جان میدهم، بیا..!
به تقاضا چه احتیاج؟

#وحشی_بافقی

مژدهٔ وَصل توام
ساخته بیتاب اِمشب

نیست اَز شادی دیدار
مرا خواب اِمشب....

#وحشی_بافقی

گر دیده به دریوزهٔ دیدار نیاید
دل در نظر یار چنین خوار نیاید
ندهد دل ما گوشهٔ هجر تو به سد وصل
عادت به قفس کرده به گلزار نیاید
با بوی بسازم که گل باغچه وصل
بیش از بغل و دامن اغیار نیاید

#وحشی_بافقی

تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است
یک منزل از آن بادیه‌ی عشق مجاز است

در عشق اگر بادیه‌ای چند کنی طی
بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است...

#وحشی_بافقی

ترک ما کردی،
برو هم صحبت اغیار باش

یار ما چون نیستی،
با هر که خواهی یار باش...

مستِ حُسنی،
با رقیبان میلِ مِی خوردن مکن

بد حریفانند آنها،
گفتمت، هُشیار باش!!!

#وحشی_بافقی

من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را

نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را

#وحشی_بافقی

.

مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است
راه صد بادیهٔ درد بریدیم بس است

قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است
اول و آخر این مرحله دیدیم بس است


#وحشی_بافقی

ما چون زِ دَری پای کِشیدیم، کِشیدیم
امّید زِ هر کَس که بُریدیم، بُریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشهِٔ بامی کهِ پَریدیم، پریدیم

#وحشی_بافقی

تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است
یک منزل از آن بادیه‌ی عشق مجاز است

در عشق اگر بادیه‌ای چند کنی طی
بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است...


#وحشی_بافقی

تبسمی ز لب دلفریب او دیدم


که هرچه با دلِ من کرد آن تبسم کرد

#وحشی_بافقی