمیابیاش بود، #کارگاه خیاطی را #جمع و از #امکاناتش برای #تولید #ماسک استفاده کرد.
🍃🌷🍃
#ماسکهای تولیدی را هم به هر کسی نمیداد که وارد #دلال بازی و این چیزها بشود. در #کارگاهش #گروههای جهادی میآمدند و #سه شیفته به صورت #شبانهروزی #کار میکردند.
🍃🌷🍃
#همان اوایل، ایشان #ماسکها را #مجانی در اختیار خیلی از #نهادها و #جاهایی قرار میداد که #امکان #خرید #ماسک نداشتند. به جاهایی هم که میفروخت اصلاً #سودی نمیکرد.
🍃🌷🍃
در همین #راه تهیه، #تولید و #توزیع #ماسک با خیلی از #افراد #ملاقات میکرد و #جلسه داشت. در یکی از همین #جلسات فردی که #کرونا داشت این #ویروس را به #پدرم و #آدمهایی که در آن #جلسه بودند انتقال داد😭
🍃🌷🍃
سال گذشته #خیری به #بابا گفته بود #هزینه اربعین ۲۰۰#نفر را که امکان #مالی سفر ندارند، #تقبل میکند. کمی مانده به #اربعین، مشکلی پیش میآید و آن #بنده خدا نمیتواند #هزینه را تقبل کند.
🍃🌷🍃
#پدرم از #اولین نفراتی بودند که به تولید #ماسکهای بهداشتی پرداختند،وقتی شروع به #تولید ماسک کرد، ماسک در اوج #گرانی و #کمیابیاش بود، #کارگاه خیاطی را #جمع و از #امکاناتش برای #تولید #ماسک استفاده کرد.
🍃🌷🍃
#ماسکهای تولیدی را هم به هر کسی نمیداد که وارد #دلال بازی و این چیزها بشود. در #کارگاهش #گروههای جهادی میآمدند و #سه شیفته به صورت #شبانهروزی #کار میکردند.
🍃🌷🍃
#همان اوایل، ایشان #ماسکها را #مجانی در اختیار خیلی از #نهادها و #جاهایی قرار میداد که #امکان #خرید #ماسک نداشتند. به جاهایی هم که میفروخت اصلاً #سودی نمیکرد.
🍃🌷🍃
در همین #راه تهیه، #تولید و #توزیع #ماسک با خیلی از #افراد #ملاقات میکرد و #جلسه داشت. در یکی از همین #جلسات فردی که #کرونا داشت این #ویروس را به #پدرم و #آدمهایی که در آن #جلسه بودند انتقال داد😭
🍃🌷🍃
سال گذشته #خیری به #بابا گفته بود #هزینه اربعین ۲۰۰#نفر را که امکان #مالی سفر ندارند، #تقبل میکند. کمی مانده به #اربعین، مشکلی پیش میآید و آن #بنده خدا نمیتواند #هزینه را تقبل کند.
🍃🌷🍃
#بابا هم که به افراد زیادی #قول داده بود، #خودش ۱۸۰#نفر را با #هزینه #شخصی میبرد. ما از این جریان اصلاً #مطلع #نبودیم. یکی از دوستانش بعداز #شهادت شون به ما گفتند #بابا هیچ وقت از #کارهای خیرش در #خانه #حرفی #نمیزد.😭😭😭
🍃🌷🍃
به روایت از دوست #شهید آقا جواد حیدری :
ما در شهرک مهدیه جنوبی اسلامشهر بچه محل بودیم. البته بنده سه سال از ایشان بزرگتر هستم و در بسیج به نوعی پیشکسوت #آقا مهدی بودم.
🍃🌷🍃
#پدر ایشان از #جانبازان شیمیایی #دفاع مقدس بود که در مقطعی مشکل #شیمیاییاش عود کرد و نتوانست کار سنگین انجام دهد. (#حاج یدالله #پدر #آقا مهدی درست یک سال قبل مرحوم شد)
🍃🌷🍃
#ایشان به دلیل #مشکل #پدرش و همین طور #بیماری سرطان #برادر کوچکترش میثم که چند سال درگیر آن بودند، مجبور بود از #نوجوانی کار کند و #زحمت بکشد.
🍃🌷🍃
ما #بسیجی #مسجد #امام جواد (ع)🌷بودیم و حدود ۲۰#سال پیش هم #مؤسسه #خیریه #امام جوادالائمه (ع)🌷را در همین #مسجد #تأسیس کردیم. #بانی این #کار خود #آقا مهدی بود. چون خودمان با #فقر دست و پنجه نرم کرده بودیم، گفتیم کاری برای #مستمندان انجام دهیم.
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
به روایت از دوست #شهید آقا جواد حیدری :
ما در شهرک مهدیه جنوبی اسلامشهر بچه محل بودیم. البته بنده سه سال از ایشان بزرگتر هستم و در بسیج به نوعی پیشکسوت #آقا مهدی بودم.
🍃🌷🍃
#پدر ایشان از #جانبازان شیمیایی #دفاع مقدس بود که در مقطعی مشکل #شیمیاییاش عود کرد و نتوانست کار سنگین انجام دهد. (#حاج یدالله #پدر #آقا مهدی درست یک سال قبل مرحوم شد)
🍃🌷🍃
#ایشان به دلیل #مشکل #پدرش و همین طور #بیماری سرطان #برادر کوچکترش میثم که چند سال درگیر آن بودند، مجبور بود از #نوجوانی کار کند و #زحمت بکشد.
🍃🌷🍃
ما #بسیجی #مسجد #امام جواد (ع)🌷بودیم و حدود ۲۰#سال پیش هم #مؤسسه #خیریه #امام جوادالائمه (ع)🌷را در همین #مسجد #تأسیس کردیم. #بانی این #کار خود #آقا مهدی بود. چون خودمان با #فقر دست و پنجه نرم کرده بودیم، گفتیم کاری برای #مستمندان انجام دهیم.
🍃🌷🍃
یکی دو ساعت بعد حاج آقایی با من تماس گرفت و خیلی خونسرد خبر #شهادتش را داد. دنیا روی سرم خراب شد نمیدانستم چکار باید بکنم .... یک ساعت بعد از شنیدن خبر ، به در و دیوار میخوردم.😔
به روایت از پدرشهید جواد کوهساری⚘ :
می گفتند #مدافعان حرم برای پول می روند. 😔#پسرم هیچ احتیاجی به پول نداشت. #ماشین نو برایش خریده بودم. #یک طبقه ی خانه را هم به نامش زده بودم و #هزینه ی نامزدی اش را هم کنار گذاشته بودم. پسرم هیچ نیازی نداشت و رفت.😔
پسرم #آقا جواد یک سال و نیم پیش از #شهادتش در فاز دوم متروی مشهد و در قرارگاه کار میکرد.#بیمه شده بود و حقوق میگرفت. ماشین مدل پایین هم داشت ولی براش ماشین صفر خریده بودم.😔
وقتی #جوادم را در لباس جنگ دیدم ، سر و صورتش را بوسیدم و
گفتم : من راضی ام ، برو ....😔🍃⚘🍃
#جوادم فوق العاده #پاک و #با حیا بود. ابداً ذره ای لغزش از او ندیدم. یکی از همرزمان او در عراق میگفت :#جواد در حالی که تیرها مثل #رگبار از روی سرش رد میشدند در حال جمعآوری #مینها بود تا راه را باز کنه.
به روایت از پدرشهید جواد کوهساری⚘ :
می گفتند #مدافعان حرم برای پول می روند. 😔#پسرم هیچ احتیاجی به پول نداشت. #ماشین نو برایش خریده بودم. #یک طبقه ی خانه را هم به نامش زده بودم و #هزینه ی نامزدی اش را هم کنار گذاشته بودم. پسرم هیچ نیازی نداشت و رفت.😔
پسرم #آقا جواد یک سال و نیم پیش از #شهادتش در فاز دوم متروی مشهد و در قرارگاه کار میکرد.#بیمه شده بود و حقوق میگرفت. ماشین مدل پایین هم داشت ولی براش ماشین صفر خریده بودم.😔
وقتی #جوادم را در لباس جنگ دیدم ، سر و صورتش را بوسیدم و
گفتم : من راضی ام ، برو ....😔🍃⚘🍃
#جوادم فوق العاده #پاک و #با حیا بود. ابداً ذره ای لغزش از او ندیدم. یکی از همرزمان او در عراق میگفت :#جواد در حالی که تیرها مثل #رگبار از روی سرش رد میشدند در حال جمعآوری #مینها بود تا راه را باز کنه.
یکی دو ساعت بعد حاج آقایی با من تماس گرفت و خیلی خونسرد خبر #شهادتش را داد. دنیا روی سرم خراب شد نمیدانستم چکار باید بکنم .... یک ساعت بعد از شنیدن خبر ، به در و دیوار میخوردم.😔
به روایت از پدرشهید جواد کوهساری⚘ :
می گفتند #مدافعان حرم برای پول می روند. 😔#پسرم هیچ احتیاجی به پول نداشت. #ماشین نو برایش خریده بودم. #یک طبقه ی خانه را هم به نامش زده بودم و #هزینه ی نامزدی اش را هم کنار گذاشته بودم. پسرم هیچ نیازی نداشت و رفت.😔
پسرم #آقا جواد یک سال و نیم پیش از #شهادتش در فاز دوم متروی مشهد و در قرارگاه کار میکرد.#بیمه شده بود و حقوق میگرفت. ماشین مدل پایین هم داشت ولی براش ماشین صفر خریده بودم.😔
وقتی #جوادم را در لباس جنگ دیدم ، سر و صورتش را بوسیدم و
گفتم : من راضی ام ، برو ....😔🍃⚘🍃
#جوادم فوق العاده #پاک و #با حیا بود. ابداً ذره ای لغزش از او ندیدم. یکی از همرزمان او در عراق میگفت :#جواد در حالی که تیرها مثل #رگبار از روی سرش رد میشدند در حال جمعآوری #مینها بود تا راه را باز کنه.
به روایت از پدرشهید جواد کوهساری⚘ :
می گفتند #مدافعان حرم برای پول می روند. 😔#پسرم هیچ احتیاجی به پول نداشت. #ماشین نو برایش خریده بودم. #یک طبقه ی خانه را هم به نامش زده بودم و #هزینه ی نامزدی اش را هم کنار گذاشته بودم. پسرم هیچ نیازی نداشت و رفت.😔
پسرم #آقا جواد یک سال و نیم پیش از #شهادتش در فاز دوم متروی مشهد و در قرارگاه کار میکرد.#بیمه شده بود و حقوق میگرفت. ماشین مدل پایین هم داشت ولی براش ماشین صفر خریده بودم.😔
وقتی #جوادم را در لباس جنگ دیدم ، سر و صورتش را بوسیدم و
گفتم : من راضی ام ، برو ....😔🍃⚘🍃
#جوادم فوق العاده #پاک و #با حیا بود. ابداً ذره ای لغزش از او ندیدم. یکی از همرزمان او در عراق میگفت :#جواد در حالی که تیرها مثل #رگبار از روی سرش رد میشدند در حال جمعآوری #مینها بود تا راه را باز کنه.