يادگار عشق داغي در دل ديوانه ماند
شمع رفت از انجمن،خاكستر پروانه ماند
گريه ام در دل گره شد،ناله ام بر لب شكست
واي بر قفلي كه مفتاحش درون خانه ماند
#صائب_تبریزی
شمع رفت از انجمن،خاكستر پروانه ماند
گريه ام در دل گره شد،ناله ام بر لب شكست
واي بر قفلي كه مفتاحش درون خانه ماند
#صائب_تبریزی
ما درین وحشت سرا آتش عنان افتادهایم
عکس خورشیدیم در آب روان افتادهایم
بر نمیدارد عمارت این زمین شورهزار
ما عبث در فکر تعمیر جهان افتادهایم
#صائب_تبریزی
عکس خورشیدیم در آب روان افتادهایم
بر نمیدارد عمارت این زمین شورهزار
ما عبث در فکر تعمیر جهان افتادهایم
#صائب_تبریزی
دلم دارد حضوری با خیال یار در خلوت
که تا صبح قیامت در به روی یار نگشاید
به عمری ناله ای از دل نخیزد عندلیبان را
اگر صائب درین گلشن لب گفتار نگشاید
#صائب_تبریزی
که تا صبح قیامت در به روی یار نگشاید
به عمری ناله ای از دل نخیزد عندلیبان را
اگر صائب درین گلشن لب گفتار نگشاید
#صائب_تبریزی
می شود امشب به دنیایت مرا مهمان کنی؟
شعرتاریک مرا با مهر خود تابان کنی؟
می شود این چشم های ابری و پردرد را
با نگاه آبی ات همسایه ی باران کنی؟
کاش امشب خلوت آیینه را با دست خود
رنگ زیبایی ببخشی؛ زخم را پنهان کنی
من پر از شمعم؛ پر از پروانگی های عمیق
باید امشب گل بیارایی و دست افشان کنی
سرد سردم برف می بارد به روی شعر من
کاش این کولاک شب را ظهر تابستان کنی
کاش می ماندی و تا وقتی برآید آفتاب
مثل آدم با تن حوایی ام عصیان کنی
شب شده پیراهن من؛ ماه؛ تنها دکمه اش
تا به دست مهربانت صبح را عریان کنی...
#صائب_تبریزی
شعرتاریک مرا با مهر خود تابان کنی؟
می شود این چشم های ابری و پردرد را
با نگاه آبی ات همسایه ی باران کنی؟
کاش امشب خلوت آیینه را با دست خود
رنگ زیبایی ببخشی؛ زخم را پنهان کنی
من پر از شمعم؛ پر از پروانگی های عمیق
باید امشب گل بیارایی و دست افشان کنی
سرد سردم برف می بارد به روی شعر من
کاش این کولاک شب را ظهر تابستان کنی
کاش می ماندی و تا وقتی برآید آفتاب
مثل آدم با تن حوایی ام عصیان کنی
شب شده پیراهن من؛ ماه؛ تنها دکمه اش
تا به دست مهربانت صبح را عریان کنی...
#صائب_تبریزی
🌷می کشد هر دم ز بی تابی به جایی دل مرا
نیست چون ریگ روان آسایش منزل مرا
شهری عشقم، به سنگ کودکان خو کرده ام
برنچیند دامن صحرا غبار از دل مرا
#صائب_تبریزی
نیست چون ریگ روان آسایش منزل مرا
شهری عشقم، به سنگ کودکان خو کرده ام
برنچیند دامن صحرا غبار از دل مرا
#صائب_تبریزی
چهره را ازعشق خوبان ارغوانی کرده ایم
شوخ چشمی بین که درپیری جوانی کرده ایم
کَس زبان چشم خوبان را نمی داند چو ما
روزگاری این غزالان را شبانی کرده ایم
ُ#صائب_تبریزی
شوخ چشمی بین که درپیری جوانی کرده ایم
کَس زبان چشم خوبان را نمی داند چو ما
روزگاری این غزالان را شبانی کرده ایم
ُ#صائب_تبریزی
جدايي زهر خود را اندک اندک مي کند ظاهر
که گردد تلخ در مينا گلاب آهسته آهسته
سرايي را که صاحب نيست ويراني است معمارش
دل بي عشق مي گردد خراب آهسته آهسته
#صائب_تبریزی
که گردد تلخ در مينا گلاب آهسته آهسته
سرايي را که صاحب نيست ويراني است معمارش
دل بي عشق مي گردد خراب آهسته آهسته
#صائب_تبریزی
از ما به گفتگو دل و جان می توان گرفت
این ملک را به تیغ زبان می توان گرفت
ما را بس است گوشه ابروی التفات
این صید رام را به کمان می توان گرفت
#صائب_تبریزی
این ملک را به تیغ زبان می توان گرفت
ما را بس است گوشه ابروی التفات
این صید رام را به کمان می توان گرفت
#صائب_تبریزی