محفل خوبان شعر
3.73K subscribers
12.4K photos
5.87K videos
6 files
396 links
محفل خوبان شعر
🌺🌺 @mahfel_khoban_sheeer🌺🌺
Download Telegram
من همان رودم که بهر دیدنت مرداب شد
ماه من! بس کن ندیدن های بی اندازه را

دل فرو می ریزد و تنها تماشا می کنم
مثل سربازی سقوط آخرین دروازه را


#حسین_دهلوی
دیگر شرابِ کهنه به ما کارساز نیست
در طرزِ بی‌قراری خود تازه‌ایم ما

در ما هراس راه ندارد؛ بتاز عشق!
سربازهای سنگی دروازه‌ایم ما

#حسین_دهلوی
گاه دلسوزاست وگاهی سخت میسوزاندم

عشق گاهی مادراست وگاه هم نامادریست

#حسین_دهلوی
شراب سرخی و من جام شیشه‌ای ؛ بنگر
که بی‌حضور تو از چهره می‌پرد رنگم ...

#حسین_دهلوی
کاش می شد بیش از این دیگر نرنجانی مرا...
#حسین_دهلوی
باختم خود را به پایت ، از غرورِ سرکشم

پاکبـازی مانـده با دار و نداری سوخته!


#حسین_دهلوی
.

خطوطِ چهره‌ی من...
شرحِ حالِ عاشقی‌است...

نگاه کن که پس از او.‌‌..
چه خواندنی شده‌ام...

#حسین_دهلوی
وقتی که چنین دست به دامان شرابم
پیداست که چشمان تو کرده‌ست خرابم

از شمع وجودم چه به جا مانده به جز اشک؟
هم‌ معنی بیهودگی‌ام، نقش بر آبم !

هر چند شبیهیم، دریغا که به هر حال
تو چشمه‌ی جوشانی و من موج سرابم

سوگند به یکتایی چشمان تو ای دوست
یک عمر نیامد احدی جز تو به خوابم

بین من و دریا، نفسی بیش نمانده‌ست
افسوس که هرگز نشکسته‌ست حبابم

#حسین_دهلوی
حکایت منِ دور از تو مانده، این‌گونه‌ست:
خمار و خسته‌ام و نیست قطره‌ای در خُم!

#حسین_دهلوی
تو بی‌نظیری و در واژه‌ها نمی‌گنجی


سکوت لحظه‌ی وصفت، زبانِ تحسین است!

#حسین_دهلوی
ای که گفتی بی قراری های من بازیگری ست
بی قرارم می کنی وقتی دلت با دیگری ست

گاه دلسوز است و گاهی سخت می سوزاندم
عشق گاهی مادر است و گاه هم نامادری ست

بر سرت جنگ است و من با دست خالی آمدم
امتیازی هم اگر دارم همین بی لشگری ست

#حسین_دهلوی
سایه‌ای از خویش بر دیوار پیدا کرده‌ام
فصل تنهایی سر آمد یار پیدا کرده‌ام

#حسین_دهلوی
آتش زدی به جان و دل بی‌قرار من
آیا دلت نسوخت به حالِ نزارِ من؟

گاهی رقیبِ سنگدلم را نظاره کن
با سنگ او مگر بشناسی عیارِ من

چون فرش، پیشِ پایِ تو بودم تمام عمر
چشمت ولی نخورد به نقش و نگارِ من


#حسین‌_دهلوی
دیگر شرابِ کهنه به ما کارساز نیست
در طرزِ بی‌قراری خود تازه‌ایم ما

در ما هراس راه ندارد؛ بتاز عشق!
سربازهای سنگی دروازه‌ایم ما

#حسین_دهلوی
میان بوسه گریزان مباش از چنگم
به من ببخش! که بی‌طاقتم؛ که دلتنگم

شراب سرخی و من جام شیشه‌ای، بنگر
که بی‌حضور تو از چهره می‌برد رنگم

به گریه، نزد تو اعجاز تازه آوردم
دو چشمه اشک که می‌جوشد از دل سنگم

رقیب را چه خیالی‌ست؟ خلق می‌دانند
که من برای تو با خویش نیز می‌جنگم

میان این‌همه رنگین‌کمان چشم‌نواز
مبین که ابر سیاهم؛ ببین که یک‌رنگم!

#حسین‌_دهلوی


دیگر شرابِ کهنه به ما کارساز نیست
در طرزِ بی‌قراری خود تازه‌ایم ما

در ما هراس راه ندارد؛ بتاز عشق!
سربازهای سنگی دروازه‌ایم ما

#حسین_دهلوی
ای كه گفتی بیقراری‌های من بازیگری ست
بیقرارم كرده‌ای اما دلت با دیگری ست

گاه دلسوز است و گاهی سخت می‌سوزاندم
عشق، گاهی مادر است و گاه هم نامادری ست

بر سرت جنگ است و من با دست خالی آمدم
امتیازی هم اگر دارم، همین بی‌لشكری ست

ای که گفتی عشق بازی نیست،‌ راحت باختی
آخر پاییز آمد،‌حال وقت داوری ست

رفتی و من با امید بازگشتت مانده‌ام
مثل شاعرهای دیگر، باورم «ناباوری» ست

#حسین_دهلوی