Forwarded from { CMO } چرکنویس مدیا🎈
مدرسه جیبی
Photo
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#خوزستان
🎈مراسم تشییع پیکر
جانباخته راه آزادی وطن
جاویدنام #عباس_منصوری
در شهر #شوش
۲۲ آذر
#چرکنویس
#مهسا_امینی
@Rfrens
🎈مراسم تشییع پیکر
جانباخته راه آزادی وطن
جاویدنام #عباس_منصوری
در شهر #شوش
۲۲ آذر
#چرکنویس
#مهسا_امینی
@Rfrens
Forwarded from پشت پرده ها
من #عباس_منصوری هستم. من کشته شدم. ۱۹ ساله بودم و اهل شوش. خیلی خوش خنده بودم، گیتار میزدم و برای آینده ام هزاران آرزو داشتم، استاد کناف کاری بودم و هر شب که کارم تموم میشد مادرم منو به گیم نتی در میدون هفت تیر می رسوند، اونجا پاتوق من و دوستام بود، شب ۲۵ آبان ۱۴۰۱ جلوی گیم نت ایستاده بودم و تظاهرات رو نگاه میکردم ، مزدورای حکومتی سر رسیدن و منو به جرم تماشای تظاهرات دستگیر کردن و با خودشون بردن به پلیس آگاهی شوش، سه روز منو زیر شکنجه گرفتن و بعد از سه روز به زندان دزفول فرستادن، تو زندان دزفول وقتی احکام سنگین زندانیا رو میخوندن حالم بد شد و حالت تشنج پیدا کردم، مامورای حکومتی تو زندان دزفول از این فرصت سوء استفاده کردن و به من آمپول تزریق کردن، اونا با بی شرمی بهم گفتن که دیگه خانواده ات را نخواهی دید.
بالاخره خانوادم با تلاشهای زیاد موفق شدن که منو از زندان آزاد کنن اما من تاب نیاوردم و مدت کوتاهی بعد از آزادی در اثر شکنجه های ضد انسانی و تزریق آمپول روز ۲۲ آذر ۱۴۰۱ به جانباختگان راه آزادی پیوستم. مزدورای حکومت به خانوادم فشار آوردن تا مرگ منو خودکشی اعلام کنن. من روز ۲۳ آذر ۱۴۰۱ در میان اشکای دوستام و پدر و مادرم به خاک سپرده شدم. من به مادرم علاقه زیادی داشتم و در یکی از پست هام برای او نوشته بودم:
«از تمام دلتنگیها از اشکها و شکایت ها که بگذریم باید اعتراف کنم مادرم که میخندد خوشبختم»
و من در اوج جوانی با آرزوهام به ابدیت پیوستم💔
#مهسا_امينی
#علیه_فراموشی
بالاخره خانوادم با تلاشهای زیاد موفق شدن که منو از زندان آزاد کنن اما من تاب نیاوردم و مدت کوتاهی بعد از آزادی در اثر شکنجه های ضد انسانی و تزریق آمپول روز ۲۲ آذر ۱۴۰۱ به جانباختگان راه آزادی پیوستم. مزدورای حکومت به خانوادم فشار آوردن تا مرگ منو خودکشی اعلام کنن. من روز ۲۳ آذر ۱۴۰۱ در میان اشکای دوستام و پدر و مادرم به خاک سپرده شدم. من به مادرم علاقه زیادی داشتم و در یکی از پست هام برای او نوشته بودم:
«از تمام دلتنگیها از اشکها و شکایت ها که بگذریم باید اعتراف کنم مادرم که میخندد خوشبختم»
و من در اوج جوانی با آرزوهام به ابدیت پیوستم💔
#مهسا_امينی
#علیه_فراموشی