بر لبم کس خنده ای هرگز مدید الا مگر
در میان گریه بر احوال خود خندیده ام
خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من
ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت
#صائب_تبريزی
در میان گریه بر احوال خود خندیده ام
خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من
ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت
#صائب_تبريزی
سرمهٔ خاموشی من از سواد شهرهاست
چون جرس گلبانگ عشرت در سفر باشد مرا
باده نتواند برون بردن مرا از فکر یار
دست دایم چون سبو در زیر سر باشد مرا
#صائب_تبريزی
چون جرس گلبانگ عشرت در سفر باشد مرا
باده نتواند برون بردن مرا از فکر یار
دست دایم چون سبو در زیر سر باشد مرا
#صائب_تبريزی
بر لبم کس خنده ای هرگز مدید الا مگر
در میان گریه بر احوال خود خندیده ام
خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من
ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت
#صائب_تبريزی
در میان گریه بر احوال خود خندیده ام
خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من
ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت
#صائب_تبريزی
ز کوی یار آسانی کی توان قطع نظر کردن؟
که بیرون رفتن از دنیاست از کویش سفر کردن
مشو غافل ز حال زیردستان در زبردستی
که سر را پاس می دارد به زیر پا نظر کردن
#صائب_تبريزی
که بیرون رفتن از دنیاست از کویش سفر کردن
مشو غافل ز حال زیردستان در زبردستی
که سر را پاس می دارد به زیر پا نظر کردن
#صائب_تبريزی
رخنه در دل می کند مژگان قتالش هنوز
می کشد آب ازجگرها دانه خالش هنوز
شاهبازغمزه اش راگرچه خط دربوته کرد
در کمین سینه کبک است چنگالش هنوز
#صائب_تبريزی
می کشد آب ازجگرها دانه خالش هنوز
شاهبازغمزه اش راگرچه خط دربوته کرد
در کمین سینه کبک است چنگالش هنوز
#صائب_تبريزی
رخنه در دل می کند مژگان قتالش هنوز
می کشد آب ازجگرها دانه خالش هنوز
شاهبازغمزه اش راگرچه خط دربوته کرد
در کمین سینه کبک است چنگالش هنوز
#صائب_تبريزی
می کشد آب ازجگرها دانه خالش هنوز
شاهبازغمزه اش راگرچه خط دربوته کرد
در کمین سینه کبک است چنگالش هنوز
#صائب_تبريزی
بر لبم کس خنده ای هرگز مدید الا مگر
در میان گریه بر احوال خود خندیده ام
خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من
ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت
#صائب_تبريزی
در میان گریه بر احوال خود خندیده ام
خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من
ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت
#صائب_تبريزی
دل عبث چندين تقدير الهی می تپد
می شود قلاب محکمتر چو ماهی می تپد
بی زران از دستبرد رهزنان آسوده اند
غنچه را دل از نسيم صبحگاهی می تپد
پرتو خورشيد چون تيغ از نيام آرد برون
ذره را در سينه دل خواهی نخواهی می تپد
#صائب_تبريزی
می شود قلاب محکمتر چو ماهی می تپد
بی زران از دستبرد رهزنان آسوده اند
غنچه را دل از نسيم صبحگاهی می تپد
پرتو خورشيد چون تيغ از نيام آرد برون
ذره را در سينه دل خواهی نخواهی می تپد
#صائب_تبريزی