از مرخصی برگشته بودیم اهواز. #احمد_کاظمی تماس گرفت:
#مهدی میخام ببینمت.
قرار گذاشتند و هر دو سر #قرارشان آمدند.
دیدار دو یار دیدنی بود تا شنیدنی و نوشتنی. شاید نتوان آن لحظات را با هیچ بیان و قلمی گفت و نوشت. انگار سالهاست که همدیگر را ندیده اند. دست در گردن هم کردند. #احمد _آقا مرتب میگفت: #مهدی_خیلی_دلم_برات_تنگ_شده_بود. خیلی دلم گرفته بود برای دیدنت ثانیه شماری میکردم تا ببینمت دلم باز بشه…».
علاقه این دو به یکدیگر، به قدری محکم بود که بیشتر وقتها میشد یکی را در کنار دیگری یافت. #احمد_آقا_و_آقا_مهدی به قدری به سنگرهای همدیگر رفت و آمد میکردند که #احمد_کاظمی بیشتر #بچه_های_لشکر_عاشورا را به نام میشناخت و #آقا_مهدی هم چنین بود. در بیشتر عملیاتها اصرار داشتند که #احمد_و_مهدی کنار هم باشند… کنار هم بجنگند و…
#روحشان_شاد_و_یادشان_گرامیباد
صلوات
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#مهدی میخام ببینمت.
قرار گذاشتند و هر دو سر #قرارشان آمدند.
دیدار دو یار دیدنی بود تا شنیدنی و نوشتنی. شاید نتوان آن لحظات را با هیچ بیان و قلمی گفت و نوشت. انگار سالهاست که همدیگر را ندیده اند. دست در گردن هم کردند. #احمد _آقا مرتب میگفت: #مهدی_خیلی_دلم_برات_تنگ_شده_بود. خیلی دلم گرفته بود برای دیدنت ثانیه شماری میکردم تا ببینمت دلم باز بشه…».
علاقه این دو به یکدیگر، به قدری محکم بود که بیشتر وقتها میشد یکی را در کنار دیگری یافت. #احمد_آقا_و_آقا_مهدی به قدری به سنگرهای همدیگر رفت و آمد میکردند که #احمد_کاظمی بیشتر #بچه_های_لشکر_عاشورا را به نام میشناخت و #آقا_مهدی هم چنین بود. در بیشتر عملیاتها اصرار داشتند که #احمد_و_مهدی کنار هم باشند… کنار هم بجنگند و…
#روحشان_شاد_و_یادشان_گرامیباد
صلوات
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•