Forwarded from پشت پرده ها
من #نسرین_شجاعی هستم. من اعدام شدم، در تاریخ ۱۳ مرداد ماه ۱۳۶۷( روی سنگ قبرم نوشته شده ۱۰ مهر ماه ۱۳۶۷). فقط ۱۷ سالم بود، متولد ۱۳۴۹. فرزند یحیی و زینب، دو برادر بنامهای مهران و مسعود داشتم، فرزند آخر بودم و عزیز دردانه خانواده! اصالتا لر بختیاری از طایفه راکی و ساکن اصفهان بودم.
Forwarded from پشت پرده ها
من #نسرین_شجاعی هستم. من اعدام شدم، در تاریخ ۱۳ مرداد ماه ۱۳۶۷( روی سنگ قبرم نوشته شده ۱۰ مهر ماه ۱۳۶۷). فقط ۱۷ سالم بود، متولد ۱۳۴۹. فرزند یحیی و زینب، دو برادر بنامهای مهران و مسعود داشتم، فرزند آخر بودم و عزیز دردانه خانواده! اصالتا لر بختیاری از طایفه راکی و ساکن اصفهان بودم.
روز ۳۰ خرداد ماه ۱۳۶۰ بود، اونروز تظاهرات مسالمت آمیزی برگزار شد که به دستور خمینی به خاک و خون کشیده شد. من اون موقع فقط ۱۱ سالم بود و برادرم مهران ۱۵ سال، پاسدارا برادرمو به جرم هواداری از مجاهدین بازداشت کردن، همینطور پسر عموم سوخته زار که اونم ۱۴ سالش بود. مهران و پسر عموم در مهر ماه همون سال اعدام شدن.
بعدش برادر دیگه ام مسعود، دائیم اشکبوس و یه پسر عموی دیگه ام کیان هم بازداشت شدن. مسعود و داییم یه سال تو زندان دستگرد اصفهان بودن، بعد از آزادی مخفیانه از کشور خارج شدن ولی هر دوشون مدتی بعد تو درگیری با پاسدارا کشته شدن، کیان هم اعدام شد.
پدر و مادرم شدیدا تحت فشار و تهدید وزارت اطلاعات بودن جوری که مجبور شدن مخفیانه زندگی کنن، عاقبت سال ۱۳۶۲ مجبور به ترک کشور و زندگی در تبعید شدن. من که اون موقع سیزده سالم بود و در مقطع راهنمائی درس میخوندم تحت سرپرستی عموم قرار گرفتم. دو سال بعد در بهار سال ۱۳۶۴ یه موج جدید دستگیری خانواده ها شروع شد. من که اون موقع چهارده ساله بودم به همراه چند نفر از اعضای خانوادمون از جمله عمو رحمان و عمو صادق و کوروش شجاعی و علی طاهری دستگیر شدم. توی زندان چند ماه شدیدا تحت بازجویی و شکنجه قرار گرفتم تا در مورد خانوادم اعتراف اجباری کنم و اطلاعات بدم ولی من تسلیم نشدم و مقاومت کردم. مدتی تو انفرادی بودم و بعد به بند عمومی زندان دستگرد اصفهان منتقل شدم. دوسال اونجا زندانی بودم تا اینکه در سال ۱۳۶۶ آزاد شدم ولی همچنان تحت نظر بودم.
بهار سال ۱۳۶۷ مجددا در موج سوم دستگیری خانواده ها با تعدادی از اعضای خانوادم از جمله مراد شجاعی و علی طاهری دستگیر شدم و بازم به انفرادی منتقل و تحت شکنجه قرار گرفتم با اتهام همکاری با خانوادم که هوادار مجاهدین بودن! اون موقع من فقط ۱۷ سالم بود.
مدت کوتاهی بعد، در مرداد ماه سال ۱۳۶۷، خمینی فرمان قتل عام زندانیای سیاسی رو صادر کرد و هیئت م ر گ با حضور «ابراهیم رئیسی» کشتار بزرگ و بیرحمانه رو تو اصفهان شروع کردن. منو
شبانه در مقابل هیئت م ر گ میبردن و تهدید میکردن، منم فقط با سکوت به چهره حاکم شرع آخوند «عبداللهی» خیره میشدم…
من که جرمم کرنش نکردن در مقابل هیئت م ر گ و ارتباط با خانوادم بود با حکم جلاد رئیسی به اعدام محکوم شدم، بدون دادگاه، بدون حق دفاع، بدون وکیل…
پیش از اعدام توسط یه هیات پاسدار و آخوند بهم تجاوز گروهی شد…آخوند عبداللهی چندین بار به من تجاوز کرد و بقیه هم به نوبت….جوری که نمیتونستم راه برم.
روز ۱۳ مرداد ماه ۱۳۶۷ تو زندان دستگرد اصفهان منو برای اعدام با تنی زخمی و روانی آشفته به پای چوبه دار بردن…جانیهای حکومتی طناب رو برعکس به گردنم انداختن تا موقع جان دادن بیشتر زجر بکشم…و من با سختی جان دادم….
من و چهار عضو خانوادم بنامهای کوروش شجاعی، مراد شجاعی، حمید راکی و داماد خانواده علی طاهری توی اون ماه شوم به دار آویخته شدیم.
پیکر بیجون من در آرامستان عمومی نجف آباد اصفهان مظلومانه به خاک سپرده شد…
پدر و مادر دلسوخته من هر سه فرزند نوجوونشون رو حکومت جنایتکار به قتل رسوند، اونا همواره در تبعید دادخواه خون به ناحق ریخته شده من و برادرام هستن.
اسم من به عنوان یه اعدامی توی کتابی بنام «جنایت علیه بشریت» منتشر شد.
هموطن، حکومت جنایتکار ۱۲ نفر از اعضای خانوادمو به قتل رسوند! من، دو پسر عموم کیان و مراد شجاعی، دو داماد عموم کاووس شجاعی و علی طاهری، عموی دیگه ام رحمان شجاعی، پسر عموم سوخته زار، برادرام مهران و مسعود، و دائیم اشکبوس و دو نفر از اعضای دیگه خانوادمون قربان شجاعی و حمید راکی. من کودکی نکردم و از وقتی خودمو شناختم زندگیم وسط طوفانی از دستگیری و بازجویی و شکنجه و تجاوز بود… نذار به فراموشی سپرده بشم و خونم پایمال بشه، برای آزادی وطنمون بجنگ و روز آزادی از منم یاد کن که با آرزوهای کودکیم دفن شدم💔
روز ۳۰ خرداد ماه ۱۳۶۰ بود، اونروز تظاهرات مسالمت آمیزی برگزار شد که به دستور خمینی به خاک و خون کشیده شد. من اون موقع فقط ۱۱ سالم بود و برادرم مهران ۱۵ سال، پاسدارا برادرمو به جرم هواداری از مجاهدین بازداشت کردن، همینطور پسر عموم سوخته زار که اونم ۱۴ سالش بود. مهران و پسر عموم در مهر ماه همون سال اعدام شدن.
بعدش برادر دیگه ام مسعود، دائیم اشکبوس و یه پسر عموی دیگه ام کیان هم بازداشت شدن. مسعود و داییم یه سال تو زندان دستگرد اصفهان بودن، بعد از آزادی مخفیانه از کشور خارج شدن ولی هر دوشون مدتی بعد تو درگیری با پاسدارا کشته شدن، کیان هم اعدام شد.
پدر و مادرم شدیدا تحت فشار و تهدید وزارت اطلاعات بودن جوری که مجبور شدن مخفیانه زندگی کنن، عاقبت سال ۱۳۶۲ مجبور به ترک کشور و زندگی در تبعید شدن. من که اون موقع سیزده سالم بود و در مقطع راهنمائی درس میخوندم تحت سرپرستی عموم قرار گرفتم. دو سال بعد در بهار سال ۱۳۶۴ یه موج جدید دستگیری خانواده ها شروع شد. من که اون موقع چهارده ساله بودم به همراه چند نفر از اعضای خانوادمون از جمله عمو رحمان و عمو صادق و کوروش شجاعی و علی طاهری دستگیر شدم. توی زندان چند ماه شدیدا تحت بازجویی و شکنجه قرار گرفتم تا در مورد خانوادم اعتراف اجباری کنم و اطلاعات بدم ولی من تسلیم نشدم و مقاومت کردم. مدتی تو انفرادی بودم و بعد به بند عمومی زندان دستگرد اصفهان منتقل شدم. دوسال اونجا زندانی بودم تا اینکه در سال ۱۳۶۶ آزاد شدم ولی همچنان تحت نظر بودم.
بهار سال ۱۳۶۷ مجددا در موج سوم دستگیری خانواده ها با تعدادی از اعضای خانوادم از جمله مراد شجاعی و علی طاهری دستگیر شدم و بازم به انفرادی منتقل و تحت شکنجه قرار گرفتم با اتهام همکاری با خانوادم که هوادار مجاهدین بودن! اون موقع من فقط ۱۷ سالم بود.
مدت کوتاهی بعد، در مرداد ماه سال ۱۳۶۷، خمینی فرمان قتل عام زندانیای سیاسی رو صادر کرد و هیئت م ر گ با حضور «ابراهیم رئیسی» کشتار بزرگ و بیرحمانه رو تو اصفهان شروع کردن. منو
شبانه در مقابل هیئت م ر گ میبردن و تهدید میکردن، منم فقط با سکوت به چهره حاکم شرع آخوند «عبداللهی» خیره میشدم…
من که جرمم کرنش نکردن در مقابل هیئت م ر گ و ارتباط با خانوادم بود با حکم جلاد رئیسی به اعدام محکوم شدم، بدون دادگاه، بدون حق دفاع، بدون وکیل…
پیش از اعدام توسط یه هیات پاسدار و آخوند بهم تجاوز گروهی شد…آخوند عبداللهی چندین بار به من تجاوز کرد و بقیه هم به نوبت….جوری که نمیتونستم راه برم.
روز ۱۳ مرداد ماه ۱۳۶۷ تو زندان دستگرد اصفهان منو برای اعدام با تنی زخمی و روانی آشفته به پای چوبه دار بردن…جانیهای حکومتی طناب رو برعکس به گردنم انداختن تا موقع جان دادن بیشتر زجر بکشم…و من با سختی جان دادم….
من و چهار عضو خانوادم بنامهای کوروش شجاعی، مراد شجاعی، حمید راکی و داماد خانواده علی طاهری توی اون ماه شوم به دار آویخته شدیم.
پیکر بیجون من در آرامستان عمومی نجف آباد اصفهان مظلومانه به خاک سپرده شد…
پدر و مادر دلسوخته من هر سه فرزند نوجوونشون رو حکومت جنایتکار به قتل رسوند، اونا همواره در تبعید دادخواه خون به ناحق ریخته شده من و برادرام هستن.
اسم من به عنوان یه اعدامی توی کتابی بنام «جنایت علیه بشریت» منتشر شد.
هموطن، حکومت جنایتکار ۱۲ نفر از اعضای خانوادمو به قتل رسوند! من، دو پسر عموم کیان و مراد شجاعی، دو داماد عموم کاووس شجاعی و علی طاهری، عموی دیگه ام رحمان شجاعی، پسر عموم سوخته زار، برادرام مهران و مسعود، و دائیم اشکبوس و دو نفر از اعضای دیگه خانوادمون قربان شجاعی و حمید راکی. من کودکی نکردم و از وقتی خودمو شناختم زندگیم وسط طوفانی از دستگیری و بازجویی و شکنجه و تجاوز بود… نذار به فراموشی سپرده بشم و خونم پایمال بشه، برای آزادی وطنمون بجنگ و روز آزادی از منم یاد کن که با آرزوهای کودکیم دفن شدم💔