.
من یاد تو را سجده کنم
ای صنم
اکنون برخیز و بیا
خود بُت بتخانه من باش
دانی که شدم
خانه خراب تو حبیبا
اکنون دگر
آبادی ویرانه ی من باش...
#مهدی_اخوان_ثالث
من یاد تو را سجده کنم
ای صنم
اکنون برخیز و بیا
خود بُت بتخانه من باش
دانی که شدم
خانه خراب تو حبیبا
اکنون دگر
آبادی ویرانه ی من باش...
#مهدی_اخوان_ثالث
به دیدارم بیا هر شب،
در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است...
#مهدی_اخوان_ثالث
در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است...
#مهدی_اخوان_ثالث
به دیدارم بیا هر شب،
در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است...
#مهدی_اخوان_ثالث
در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است...
#مهدی_اخوان_ثالث
ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را
باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را
گفته بودم بعد ازین باید فراموشش کنم
دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را
#مهدی_اخوان_ثالث
باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را
گفته بودم بعد ازین باید فراموشش کنم
دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را
#مهدی_اخوان_ثالث
شوخطبعی میکنم، تا کس نگوید کبر داشت
لیک با دل نیست همره طبعِ شوخی گسترم
گاه چون سنگم بسختی، گاهی از بالِ نسیم
سخت میرنجد دلِ از برگِ گل نازکترم
#مهدی_اخوان_ثالث
لیک با دل نیست همره طبعِ شوخی گسترم
گاه چون سنگم بسختی، گاهی از بالِ نسیم
سخت میرنجد دلِ از برگِ گل نازکترم
#مهدی_اخوان_ثالث
شب است و غم گرفته چار سویم
بیــا ای دوست، بنشین روبــرویم
بیــا تا قصه ی غــــم را و شب را
اگــــر خوابت نمی آیــد، بگویــــم
#مهدی_اخوان_ثالث
بیــا ای دوست، بنشین روبــرویم
بیــا تا قصه ی غــــم را و شب را
اگــــر خوابت نمی آیــد، بگویــــم
#مهدی_اخوان_ثالث
تورا با غیر میبینم صدایم در نمیآید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیآید
نشستم باده خوردم خون گریستم کنجی افتادم
تحمل میرود اما شب غم سر نمیآید
چه سود از شرح این دیوانگیها بیقراریها؟
تو مه،بی مهری و حرف منت باور نميآید
#مهدی اخوان ثالث
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیآید
نشستم باده خوردم خون گریستم کنجی افتادم
تحمل میرود اما شب غم سر نمیآید
چه سود از شرح این دیوانگیها بیقراریها؟
تو مه،بی مهری و حرف منت باور نميآید
#مهدی اخوان ثالث