آن را که جفا جوست نمی باید خواست
سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست
مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست
از دوست به جز دوست نمی باید خواست
#رهی_معیری
سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست
مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست
از دوست به جز دوست نمی باید خواست
#رهی_معیری
آن را که جفا جوست نمی باید خواست
سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست
مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست
از دوست به جز دوست نمی باید خواست
#رهی_معیری
سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست
مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست
از دوست به جز دوست نمی باید خواست
#رهی_معیری
گر چه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست
در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز
سیمگون شد موی و غفلت همچنان بر جای ماند
صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز
#رهی_معیری
در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز
سیمگون شد موی و غفلت همچنان بر جای ماند
صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز
#رهی_معیری
چشم مستت چه ڪند با من بیمار امشب
این دل تنگ من و این تن بیمار امشب
آخر ای اشڪ دل سوخته ام را مددی
ڪه به جز ناله مرا نیست پرستار امشب...
#رهی_معیری
شبتون خوش دوستان عزیز🕊🌹
این دل تنگ من و این تن بیمار امشب
آخر ای اشڪ دل سوخته ام را مددی
ڪه به جز ناله مرا نیست پرستار امشب...
#رهی_معیری
شبتون خوش دوستان عزیز🕊🌹
شب یار من تب است و غم سینه سوز هم
تنها نه شب در آتشم ای گل که روز هم
ای اشک همتی که به کشت وجود من
آتش فکند آه و دل سینه سوز هم
گفتم: که با تو شمعِ طرب، تابناک نیست
گفتا: که سیمگون مهِ گیتی فروز هم
گفتم: که بعد از آنهمه دلها که سوختی
کس میخورد فریب تو؟ گفتا هنوز هم!
ای غم مگر تو یار شوی ورنه با رهی
دل دشمن است و آن صنم دلفروز هم
#رهی_معیری
تنها نه شب در آتشم ای گل که روز هم
ای اشک همتی که به کشت وجود من
آتش فکند آه و دل سینه سوز هم
گفتم: که با تو شمعِ طرب، تابناک نیست
گفتا: که سیمگون مهِ گیتی فروز هم
گفتم: که بعد از آنهمه دلها که سوختی
کس میخورد فریب تو؟ گفتا هنوز هم!
ای غم مگر تو یار شوی ورنه با رهی
دل دشمن است و آن صنم دلفروز هم
#رهی_معیری
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی
چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم
#رهی_معیری
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی
چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم
#رهی_معیری
مے نویسم غزلے از تو ڪه دنیاے منے
من ڪه خود معنے شعرم و تو معناے منے.
#رهی_معیری
من ڪه خود معنے شعرم و تو معناے منے.
#رهی_معیری
شب چـو بوسٖیدم لب گلگون او
گشت لـرزان قامت مـوزون او
زیر گیسو کرد پنهان روی خویشمع
ماه را پـوشید با گیسـوی خویش
#رهی معیری
گشت لـرزان قامت مـوزون او
زیر گیسو کرد پنهان روی خویشمع
ماه را پـوشید با گیسـوی خویش
#رهی معیری
نداند رسمِ یاری بی وفا یاری که من دارم
به آزارِ دلم کوشد دلآزاری که من دارم
و گر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری
دلازاری دگر جوید دلِ زاری که من دارم
#رهی_معیری
به آزارِ دلم کوشد دلآزاری که من دارم
و گر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری
دلازاری دگر جوید دلِ زاری که من دارم
#رهی_معیری
لبهای تو اعلان خطر داشت برایم
از بس نمکین بود ضرر داشت برایم
یک بوسه گرفتم ز لبت سوخت لبانم
این عشق فروزنده حذر داشت برایم
چشمان تو را خوب نظر کردم و دیدم
رنگی به قشنگی خزر داشت برایم
گفتی که به جز غم چه ثمر داشته این عشق
عشق تو به جز غصّه مگر داشت برایم؟
بستم چمدان، لایق عشق تو نبودم
این قصّه از آغاز سفر داشت برایم
#رهی-معیری
از بس نمکین بود ضرر داشت برایم
یک بوسه گرفتم ز لبت سوخت لبانم
این عشق فروزنده حذر داشت برایم
چشمان تو را خوب نظر کردم و دیدم
رنگی به قشنگی خزر داشت برایم
گفتی که به جز غم چه ثمر داشته این عشق
عشق تو به جز غصّه مگر داشت برایم؟
بستم چمدان، لایق عشق تو نبودم
این قصّه از آغاز سفر داشت برایم
#رهی-معیری