در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلن به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم.
#فاضل_نظری
اصلن به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم.
#فاضل_نظری
هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی
خون مرا دوباره به پیمانه می کنی
ای آنکه دست بر سر من میکشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه می کنی؟
#فاضل_نظری
خون مرا دوباره به پیمانه می کنی
ای آنکه دست بر سر من میکشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه می کنی؟
#فاضل_نظری
اگر سَرَم، که از انکار کردگار پُرم
اگر دلم، که از اندوه روزگار پُرم
دقیق تر بنگر ــ این غبار از آینه نیست ــ
خود این منم که در آیینه از غبار پُرم
درختی ام که پر از قلب های کنده شده است
ز خالکوبی غم های یادگار پرم
نه اهل کشتی نوح و نه سرنهاده به کوه
برای آمدن مرگ از انتظار پرم
مگیر زورق فرسوده مرا از رود
که از خیال رسیدن به آبشار پرم!
#فاضل_نظری
اگر دلم، که از اندوه روزگار پُرم
دقیق تر بنگر ــ این غبار از آینه نیست ــ
خود این منم که در آیینه از غبار پُرم
درختی ام که پر از قلب های کنده شده است
ز خالکوبی غم های یادگار پرم
نه اهل کشتی نوح و نه سرنهاده به کوه
برای آمدن مرگ از انتظار پرم
مگیر زورق فرسوده مرا از رود
که از خیال رسیدن به آبشار پرم!
#فاضل_نظری
گﻔﺘﻪ ﺑﻮدی درد دل ﮐﻦ ﮔﺎه ﺑﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺘﯽ
ﮐﻮ رﻓﯿﻖ رازداری ! ﮐﻮ دل ﭘﺮﻃﺎﻗﺘﯽ ؟
ﺷﻤﻊ وﻗﺘﯽ داﺳﺘﺎﻧﻢ را ﺷﻨﯿﺪ آﺗﺶ ﮔﺮﻓﺖ
ﺷﺮح ﺣﺎﻟﻢ را اﮔﺮ ﻧﺸﻨﯿﺪه ﺑﺎﺷﯽ راﺣﺘﯽ
#فاضل_نظری
ﮐﻮ رﻓﯿﻖ رازداری ! ﮐﻮ دل ﭘﺮﻃﺎﻗﺘﯽ ؟
ﺷﻤﻊ وﻗﺘﯽ داﺳﺘﺎﻧﻢ را ﺷﻨﯿﺪ آﺗﺶ ﮔﺮﻓﺖ
ﺷﺮح ﺣﺎﻟﻢ را اﮔﺮ ﻧﺸﻨﯿﺪه ﺑﺎﺷﯽ راﺣﺘﯽ
#فاضل_نظری
هر کسٖی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه، خداوند نشد
خواستند از تـو بگویند شبی شاعـرها
عاقبت بـا قلم شــرم نوشتند : نـشـد!
#فاضل_نظری
جانشین تو در این سینه، خداوند نشد
خواستند از تـو بگویند شبی شاعـرها
عاقبت بـا قلم شــرم نوشتند : نـشـد!
#فاضل_نظری
اگر بیتابی من خاطرت را میکند محزون
غمت را مثل تیری از دل خون میکشم بیرون
تو هم شادابیام را دیدی و هرگز نفهمیدی
که چون نیلوفری گل کردهام در برکهای از خون
در آغوش «وداعم» باتو و هر«بوسهای» امشب
هجوم تلخی «معنا»ست بر شیرینی «مضمون»
کمر خم کرد هرکس برد بار عشق را بر دوش
«جوان»شد پیر،«گل» شد سربهزانو،«بید»شد مجنون
هدر شد مستیام در یاد دیروز و غم فردا
بنوش از بادهٔ اکنون، خوشا اکنون، خوشا اکنون
#فاضل_نظری
غمت را مثل تیری از دل خون میکشم بیرون
تو هم شادابیام را دیدی و هرگز نفهمیدی
که چون نیلوفری گل کردهام در برکهای از خون
در آغوش «وداعم» باتو و هر«بوسهای» امشب
هجوم تلخی «معنا»ست بر شیرینی «مضمون»
کمر خم کرد هرکس برد بار عشق را بر دوش
«جوان»شد پیر،«گل» شد سربهزانو،«بید»شد مجنون
هدر شد مستیام در یاد دیروز و غم فردا
بنوش از بادهٔ اکنون، خوشا اکنون، خوشا اکنون
#فاضل_نظری
بامت بلند باد؛ که دلتنگیت مرا
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است
خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است...!
#فاضل نظری
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است
خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است...!
#فاضل نظری
نسبت عشق به من نسبت جان است به تن
تو بگو من به تو محتاج ترم یا تو به من
زنده ام بی تو همین قدر که دارم نفسی
از جدایی نتوان گفت به جز آه سخن
#فاضل_نظری
تو بگو من به تو محتاج ترم یا تو به من
زنده ام بی تو همین قدر که دارم نفسی
از جدایی نتوان گفت به جز آه سخن
#فاضل_نظری
.
کودکان دیوانه ام خوانند و پیران ساحرم
من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم
مرگ درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک؟!
هرچه باشد ناگزیرم، هرچه باشد حاضرم!!
#فاضل_نظری
کودکان دیوانه ام خوانند و پیران ساحرم
من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم
مرگ درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک؟!
هرچه باشد ناگزیرم، هرچه باشد حاضرم!!
#فاضل_نظری