دل دیوانه چه جائیست که باشد جایت
بر سر و چشمم اگر جای کنی جاست ترا
جان بخواه از من بیدل که روانت بدهم
بجز از جان ز من آخر چه تمناست ترا
#خواجوی_کرمانی
بر سر و چشمم اگر جای کنی جاست ترا
جان بخواه از من بیدل که روانت بدهم
بجز از جان ز من آخر چه تمناست ترا
#خواجوی_کرمانی
مه فرو میشد گهی کو پرده در رخ میکشید
صبح بر میآمد آن ساعت که او رخ مینمود
همچو سرمستان دلم تا صبحدم در باغ وصل
از رخ و زلفش سخن میچید و سنبل میدرود
#خواجوی_کرمانی
#صبح_ت_بخیر
صبح بر میآمد آن ساعت که او رخ مینمود
همچو سرمستان دلم تا صبحدم در باغ وصل
از رخ و زلفش سخن میچید و سنبل میدرود
#خواجوی_کرمانی
#صبح_ت_بخیر
ای غم عشق تو آتش زده در خرمن دل
وآتش هجر جگر سوز تو دود افکن دل
چشمهٔ نوش گهر پوش لبت چشمهٔ جان
حلقهٔ زلف شکن بر شکنت معدن دل
#خواجوی_کرمانی
از صومعه پیری بخرابات درآمد
با باده پرستان بمناجات درآمد
هر کس که ز اسرار خرابات خبرداشت
از نفی برون رفت و باثبات درآمد
#خواجوی_کرمانی
با باده پرستان بمناجات درآمد
هر کس که ز اسرار خرابات خبرداشت
از نفی برون رفت و باثبات درآمد
#خواجوی_کرمانی
امشب که حریفان همه مستند و خراب
من در تبم و نیست مرا تاب شراب
ای رنج بسوی ما قدم رنجه مکن
وی تب ز من سوخته دل روی بتاب
#خواجوی_کرمانی
من در تبم و نیست مرا تاب شراب
ای رنج بسوی ما قدم رنجه مکن
وی تب ز من سوخته دل روی بتاب
#خواجوی_کرمانی
خرم آنروز که از خطهٔ کرمان بروم
دل و جان داده ز دست، از پیِ جانان بروم
با چنین درد، ندانم که چه درمان سازم
مگر این کز پیِ آن مایهٔ درمان بروم
تا نگویند که چون سوسن ازو آزادم
همچو باد از پیِ آن سروِ خرامان بروم
چون سرم رفت و بسامان نرسیدم بی دوست
شاید اندر عقبش بی سر و سامان بروم
#خواجوی_کرمانی
دل و جان داده ز دست، از پیِ جانان بروم
با چنین درد، ندانم که چه درمان سازم
مگر این کز پیِ آن مایهٔ درمان بروم
تا نگویند که چون سوسن ازو آزادم
همچو باد از پیِ آن سروِ خرامان بروم
چون سرم رفت و بسامان نرسیدم بی دوست
شاید اندر عقبش بی سر و سامان بروم
#خواجوی_کرمانی
نـرگس جادوی مست تو بهنگام صبوح
فتنهئی بود کهاز خواب صبوحی برخاست
متحیر نه در آن شکل و شمایل شدهام
حیــرتم در قلم قدرت بیچون خداست
#خواجوی_کرمانی
فتنهئی بود کهاز خواب صبوحی برخاست
متحیر نه در آن شکل و شمایل شدهام
حیــرتم در قلم قدرت بیچون خداست
#خواجوی_کرمانی