لبت تا در شکفتن لاله سیراب را ماند
دلم در بیقراری چشمه مهتاب را ماند
گهی کز روزن چشمم، فرو تابد جمال تو
به شبهای دل تاریک من، مهتاب را ماند
#شهریار
لبت تا در شکفتن لاله سیراب را ماند
دلم در بیقراری چشمه مهتاب را ماند
گهی کز روزن چشمم، فرو تابد جمال تو
به شبهای دل تاریک من، مهتاب را ماند
#شهریار
ای دل به ساز عرش اگر گوش می کنی
از ساکنان فرش فراموش می کنی
گر نای زهره بشنوی ای دل بگوش هوش
آفاق را به زمزمه مدهوش می کنی
چون زلف سایه پنجه درافکن به ماهتاب
گر خواب خود مشوش و مغشوش می کنی
عشق مجاز غنچه عشق حقیقت است
گل گوشکفته باش اگر بوش می کنی
از من خدای را غزل عاشقی مخواه
کز پیریم چو طفل قلمدوش می کنی
#شهریار
از ساکنان فرش فراموش می کنی
گر نای زهره بشنوی ای دل بگوش هوش
آفاق را به زمزمه مدهوش می کنی
چون زلف سایه پنجه درافکن به ماهتاب
گر خواب خود مشوش و مغشوش می کنی
عشق مجاز غنچه عشق حقیقت است
گل گوشکفته باش اگر بوش می کنی
از من خدای را غزل عاشقی مخواه
کز پیریم چو طفل قلمدوش می کنی
#شهریار
تو ثـــریای منی آمدنت شیـــرین است
من نگویم که چـرا آمدهای و دیر است
شهریارم که بسی خون جگرها خوردم
چهبگویم که قلم ناطق بیتزویر است
#شهریار
من نگویم که چـرا آمدهای و دیر است
شهریارم که بسی خون جگرها خوردم
چهبگویم که قلم ناطق بیتزویر است
#شهریار
آنچنان زیبا تومیخندی که جادو میشوم
مثل یک کودک دمادم پر هیاهو میشوم
تا به گل ها میرسی آنها خجالت میکشند
غنچه ها گل می دهد منهم غزلگو میشوم
#شهریار
مثل یک کودک دمادم پر هیاهو میشوم
تا به گل ها میرسی آنها خجالت میکشند
غنچه ها گل می دهد منهم غزلگو میشوم
#شهریار
باید به حکم عقل کند دوری اختیار
اینجا که می رسم به کفم اختیار نیست
گویم دلا قرار تو با ما چنین نبود
یاد آیدم که در دل عاشق قرار نیست
#شهریار
اینجا که می رسم به کفم اختیار نیست
گویم دلا قرار تو با ما چنین نبود
یاد آیدم که در دل عاشق قرار نیست
#شهریار
چو دل به زلف تو بستم به خود قرار ندیدم
برو که چون سر زلفت به خود قرار نبینی
کسی که دین و دل از کف به باد غارت زلفت
چو من نداده چه داند که غارت دل و دینی
#شهریار
برو که چون سر زلفت به خود قرار نبینی
کسی که دین و دل از کف به باد غارت زلفت
چو من نداده چه داند که غارت دل و دینی
#شهریار
چشم از او جلوه از او ما چه حریفیم ای دل
چهره اوست که با دیده او می بینم
این تن خسته ز جان تا به لبش راهی نیست
کز فلک پنجه قهرش به گلو می بینم
#شهریار...
چهره اوست که با دیده او می بینم
این تن خسته ز جان تا به لبش راهی نیست
کز فلک پنجه قهرش به گلو می بینم
#شهریار...
به تیر تیز مژگانت، دلم صدبار می لرزید
به دستانت که لب دادم، شروعی سینمایی شد
درون خانه ای خلوت، به کام شربتی گیرا
نشستم رو به چشمانت، نگاهت ماورایی شد ..
#شهریار
به دستانت که لب دادم، شروعی سینمایی شد
درون خانه ای خلوت، به کام شربتی گیرا
نشستم رو به چشمانت، نگاهت ماورایی شد ..
#شهریار
شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد
چشمی نماندشاهدشب زنده داریم
طبعم شکارآهوی سردرکمندنیست
ماند به شیر شیوه وحشی شکاریم
شرمم کشدکه بی تونفس میکشم هنوز
تازنده ام بس است همین شرمساریم
#شهریار
چشمی نماندشاهدشب زنده داریم
طبعم شکارآهوی سردرکمندنیست
ماند به شیر شیوه وحشی شکاریم
شرمم کشدکه بی تونفس میکشم هنوز
تازنده ام بس است همین شرمساریم
#شهریار