تا جهان باشدنخواهم درجهان هجران عشق
عاشقم برعشق و هرگزنشکنم پیمان عشق
تاحدیث عاشقی وعشق باشددرجهان
نام من بادانوشته برسردیوان عشق
#سنایی♡
عاشقم برعشق و هرگزنشکنم پیمان عشق
تاحدیث عاشقی وعشق باشددرجهان
نام من بادانوشته برسردیوان عشق
#سنایی♡
در زلف تو دادند نگارا خبر دل
معذورم اگر آمدهام بر اثر دل
یا دل بر من باز فرست اے بت مہ رو
یا راہ مرا باز نما تو بہ بر دل
#سنایی
معذورم اگر آمدهام بر اثر دل
یا دل بر من باز فرست اے بت مہ رو
یا راہ مرا باز نما تو بہ بر دل
#سنایی
در دل کردی قصد بداندیشی ما
ظاهر کردی عیب کمابیشی ما
ای جسته به اختیار خود خویشی ما
بگرفت ملالتت ز درویشی ما
#سنایی
ظاهر کردی عیب کمابیشی ما
ای جسته به اختیار خود خویشی ما
بگرفت ملالتت ز درویشی ما
#سنایی
ﺗﺎ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺠﺮﺍﻥ ﻋﺸﻖ
ﻋﺎﺷﻘﻢ ﺑﺮ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺸﮑﻨﻢ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻋﺸﻖ
ﺗﺎ ﺣﺪﻳﺚ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ
ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﺑﺎﺩﺍ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﻳﻮﺍﻥ ﻋﺸﻖ
ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﺣﺎﻟﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺭﺩﺍﻧﯽ ﭼﻨﺎﻧﮏ
ﺟﺎﻥ ﺑﺮﺍﻓﺸﺎﻧﻢ ﻫﻤﯽ ﺍﺯ ﺧﺮﻣﯽ ﺑﺮ ﺟﺎﻥ ﻋﺸﻖ
ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﻫﺎﻥ ﺧﻮﺑﯽ ﺷﺪ ﺑﺖ ﺩﻟﺪﺍﺭ ﻣﻦ
ﺗﺎ ﺷﺪ ﺍﻭ ﺑﺮﻫﺎﻥ ﺧﻮﺑﯽ ﻣﻦ ﺷﺪﻡ ﺑﺮﻫﺎﻥ ﻋﺸﻖ
#سنایی_غزنوی
ﻋﺎﺷﻘﻢ ﺑﺮ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺸﮑﻨﻢ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻋﺸﻖ
ﺗﺎ ﺣﺪﻳﺚ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ
ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﺑﺎﺩﺍ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﻳﻮﺍﻥ ﻋﺸﻖ
ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﺣﺎﻟﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺭﺩﺍﻧﯽ ﭼﻨﺎﻧﮏ
ﺟﺎﻥ ﺑﺮﺍﻓﺸﺎﻧﻢ ﻫﻤﯽ ﺍﺯ ﺧﺮﻣﯽ ﺑﺮ ﺟﺎﻥ ﻋﺸﻖ
ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﻫﺎﻥ ﺧﻮﺑﯽ ﺷﺪ ﺑﺖ ﺩﻟﺪﺍﺭ ﻣﻦ
ﺗﺎ ﺷﺪ ﺍﻭ ﺑﺮﻫﺎﻥ ﺧﻮﺑﯽ ﻣﻦ ﺷﺪﻡ ﺑﺮﻫﺎﻥ ﻋﺸﻖ
#سنایی_غزنوی
ای خواجه اگر قامت اقبال تو امروز،
مانند الف هیچ خم و پیچ ندارد،
بسیار تفاخر مکن امروز که فردا،
معلوم تو گردد که الف هیچ ندارد!
#سنایی غزنوی
مانند الف هیچ خم و پیچ ندارد،
بسیار تفاخر مکن امروز که فردا،
معلوم تو گردد که الف هیچ ندارد!
#سنایی غزنوی
ای نگار دلبر زیبای من
شمع شهرافروز شهرآرای من
جز برای دیدنت دیده مباد
روشنایی دیدهٔ بینای من
از همه خلقان دلارامم تویی
ای لطیف چابک زیبای من
زار مینالم ز درد عشق زار
زان که تا تو نشنوی آوای من
#سنایی
شمع شهرافروز شهرآرای من
جز برای دیدنت دیده مباد
روشنایی دیدهٔ بینای من
از همه خلقان دلارامم تویی
ای لطیف چابک زیبای من
زار مینالم ز درد عشق زار
زان که تا تو نشنوی آوای من
#سنایی
کار دل باز ای نگارینا ز بازی در گذشت
شد حقیقت عشق و از حد مجازی در گذشت
گر به بازی بازی از عشقت همی لافی زدم
کار بازی بازی از لاف و بازی در گذشت
#سنایی
شد حقیقت عشق و از حد مجازی در گذشت
گر به بازی بازی از عشقت همی لافی زدم
کار بازی بازی از لاف و بازی در گذشت
#سنایی
ای پیک عاشقان گذری کن به بام دوست
بر گرد بندهوار به گرد مقام دوست
گرد سرای دوست طوافی کن و ببین
آن بار و بارنامه و آن احتشام دوست
#سنایی
بر گرد بندهوار به گرد مقام دوست
گرد سرای دوست طوافی کن و ببین
آن بار و بارنامه و آن احتشام دوست
#سنایی
سودای تـوام بی سـر و بیسامان کرد
عـشق تـو مرا زنـده جـاویدان ڪرد
لطف و ڪرمت جسم مرا چون جان ڪرد
در خاڪ عـمل بہـتر ازین نـتوان ڪرد ...
#سنایی
عـشق تـو مرا زنـده جـاویدان ڪرد
لطف و ڪرمت جسم مرا چون جان ڪرد
در خاڪ عـمل بہـتر ازین نـتوان ڪرد ...
#سنایی
🌹کی بستـه کند عقـل سراپــــردهٔ عـشـق
کی بـاز آرد خِــــرد ز رهبــــــردهٔ عـشـق
بسیــار ز زنـده به بـوَد مـــــردهٔ عـشـق
ای خواجه! چه واقفی تو از خردهٔ عشق
#سنایی
کی بـاز آرد خِــــرد ز رهبــــــردهٔ عـشـق
بسیــار ز زنـده به بـوَد مـــــردهٔ عـشـق
ای خواجه! چه واقفی تو از خردهٔ عشق
#سنایی
کار دل باز ای نگارینا ز بازی در گذشت
شد حقیقت عشق و از حد مجازی در گذشت
گر به بازی بازی از عشقت همی لافی زدم
کار بازی بازی از لاف و بازی در گذشت
#سنایی
شد حقیقت عشق و از حد مجازی در گذشت
گر به بازی بازی از عشقت همی لافی زدم
کار بازی بازی از لاف و بازی در گذشت
#سنایی
.
با دل گفتم: چگونهای؟ داد جواب:
من بر سر آتش و تو سر بر سر آب
ناخورده ز وصل دوست یک جام شراب
افتاده چنین که بینی ام: مست و خراب!
#سنایی
با دل گفتم: چگونهای؟ داد جواب:
من بر سر آتش و تو سر بر سر آب
ناخورده ز وصل دوست یک جام شراب
افتاده چنین که بینی ام: مست و خراب!
#سنایی
کی بستـه کند عقـل سراپــــردهٔ عـشـق
کی بـاز آرد خِــــرد ز رهبــــــردهٔ عـشـق
بسیــار ز زنـده به بـوَد مـــــردهٔ عـشـق
ای خواجه! چه واقفی تو از خردهٔ عشق
#سنایی
کی بـاز آرد خِــــرد ز رهبــــــردهٔ عـشـق
بسیــار ز زنـده به بـوَد مـــــردهٔ عـشـق
ای خواجه! چه واقفی تو از خردهٔ عشق
#سنایی
فتحــــی، که به آمدنت منصور شوم
عمـــری، که ز رفتن تو رنجور شوم
مـــاهی، که ز دیدن تو پر نور شوم
جانی، که نخواهم که ز تو دور شوم
#سنایی
عمـــری، که ز رفتن تو رنجور شوم
مـــاهی، که ز دیدن تو پر نور شوم
جانی، که نخواهم که ز تو دور شوم
#سنایی
فتحــــی، که به آمدنت منصور شوم
عمـــری، که ز رفتن تو رنجور شوم
مـــاهی، که ز دیدن تو پر نور شوم
جانی، که نخواهم که ز تو دور شوم
#سنایی
عمـــری، که ز رفتن تو رنجور شوم
مـــاهی، که ز دیدن تو پر نور شوم
جانی، که نخواهم که ز تو دور شوم
#سنایی
عشقا تو در آتشی نهادی ما را
درهای بلا همه گشادی ما را
صبرا به تو در گریختم تا چکنی
تو نیز به دست هجر دادی ما را
#سنایی
درهای بلا همه گشادی ما را
صبرا به تو در گریختم تا چکنی
تو نیز به دست هجر دادی ما را
#سنایی
فتحــــی، که به آمدنت منصور شوم
عمـــری، که ز رفتن تو رنجور شوم
مـــاهی، که ز دیدن تو پر نور شوم
جانی، که نخواهم که ز تو دور شوم
#سنایی
عمـــری، که ز رفتن تو رنجور شوم
مـــاهی، که ز دیدن تو پر نور شوم
جانی، که نخواهم که ز تو دور شوم
#سنایی
در راه عشق ای عاشقان خواهی شفا خواهی الم
کاندر طریق عاشقی یک رنگ بینی بیش و کم
روزی بیاید در میان تا عشق را بندی میان
عیسی بباید ترجمان تا زنده گرداند به دم
#سنایی
کاندر طریق عاشقی یک رنگ بینی بیش و کم
روزی بیاید در میان تا عشق را بندی میان
عیسی بباید ترجمان تا زنده گرداند به دم
#سنایی
جانا بجز از عشق تو دیگر هوَسم نیست
سوگند خورَم من ، که بجای تو کَسم نیست
امروز منم عاشق بی مونس و بییار
فریاد همی خواهم و فریاد رسَم نیست
در عشق نمیدانم درمانِ دلِ خویش
خواهم که کنم صبر ولی دست رسَم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم
از تنگ دلی جانا ، جای نفسم نیست...
#سنایی
سوگند خورَم من ، که بجای تو کَسم نیست
امروز منم عاشق بی مونس و بییار
فریاد همی خواهم و فریاد رسَم نیست
در عشق نمیدانم درمانِ دلِ خویش
خواهم که کنم صبر ولی دست رسَم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم
از تنگ دلی جانا ، جای نفسم نیست...
#سنایی
جانا بجز از عشق تو دیگر هوَسم نیست
سوگند خورَم من ، که بجای تو کَسم نیست
امروز منم عاشق بی مونس و بییار
فریاد همی خواهم و فریاد رسَم نیست
در عشق نمیدانم درمانِ دلِ خویش
خواهم که کنم صبر ولی دست رسَم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم
از تنگ دلی جانا ، جای نفسم نیست
#سنایی
سوگند خورَم من ، که بجای تو کَسم نیست
امروز منم عاشق بی مونس و بییار
فریاد همی خواهم و فریاد رسَم نیست
در عشق نمیدانم درمانِ دلِ خویش
خواهم که کنم صبر ولی دست رسَم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم
از تنگ دلی جانا ، جای نفسم نیست
#سنایی