محفل خوبان شعر
3.65K subscribers
12.4K photos
5.82K videos
6 files
396 links
محفل خوبان شعر
🌺🌺 @mahfel_khoban_sheeer🌺🌺
Download Telegram
تاگریزان گشتی ای نیلوفری چشم از برم
درغمت از لاغری چون شاخه ی نیلوفرم

تارو پود هستیم برباد رفت امانرفت
عاشقی ها ازدلم دیوانگی ها ازسرم


#رهی_معیری
آن را که جفا جوست نمی باید خواست
سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست

مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست
از دوست به جز دوست نمی باید خواست

#رهی_معیری
آن را که جفا جوست نمی باید خواست
سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست

مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست
از دوست به جز دوست نمی باید خواست

#رهی_معیری
      
گر چه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست
در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز

سیمگون شد موی و غفلت همچنان بر جای ماند
صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز

#رهی_معیری
چشم مستت چه ڪند با من بیمار امشب 
این دل تنگ من و این تن بیمار امشب

آخر ای اشڪ دل سوخته ام را مددی 
ڪه به جز ناله مرا نیست پرستار امشب...

#رهی_معیری

شبتون خوش دوستان عزیز🕊🌹
شب یار من تب است و غم سینه سوز هم
تنها نه شب در آتشم ای گل که روز هم

ای اشک همتی که به کشت وجود من
آتش فکند آه و دل سینه سوز هم

گفتم: که با تو شمعِ طرب، تابناک نیست
گفتا: که سیمگون مهِ گیتی فروز هم

گفتم: که بعد از آن‌همه دل‌ها که سوختی
کس می‌خورد فریب تو؟ گفتا هنوز هم!

ای غم مگر تو یار شوی ورنه با رهی
دل دشمن است و آن صنم دلفروز هم

#رهی_معیری
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم

چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی
چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم

#رهی_معیری
مے نویسم غزلے از تو ڪه دنیاے منے



من ڪه خود معنے شعرم و تو معناے منے.

#رهی_معیری
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شب چـو بوسٖیدم لب گلگون او
گشت  لـرزان  قامت مـوزون او


زیر گیسو کرد پنهان روی خویشمع
ماه را پـوشید با گیسـوی خویش

#رهی معیری
نداند رسمِ یاری بی وفا یاری که من دارم
به آزارِ دلم کوشد دل‌آزاری که من دارم

و گر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری
دلازاری دگر جوید دلِ زاری که من دارم

#رهی_معیری
لبهای تو اعلان خطر داشت برایم
از بس نمکین بود ضرر داشت برایم

یک بوسه گرفتم ز لبت سوخت لبانم
این عشق فروزنده حذر داشت برایم

چشمان تو را خوب نظر کردم و دیدم
رنگی به قشنگی خزر داشت برایم

گفتی که به جز غم چه ثمر داشته این عشق
عشق تو به جز غصّه مگر داشت برایم؟

بستم چمدان، لایق عشق تو نبودم
این قصّه از آغاز سفر داشت برایم


#رهی-معیری
تو سوزِ آهِ من ای مرغِ شب چه می  دانی؟
ندیده ای شب من، تاب وتب چه می دانی؟

بلای هجر زِ هر درد جانگدازتر است
ندیده داغ جدایی، تعب چه می دانی؟

#رهی_معیری
آن که خواب خوشم از دیده ربوده است تویی
و آن که یک بوسه از آن لب نربوده است منم

ای که از چشم رهی پای کشیدی چون اشک
آن که چون آه به دنبال تو بوده است منم

#رهی_معیری
سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع
لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم

همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب
سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم

#رهی_معیری
نداند رسمِ یاری بی وفا یاری که من دارم
به آزارِ دلم کوشد دل‌آزاری که من دارم

و گر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری
دلازاری دگر جوید دلِ زاری که من دارم

#رهی_معیری
برد آرام دلم ، یار دلارام کجاست !؟
آن دلارام که برد از دلم آرام کجاست ؟؟

داده پیغام که یک بوسه تو را بخشم لیک
آن که قانع شود از بوسه به پیغام کجاست !؟؟

#رهی_معیری
مستان خرابات ز خود بی خبرند
جمعند و ز بوی گل پراکنده ترند

ای زاهد خودپرست باما منشین
مستان دگرند و خودپرستان دگرند

#رهی_معیری
شمع لرزان وجودم را شبی آرام نیست
روزها افسرده ام چون آب و شبها آتشم

اشک جانسوزم اثر ها چون شرر باشد مرا
قطره آبم به چشم خلق اما آتشم


#رهی_معیری
گه شکایت از گلی گه شکوه از خاری کنم
من نه آن رندم که غیر از عاشقی کاری کنم

هر زمان بی روی ماهی همدم آهی شوم
هر نفس با یاد یاری نالهٔ زاری کنم

  #رهی_معیری
به خواب از آن نرود چشم خسته‌ام تا صبح
که همچو مرغ شب افسانه گوی خویشتنم

به روزگار چنان رانده گشتم از هر سوی
که مرگ نیز نخواند بسوی خویشتنم

#رهی_معیری