محفل خوبان شعر
3.04K subscribers
12.2K photos
5.3K videos
6 files
388 links
محفل خوبان شعر
🌺🌺 @mahfel_khoban_sheeer🌺🌺
Download Telegram
امشب که حریفان همه مستند و خراب
من در تبم و نیست مرا تاب شراب

ای رنج بسوی ما قدم رنجه مکن
وی تب ز من سوخته دل روی بتاب


#خواجوی_کرمانی
نـرگس جادوی مست تو بهنگام صبوح
فتنه‌ئی بود که‌از خواب صبوحی‌ برخاست

متحیر نه در آن شکل و شمایل شده‌ام
حیــرتم در قلم قدرت بی‌چون خداست

#خواجوی_کرمانی
رنج از کسی بریم که دردش دوای ماست
زخم از کسی خوریم که رنجش شفای ماست

جائی سرای تست که جای سرای نیست
وانگه در سرای تو خلوتسرای ماست

#خواجوی_کرمانی
رنج از کسی بریم که دردش دوای ماست
زخم از کسی خوریم که رنجش شفای ماست

جائی سرای تست که جای سرای نیست
وانگه در سرای تو خلوتسرای ماست

#خواجوی_کرمانی
خسروان در آرزوی شکرش فرهادوار
جان شیرین را فدای جان شیرین کرده‌اند

کفر زلفش چون بلای دین و دل شد زان سبب
همچو (خواجو) اهل دل ترک دل و دین کرده‌اند

#خواجوی_کرمانی
برو ای خواجه مرا چند ملامت گویی
هر که در بحر بمیرد چه غم از بارانش

دردِ صاحب نظران را به دوا حاجت نیست
عاشق آنست که هم درد بود درمانش

#خواجوی_کرمانی
خسروان در آرزوی شکرش فرهادوار
جان شیرین را فدای جان شیرین کرده‌اند

کفر زلفش چون بلای دین و دل شد زان سبب
همچو (خواجو) اهل دل ترک دل و دین کرده‌اند

#خواجوی_کرمانی
خسروان در آرزوی شکرش فرهادوار
جان شیرین را فدای جان شیرین کرده‌اند

کفر زلفش چون بلای دین و دل شد زان سبب
همچو (خواجو) اهل دل ترک دل و دین کرده‌اند

#خواجوی_کرمانی
صبحدم دل را مقیم خلوت جان یافتم
از نسیم صبح بوی زلف جانان یافتم

چون به مهمانخانهٔ قدسم سماع انس بود
آسمان را سبزه‌ای برگوشهٔ خوان یافتم

#خواجوی کرمانی
خسروان در آرزوی شکرش فرهادوار
جان شیرین را فدای جان شیرین کرده‌اند

کفر زلفش چون بلای دین و دل شد زان سبب
همچو (خواجو) اهل دل ترک دل و دین کرده‌اند

#خواجوی_کرمانی
روز شادی همه‌کس یادکند از یاران

یاری آن است که ما را شب غم یادکنید!

#خواجوی_کرمانی
سپیده‌دم که گل از غنچه می‌نماید رخ
نوای بلبل شوریده در چمن چه خوشست

ز جام بادهٔ دوشینه مست و لایعقل
فتاده بر طرف سرو و نارون چه خوشست

#خواجوی_کرمانی
#صبحتـون_بـه_نیکی
جان بخواه از منِ بیدل
که رَوانَت بدهم...

بجز از جان زِ من آخر
چه تَمَناست تُرا؟

#خواجوی_کرمانی
دل دیوانه چه جائیست که باشد جایت
بر سر و چشمم اگر جای کنی جاست ترا

جان بخواه از من بیدل که روانت بدهم
بجز از جان ز من آخر چه تمناست ترا

#خواجوی_کرمانی


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مه فرو می‌شد گهی کو پرده در رخ می‌کشید
صبح بر می‌آمد آن ساعت که او رخ می‌نمود

همچو سرمستان دلم تا صبحدم در باغ وصل
از رخ و زلفش سخن می‌چید و سنبل می‌درود


#خواجوی_کرمانی
#صبح_ت_بخیر
 
ای غم عشق تو آتش زده در خرمن دل
وآتش هجر جگر سوز تو دود افکن دل



چشمهٔ نوش گهر پوش لبت چشمهٔ جان
حلقهٔ زلف شکن بر شکنت معدن دل


#خواجوی_کرمانی
از صومعه پیری بخرابات درآمد
با باده پرستان بمناجات درآمد

هر کس که ز اسرار خرابات خبرداشت
از نفی برون رفت و باثبات درآمد

#خواجوی_کرمانی
امشب که حریفان همه مستند و خراب
من در تبم و نیست مرا تاب شراب

ای رنج بسوی ما قدم رنجه مکن
وی تب ز من سوخته دل روی بتاب


#خواجوی_کرمانی
خرم آنروز که از خطهٔ کرمان بروم
دل و جان داده ز دست، از پیِ جانان بروم

با چنین درد، ندانم که چه درمان سازم
مگر این کز پیِ آن مایهٔ درمان بروم

تا نگویند که چون سوسن ازو آزادم
همچو باد از پیِ آن سروِ خرامان بروم

چون سرم رفت و بسامان نرسیدم بی دوست
شاید اندر عقبش بی سر و سامان بروم

#خواجوی_کرمانی
نـرگس جادوی مست تو بهنگام صبوح
فتنه‌ئی بود که‌از خواب صبوحی‌ برخاست

متحیر نه در آن شکل و شمایل شده‌ام
حیــرتم در قلم قدرت بی‌چون خداست

#خواجوی_کرمانی