#چگونگی #جانباز شدنشون :
#تیر دوشکا از #شکمش رد شده و از #پشتش در آمده بود. این کار باعث #سوختن #نخاع و #خرد شدن #مهره ها شده بود.# نصف روده هم از #بین رفته بود.
🍃🌷🍃
#مرتب #نفس تنگی داشت و هر چند وقت یک بار #ریه هایش آب برمی داشت و باید می رفت #بیمارستان تا آب های اضافه تخلیه بشه.
🍃🌷🍃
#وضعیت #کلیه ها بیشتر از همه چیز #نگران کننده بود. باید مرتب #دیالیز می شد با #درد #بسیار بسیار زیاد.😭😭
🍃🌷🍃
اگر #مهدی #اهل آه و ناله بود و با داد و فریاد دردش را نشان می داد خیلی به من #سخت نمی گذشت ولی #مهدی آدم #داد و #فریاد #نبود.😭
🍃🌷🍃
همه می گفتند خیلی #روحیه داره و فقط #بگو و #بخند می کنه ولی آنها نبودند تا ببینند که چگونه وقتی #هیچ #دارویی #اثر ندارد چطور #مهدی #رختخوابش را از #درد توی #دست هایش #مچاله می کرد 😭و #صدایش در نمی آمد تا من #ناراحت نشوم😭😭.
🍃🌷🍃
همیشه #حفظ ظاهر می کرد ولی آن صورت #سرخ و #چشمان قرمز و #رگ های متورم گردنش دیگر نمی توانست چیزی را #پنهان کند.😭 آنقدر #دست هایش را از #درد به هم #فشار می داد که دست ها #ورم می کردند.😭😭.
🍃🌷🍃
#تیر دوشکا از #شکمش رد شده و از #پشتش در آمده بود. این کار باعث #سوختن #نخاع و #خرد شدن #مهره ها شده بود.# نصف روده هم از #بین رفته بود.
🍃🌷🍃
#مرتب #نفس تنگی داشت و هر چند وقت یک بار #ریه هایش آب برمی داشت و باید می رفت #بیمارستان تا آب های اضافه تخلیه بشه.
🍃🌷🍃
#وضعیت #کلیه ها بیشتر از همه چیز #نگران کننده بود. باید مرتب #دیالیز می شد با #درد #بسیار بسیار زیاد.😭😭
🍃🌷🍃
اگر #مهدی #اهل آه و ناله بود و با داد و فریاد دردش را نشان می داد خیلی به من #سخت نمی گذشت ولی #مهدی آدم #داد و #فریاد #نبود.😭
🍃🌷🍃
همه می گفتند خیلی #روحیه داره و فقط #بگو و #بخند می کنه ولی آنها نبودند تا ببینند که چگونه وقتی #هیچ #دارویی #اثر ندارد چطور #مهدی #رختخوابش را از #درد توی #دست هایش #مچاله می کرد 😭و #صدایش در نمی آمد تا من #ناراحت نشوم😭😭.
🍃🌷🍃
همیشه #حفظ ظاهر می کرد ولی آن صورت #سرخ و #چشمان قرمز و #رگ های متورم گردنش دیگر نمی توانست چیزی را #پنهان کند.😭 آنقدر #دست هایش را از #درد به هم #فشار می داد که دست ها #ورم می کردند.😭😭.
🍃🌷🍃
#رگ_بدون_خون...!
🌷یک روز گفتند: «همه باید آزمایش خون بدهند.» چند دکتر به اردوگاه آمده بودند. از آسایشگاه یک شروع کردند و تا به ما رسیدند چند روز طول کشید، چون آسایشگاه ۲۴ بودیم.
🌷جلو من، برادری بود که سال ۵۹ اسیر شده بود. نمیدانم باور میکنید یا نه؟ اما من خود را موظف میدانم که واقعیت را بنویسم. موقعی که آمپول را در رگ او زدند، هر کاری کردند، نتوانستند خونی از رگ او بیرون بکشند. آن دکتری که به او آمپول زده بود، دستپاچه شد و به دکتر دیگری که کنار او بود، جریان را گفت.
🌷دکتر بعدی هم چند بار آمپول را بیرون آورد و در چند رگ دیگر آن آزاده زد، اما از خون خبری نبود که نبود! یکی از دکترها گفت: «حتّی اگر یک قطره هم بتوانید بگیرید کافی است.» فکر میکنید چه شد؟ یک قطره، فقط یک قطره- آن هم با زحمت- از او خون گرفتند.
#راوی: آزاده سرافراز حسین دشتی
❌❌ تو اسارت خبری از سفره انقلاب نبود...!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرَج❤️
🌷یک روز گفتند: «همه باید آزمایش خون بدهند.» چند دکتر به اردوگاه آمده بودند. از آسایشگاه یک شروع کردند و تا به ما رسیدند چند روز طول کشید، چون آسایشگاه ۲۴ بودیم.
🌷جلو من، برادری بود که سال ۵۹ اسیر شده بود. نمیدانم باور میکنید یا نه؟ اما من خود را موظف میدانم که واقعیت را بنویسم. موقعی که آمپول را در رگ او زدند، هر کاری کردند، نتوانستند خونی از رگ او بیرون بکشند. آن دکتری که به او آمپول زده بود، دستپاچه شد و به دکتر دیگری که کنار او بود، جریان را گفت.
🌷دکتر بعدی هم چند بار آمپول را بیرون آورد و در چند رگ دیگر آن آزاده زد، اما از خون خبری نبود که نبود! یکی از دکترها گفت: «حتّی اگر یک قطره هم بتوانید بگیرید کافی است.» فکر میکنید چه شد؟ یک قطره، فقط یک قطره- آن هم با زحمت- از او خون گرفتند.
#راوی: آزاده سرافراز حسین دشتی
❌❌ تو اسارت خبری از سفره انقلاب نبود...!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرَج❤️