معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند

#حافظ

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت

خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنم جای اقامت

#حافظ

ﺑﺮﻧﻴﺎﻣﺪ ﺍﺯ ﺗﻤﻨﺎﯼ ﻟﺒﺖ ﮐﺎﻣﻢ ﻫﻨﻮﺯ
ﺑﺮ ﺍﻣﻴﺪ ﺟﺎﻡ ﻟﻌﻠﺖ ﺩﺭﺩﯼ ﺁﺷﺎﻣﻢ ﻫﻨﻮﺯ

ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﻓﺖ ﺩﻳﻨﻢ ﺩﺭ ﺳﺮ ﺯﻟﻔﻴﻦ ﺗﻮ
ﺗﺎ ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺳﻮﺩﺍ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻣﻢ ﻫﻨﻮﺯ

#حافظ

تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به در نرود

سیاه نامه‌تر از خود کسی نمی‌بینم
چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود



#حافظ

در انتظار رویت ما و امیدواری
در عشوه وصالت ما و خیال و خوابی

مخمور آن دو چشمم آیا کجاست جامی
بیمار آن دو لعلم آخر کم از جوابی

#حافظ

ز دستِ جورِ تو گفتم زِ شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو، که پایِ تو بست؟

#حافظ

🌹اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد
به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم

چو ذره گر چه حقیرم، ببین به دولت عشق
که در هوای رُخت چون به مهر پیوستم

چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست
که خدمتی به سزا برنیامد از دستم...

#حافظ

🌷دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن
   که باد صبح نسیم گره گشا آورد

رسیدن گل و نسرین به خیر و خوبی باد
بنفشه شاد و کش آمد سمن صفا آورد



#حافظ_شیرازی

در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازَده را کار بساز

گفتا که لَبم بگیر و زلفم بگذار
در عیشِ خوش ‌آویز نه در عمر دراز ...

#حافظ

‌
هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا می‌فرستمت

تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا می‌فرستمت

#حافظ