شب های دراز بیشتر بیدارم
نزدیک سحر روی به بالین آرم!
میپندارم که دیده بی دیدن دوست
در خواب رود،
خیال میپندارم...
#سعدی
نزدیک سحر روی به بالین آرم!
میپندارم که دیده بی دیدن دوست
در خواب رود،
خیال میپندارم...
#سعدی
آن یار که عهد دوستاری بشکست
میرفت و منش گرفته دامان در دست
میگفت دگرباره به خوابم بینی
پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست
#سعدی
میرفت و منش گرفته دامان در دست
میگفت دگرباره به خوابم بینی
پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست
#سعدی
در دامِ تو محبوسم، در دستِ تو مغلوبم
وز ذوقِ تو مدهوشم، در وصفِ تو حیرانم
دستی ز غمت بر دل، پایی ز پِیات در گِل
با این همه صبرم هست، وز رویِ تو نتوانم
گویند مکن سعدی، جان در سرِ این سودا
گر جان برود شاید! من زنده به جانانم💫🍃
#سعدی
وز ذوقِ تو مدهوشم، در وصفِ تو حیرانم
دستی ز غمت بر دل، پایی ز پِیات در گِل
با این همه صبرم هست، وز رویِ تو نتوانم
گویند مکن سعدی، جان در سرِ این سودا
گر جان برود شاید! من زنده به جانانم💫🍃
#سعدی
نه مراحسرت جاه است ونه اندیشه مال
همه اسباب مهیاست تو درمیبایی
برمن ازدست تو چندان که جفا میآید
خوشترو خوبتر اندرنظرم میآیی
دیگری نیست که مهرتو دراو شایدبست
چاره بعدازتو ندانیم به جزتنهایی
#سعدی
همه اسباب مهیاست تو درمیبایی
برمن ازدست تو چندان که جفا میآید
خوشترو خوبتر اندرنظرم میآیی
دیگری نیست که مهرتو دراو شایدبست
چاره بعدازتو ندانیم به جزتنهایی
#سعدی
بوی گل و بانگِ مرغ برخاست
هنگام نشاط و روزِ صحراست
ما را سَرِ باغ و بوستان نیست
هر جا که تویی تَفَرُّج آن جاست!
#سعدی
هنگام نشاط و روزِ صحراست
ما را سَرِ باغ و بوستان نیست
هر جا که تویی تَفَرُّج آن جاست!
#سعدی