پشت روز روشنم شام سیاهی دیگر است
آنچه آن را کوه خواندم پرتگاهی دیگر است
شاید از اول نباید عاشق هم می شدیم
این درست,اما جدایی اشتباهی دیگر است
#فاضل_نظری
آنچه آن را کوه خواندم پرتگاهی دیگر است
شاید از اول نباید عاشق هم می شدیم
این درست,اما جدایی اشتباهی دیگر است
#فاضل_نظری
میان جمعم و سرگرم داستانسازی
کیام؟ عروسک تنهای خیمهشببازی
به پایکوبی غمگین من نمیخندی
اگر نگاه به ناچاریام بیندازی
من و تو از دغل پشت پرده باخبریم
چقدر بازی و تا کی دروغپردازی؟
اگر غلط نکنم مزد پاکچشمی ماست
که میزنند به ما تهمت نظربازی
شدیم «سرو» و به ما بیثمر لقب دادند
سرت بلند! بیا این هم از سرافرازی
مگر نگفتمت ای دل به زندگی خو کن!
کبوترا تو چرا با قفس نمیسازی؟
چه جای سعی! که فواره چون به اوج رسید
به گریه گفت امان از بلندپروازی
#فاضل_نظری
کیام؟ عروسک تنهای خیمهشببازی
به پایکوبی غمگین من نمیخندی
اگر نگاه به ناچاریام بیندازی
من و تو از دغل پشت پرده باخبریم
چقدر بازی و تا کی دروغپردازی؟
اگر غلط نکنم مزد پاکچشمی ماست
که میزنند به ما تهمت نظربازی
شدیم «سرو» و به ما بیثمر لقب دادند
سرت بلند! بیا این هم از سرافرازی
مگر نگفتمت ای دل به زندگی خو کن!
کبوترا تو چرا با قفس نمیسازی؟
چه جای سعی! که فواره چون به اوج رسید
به گریه گفت امان از بلندپروازی
#فاضل_نظری
در قنوتم ز خدا « عقل » طلب می کردم
« عشق » اما خبر از گوشه ی محراب گرفت
نتوانست فراموش کند مستی را
هر که از دست تو یک قطره میِ ناب گرفت
#فاضل_نظری
« عشق » اما خبر از گوشه ی محراب گرفت
نتوانست فراموش کند مستی را
هر که از دست تو یک قطره میِ ناب گرفت
#فاضل_نظری
ما برای با تو بودن، عمر خود را باختیم
بد نبود ای دوست! گاهی هم تو دل می باختی
ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست
عشق را شاید؛ ولی هرگز "مرا" نشناختی
#فاضل نظری
بد نبود ای دوست! گاهی هم تو دل می باختی
ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست
عشق را شاید؛ ولی هرگز "مرا" نشناختی
#فاضل نظری
در این طوفان
ڪہ ماهے هم
بہ دریا دل نخواهد زد ...
ڪجا
با ڪشتیات بردی
دلم را ناخداے من ...!!
#فاضل_نظری
┅═•❃❤️❃•═┅
ڪہ ماهے هم
بہ دریا دل نخواهد زد ...
ڪجا
با ڪشتیات بردی
دلم را ناخداے من ...!!
#فاضل_نظری
┅═•❃❤️❃•═┅
ما اهلی عشقیم چه بهتر که بمیریم
جایی که در آن شرط حیات است توحش
ای دل! من اگر راز نگه دار تو بودم
این چشمه خشکیده نمی کرد تراوش
#فاضل_نظری
جایی که در آن شرط حیات است توحش
ای دل! من اگر راز نگه دار تو بودم
این چشمه خشکیده نمی کرد تراوش
#فاضل_نظری
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلن به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم.
#فاضل_نظری
اصلن به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم.
#فاضل_نظری
هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی
خون مرا دوباره به پیمانه می کنی
ای آنکه دست بر سر من میکشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه می کنی؟
#فاضل_نظری
خون مرا دوباره به پیمانه می کنی
ای آنکه دست بر سر من میکشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه می کنی؟
#فاضل_نظری
اگر سَرَم، که از انکار کردگار پُرم
اگر دلم، که از اندوه روزگار پُرم
دقیق تر بنگر ــ این غبار از آینه نیست ــ
خود این منم که در آیینه از غبار پُرم
درختی ام که پر از قلب های کنده شده است
ز خالکوبی غم های یادگار پرم
نه اهل کشتی نوح و نه سرنهاده به کوه
برای آمدن مرگ از انتظار پرم
مگیر زورق فرسوده مرا از رود
که از خیال رسیدن به آبشار پرم!
#فاضل_نظری
اگر دلم، که از اندوه روزگار پُرم
دقیق تر بنگر ــ این غبار از آینه نیست ــ
خود این منم که در آیینه از غبار پُرم
درختی ام که پر از قلب های کنده شده است
ز خالکوبی غم های یادگار پرم
نه اهل کشتی نوح و نه سرنهاده به کوه
برای آمدن مرگ از انتظار پرم
مگیر زورق فرسوده مرا از رود
که از خیال رسیدن به آبشار پرم!
#فاضل_نظری
گﻔﺘﻪ ﺑﻮدی درد دل ﮐﻦ ﮔﺎه ﺑﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺘﯽ
ﮐﻮ رﻓﯿﻖ رازداری ! ﮐﻮ دل ﭘﺮﻃﺎﻗﺘﯽ ؟
ﺷﻤﻊ وﻗﺘﯽ داﺳﺘﺎﻧﻢ را ﺷﻨﯿﺪ آﺗﺶ ﮔﺮﻓﺖ
ﺷﺮح ﺣﺎﻟﻢ را اﮔﺮ ﻧﺸﻨﯿﺪه ﺑﺎﺷﯽ راﺣﺘﯽ
#فاضل_نظری
ﮐﻮ رﻓﯿﻖ رازداری ! ﮐﻮ دل ﭘﺮﻃﺎﻗﺘﯽ ؟
ﺷﻤﻊ وﻗﺘﯽ داﺳﺘﺎﻧﻢ را ﺷﻨﯿﺪ آﺗﺶ ﮔﺮﻓﺖ
ﺷﺮح ﺣﺎﻟﻢ را اﮔﺮ ﻧﺸﻨﯿﺪه ﺑﺎﺷﯽ راﺣﺘﯽ
#فاضل_نظری
هر کسٖی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه، خداوند نشد
خواستند از تـو بگویند شبی شاعـرها
عاقبت بـا قلم شــرم نوشتند : نـشـد!
#فاضل_نظری
جانشین تو در این سینه، خداوند نشد
خواستند از تـو بگویند شبی شاعـرها
عاقبت بـا قلم شــرم نوشتند : نـشـد!
#فاضل_نظری
اگر بیتابی من خاطرت را میکند محزون
غمت را مثل تیری از دل خون میکشم بیرون
تو هم شادابیام را دیدی و هرگز نفهمیدی
که چون نیلوفری گل کردهام در برکهای از خون
در آغوش «وداعم» باتو و هر«بوسهای» امشب
هجوم تلخی «معنا»ست بر شیرینی «مضمون»
کمر خم کرد هرکس برد بار عشق را بر دوش
«جوان»شد پیر،«گل» شد سربهزانو،«بید»شد مجنون
هدر شد مستیام در یاد دیروز و غم فردا
بنوش از بادهٔ اکنون، خوشا اکنون، خوشا اکنون
#فاضل_نظری
غمت را مثل تیری از دل خون میکشم بیرون
تو هم شادابیام را دیدی و هرگز نفهمیدی
که چون نیلوفری گل کردهام در برکهای از خون
در آغوش «وداعم» باتو و هر«بوسهای» امشب
هجوم تلخی «معنا»ست بر شیرینی «مضمون»
کمر خم کرد هرکس برد بار عشق را بر دوش
«جوان»شد پیر،«گل» شد سربهزانو،«بید»شد مجنون
هدر شد مستیام در یاد دیروز و غم فردا
بنوش از بادهٔ اکنون، خوشا اکنون، خوشا اکنون
#فاضل_نظری
بامت بلند باد؛ که دلتنگیت مرا
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است
خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است...!
#فاضل نظری
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است
خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است...!
#فاضل نظری
نسبت عشق به من نسبت جان است به تن
تو بگو من به تو محتاج ترم یا تو به من
زنده ام بی تو همین قدر که دارم نفسی
از جدایی نتوان گفت به جز آه سخن
#فاضل_نظری
تو بگو من به تو محتاج ترم یا تو به من
زنده ام بی تو همین قدر که دارم نفسی
از جدایی نتوان گفت به جز آه سخن
#فاضل_نظری
.
کودکان دیوانه ام خوانند و پیران ساحرم
من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم
مرگ درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک؟!
هرچه باشد ناگزیرم، هرچه باشد حاضرم!!
#فاضل_نظری
کودکان دیوانه ام خوانند و پیران ساحرم
من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم
مرگ درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک؟!
هرچه باشد ناگزیرم، هرچه باشد حاضرم!!
#فاضل_نظری
آیین عشق بازی دنیا عوض شده است
یوسف عوض شده است، زلیخا عوض شده است
سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی
در عشق سال هاست که فتوا عوض شده است
#فاضل_نظری
یوسف عوض شده است، زلیخا عوض شده است
سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی
در عشق سال هاست که فتوا عوض شده است
#فاضل_نظری
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
#فاضل_نظری
آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
#فاضل_نظری
در این میخانه مستی میکنند از فرطِ هشیاری
نمیبینند غیر از دوست را در خواب و بیداری
چو عطر از شیشه، روح از جسم شوق پر زدن دارد
نمیگنجند جانها در بدنها از سبکباری
کمندِ عشق را پیچیدگی این بس که در دامش
گرفتاریست آزادی و آزادی گرفتاری...
#فاضل_نظری
نمیبینند غیر از دوست را در خواب و بیداری
چو عطر از شیشه، روح از جسم شوق پر زدن دارد
نمیگنجند جانها در بدنها از سبکباری
کمندِ عشق را پیچیدگی این بس که در دامش
گرفتاریست آزادی و آزادی گرفتاری...
#فاضل_نظری