ای پیک عاشقان گذری کن به بام دوست
بر گرد بندهوار به گرد مقام دوست
گرد سرای دوست طوافی کن و ببین
آن بار و بارنامه و آن احتشام دوست
#سنایی
بر گرد بندهوار به گرد مقام دوست
گرد سرای دوست طوافی کن و ببین
آن بار و بارنامه و آن احتشام دوست
#سنایی
سودای تـوام بی سـر و بیسامان کرد
عـشق تـو مرا زنـده جـاویدان ڪرد
لطف و ڪرمت جسم مرا چون جان ڪرد
در خاڪ عـمل بہـتر ازین نـتوان ڪرد ...
#سنایی
عـشق تـو مرا زنـده جـاویدان ڪرد
لطف و ڪرمت جسم مرا چون جان ڪرد
در خاڪ عـمل بہـتر ازین نـتوان ڪرد ...
#سنایی
🌹کی بستـه کند عقـل سراپــــردهٔ عـشـق
کی بـاز آرد خِــــرد ز رهبــــــردهٔ عـشـق
بسیــار ز زنـده به بـوَد مـــــردهٔ عـشـق
ای خواجه! چه واقفی تو از خردهٔ عشق
#سنایی
کی بـاز آرد خِــــرد ز رهبــــــردهٔ عـشـق
بسیــار ز زنـده به بـوَد مـــــردهٔ عـشـق
ای خواجه! چه واقفی تو از خردهٔ عشق
#سنایی
کار دل باز ای نگارینا ز بازی در گذشت
شد حقیقت عشق و از حد مجازی در گذشت
گر به بازی بازی از عشقت همی لافی زدم
کار بازی بازی از لاف و بازی در گذشت
#سنایی
شد حقیقت عشق و از حد مجازی در گذشت
گر به بازی بازی از عشقت همی لافی زدم
کار بازی بازی از لاف و بازی در گذشت
#سنایی
.
با دل گفتم: چگونهای؟ داد جواب:
من بر سر آتش و تو سر بر سر آب
ناخورده ز وصل دوست یک جام شراب
افتاده چنین که بینی ام: مست و خراب!
#سنایی
با دل گفتم: چگونهای؟ داد جواب:
من بر سر آتش و تو سر بر سر آب
ناخورده ز وصل دوست یک جام شراب
افتاده چنین که بینی ام: مست و خراب!
#سنایی
کی بستـه کند عقـل سراپــــردهٔ عـشـق
کی بـاز آرد خِــــرد ز رهبــــــردهٔ عـشـق
بسیــار ز زنـده به بـوَد مـــــردهٔ عـشـق
ای خواجه! چه واقفی تو از خردهٔ عشق
#سنایی
کی بـاز آرد خِــــرد ز رهبــــــردهٔ عـشـق
بسیــار ز زنـده به بـوَد مـــــردهٔ عـشـق
ای خواجه! چه واقفی تو از خردهٔ عشق
#سنایی
فتحــــی، که به آمدنت منصور شوم
عمـــری، که ز رفتن تو رنجور شوم
مـــاهی، که ز دیدن تو پر نور شوم
جانی، که نخواهم که ز تو دور شوم
#سنایی
عمـــری، که ز رفتن تو رنجور شوم
مـــاهی، که ز دیدن تو پر نور شوم
جانی، که نخواهم که ز تو دور شوم
#سنایی
فتحــــی، که به آمدنت منصور شوم
عمـــری، که ز رفتن تو رنجور شوم
مـــاهی، که ز دیدن تو پر نور شوم
جانی، که نخواهم که ز تو دور شوم
#سنایی
عمـــری، که ز رفتن تو رنجور شوم
مـــاهی، که ز دیدن تو پر نور شوم
جانی، که نخواهم که ز تو دور شوم
#سنایی
عشقا تو در آتشی نهادی ما را
درهای بلا همه گشادی ما را
صبرا به تو در گریختم تا چکنی
تو نیز به دست هجر دادی ما را
#سنایی
درهای بلا همه گشادی ما را
صبرا به تو در گریختم تا چکنی
تو نیز به دست هجر دادی ما را
#سنایی
فتحــــی، که به آمدنت منصور شوم
عمـــری، که ز رفتن تو رنجور شوم
مـــاهی، که ز دیدن تو پر نور شوم
جانی، که نخواهم که ز تو دور شوم
#سنایی
عمـــری، که ز رفتن تو رنجور شوم
مـــاهی، که ز دیدن تو پر نور شوم
جانی، که نخواهم که ز تو دور شوم
#سنایی
در راه عشق ای عاشقان خواهی شفا خواهی الم
کاندر طریق عاشقی یک رنگ بینی بیش و کم
روزی بیاید در میان تا عشق را بندی میان
عیسی بباید ترجمان تا زنده گرداند به دم
#سنایی
کاندر طریق عاشقی یک رنگ بینی بیش و کم
روزی بیاید در میان تا عشق را بندی میان
عیسی بباید ترجمان تا زنده گرداند به دم
#سنایی
جانا بجز از عشق تو دیگر هوَسم نیست
سوگند خورَم من ، که بجای تو کَسم نیست
امروز منم عاشق بی مونس و بییار
فریاد همی خواهم و فریاد رسَم نیست
در عشق نمیدانم درمانِ دلِ خویش
خواهم که کنم صبر ولی دست رسَم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم
از تنگ دلی جانا ، جای نفسم نیست...
#سنایی
سوگند خورَم من ، که بجای تو کَسم نیست
امروز منم عاشق بی مونس و بییار
فریاد همی خواهم و فریاد رسَم نیست
در عشق نمیدانم درمانِ دلِ خویش
خواهم که کنم صبر ولی دست رسَم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم
از تنگ دلی جانا ، جای نفسم نیست...
#سنایی
جانا بجز از عشق تو دیگر هوَسم نیست
سوگند خورَم من ، که بجای تو کَسم نیست
امروز منم عاشق بی مونس و بییار
فریاد همی خواهم و فریاد رسَم نیست
در عشق نمیدانم درمانِ دلِ خویش
خواهم که کنم صبر ولی دست رسَم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم
از تنگ دلی جانا ، جای نفسم نیست
#سنایی
سوگند خورَم من ، که بجای تو کَسم نیست
امروز منم عاشق بی مونس و بییار
فریاد همی خواهم و فریاد رسَم نیست
در عشق نمیدانم درمانِ دلِ خویش
خواهم که کنم صبر ولی دست رسَم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم
از تنگ دلی جانا ، جای نفسم نیست
#سنایی
سودای توام بیسر و بیسامان کرد
عشق تو مرا زنده ی جاویدان کرد
لُطف و کرمت جسم مرا چون جان کرد
در خاک عمل بهتر ازین نتوان کرد
#سنایی
عشق تو مرا زنده ی جاویدان کرد
لُطف و کرمت جسم مرا چون جان کرد
در خاک عمل بهتر ازین نتوان کرد
#سنایی
ای گلی کز گلبنت عالم همه گلزار شد
وز گلت بوی «تبارک ربنا الاعلا» زند
شکر احسان تو مدح تست ای صاحب جمال
نقش مدح تو رقم بر دیدهٔ بینا زند
#سنایی
وز گلت بوی «تبارک ربنا الاعلا» زند
شکر احسان تو مدح تست ای صاحب جمال
نقش مدح تو رقم بر دیدهٔ بینا زند
#سنایی
جانا بجز از عشق تو دیگر هوسم نیست
سوگند خورم من که بجای تو کسم نیست
امروز منم عاشق بی مونس و بییار
فریاد همی خواهم و فریاد رسم نیست
در عشق نمیدانم درمان دل خویش
خواهم که کنم صبر ولی دست رسم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم
از تنگ دلی جانا جای نفسم نیست
هر شب به سر کوی تو آیم متواری
با بدرقهٔ عشق تو بیم عسسم نیست
گویی که طلبکار دگر یاری رو رو
آری صنما محنت عشق تو بسم نیست
#سنایی
سوگند خورم من که بجای تو کسم نیست
امروز منم عاشق بی مونس و بییار
فریاد همی خواهم و فریاد رسم نیست
در عشق نمیدانم درمان دل خویش
خواهم که کنم صبر ولی دست رسم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم
از تنگ دلی جانا جای نفسم نیست
هر شب به سر کوی تو آیم متواری
با بدرقهٔ عشق تو بیم عسسم نیست
گویی که طلبکار دگر یاری رو رو
آری صنما محنت عشق تو بسم نیست
#سنایی
جانا بجز از عشق تو دیگر هوَسم نیست
سوگند خورَم من، که بجای تو کَسم نیست
امروز منم عاشق بی مونس و بییار
فریاد همی خواهم و فریاد رسَم نیست
در عشق نمیدانم درمانِ دلِ خویش
خواهم که کنم صبر ولی دست رسَم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم
از تنگ دلی جانا، جای نفسم نیست
#سنایی
سوگند خورَم من، که بجای تو کَسم نیست
امروز منم عاشق بی مونس و بییار
فریاد همی خواهم و فریاد رسَم نیست
در عشق نمیدانم درمانِ دلِ خویش
خواهم که کنم صبر ولی دست رسَم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم
از تنگ دلی جانا، جای نفسم نیست
#سنایی
💭
با دل گفتم: «چرا نگیری کمِ عشق؟»
گفتا: «نه به اختیار باشد غمِ عشق»
گفتم: «نرسی به وصل!» گفتا: «شاید!
آواره چو من، بسی است در عالمِ عشق!»
#سنایی
با دل گفتم: «چرا نگیری کمِ عشق؟»
گفتا: «نه به اختیار باشد غمِ عشق»
گفتم: «نرسی به وصل!» گفتا: «شاید!
آواره چو من، بسی است در عالمِ عشق!»
#سنایی
💭
با دل گفتم: «چرا نگیری کمِ عشق؟»
گفتا: «نه به اختیار باشد غمِ عشق»
گفتم: «نرسی به وصل!» گفتا: «شاید!
آواره چو من، بسی است در عالمِ عشق!»
#سنایی
با دل گفتم: «چرا نگیری کمِ عشق؟»
گفتا: «نه به اختیار باشد غمِ عشق»
گفتم: «نرسی به وصل!» گفتا: «شاید!
آواره چو من، بسی است در عالمِ عشق!»
#سنایی