هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی
خون مرا دوباره به پیمانه می کنی
ای آنکه دست بر سر من میکشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه می کنی؟
#فاضل_نظری
خون مرا دوباره به پیمانه می کنی
ای آنکه دست بر سر من میکشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه می کنی؟
#فاضل_نظری
اگر سَرَم، که از انکار کردگار پُرم
اگر دلم، که از اندوه روزگار پُرم
دقیق تر بنگر ــ این غبار از آینه نیست ــ
خود این منم که در آیینه از غبار پُرم
درختی ام که پر از قلب های کنده شده است
ز خالکوبی غم های یادگار پرم
نه اهل کشتی نوح و نه سرنهاده به کوه
برای آمدن مرگ از انتظار پرم
مگیر زورق فرسوده مرا از رود
که از خیال رسیدن به آبشار پرم!
#فاضل_نظری
اگر دلم، که از اندوه روزگار پُرم
دقیق تر بنگر ــ این غبار از آینه نیست ــ
خود این منم که در آیینه از غبار پُرم
درختی ام که پر از قلب های کنده شده است
ز خالکوبی غم های یادگار پرم
نه اهل کشتی نوح و نه سرنهاده به کوه
برای آمدن مرگ از انتظار پرم
مگیر زورق فرسوده مرا از رود
که از خیال رسیدن به آبشار پرم!
#فاضل_نظری
گﻔﺘﻪ ﺑﻮدی درد دل ﮐﻦ ﮔﺎه ﺑﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺘﯽ
ﮐﻮ رﻓﯿﻖ رازداری ! ﮐﻮ دل ﭘﺮﻃﺎﻗﺘﯽ ؟
ﺷﻤﻊ وﻗﺘﯽ داﺳﺘﺎﻧﻢ را ﺷﻨﯿﺪ آﺗﺶ ﮔﺮﻓﺖ
ﺷﺮح ﺣﺎﻟﻢ را اﮔﺮ ﻧﺸﻨﯿﺪه ﺑﺎﺷﯽ راﺣﺘﯽ
#فاضل_نظری
ﮐﻮ رﻓﯿﻖ رازداری ! ﮐﻮ دل ﭘﺮﻃﺎﻗﺘﯽ ؟
ﺷﻤﻊ وﻗﺘﯽ داﺳﺘﺎﻧﻢ را ﺷﻨﯿﺪ آﺗﺶ ﮔﺮﻓﺖ
ﺷﺮح ﺣﺎﻟﻢ را اﮔﺮ ﻧﺸﻨﯿﺪه ﺑﺎﺷﯽ راﺣﺘﯽ
#فاضل_نظری
هر کسٖی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه، خداوند نشد
خواستند از تـو بگویند شبی شاعـرها
عاقبت بـا قلم شــرم نوشتند : نـشـد!
#فاضل_نظری
جانشین تو در این سینه، خداوند نشد
خواستند از تـو بگویند شبی شاعـرها
عاقبت بـا قلم شــرم نوشتند : نـشـد!
#فاضل_نظری
اگر بیتابی من خاطرت را میکند محزون
غمت را مثل تیری از دل خون میکشم بیرون
تو هم شادابیام را دیدی و هرگز نفهمیدی
که چون نیلوفری گل کردهام در برکهای از خون
در آغوش «وداعم» باتو و هر«بوسهای» امشب
هجوم تلخی «معنا»ست بر شیرینی «مضمون»
کمر خم کرد هرکس برد بار عشق را بر دوش
«جوان»شد پیر،«گل» شد سربهزانو،«بید»شد مجنون
هدر شد مستیام در یاد دیروز و غم فردا
بنوش از بادهٔ اکنون، خوشا اکنون، خوشا اکنون
#فاضل_نظری
غمت را مثل تیری از دل خون میکشم بیرون
تو هم شادابیام را دیدی و هرگز نفهمیدی
که چون نیلوفری گل کردهام در برکهای از خون
در آغوش «وداعم» باتو و هر«بوسهای» امشب
هجوم تلخی «معنا»ست بر شیرینی «مضمون»
کمر خم کرد هرکس برد بار عشق را بر دوش
«جوان»شد پیر،«گل» شد سربهزانو،«بید»شد مجنون
هدر شد مستیام در یاد دیروز و غم فردا
بنوش از بادهٔ اکنون، خوشا اکنون، خوشا اکنون
#فاضل_نظری
بامت بلند باد؛ که دلتنگیت مرا
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است
خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است...!
#فاضل نظری
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است
خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است...!
#فاضل نظری
نسبت عشق به من نسبت جان است به تن
تو بگو من به تو محتاج ترم یا تو به من
زنده ام بی تو همین قدر که دارم نفسی
از جدایی نتوان گفت به جز آه سخن
#فاضل_نظری
تو بگو من به تو محتاج ترم یا تو به من
زنده ام بی تو همین قدر که دارم نفسی
از جدایی نتوان گفت به جز آه سخن
#فاضل_نظری
.
کودکان دیوانه ام خوانند و پیران ساحرم
من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم
مرگ درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک؟!
هرچه باشد ناگزیرم، هرچه باشد حاضرم!!
#فاضل_نظری
کودکان دیوانه ام خوانند و پیران ساحرم
من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم
مرگ درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک؟!
هرچه باشد ناگزیرم، هرچه باشد حاضرم!!
#فاضل_نظری
آیین عشق بازی دنیا عوض شده است
یوسف عوض شده است، زلیخا عوض شده است
سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی
در عشق سال هاست که فتوا عوض شده است
#فاضل_نظری
یوسف عوض شده است، زلیخا عوض شده است
سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی
در عشق سال هاست که فتوا عوض شده است
#فاضل_نظری
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
#فاضل_نظری
آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
#فاضل_نظری
در این میخانه مستی میکنند از فرطِ هشیاری
نمیبینند غیر از دوست را در خواب و بیداری
چو عطر از شیشه، روح از جسم شوق پر زدن دارد
نمیگنجند جانها در بدنها از سبکباری
کمندِ عشق را پیچیدگی این بس که در دامش
گرفتاریست آزادی و آزادی گرفتاری...
#فاضل_نظری
نمیبینند غیر از دوست را در خواب و بیداری
چو عطر از شیشه، روح از جسم شوق پر زدن دارد
نمیگنجند جانها در بدنها از سبکباری
کمندِ عشق را پیچیدگی این بس که در دامش
گرفتاریست آزادی و آزادی گرفتاری...
#فاضل_نظری
خانه قلبم خراب از یکّه تازی های توست
عشق بازی کن که وقت عشقبازی های توست
چشم خون، حال پریشان، قلب غمگین، جان مست
کودکم! دستم پر از اسباب بازی های توست
تا دل مشتاق من محتاج عاشق بودن است
دلبری کردن یکی از بی نیازی های توست
قصه ی شیرین نیفتاده ست هرگز اتفاق
هرچه هست ای عشق از افسانه سازی های توست
میهمان خسته ای داری در آغوشش بگیر
امشب ای آتش شب مهمان نوازی های توست.
#فاضل نظری
عشق بازی کن که وقت عشقبازی های توست
چشم خون، حال پریشان، قلب غمگین، جان مست
کودکم! دستم پر از اسباب بازی های توست
تا دل مشتاق من محتاج عاشق بودن است
دلبری کردن یکی از بی نیازی های توست
قصه ی شیرین نیفتاده ست هرگز اتفاق
هرچه هست ای عشق از افسانه سازی های توست
میهمان خسته ای داری در آغوشش بگیر
امشب ای آتش شب مهمان نوازی های توست.
#فاضل نظری
شمع روشن شد و پروانه در آتش گل ڪرد
مےتوان سوخت اگر امر بفرماید عشق
پیله ے رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت،به پروانه نمےآید عشق
#فاضل_نظری
مےتوان سوخت اگر امر بفرماید عشق
پیله ے رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت،به پروانه نمےآید عشق
#فاضل_نظری
یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
شایدبهانه ایست که قربانی ات کنند
#فاضل_نظری
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
شایدبهانه ایست که قربانی ات کنند
#فاضل_نظری
سکّهی این مهر از خورشید هم زرینتر است
خون ما از خون دیگر عاشقان رنگینتر است
رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت
میروی اما بدان دریا ز من پایینتر است
#فاضل_نظری
خون ما از خون دیگر عاشقان رنگینتر است
رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت
میروی اما بدان دریا ز من پایینتر است
#فاضل_نظری
خواستم بوسه ی گرم از لب گلگون ببرم
حال باید جگر داغ و دل خون ببرم
برنگردان به من این قلب پر از خاطره را
این کتاب ورق از هم شده را چون ببرم؟
#فاضل_نظری
حال باید جگر داغ و دل خون ببرم
برنگردان به من این قلب پر از خاطره را
این کتاب ورق از هم شده را چون ببرم؟
#فاضل_نظری
توان گفتن آن راز جاودانی نیست!
تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست!
پُر از هراس و امیدم، که هیچ حادثهای
شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست
ز دست عشق به جز خیر بر نمیآید
وگرنه پاسخ دشنام، مهربانی نیست!
درختها به من آموختند: فاصلهای
میان عشق زمینی و آسمانی نیست
به روی آینه ی پُر غبار من بنویس:
بدون عشق جهان جای زندگانی نیست
#فاضل_نظری
تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست!
پُر از هراس و امیدم، که هیچ حادثهای
شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست
ز دست عشق به جز خیر بر نمیآید
وگرنه پاسخ دشنام، مهربانی نیست!
درختها به من آموختند: فاصلهای
میان عشق زمینی و آسمانی نیست
به روی آینه ی پُر غبار من بنویس:
بدون عشق جهان جای زندگانی نیست
#فاضل_نظری
من داستانِ آن گل سرخم که عاقبت
دلسوزی نسیم ، سرش را به باد داد
بی اعتنا شدم به جهان بی تو ، آنچنان
کز دیدنِ تو نیز نه غمگین شوم نه شاد
این زخم خورده را به ترحّم نیاز نیست
خیر شما رسیده به ما...مرحمت زیاد...
#فاضل_نظری
دلسوزی نسیم ، سرش را به باد داد
بی اعتنا شدم به جهان بی تو ، آنچنان
کز دیدنِ تو نیز نه غمگین شوم نه شاد
این زخم خورده را به ترحّم نیاز نیست
خیر شما رسیده به ما...مرحمت زیاد...
#فاضل_نظری