روحِ زرتشت سحرگہ بہ لباس خورشیـد
سر بـرآورد در آفـاق ز تخت جمشیـد
جام جم دیـد کزو خون جگـر میجوشیـد
اشڪ چون پرتو خورشید بہ مژگان پاشید
#شهریار
سر بـرآورد در آفـاق ز تخت جمشیـد
جام جم دیـد کزو خون جگـر میجوشیـد
اشڪ چون پرتو خورشید بہ مژگان پاشید
#شهریار
باید به حکم عقل کند دوری اختیار
اینجا که می رسم به کفم اختیار نیست
گویم دلا قرار تو با ما چنین نبود
یاد آیدم که در دل عاشق قرار نیست
#شهریار
اینجا که می رسم به کفم اختیار نیست
گویم دلا قرار تو با ما چنین نبود
یاد آیدم که در دل عاشق قرار نیست
#شهریار
رنگ رؤیا زده ام بر افق دیده و دل
تا تماشا کنم آن شاهد رؤیائی را
از نسیم سحر آموختم و شعله شمع
رسم شوریدگی و شیوه شیدائی را
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی
بار پیری شکند پشت شکیبائی را
#شهریار
تا تماشا کنم آن شاهد رؤیائی را
از نسیم سحر آموختم و شعله شمع
رسم شوریدگی و شیوه شیدائی را
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی
بار پیری شکند پشت شکیبائی را
#شهریار
شهنوازی کن نگارا، ساز میخواهم چکار؟
من که ایمان داشتم اعجاز میخواهم چکار؟
تا صدایت گوش هایم را نوازش میکند،
تار و سنتور و نی و آواز میخواهم چکار؟
#شهریار
من که ایمان داشتم اعجاز میخواهم چکار؟
تا صدایت گوش هایم را نوازش میکند،
تار و سنتور و نی و آواز میخواهم چکار؟
#شهریار
قصد رفتن کرده ای تا باز هم گویم بمان
بار دیگر می کنم خواهش؛ ولی اصرار، نه...
گه مرا پس می زنی؛ گه باز پیشم می کشی
آنچه دستت داده ام نامش دل است؛ افسار، نه...
#شهریار
بار دیگر می کنم خواهش؛ ولی اصرار، نه...
گه مرا پس می زنی؛ گه باز پیشم می کشی
آنچه دستت داده ام نامش دل است؛ افسار، نه...
#شهریار
خدا قلم زد و شب را ادامه دار کشید
مــــرا مسافرِ شب هــای انتظار کشید
تو را شکفته و مغــرور و سنگدل، اما
مرا شکسته و بیتاب و بیقرار کشید
#شهریار
مــــرا مسافرِ شب هــای انتظار کشید
تو را شکفته و مغــرور و سنگدل، اما
مرا شکسته و بیتاب و بیقرار کشید
#شهریار
باید به حکم عقل کند دوری اختیار
اینجا که می رسم به کفم اختیار نیست
گویم دلا قرار تو با ما چنین نبود
یاد آیدم که در دل عاشق قرار نیست
#شهریار
اینجا که می رسم به کفم اختیار نیست
گویم دلا قرار تو با ما چنین نبود
یاد آیدم که در دل عاشق قرار نیست
#شهریار
ای شاخ گل ،که در پی گلچین دوانی ام
این نیست مُزد رنج من و ،باغبانی ام
پروردمت به ناز، که بنشینمت به پای
ای گل چرا، به خاک سیه می نشانی ام
دریاب دست من ،که به پیری رسی جوان
آخِر به پیش پای توگم شد، جوانی ام
با صد هزار زخمِ زبان، زنده ام هنوز
گردون گمان نداشت ،به این سخت جانی ام...
#شهریار
این نیست مُزد رنج من و ،باغبانی ام
پروردمت به ناز، که بنشینمت به پای
ای گل چرا، به خاک سیه می نشانی ام
دریاب دست من ،که به پیری رسی جوان
آخِر به پیش پای توگم شد، جوانی ام
با صد هزار زخمِ زبان، زنده ام هنوز
گردون گمان نداشت ،به این سخت جانی ام...
#شهریار
من که با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
#شهریار
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
#شهریار
رنگ رؤیا زده ام بر افق دیده و دل
تا تماشا کنم آن شاهد رؤیائی را
از نسیم سحر آموختم و شعله شمع
رسم شوریدگی و شیوه شیدائی را
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی
بار پیری شکند پشت شکیبائی را
#شهریار
تا تماشا کنم آن شاهد رؤیائی را
از نسیم سحر آموختم و شعله شمع
رسم شوریدگی و شیوه شیدائی را
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی
بار پیری شکند پشت شکیبائی را
#شهریار