من هم بی صدا بدون آنکه به روی خودم بیاورم چه اتفاقی افتاده، کیسه آب گرم را روی دست هایش می گذاشتم. خیلی سخت بود خیلی😭😭😭.
🍃🌷🍃
آن وقت دلم از این حرف هایش آتش می گرفت. می خواستم گوشه ای کز کنم و تا می توانم گریه کنم، #عزیز زندگی ام #قطره قطره جلوی چشمانم #آب می شد و من فقط می توانستم #تماشایش کنم.😭😭.
🍃🌷🍃
مشت مشت قرص #آرام بخش می خوردم، می ترسیدم #خوابم ببرد و از #مهدی #غافل بشم😭نمی شه گفت به خاطر #مهدی از خودم می گذشتم، بلکه #نمی توانستم به خاطر #خودم از #مهدی بگذرم.😭😭
🍃🌷🍃
چه شب هایی که تا #صبح #بیدار می ماندم و #کپسول اکسیژن را باز می کردم و از ترس اینکه مبادا #اکسیژن قطع بشه و #نفس #مهدی بند بیاید، تا خوابم می بُرد از جا #می پریدم و به بالا و پایین رفتن #قفسه سینه اش نگاه می کردم تا مطمئن شوم اتفاقی نیفتاده 😭😭.
🍃🌷🍃
#التماسش می کردم که اگر #خوابم برد و #کاری داشت #بیدارم کند اما هرگز چنین #نمی کرد. یک بار که #خیلی #خسته بودم، خوابم برد. بیدار که شدم #صورتش سرخ شده و #کم مانده بود #خفه شود آن وقت تازه گفت: بیدار شدی خانم، #اکسیژن را برایم ردیف می کنی؟😭😭😭
🍃🌷🍃
🍃🌷🍃
آن وقت دلم از این حرف هایش آتش می گرفت. می خواستم گوشه ای کز کنم و تا می توانم گریه کنم، #عزیز زندگی ام #قطره قطره جلوی چشمانم #آب می شد و من فقط می توانستم #تماشایش کنم.😭😭.
🍃🌷🍃
مشت مشت قرص #آرام بخش می خوردم، می ترسیدم #خوابم ببرد و از #مهدی #غافل بشم😭نمی شه گفت به خاطر #مهدی از خودم می گذشتم، بلکه #نمی توانستم به خاطر #خودم از #مهدی بگذرم.😭😭
🍃🌷🍃
چه شب هایی که تا #صبح #بیدار می ماندم و #کپسول اکسیژن را باز می کردم و از ترس اینکه مبادا #اکسیژن قطع بشه و #نفس #مهدی بند بیاید، تا خوابم می بُرد از جا #می پریدم و به بالا و پایین رفتن #قفسه سینه اش نگاه می کردم تا مطمئن شوم اتفاقی نیفتاده 😭😭.
🍃🌷🍃
#التماسش می کردم که اگر #خوابم برد و #کاری داشت #بیدارم کند اما هرگز چنین #نمی کرد. یک بار که #خیلی #خسته بودم، خوابم برد. بیدار که شدم #صورتش سرخ شده و #کم مانده بود #خفه شود آن وقت تازه گفت: بیدار شدی خانم، #اکسیژن را برایم ردیف می کنی؟😭😭😭
🍃🌷🍃