🌹محفل شهدا🌹
564 subscribers
44.6K photos
36.2K videos
650 files
1.83K links
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل الفرجهم اینجا محفل شهداست به محفل شهدا خوش آمدید
Download Telegram
به روایت از #سردار حسین رحیمی:‌
بر اثر #تیراندازی افراد مسلح به سمت #ماموران انتظامی شهرستان خاش که در حال استقرار نظم و ارائه خدمات پلیسی به مردم بودند.

#سه نفر از ماموران #شهید و #یک نفر از آنها #مجروح شدند.😔 ساعت 21# این حادثه دلخراش رخ داد.
🍃🌷🍃
#4 تن از #همکاران انتظامی از سوی سرنشینان خودروی پژو 405 که با پلاک مخدوش به صورت خلاف جهت در حرکت بودند مورد حمله قرار گرفتند.

به دنبال تیراندازی اشرار #2 تن از پرسنل ناجا "گروهبان یکم مجید جوئینی" و "گروهبان یکم ابوالفضل خمر" #شهید و #2 سرباز وظیفه"سجاد عبدالهی" و "عباس چراغی" #مجروح شدند.
🍃🌷🍃
#سه نفر از عوامل اصلی #شهادت #ماموران انتظامی شهرستان خاش به هلاکت رسیده و #2 نفر دیگر نیز دستگیر شده و یک دستگاه خودروی پژو 405 و تعدادی سلاح نیز از آنها کشف و ضبط شد.
#اعتقاد داشت كه #نيروهاى حزب ‏اللهى بايد در #ارتش حضور يابند ولى به دليل اختلاف عقيدتى با فرمانده مربوطه استعفا و از همانجا مستقيم به #جبهه رفت.
🍃🌷🍃
در دوره آموزش درجه دارى كتابهایش را به يكى از همكلاسى ‏هایش سپرد. چند روزى خانواده از ایشان بى‏ خبر بودند تا اينكه #نامه ‏اش از #جبهه هاى كردستان به دست شان رسيد.
🍃🌷🍃
در مدت حضور در #كردستان در اثر #اصابت تركش از #ناحيه دست #مجروح و در بيمارستان پنجم آذر گرگان به مدت دوازده روز بسترى شد.
🍃🌷🍃
پس از بازگشت از #جبهه، در ستاد #بسيج تقى ‏آباد و سپاه آق ‏قلا1 قلا، 4 مشغول #خدمت و #آموزش #نيروهاى بسيجى شد و با #انجمن اسلامى روستا #همكارى نزديك داشت.
🍃🌷🍃
ایشان مدتى به عنوان #عضو مركزى #بسيج و#انجمن اسلامى روستا #فعاليت داشت. به خاطر علاقه‏ اى كه به دروس #حوزوى داشت، تصميم گرفت برود #حوزه علميه قم، اما به دليل نداشتن مدرك سوم راهنمايى موفق به ورود به #حوزه علميه نشد.
🍃🌷🍃
با فاميل #رابطه خوبى داشت ، به #كوچك ‏تر از خود #سلام می کرد.#نماز را هميشه در اول وقت مى ‏خواند و به #دوستانش توصيه می کردم با همديگر #نماز جماعت بر پا كنند.
🍃🌷🍃
با آغاز #جنگ، تلاش برای حضور در میدان های نبرد و سازماندهی نیروها در استان کرمان، از ایشان چهره ای #مخلص و #دلپذیر ساخته بود. در #موقعیت‌های گوناگون و در #پست‌های مدیریتی به خوبی #درخشید.
🍃🌷🍃
در سال ۱۳۶۳# ایشان به #فرماندهی #سپاه#پاسداران #شهرستان سیرجان منصوب و در طول #دو سال #خدمت، #تحولات بسیار چشمگیری در #سطح شهر #سیرجان ایجادکرد مدتی هم در #کردستان بود.
🍃🌷🍃
در سال ۱۳۶۴# در #عملیات «والفجر ۸»  به دلیل #بمباران های شیمیایی دشمن بعثی از #ناحیه #کمر و #پا به #شدت #مجروح شد و در همین زمان #مسئولیت واحد #بسیج #سپاه #پاسداران استان #کرمان را #پذیرفت.
🍃🌷🍃
در #جبهه جنوب در منطقه #دشت عباس با #سمت #مسئول #تبلیغات لشکر ۴۱ ثارالله به #فرماندهی #شهید#حاج قاسم سلیمانی مشغول #فعالیت شد.
🍃🌷🍃
در #عملیات کربلای ۴ ایشان هم علاوه بر #سخنرانی، #کارهای ستادی و #تجهیز نیروها و #پشتیبانی و #خدمت رسانی و #هدایت آنها تا #منطقه عملیاتی #فعالیت های بسیار زیادی داشت.
🍃🌷🍃
#مسئولیتش در این عملیات تجهیز و هدایت قایق ها تا نزدیک منطقه عملیاتی «کربلای ۴» بود و از آنجا که این عملیات با سختی و دشواری روبرو شد مجبور به بازگشت
#شهید مدافع حرم #فاطمیون ،
و#جانباز دفاع مقدس، سلیم سالاری
🍃🌷🍃
#معروف به #امیر افتخاری ، در سال 1345# در #نجف اشرف کنار بارگاه #امیرالمومنین(ع)🌷 در یک خانواده صالح و متدین متولد شد.
🍃🌷🍃
درسال 1352# برای تحصیل به مدرسه علوی رفت و در دوره نوجوانی در نتیجه ستم رژیم فاسد بعث به همراه خانواده پدری و عموهایش که اکثرا #روحانی مشغول به تحصیل بودند اخراج و در #مشهد مستقر شد.
🍃🌷🍃
ایشان از کودکی ستم دژخیمان بعثی را در عراق با تمام وجود لمس میکرد و در پیامد کینه نهفته ای که از دژخیمان سفاک حاکم بر  عراق از نوجوانی به دل داشت به #جبهه رفت.
🍃🌷🍃
ایشان پس از #اعزام به #جبهه به جهت #اخلاص و #آشنایی بالا به زبان #عربی، #خدمات زیاد #رزمی و #فنی انجام داد و .... و چند بار #مجروح ولی مجددا به #جبهه برگشت.
🍃🌷🍃
پس از بازگشت از #جبهه ایشان به عنوان #نیروهای احتیاط به #عضویت #بسیج اعلای انقلاب اسلامی در آمد پس از آن در تاریخ 1369# با گروه های همانند بدر همکاری میکرد و پس از آن با دریافت #حکم های #ماموریت به عنوان یک #بسیجی کار آمد با #سپاه پاسداران همکاری میکرد.
🍃🌷🍃
ایشان به یاد #استقامت #هم‌رزمانش در دوران رژیم ستم‌شاهی پهلوی افتاد،  با جدیت تمام به کمک دوستانش رفت که مورد #اصابت #ترکش خمپاره قرارگرفته و از #ناحیه #کتف زخمی شد.
🍃🌷🍃
ایشان #مجروح و به تهران منتقل شد و در بیمارستان مصطفی خمینی بستری شد، درحالی‌که به تشخیص پزشکان باید مورد #عمل جراحی واقع می‌شد.
🍃🌷🍃
تنها پس از ۳# ساعت حضور در بیمارستان با یک نقشه حساب‌شده #فرار کرد و پس از تهیه لباس از منزل برادر دانشجویش عازم #جبهه شد.
🍃🌷🍃
از #شهادت دوستانش ازجمله #معاون خودش در #گردان #امام سجاد (ع)🌷 بسیار متأثر شده بود و گفت: نمی‌تونم تحمل‌کنم و #هم‌رزمانم را تنها بگذارم.
🍃🌷🍃
دنیا در نظرش حقیر و تنگ‌شده بود و روح مشتاقش برای #لقا الله بی‌تابی می‌کرد و از عشقی عمیق می‌سوخت.
🍃🌷🍃
درحالی‌که وضعیت #زخم ایشان بسیار نامناسب  بود خود را به #خط مقدم رساند و در #مرحله سوم #عملیات #بیت‌المقدس نیروهای گردانش را #فرماندهی کرد.
🍃🌷🍃
#رزمندگان پس از عبور از یک میدان مین و پشت سر گذاشتن دو خاک‌ریز بعثی‌ها، مقاومت عراقی‌ها را در هم شکستند. عراقی‌ها در این عملیات چاره‌ای جز فرار یا تسلیم در مقابل #رزمندگان نداشتند.
🍃🌷
#جانباز شهید دفاع مقدس، حاج ایوب بلندی
🍃🌷🍃
درتاریخ   ۱۳۳۹/۹/۱#  در شهر تبریز در خانواده ای مهربان و صمیمی متولد شد.

پدرش اسم ایشان را ایوب گذاشتند  تا #اسوه #صبر و# استقامت باشد تحصیلاتش را تا  مدرک #فوق دیپلم تربیت معلم ادامه داد سپس به #استخدام آموزش و پرورش درآمد.
🍃🌷🍃
ایشان# برادر #شهید هم هست.
برادر#پاسدارش «حسن بلندی» متولد سال 1345# بود که در #منطقه شلمچه بر اثر #اصابت تركش در 10#دی‌ماه  1366# به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
بعد از #پیروزی انقلاب به #یاری برادرانش در #جهادسازندگی پیوست تا اینکه #وزارت آموزش و پرورش از ایشان خواست به محل #خدمت خود برگرد.
🍃🌷🍃
در #آذرماه سال ۱۳۶۲# ازدواج کرد و بار دیگر در #دانشگاه تهران در رشته #مدیریت دولتی ادامه تحصیل داد و توانست مدرک #کارشناسی را دریافت کند.
🍃🌷🍃
#اولین بار ایشان در روز #چهارم #مهرماه سال ۱۳۵۹# به #جبهه رفت و در #عرصه‌های #جانبازی و #نبرد بارها #مجروح شد  به طوریکه در #جای جای #بدنش #قطعه‌ای از #ترکشهای #سربی #جنگ بود.
🍃🌷🍃
#پسرم #علمدار #هیئت #انصارالحسین🌷 بود. یکی از #مخلص‌ترین #بسیجیان استان کرمانشاه و در #خط مقدم این مسیر بود، در نهایت هم در کسوت #سربازی لایق #شهادت شد.😭
🍃🌷🍃
چگونگی #شهادت را از زبان مسئولانش برایتان روایت می‌کنم؛ گویا ساعت ۱:۴۰# بامداد روز ۲۲# فروردین‌ماه نگهبان شب متوجه دو نفر فرد پیاده می‌شود که در بیرون از #یگان حضور دارند.

#افسر وقت #همراه #سه نفر به محل #اعزام می‌شوند. #فرمان ایست صادر می‌کنند تا هویت آن افراد شناسایی شود، اما آن‌ها شروع به #تیراندازی می‌کنند. تعقیب و گریز انجام می‌شود.

اگرچه افراد ناشناس #شلیک می‌کنند، اما با #فداکاری و #ایثار #بچه‌ها یکی از آن افراد #مسلح در محل تیر می‌خورد و دیگری نیز در کمتر از ۱۲ ساعت #دستگیر می‌شود.

هر دو از مجرمان سابقه‌دار و دارای جرائم سخت و خشن بودند. متأسفانه در حین #درگیری #محمد‌مهدی هم #تیر می‌خورد و از ناحیه #کتف چپ #مجروح می‌شود.
😭
🍃🌷🍃
#محل #شهادت #محمد‌مهدی در ۴ کیلومتری #جنوب شرقی مهران در کنار #آستان مقدس #امامزاده #سید‌حسن🌷 در #ارتفاعات قلاویزان است.😭
🍃🌷🍃
بعد از آن متوجه شدم قبل از آمدن به منزل، #مجروح شده بود و حتی #یک هفته در #بیمارستان #بقیةالله(عج)بستری بود. لباس زیاد می‌پوشید که من متوجه این موضوع نشوم.😭
🍃🌷🍃
#اولین باری که گفت می‌خواهد به #سوریه برود ۳#ماه طول کشید تا برگردد. بار #دوم گفت، برای #آموزش ۸۰۰#نفر #نیرو به یزد می‌برد که بعدا متوجه شدم با همان #نیروهای #فاطمیون #اعزام شد.😭
🍃🌷🍃
من #پنج ماهه باردار بودم که #احمد گاهی در خانه حرف #سوریه را می‌زد. می‌گفت: #سوریه #جنگه شاید برای #مأموریت به آنجا بروم. زیاد جدی نگرفتم. گفتم می‌رود و یک هفته‌ای برمی‌گردد.
🍃🌷🍃
هفته بعد آمد و گفت: حکمم را زدند و باید بروم #سوریه! گفتم احمد! من حالم خوب نیست با این وضعیتم تنهایم نگذار. می‌گفت: زهرا من هم نگرانت هستم، اما تو را به #حضرت زینب (س)🌷سپردم.😭
🍃🌷🍃
به #سوریه رفت و بعد از سه ماه تماس گرفت. می‌گفت: #مسافت زیادی را پیاده آمده تا بتواند تماس بگیرد. نگران من و بچه بود.😭
🍃🌷🍃
مردم گاهی #زخم‌زبان می‌زدند که شوهرت چطور دلش آمد در شرایط بارداری تنهایت بگذارد. یک روز #احمد پیام داد که به خانه می‌آید. سریع رفتم خانه‌مان.
🍃🌷🍃
بعد از آن متوجه شدم قبل از آمدن به منزل، #مجروح شده بود و حتی #یک هفته در #بیمارستان #بقیةالله(عج)بستری بود. لباس زیاد می‌پوشید که من متوجه این موضوع نشوم.😭
🍃🌷🍃
#اولین باری که گفت می‌خواهد به #سوریه برود ۳#ماه طول کشید تا برگردد. بار #دوم گفت، برای #آموزش ۸۰۰#نفر #نیرو به یزد می‌برد که بعدا متوجه شدم با همان #نیروهای #فاطمیون #اعزام شد.😭
🍃🌷🍃
من #پنج ماهه باردار بودم که #احمد گاهی در خانه حرف #سوریه را می‌زد. می‌گفت: #سوریه #جنگه شاید برای #مأموریت به آنجا بروم. زیاد جدی نگرفتم. گفتم می‌رود و یک هفته‌ای برمی‌گردد.
🍃🌷🍃
هفته بعد آمد و گفت: حکمم را زدند و باید بروم #سوریه! گفتم احمد! من حالم خوب نیست با این وضعیتم تنهایم نگذار. می‌گفت: زهرا من هم نگرانت هستم، اما تو را به #حضرت زینب (س)🌷سپردم.😭
🍃🌷🍃
به #سوریه رفت و بعد از سه ماه تماس گرفت. می‌گفت: #مسافت زیادی را پیاده آمده تا بتواند تماس بگیرد. نگران من و بچه بود.😭
🍃🌷🍃
مردم گاهی #زخم‌زبان می‌زدند که شوهرت چطور دلش آمد در شرایط بارداری تنهایت بگذارد. یک روز #احمد پیام داد که به خانه می‌آید. سریع رفتم خانه‌مان.
🍃🌷🍃
#تیربار خودم را هم به #ابوذر داده بودم که او هم بلند شد و دو نفر از تکفیری‌ها را زد. اما در همین حین دیدم #دستش #مجروح شده و #آرنجش به شدت #خونریزی دارد.
🍃🌷🍃
از او خواستم به #مقر برگردد. رفت و در حین راه گویا #خمپاره‌ای کنارش #منفجر شده بود که #پیکرش را پیدا کردیم. بعدها وقتی #پیکر برادرم به شهرمان آمد و او را دیدم، #ترکش‌های #زیادی در #کتف و #پاهایش به چشم می‌خورد.😭
🍃🌷🍃
یکی از #دوستانش می‌گفت قبل از #اعزام #ابوذر، با هم بودیم و #شهید فرزند کوچکش #محمدباقر را در آغوش داشت. مشغول صحبت بودیم که با #حسرت عجیبی گفت:

یکی از آشناها به من گفت چقدر #پول می‌گیری که می‌خواهی به #سوریه بروی؟ من هم در جوابش گفتم اگر #همه دنیا را بدهند، حاضر نیستم با یک #تار موی #محمد باقر #عوض کنم.»
🍃🌷🍃
امثال #ابوذر مثل هر #پدری #عاشق #فرزندان‌شان بودند اما #هنرشان این بود که هرگز #نگذاشتند چنین #تعلقاتی آنها را از #حرکت در مسیر #والای‌شان #دور #کند.
🍃🌷🍃