🌹محفل شهدا🌹
594 subscribers
50.5K photos
43.2K videos
697 files
1.9K links
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل الفرجهم اینجا محفل شهداست به محفل شهدا خوش آمدید
Download Telegram
🌱🌷🌾🌺🍃🌸🌹
🌷💐🍃🌹🌱🌺
🌸💐🌿
🌾🌷
🌹

#سردار_پاسدار_رشید_اسلام
#خاطره_شهید_مدافع_حرم
#راوی_محمد_علی_ایران_نژاد_همرزم_شهید


💫بعد از اتمام جنگ ماموریت جنوب شرق به لشکر ۴۱ ثارالله واگذار شد.شهید الله دادی به عنوان جانشین تیپ صاحب الزمان(عج) سیرجان تمام ماموریت های علیه اشرار را فرماندهی می کرد که اغلب کارهای شناسایی محل استقرار اشرار در منطقه را شخصا به همراه تیم اطلاعاتی انجام می داد، معمولا شهید تاکید داشت اگر شناسایی زمان زیاد ببرد بهتر از این است که ناقص باشد و باعث هزینه های زیادی شود و معمولا تمام تحرکات باندهای اشرار توسط شخص خود شهید رصد می شد. شهید علاوه بر فرماندهی عملیات های علیه اشرار معمولا در نوک خط حمله قرار می گرفت و همزمان دو کار را با هم انجام می داد هم فرماندهی عملیات را داشت و هم هدایت آتش ادوات را،که این امر همیشه باعث فلج شدن کاروان های اشرار می شد.

💫معمولا اکثر اوقات که با شهید همراه بودم او بیشتر تاکید می کرد که کارها با هدف صورت گیرند و هر کاری که بدون هدف انجام شود نتیجه نمی دهد. معمولا دوست داشت که بهترین بچه ها را برای نسل آینده سپاه تربیت کند، شهید همیشه دنبال تربیت متخصص در رشته های مهم برای امورات سپاه بود

💫قبل از عملیات نصر ۴ قرار بود برای توجیه به منطقه عملیاتی برویم، هنگام عزیمت در مسیر، دژبانی آن منطقه معمولا سخت گیری می کرد که خیلی از مواقع منجر به درگیری می شد، یک بار به همراه شهید از آن مسیر می گذشتیم که آن اتفاق رخ داد، دژبانی برخورد سختی با ما کرد، من به شهید گفتم خودت را معرفی کن و بگو که فرمانده تیپ هستی، اما او این کار را نکرد و در نهایت بحث بالا گرفت و به سپاه بوکان رفتیم ، این مسئله باعث شد که از طرف خسردار سلیمانی پیگیری شود که این سختگیری بی مورد که باعث اتلاف وقت می شد برای همیشه حل و فصل شود

❤️شادی ارواح طیبه شهدا وامام شهدا صلوات❤️


🌹
🌾🌷
🌸💐🌿
🌷💐🍃🌹🌱🌺
🌱🌷🌾🌺🍃🌸🌹
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
#سردار_پاسدار_رشید_اسلام
#خاطره_شهید_مدافع_حرم
#راوی_همرزم_شهید


💫سال ۶۴ یک روحانی به لشکر ثارالله آمده بودند، اسم ایشان حاج آقا فاضلی بود، شهید الله دادی در آن زمان مسئول واحد دیده بانی در تیپ ادوات بودند، یک روز در حین صحبت حاج آقا فاضلی، یک چیز توجه مرا خیلی جلب کرد و آن هم نحوه چیدن تعداد زیادی پتو روی هم بود، پتوها طوری منظم و دقیق روی هم چیده شده بود که مثل صفحات یک کتاب بودند، و دارای زاویه های دقیق، مثل اینکه روی هم گذاشته شده و برش داده باشند، بعد از اتمام صحبت حاج آقا، از شهید پرسیدم چقدر حوصله دارید که با این دقت پتوها را روی هم چیده اید؟ ایشان خندید و گفت: ما اینجا با جان بچه های مردم سر و کار داریم و مجبوریم همه چیزمان همین قدر منظم باشد که بچه ها به نظم و دقت عادت کنند، نظم و دقت در همه کارهای شهید همنیطور جاری بود💫

💫در سال های ۷۰ و ۷۱ زمانی که در تیپ دوم صاحب الزمان (عج)سیرجان با هم بودیم برای دقت در تیراندازی در مقابل اشرار مسلح قرار شد ۵ نفر پاسدار آموزش ببینند، ایشان این آموزش ها را خودش بر عهده گرفت (در حالی که جانشین فرماندهی تیپ بود) می گفت با بچه ها قرار گذاشتیم طوری تمرین کنند که همه بتوانند از فاصله ۲۰۰ متری یک خودکار را مورد هدف قرار دهند و گفته ام که من فقط تیر به بر پیشانی اشرار را قبول دارم، هر کس نمی تواند اینطور ماهر شود، برود، شب های زیادی با هم می رفتند راهپیمایی های طولانی، بدنسازی و عادت به کار در شب و نهایتا هم موجودیت اشرار مسلح هم به نابودی رفت و امنیت امروز ایجاد شد💫

❤️شادی ارواح طیبه شهدا وامام شهدا صلوات❤️


🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃 🍂
Forwarded from پروازتا بی نهایت َََََََ
📌خاطره ای از شهید حاج احمد کاظمی

🔰به نقل از سرلشکر رحیم صفوی

🔹️در یکی از عملیات ها که برعلیه منافقین بود قرار شد منطقه ای را با موشک هدف قرار بدهیم. می گفت : من موشک ها را آماده کرده بودم ، سوخت زده با سیستم , برنامه ریزی شده ؛ موشک ها هم از آن موشک های مدرن نقطه زنی بود ایشان از عمق عراق تماس گرفت که مقدم آماده ای؟ گفتم: بله . گفت: موشک ها چقدر می ارزد؟ گفتم مگر میخواهی بخری؟! گفت بگو چقدر می ارزد. گفتم مثلا شش هزار دلار گفت: "مقدم نزن این ها اینقدر نمی ارزند."

🔹️خیلی بعید است شما فرمانده‌ای وسط عملیات گیر بیاوری که اینقدر با حساب و مدبرانه عمل کند. هرکسی دوست دارد اگر کارش تمام است تیر خلاص را بزند و بیاید با این موفقیت عکس بگیرد ولی سردار کاظمی در كوران عملیات بیت المال و رضای خدا را در نظر داشت. می دانید چرا؟ چون مولایش امیر المومنین(ع) بود که وقتی می خواست کار دشمن را تمام کند، کمی صبر کرد نکند هوای نفس حتی کمی غالب باشد و بعد برای رضای خدا قربتاً الى الله دشمن را نابود کرد.

#حاج_احمد_کاظمی
#خاطره_شهدا
💠 در محضـــر شهیـــد....

یک بار از من پرسید: چقدر منتظر دریافت حقوق ماهیانه ات میمانی؟

گفتم: از همان ابتدای زمانی ڪه حقوقم را میگیرم؛ منتظرم ڪه موعد بعدی پرداخت حقوق ڪی میرسه!

🍁آهی از سر حسرت کشید و گفت: اگر مردم این انتظاری را ڪه به خاطر مال دنیا و دنیا می کشند، ڪمی از آن را #برای امام زمان(عج) می کشیدند ایشان تا حالا #ظهور کرده بودند،

امـام منتظـر نــدارد.😔

#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج

#شهید_مدافع_حرم
#شهید #محمود_رادمهر
#خاطره

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🌱🌷🌾🌺🍃🌸🌹
🌷💐🍃🌹🌱🌺
🌸💐🌿
🌾🌷
🌹

#سردار_پاسدار_رشید_اسلام
#خاطره_شهید_مدافع_حرم
#راوی_محمد_علی_ایران_نژاد_همرزم_شهید


💫بعد از اتمام جنگ ماموریت جنوب شرق به لشکر ۴۱ ثارالله واگذار شد.شهید الله دادی به عنوان جانشین تیپ صاحب الزمان(عج) سیرجان تمام ماموریت های علیه اشرار را فرماندهی می کرد که اغلب کارهای شناسایی محل استقرار اشرار در منطقه را شخصا به همراه تیم اطلاعاتی انجام می داد، معمولا شهید تاکید داشت اگر شناسایی زمان زیاد ببرد بهتر از این است که ناقص باشد و باعث هزینه های زیادی شود و معمولا تمام تحرکات باندهای اشرار توسط شخص خود شهید رصد می شد. شهید علاوه بر فرماندهی عملیات های علیه اشرار معمولا در نوک خط حمله قرار می گرفت و همزمان دو کار را با هم انجام می داد هم فرماندهی عملیات را داشت و هم هدایت آتش ادوات را،که این امر همیشه باعث فلج شدن کاروان های اشرار می شد.

💫معمولا اکثر اوقات که با شهید همراه بودم او بیشتر تاکید می کرد که کارها با هدف صورت گیرند و هر کاری که بدون هدف انجام شود نتیجه نمی دهد. معمولا دوست داشت که بهترین بچه ها را برای نسل آینده سپاه تربیت کند، شهید همیشه دنبال تربیت متخصص در رشته های مهم برای امورات سپاه بود

💫قبل از عملیات نصر ۴ قرار بود برای توجیه به منطقه عملیاتی برویم، هنگام عزیمت در مسیر، دژبانی آن منطقه معمولا سخت گیری می کرد که خیلی از مواقع منجر به درگیری می شد، یک بار به همراه شهید از آن مسیر می گذشتیم که آن اتفاق رخ داد، دژبانی برخورد سختی با ما کرد، من به شهید گفتم خودت را معرفی کن و بگو که فرمانده تیپ هستی، اما او این کار را نکرد و در نهایت بحث بالا گرفت و به سپاه بوکان رفتیم ، این مسئله باعث شد که از طرف خسردار سلیمانی پیگیری شود که این سختگیری بی مورد که باعث اتلاف وقت می شد برای همیشه حل و فصل شود

❤️شادی ارواح طیبه شهدا وامام شهدا صلوات❤️


🌹
🌾🌷
🌸💐🌿
🌷💐🍃🌹🌱🌺
🌱🌷🌾🌺🍃🌸🌹
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
#سردار_پاسدار_رشید_اسلام
#خاطره_شهید_مدافع_حرم
#راوی_همرزم_شهید


💫سال ۶۴ یک روحانی به لشکر ثارالله آمده بودند، اسم ایشان حاج آقا فاضلی بود، شهید الله دادی در آن زمان مسئول واحد دیده بانی در تیپ ادوات بودند، یک روز در حین صحبت حاج آقا فاضلی، یک چیز توجه مرا خیلی جلب کرد و آن هم نحوه چیدن تعداد زیادی پتو روی هم بود، پتوها طوری منظم و دقیق روی هم چیده شده بود که مثل صفحات یک کتاب بودند، و دارای زاویه های دقیق، مثل اینکه روی هم گذاشته شده و برش داده باشند، بعد از اتمام صحبت حاج آقا، از شهید پرسیدم چقدر حوصله دارید که با این دقت پتوها را روی هم چیده اید؟ ایشان خندید و گفت: ما اینجا با جان بچه های مردم سر و کار داریم و مجبوریم همه چیزمان همین قدر منظم باشد که بچه ها به نظم و دقت عادت کنند، نظم و دقت در همه کارهای شهید همنیطور جاری بود💫

💫در سال های ۷۰ و ۷۱ زمانی که در تیپ دوم صاحب الزمان (عج)سیرجان با هم بودیم برای دقت در تیراندازی در مقابل اشرار مسلح قرار شد ۵ نفر پاسدار آموزش ببینند، ایشان این آموزش ها را خودش بر عهده گرفت (در حالی که جانشین فرماندهی تیپ بود) می گفت با بچه ها قرار گذاشتیم طوری تمرین کنند که همه بتوانند از فاصله ۲۰۰ متری یک خودکار را مورد هدف قرار دهند و گفته ام که من فقط تیر به بر پیشانی اشرار را قبول دارم، هر کس نمی تواند اینطور ماهر شود، برود، شب های زیادی با هم می رفتند راهپیمایی های طولانی، بدنسازی و عادت به کار در شب و نهایتا هم موجودیت اشرار مسلح هم به نابودی رفت و امنیت امروز ایجاد شد💫

❤️شادی ارواح طیبه شهدا وامام شهدا صلوات❤️


🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃 🍂


#خاطره

حاج‌قــاســم‌ مردم را با محبت جذب کرد. حتی می‌خواست کسانی را که از روی غفلت و جهالت مسیر اشتباه را طی کرده بودند، به مسیر بیاورد و به جریان انقلاب بازگرداند. بارها به من گفت دوست دارم وقتی سوار هواپیما می‌شوم، در کنار من کسی بنشیند و از من سؤال کند و من به سؤالات او جواب دهم. احساس خستگی نمی‌کرد و با همه مشغله‌هایی که داشت، جذب و توجیه مردم را هم دنبال می‌کرد. در یکی از سفرهایش به سوریه و لبنان که تقریباً 15 روز طول کشیده بود، وقتی برگشت شهید پورجعفری که همراه همیشگی حاج قاسم بود به من گفت حاج قاسم در این 15 روز شاید ۱۰ ساعت هم نخوابیده است، با این حال وقتی سوار هواپیما می‌شد اگر کسی در کنارش بود دوست داشت با او هم صحبت کند و پاسخ‌های او را بدهد. به خانواده شهدا سر می‌زد. من خودم با ایشان چند بار همراه بودم. بعضی وقت‌ها که اولین بار به خانه شهیدی می‌رفتیم، رفتارش طوری بود که انگار سال‌هاست آن‌ها را می‌شناسد. تحویل‌شان می‌گرفت و درد دل بچه‌ها را می‌شنید. به آنها هدیه می‌داد و با آنها عکس می‌گرفت. خیلی خودمانی بود، نصیحت‌شان می‌کرد. از کوچک‌ترین چیزی هم غفلت نداشت؛ مثلاً وقتی در جلسه‌ای دخترخانمی کمی از موهایش بیرون افتاده بود، روی کاغذ می‌نوشت و به او می‌داد تا حجابش را درست کند. به حجاب بچه‌های خود و بچه‌های شهدا حساسیت داشت. مرام او حرکت در مسیر امر به معروف و نهی از منکر بود.

📚خاطرات «حجت‌الاسلام علی شیرازی» از حاج‌ قاسـم‌ سلیمانی🌺🌺🌺🌺
🌹محفل شهدا🌹
گـربـِپرسـند‌آرزویـت‌چیست؟! صدا‌مۍ‌آید‌؛اَربعین،پاۍپیادھ‌،ڪربلا... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌…
🔰#خاطره:سرکار خانم ‏زینب سلیمانی:

#۱۳رجب که میشد،اگر در خانه بودن با شستن حیاط و آماده کردن خانه، انتظار رسیدن نوه‌ها را میکشیدن؛
بعد هم میگفتن تلفن بچه‌های شهدا را بگیر تا صحبت کنم و گاهی هم میرفتیم منزلشان تا چراغ خانه‌شان در #روز_پدر خاموش نماند.

🌷#خاطرات_سرداردلها

🇮🇷 التماس دعای فرج وشهادت 🇮🇷

🌷ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 شهیدی که به دزدها هم کمک می‌کرد!

#خاطره_ای_از_شهیدابراهیم_هادی

🇮🇷 التماس دعای فرج وشهادت 🇮🇷

🌷ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷
🌾#خاطره به یکی از دوستانِ شهید ابراهیم هادی گفتم: خاطره‌ای از ابراهیم به یاد دارید؟
گفت: یکبار که جلویِ دوستانم قیافه گرفته بودم، ابراهیم آمد کنارم و آرام گفت: نعمتی که خدا به تو داده را به رخِ دیگران نکش . . .=

🌷#شهیدابراهیم‌هادی
🌷#خاطرات_شهدا

🇮🇷 التماس دعای فرج وشهادت 🇮🇷

🌷ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷
#خاطره_اےازشهید #سجاد_عفتی 🕊🌺

سجاد کهف الشهدا رو خیلی #دوست داشت. هر وقت بحث از اردو می شد می گفت بچه ها رو ببریم کهف الشهدا اونجا یه هوای دیگه ای داره.

خیلی مهــــــــــربون و بخشـــــنده بود ،یه شب زمستونی وقتی همه جمع شدیم گفت امشب همه چی با خودم هست، و همه ی کارها حتی خــــــــــرید تغذیه ی بچه ها رو هم خودش با پول خودش انجام داد.

انقدر دلســــــــــوز و مهـــــربان بود که با ماشینش اومد دنبالمون، و دوتا از بچه هایی که زیاد مسجد نمیومدن هم اورد ،بهم گفت که باید به بچه هایی که کمتر بین بچه های مسجد هم هستن توجه کرد.

هنوز یکسال نگذشت که دیگه لازم نبود کسی از بچه ها برای زیارت شهدا بره کهف الشهدا چون مرقد خودش تو بهشت رضوان برای همه ی کسانی که حاجتی دارن شد ملجا و پناهگاه. و خیلی حاجت میده

•┈••✾•🌿🌸🌺🌸🌿•✾••┈•
🌹محفل شهدا🌹
🌹    🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 خرد هرکجا گنجی آرد پدید زنام خدا سازد آن را کلید   به نام خداوند لوح و قلم حقیقت نگار وجود وعدم خدایی که داننده رازهاست نخستین سرآغاز آغازهاست 🌸 الــهـــی بــه امــیــد تـــو 🍃💐🍃
💢 «#لقمه_حلال»

🔰 #خاطره رفته بود کرمان درسش را ادامه بدهد، اما جوانی نبود که بخواهد عاطل و باطل بگردد. کنار درس و مشق، گشت دنبال کاری تا لقمه حلال در بیاورد. هتل کسری نیرو می‌خواست.
هنوز یکی دو هفته نگذشته، به چشم همه آمد. رئیس هتل نه به‌اندازه یک گارسون که بیشتر از چشم‌هایش به‌ او اعتماد داشت. بعد از انقلاب خیلی‌ها اهل احتیاط شدند، اما قاسم از قبلش هم رعایت می‌کرد. از همکارانش در هتل کسی یاد ندارد که حتی یک‌بار غذایی را مزه کرده باشد.

حجت‌الاسلام عارفی
🔸سلیمانی عزیز، صفحه ۱۲
🌷#خاطرات_سرداردلها

🇮🇷 التماس دعای فرج وشهادت 🇮🇷

🌷ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷
پیــرمرد گـــمنام

هر چقدر تقلا مے ڪردیم، #اسمش را نمے گفت. فقط وقتے با اصرارهاے ما مواجه مے شد مے گفت:بسیجے ام…پیرمردے گندمگون و چهار شانه بود.

یڪ بار ڪه براے #مرخصے رفته بودم قم،تو خیابان دیدمش. ڪنجڪاو شدم. #دنبالش ڪردم.رسیدم به یڪے از محله هاے فقیر نشین همین ڪه خواست در خانه را باز ڪند، من را دید. #رنگش پرید.لبخندے زد و با محبت مرا به داخل تعارف ڪرد.

پیرزنےنابینا به استقبال من آمد.پیرمرد گفت: همسرم است،تنها #فرزندمان ڪه #شهید شد،حتے #خاڪسترے هم از جنازه اش نیامد. مادرش آنقدر #گریه ڪرد که #نابینا شد. بعد هم به من گفت: برو نگذار تا #اسلحه ے پسرم زمین بماند.

پیرمرد چند ماه بعد تو عملیات #مفقودالاثر شد. وقتے برای بردن خبر پیرمرد،به همان محله رفتم اطلاعیه #فوت پیرزن،من را پشت در میخکوب ڪرد…

پ.ن:خدایاڪمڪ ڪن شـرمنـده ے شهـدا نشیم😔

#خاطره
منبع: ڪتاب بچه هاے محله توومن

•┈•••✾••┈•
خاطرات شهدا

من و کمیل که جانبازم بود (یه چشمش تخلیه شده بود) تو مقر بودیم که سید مجتبی اومد و سر یه موضوع کاملا کاری باهم بحثمون شد. با اینکه هر کدوم حداقل 10-12 سال ازش بزرگتر بودیم ولی خب ایشون فرمانده ما بود (هم دوره های خاصی دیده بود هم شاگرد ممتاز بود و هم منطقه رو میشناخت) و بهرحال تشخیص با ایشون بود و حرفشم منطقی و از روی اشراف به آرایش مسلحین.

بحث بالا گرفت و تا نماز مغرب طول کشید. موقع نماز مثل همیشه با اصرار ما جلو واستاد و بهش اقامه کردیم و بحث تموم شد.

سر شام دید من یکم کسلم و انگار بهم برخورده. اومد نشست پیشم. یه لقمه گرفت و منو بوسید و گفت تا شما نخوری من نمیخورم بعد میگن تکخورین. خندم گرفت. دید که خندیدم و مطمئن شد از دلم دراومده شروع کرد به خوردن.

کجای دنیا یه همچین فرماندهایی پیدا میشن؟! اینکه میگن برای عبور از سیم خاردارای دشمن باید اول از سیم خارداری نفست عبور کنی خدا شاهده که همینه. تو وجود سید مجتبی یک ذره منیت و هوای نفس نبود و در کمال خضوع و تواضع با همه برخورد می کرد.
#خاطره
شهید مدافع حرم
🌷حسین معز غلامی‏🌷

ولادت: ۱۳۷۳/۱/۶
شهادت: ۱۳۹۶/۱/۴
سوریه حماة
•┈••✾••┈•
🖌 #خاطره

نوروزی با اشاره به #ویژگی های #شهید_نوری، بیان کرد: |بابک بسیار شوخ طبع و در حین آموزش بسیار جدی بود، در زمان آنتراک‌بسیار شوخ و خنده رو بود و نسبت به سنی که داشت و شیطنت های مقتضی این سن بسیار
رفتار مناسب و سنجیده ای داشت.

مسئول آموزش شهید نوری با اشاره به #خاطره ای از این شهید،گفت:

یک روز برای آموزش حضور نداشتم، و جانشین خودم را برای برگزاری کلاس فرستادم، روز بعد جانشین آموزش گفت "بابک‌نوری دیروز در کلاس من را به چالش کشید و

یک‌سوالی پرسید که من نتوانستم جواب بدهم"، دوست ما با وجود سابقه بالایی که داشت نتوانسته بود جواب بدهد.

#شهید_بابک_نوری
#شهدا_را_یاد_کنید_با_صلوات
#شهدا_هویت_جاودان_تاریخ

•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
👈 بـرای خـدا ڪار ڪنید

یاد #شهید_رجبی بخیر ڪه پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت ڪسی دیگر پرداخت میڪند.

یاد #شهید_بابایی بخیر ڪه یڪی از دوستانش تعریف میڪرد ڪه : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده ڪه معلوله ... شناختمش و رفتم جلو ڪه ببینم چه خبره ڪه فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !!

یاد #شهیدحسین_خرازی بخیر ڪه قمقمه آبش را در حالی ڪکه خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت ڪه کامش از تشنگی به هم نچسبه !!

یاد #شهیدمهدی_باڪری بخیر ڪه انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر ڪار میڪنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باڪریه ڪه صورتشو پوشونده ڪسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !!

آره #یاد_خیلی_شهدا به خیر ڪه خیلی چیزها به ما یاد دادند ڪه بدون چشم داشت و تلافی ڪمڪ ڪنیم و بفهمیم دیگران رو، اگر کاری میکنیم فقط واسه #رضـای_خـدا باشه و 👌هـر چیزی رو به دید خودمون تفسیـر نڪنیم !!

#خاطره
#اخلاص
#مردان_بی_ادعا

•┈•••✾••┈•
حضرت آقا (مقام معظم رهبری) به گنبد آمده بودند و آقا روح‌الله محافظ ایشان بودند.
ظهر بود و سفره ناهار پهن شد.
آقا روح‌الله آن‌قدر محو ابهت حضرت آقا شدند، طوری که ایشان به آقا روح‌الله اشاره کردند و گفتند: «جوان به این رعنایی چرا غذا نمی‌خوری؟»
بعد گفتند که «بیا و کنار من بنشین».
آقا روح‌الله رفت و کنار حضرت آقا نشست و ایشان از آقا روح‌الله پرسید «بچه کجایی؟»
آقا روح‌الله گفت: «من آملی هستم و از مازندران».
حضرت آقا هم گفتند «دانه بلند مازندران».

وقتی به خانه برگشت آن‌قدر که محو جمال حضرت آقا بود که می‌گفت: «خدا قسمتت کند یک‌بار حضرت آقا را ببینی».
خیلی دوست دارم یک‌بار از نزدیک به دیدار آقا بروم و بچه‌هایم او را ببیند.

 
#شھید_روح_الله_سلطانی
#شهید_مدافع_وطن
#خاطره
•┈••✾•🌿🌸🌺🌸🌿•✾••┈•
📝 #خاطره | خوابی که تعبیر شد.

🌙 نزدیک دو سال پیش که در بیروت، در منزل شهید زاهدی بودم، ایشان در سحر خواب عجیبی دیده بودند‌. البته این خواب‌ها که نوعاً بوی رفتن و شهادت می‌داد را زیاد برای خانواده تعریف نمی‌کردند. نمی‌خواستند آرامش همسر و خانواده‌شان را بهم بریزند.

🌹 اما هر از گاهی یکی از این خواب‌ها را برای همسر یا اعضای خانواده تعریف می‌کردند که ماها برای شهادت ایشان آمادگی روحی داشته باشیم.

🔸 شهید زاهدی این خواب را برای همسرشان اینگونه نقل کرده بودند:

🔹 «خواب دیدم که به همراه #سید_حسن_نصرالله به گلستان شهدای اصفهان مشرف شده‌ایم. سر قبر هر شهیدی که می‌رسیم آن شهید از قبر بلند می‌شود و به سید حسن نصرالله سلام می‌کند و من آن شهید را به ایشان معرفی می کنم. سپس آن شهید در قبر می‌خوابد و شهید بعدی از قبر بلند می‌شود و همین موضوع تکرار می‌شود و کل شهدای گلستان شهدای اصفهان را با ایشان زیارت کردیم...»

😔 وقتی این خواب را شنیدیم ته دلمان خالی شد که دیر یا زود شهید زاهدی را از دست می‌دهیم ولی نمی‌خواستیم باور کنیم. تا یک هفته ای تحت تأثیر این خواب بودم و نگران حال ایشان و صدقه می‌دادم. اما هیچگاه به ذهنم خطور نمی‌کرد که روزی برسد که سید‌ حسن نصرالله قبل از نماز در قدس شهید بشود و ایشان را از دست بدهیم.

🎙 راوی: داماد شهید

✍🏻 عکس در زمان بیماری کرونا گرفته شده است و به همین خاطر، هر دو شهید با فاصله از هم نشسته‌اند.
🌷#خاطرات_شهدا
🌷#شهیدزاهدی..
🌷#شهیدنصرالله..

🏴 التماس دعای فرج وشهادت 🏴

🌷ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷
🖌 #خاطره

نوروزی با اشاره به #ویژگی های #شهید_نوری، بیان کرد: |بابک بسیار شوخ طبع و در حین آموزش بسیار جدی بود، در زمان آنتراک‌بسیار شوخ و خنده رو بود و نسبت به سنی که داشت و شیطنت های مقتضی این سن بسیار
رفتار مناسب و سنجیده ای داشت.

مسئول آموزش شهید نوری با اشاره به #خاطره ای از این شهید،گفت:

یک روز برای آموزش حضور نداشتم، و جانشین خودم را برای برگزاری کلاس فرستادم، روز بعد جانشین آموزش گفت "بابک‌نوری دیروز در کلاس من را به چالش کشید و

یک‌سوالی پرسید که من نتوانستم جواب بدهم"، دوست ما با وجود سابقه بالایی که داشت نتوانسته بود جواب بدهد.

#شهید #بابک_نوری
#شهدا_را_یاد_کنید_با_صلوات
#شهدا_هویت_جاودان_تاریخ

•┈•••✾••┈•
#خاطره

میانه نبرد بودیم ؛ در حمله بوکمال. از منطقه T2 به T3 رسیدیم . همان جا بودیم که حاجی سخنرانی کرد و گفت؛ کمتر از دو ماه دیگر اثری از داعش باقی نخواهد ماند . نشسته بود نوک خط روی خاکریز؛ ‌دفتری جلویش باز بود . زینبیون از این طرف برید ، حیدریون از این طرف و شما هم از وسط بزنید . بچه ها به صدا در آمدند که انتحاری ها امانشان را بریده ، از شدت انفجارهایشان گوش هایمان خونریزی کرده ، چشم هایمان تیره و تار میبیند .

حاجی یکپارچه غیظ شد ! «پورجعفری!
برو تفنگ منو از توی ماشین بردار بیار خودم میرم.» جان بچه ها بود و فرمانده‌شان! نه نیاوردند روی حرفش و زدند به خط دشمن.

📚منبع : کتاب سلیمانی عزیز

🌷ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•