Abdol-Hossein Vahabzadeh
2.13K subscribers
187 photos
74 videos
18 files
105 links
و نخوانيم كتابي كه در آن باد نمي آيد
Download Telegram
Forwarded from نوج🌱
👆
پویان مختارپور - تسهیلگر کودک و طبیعت- می نویسد:
پیش از نوشتن باید ماهیت آنچه را که راجع به آن می نویسیم درک و لمس کنیم و پیش از خواندن باید اندر بحر موضوع آن نوشته تن به آب رسانیده باشیم.
خیلی از پدر ها و بسیاری از مادران در تلاشند که کودکانشان هرچه زودتر بنویسند و خواندن بیاموزند. آخر آموختن کلمه ای مثل آب چه فایده ای می تواند برای کودکی داشته باشد که هنوز به قدر کافی آب بازی نکرده است. کودکی که بلد است بنویسد آب توانمند تر است یا کودکی که می تواند آب بازی کند و بعد از آن لباس خیسش را ببرد زیر آفتاب پهن کند و برود آتش روشن کند تا چای درست کند و بنوشد؟؟
آموختن نوشتن و خواندن کلمه ای مثل آب از آموزگار چقدر زمان خواهد برد اگر شنا کردن را خودمان آموخته باشیم؟؟؟
👇

#مدرسه_طبیعت
#مدرسه_طبیعت_نوج
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
#از_مدرسه_طبیعت_آموختم، تا باور نکنیم کودک خود یک حضور مستقل در جهان است، نه یک بزرگسال با قد و قامت کوچک، نه آموزشش را درست فهمیده ایم و نه سلامت جسم و روانش را. مکرراً با این پرسشها روبرو می شویم که چرا تسهیلگران مدرسه به فضا هیجان نمی دهند؟ چرا بچه ها را به سمت آموزش مهارتهای مهمی مثل نجاری، باغبانی، کشاورزی و... هدایت نمی کنند؟ چرا تسهیلگران، کودکی که چندین جلسه است فقط ماسه بازی می کند را به کار دیگری سوق نمی دهند؟ در تمام این پرسش‌ها حضور مستقل کودک بعنوان یک موجود خردمند و عاطفه مند نادیده گرفته می شود. اگر در ذهن خود چنین سوالاتی دارید، دعوتتان می کنم بیایید مدرسه طبیعت و سعی کنید دست کم قدتان را هم تراز با یک کودک 3 تا 12 ساله تنظیم کنید و یک ساعت در گوشه گوشه مدرسه قدم بزنید. با هم قد شدن با کودک، شما تا حدی متوجه «تفاوت» خواهید شد. با این کار شما درک خواهید کرد که درخت برای یک بزرگسال همان درخت برای یک کودک نیست، یا درک بزرگسال از 200 متر مساحت با درک کودک از آن تفاوت دارد. حال اگر سعی کنید به کودکی خودتان برگردید و به خاطر بیاورید کدام فضاها و فعالیتها را با تمام وجود دوست داشته اید و با مرور خاطراتش وجودتان لبریز از حس خوشایندی می شود، در آن صورت بیشتر به «تفاوت» پی خواهید برد. کدام فضاها، کدام فعالیتها را به خاطر می آورید که تمام وجودتان را مملو از نوستالژی و احساس می کند؟ آنهایی که یک بزرگسال مدام حواستان را پرت می کرد و تذکر می داد و به تجربه کردنشان واردارتان می کرد؟ یا آن دسته ای که با میل خود و بر اساس کنجکاوی و آزادانه انتخابشان کرده بودید؟
از والدین عزیز دعوت می کنم روزهایی را بدون فرزندشان به مدرسه طبیعت شهرشان بروند و «کودکی» کنند. به تسهیلگران عزیر هم پیشنهاد می کنم این شرایط را بوجود بیاورند. مفاهیم «مدرسه طبیعت» و «تسهیلگری» مفاهیمی نو در فرهنگ ماست. بدیهی است که آنها را نشناسیم و برداشت های خودمان را از آنها داشته باشیم، اما برای شناخت این دو مفهوم باید بیشتر صبوری کرد تا قضاوت، بایستی بیشتر مشاهده کرد تا اعمال نظر و می باید بیشتر گوش کرد تا صحبت. این بار که به مدرسه طبیعت شهرتان رفتید، به عناصر و اجزای مدرسه خوب دقت کنید. سعی کنید آنها را از لحاظ دینامیک و جذابیت شان تفکیک کنید. بیایید با هم تماشا کنیم: یک دسته بی تحرک اند، مثل سنگ، چوب، دیوار، چکش و... . دسته ای دیگر کمی تحرک دارند که عموما تحرک شان معلول نیرویی دیگر است. مانند شاخه های درختان، آب، علف و... این اجزا می توانند زنده یا غیر زنده باشند. دسته سوم موجودات زنده ای اند که به میل و اراده خود حرکت می کنند، نگاه می کنند، صدا دارند و... . مانند گربه، سگ، مرغ، گوسفند و غیره. هر کدام از این عناصر سطحی از هیجان و احساس را در کودک برمی انگیزند. تسهیلگر هم یکی از اجزای مدرسه طبیعت است، نه حاکم یا کارگردان مدرسه. تسهیلگر به فراخور موقعیت، سن و شخصیت کودک، روحیه خودش، شرایط آب و هوا، سابقه کودک از حضور در مدرسه طبیعت و... می تواند نقشهای متفاوت ایفا کند. اگر توانستید، مدرسه طبیعت را بدون هر یک از آن دسته عناصر تصور کنید، آن گاه می شود تسهیلگری را هم فقط در یک نقش تعریف نمود. آیا می توان دسته اول و دوم - اشیاء و شاخه درختان و آب و...- را از فضا حذف کرده و آن را پر از حیوانات پر جست و خیز کرد؟ یا برعکس، می توانیم حیوانات را حذف کرده و محیط را پر از تیر و تخته و درخت کنیم؟ مسلماً نه. تسهیلگر خوب گاهی تسهیلگری است که از کودک فاصله گرفته و در سکوت کامل او و فعالیتش را مشاهده می کند یا به گفتگوی کودک با خودش و تکه چوبی که در دست دارد با دقت گوش می دهد. گاهی هم تسهیلگری که در بازی بچه ها مشارکت کرده و هم تای آنان در پیش برد بازی نقش ایفا می کند، تسهیلگر خوبی است.
مدرسه طبیعت دنیای احترام به تفاوتهاست. مطلق نگاه نکنیم. از فرصتی که برای ما و کودکان کشورمان بوجود آمده استفاده کنیم. «کودکی کنیم» و بگذاریم فرزندانمان هم کودکی کنند. مدرسه طبیعت قصد ندارد لیستی از مهارتها و تجربیات متنوع را در مدت زمانی معلوم و در یک دوره فشرده به خورد بچه ها بدهد. مدرسه طبیعت شرایط زندگی و «تجربه کردن» را به کودکان می دهد، به خواست و میل خودشان. مدرسه طبیعت به مانند جریانهای اجتماعی همتای خود روی «آگاهی بخشی» جامعه سرمایه گذاری می کند، نه روی ناآگاهی مردم. رسالت اصلی مدرسه طبیعت این است که این ضرورت تاریخی را به متن جامعه ببرد: تجربه آزادانه طبیعت حق کودکان است. این یادداشت و یادداشتهای مشابه بر آن اند تا والدین عزیز این سرزمین را با مفاهیم تسهیلگری و مدرسه طبیعت آشنا کنند. به امید روزی که همه پدر و مادرهای کشورمان تسهیلگر فرزندانشان باشند.

عارف آهنگر - تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
اصرار داریم فرزندمان را هر چه زودتر به جاهایی بفرستیم که الفبا، زبان دوم، ریاضی، خلاقیت و... یادش بدهند. آیا به این نکته هم توجه می کنیم که قرار است بعداً با این الفبا و زبان و ریاضی که به این زودی فرا می گیرد، چه بکند؟ آیا از خودمان می پرسیم که، به طور مثال، الفبا اساساً به چه دردی می خورد؟ مگر نه این است که الفبا برای آن است که ما بتوانیم کلمات و جملات را بخوانیم و بنویسیم؟ آیا به غیر از این ارزش و کاربرد دیگری هم دارد؟ اینکه بتوانیم بخوانیم و بنویسیم مهمتر است یا اینکه چه چیزی بخوانیم و بنویسیم؟ اینکه مصرانه در پی آن باشیم که کودک 7 ساله مان مشق اش را به خط نستعلیق بنویسد، طوری که گردی «میم» آنقدر خوشگل بچرخد که از دیدنش حظ کنیم، این یعنی دقیقا به دنبال چه هستیم؟ قرار است این کودک در بزرگسالی اش با این «میم» ها و «الف» ها و «سین» های خوشگل چه بنویسد؟ قرار است کجای این جهان را با آنچه می نویسد آباد کند؟ او امروز چه ذخیره می کند که فردا توشه راهش باشد؟ وقتی درست زمانی که او باید خودش را و جهانش را و زندگی را بشناسد، او را درگیر یادگیری لهجه غلیظ زبان دوم می کنیم، یا در اسارت کلاسهای رنگارنگ الفبا و خلاقیت و ریاضی به بند می کشیم، پس او کی و کجا باید فرصت آن را بیابد که معنای زندگی را بفهمد؟ آخر این روح به بند کشیده قرار است فردا چه گلی به سر خودش و جهانش بزند؟
وقتی درست در روزهایی که او باید بدود و بخندد و مستانه فریاد رهایی سر دهد، او را در محاصره ی دیوارهای سرد و اثاثیه ی بی روح و صندلیهای عبوس در می آوریم، او قرار است فردا چه معجزه ای بکند که ما نتوانسته ایم بکنیم؟ اگر او امروز که می باید بی مرز و محدوده تخیل کند، وادار به سکوت و مصرف کردن محفوظات انتزاعی شود، قرار است در آینده چه چیز جدیدی به این جهان اضافه کند؟ انسانی که بلد نباشد تخیل کند، بایستی از روی دست دیگران زندگی را یاد بگیرد. مردم بی تخیل، مردم مرده اند. مردم بی تخیل ناگزیر به تکرار خود و دیگران اند. مردمی که نتوانند «زندگی بهتر» را حتی تخیل کنند، هرگز برای ساختنش قدمی برنمی دارند. مردم بی تخیل کودکانی بوده اند که مهر «پرواز ممنوع» بر تخیل شان خورده بود.
هیجان،که به گفته اندیشمندان، کارگردان و مهمترین محرک رشد و یادگیری است را با چه چیزی عوض می کنیم؟شادی، سرزندگی، رویاپردازی و سلامت کودک خود را با چه چیزهایی تاخت می زنیم؟ الفبای زودهنگام؟ لهجه غلیظ زبان دوم؟چرا این همه عجله داریم؟ بگذاریم این خاک حاصلخیز شود، بعداً در آن بذر بکاریم. بگذاریم کودک مان تا می تواند تجربه کند، تا می تواند بازی کند، بعداً این کودک تبدیل به فردی می شود که ذهنش آماده ی هر آموزش و تخصصی ست. عجله نکنیم. اگر ما وقت کم داریم، او تا دلتان بخواهد وقتش آزاد است. وقتش را تلف نکنیم. او را به یک کارگر پرکار و خسته و افسرده تبدیل نکنیم که از این کلاس به آن کلاس می رود و در لیست حضور و غیاب، بودنش را در خط تولید کارخانه اعلام می کند.
بچه ها به دنیا نیامده اند که در آموزشگاهها، پاساژها، شهر بازیهای لوکس، مقابل تلویزیون و در مطب روانپزشکان کودکی شان را تلف کنند. کمی به تخیلاتشان و به خوابهایی که می بینند توجه کنیم. کی دیده اید که کودکی با هیجان از لباسهای شیک و مارک داری که تخیل کرده است برایتان بگوید؟ کجا دیده اید کودکی وقتی صبح بیدار شد بگوید من دیشب خواب ریاضی دیده ام؟ خط تخیلات و خوابها و رویاهاشان را بگیریم و برویم تا ببینیم به کجا می رسیم: «دشت هایی چه فراخ، کوههایی چه بلند...». به پروانه می رسیم، به زنبورهایی که از ترس نیش زدنشان در خواب فریاد می زنند. به بچه گربه هایی می رسیم که هرگز در پارکینگ خانه وجود خارجی نداشته اند اما آنها رنگ خال پشتشان را هم با جزییات برایمان شرح می دهند. کی دیده اید کودکی از مبل و میز ناهارخوری و تابلوهای دیوار با خودش و دوستش حرف بزند؟ کجا دیده اید کودکی از اینکه می تواند شبیه آمریکایی ها و با لهجه آنها درختی که هنوز تنه اش را لمس نکرده tree بخواند، احساس شادمانی کند؟
چرا همیشه می خواهیم کودک مان بنویسد و بخواند و حرف بزند؟ بگذاریم تا می تواند ببیند، لمس کند، بشنود، بو بکشد، بشکند، بسازد، خراب کند، بریزد... بگذاریم تجربه کند. بگذاریم بازی کند. وقتش را تلف نکنیم. کودکی اش بس گرانبهاست. خط پایان برایش ترسیم نکنیم. ماشینی نسازیم که دارای انواع آپشن ها و قابلیتهاست اما بنزین ندارد. این ماشین یک متر هم نمی تواند خودش را و دیگران را به جلو ببرد.
قدرت تخیل اش را به تکرار آنچه دیگران روزی تخیل کرده بودند نفروشیم. توان یادگیری اش را با یاد گرفتن آنچه دیگران روزی یاد گرفته بودند، عوض نکنیم. امروزِ شیرینش را با فردای ناشناخته اش تاخت نزنیم. کودکی اش را به بزرگسالی اش بدهکار نکنیم.

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
به جای اینکه به کودکانمان آموزش دهیم چگونه زمین پاک داشته باشند، به آنها "زمین پاک" را نشان دهیم. با ترتیب دادن سخنرانیها و آموزشهای کسل کننده و بی فایده برای کودکان، خود از زیر بار مسؤلیت حفظ و پاکسازی زمین شانه خالی نکرده و این مسؤلیت سنگین را به دوش آنها نگذاریم. زمین اگر آلوده است، اگر بخش زیادی از زیستگاههای حیات وحش نابود شده، اگر دریاها با فاضلاب و سموم و نفت آلوده شده اند، اگر حیات وحش رو به انقراض گذاشته و... مسؤلیت همه اینها بر عهده ما بزرگسالان است نه کودکان.
کودک با دیدن جنگلها و رودخانه ها و دشت های پر از زباله، هرگز آموزشهای ما را باور نخواهد کرد. از آموزشهای مستقیمِ کلامیِ کسل کننده دست برداریم و آنچه را که می خواهیم کودک بیاموزد، همان را زندگی کنیم.
#روز_جهانی_زمین_پاک زمانی گرامی خواهد شد که کودکان جهان امکان زیستن در یک زمین پاک و اجازه ی تجربیات آزادانه، دلخواهانه و سرخوشانه در آن داشته باشند.

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
چند پرسش از معماران و شهرسازان:
سهم کودکان در فضاهای شهری چقدر است؟ نیاز کودکان به بازی آزادانه و سرخوشانه در بستر طبیعت، در کدام طرح جامع شهرسازی تا کنون دیده شده است؟ سرانه ی بازی بی قید و بند، خندیدن، دویدن، نفس کشیدن و زندگی با کیفیت کودکان چه میزان است؟ کجای شهر می توان منظره ی «بازی کردن بچه ها» را تماشا کرد؟
فیلم کوتاه زیر یکی از کودکان مدرسه طبیعت را در شهر نشان می دهد که از اندک فضای موجودِ اتفاقی برای آب بازی و شادی کردن استفاده می کند. به نسبت فضای شادی اش به فضای اتومبیل ها و آسفالت توجه کنید! شهر را برای چه کسانی می سازید؟
به روز جهانی محیط زیست نزدیک می شویم. به محیط زیست گونه ی در حال انقراضی به اسم «کودک شاد» توجه کنیم!

عارف آهنگر، تسهیلگر مدرسه طبیعت نوج

#مدرسه_طبیعت
#مدرسه_طبیعت_نوج
@noojnatureschool
👇
Forwarded from نوج🌱
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سرانه ی شادی و خنده ی کودکان شهر من چه میزان است؟

#مدرسه_طبیعت_نوج
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
«گاه زخمی که به پا داشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است.»
(#سهراب_سپهری)

مدرسه طبیعت؛ تجربه ی تفریح یا تجربه ی زندگی؟
آیا مدرسه طبیعت جایی ست که قرار است در آن کودک تجربیاتی صرفاً از جنس لذت و تفریح داشته باشد؟ می گوییم مدرسه طبیعت مدرسه زندگی است. سؤال اینجاست که زندگی چیست؟ دعوتتان می کنم یک برش از «زندگی» بزنید. زندگی ما را چه چیزهایی می سازند؟ فقط لذت و تفریح یا تجربیات ساده و رنگارنگی که ریشه در واقعیت وجودی مان دارند؟ شادی، غم، گرسنگی، سیری، تشنگی، سیرابی، لذت، پیروزی، تفریح، شکست، دوستی، دعوا و... ما با این مفاهیم از روز ازل آشنایی داریم و هر روز تجربه شان می کنیم. و این است زندگی...
یک مثال. کودک در مدرسه طبیعت به کرات زخمی شدن را تجربه می کند. البته مراقبت از کودکان رأس وظایف ما تسهیلگران است و از آن گذشته، طراحی فضاهای مدرسه طبیعت به گونه ای نیست که کودک آسیب جدی ببیند. شما اگر به ارتفاع و عمق فضاهای بازی و به عملکرد تسهیلگران در کارگاهها دقت کنید، در می یابید که ایمنی کودک اولویت نخست را داراست. حالا برگردیم به «زخم». بیایید از یک دریچه ی تازه به زخم و زخمی شدن کودک نگاه کنیم. ببینیم در فرآیند زخم برداشتن تا التیام، کودک چه تجربیاتی را پشت سر می گذارد. زخم ها غالباً در اثر زمین خوردن یا برخورد با یک شیء اتفاق می افتند. زخم فارغ از درد و رنج و گریه، سبب ساز برقراری یک رابطه تازه بین کودک و بدنش می گردد. زخم زمینه ساز «شناخت» می شود. شناخت از حدود توانایی ها و عملکرد آن عضو، شناخت سرعت و دقت لازم و مناسب در موقعیت های مشابه، شناخت مفهوم درد و التیام. و همچنین رشد عصبی ناحیه ی زخم. حالا به کودکی بنگریم که دقیقه هایی طولانی، گوشه ای نشسته و به جای زخمی که روی بدنش مانده نگاه می کند. این کودک هر روز به آن نقطه خیره می شود و ذهنش تمام آن مجموعه شناخت ها را مرور می کند. این کودک هر روز نظاره گر تلاش بی وقفه سلولهایی ست که دست به دست هم داده اند تا او خوب شود. او می بیند که چگونه از ورای پوست خراشیده اش پوستی تازه و جوان سر بر آورده است. او بسته شدن شکاف پوست را روز به روز دنبال می کند. چه نوازشها که آن عضو را نکرده و چه حرفها که با او نزده است. این کودک اینک عاشق آن عضو از بدنش شده است. یک زخم سبب ساز یک رابطه ی عاشقانه بین او و بدنش شد. مثالهای متعددی می توان آورد که همگی در کودک باعث شناخت جسم و عملکرد اندام می شوند. مانند گل شدن، خیس شدن، دعوا کردن و... و همه ی اینها وقتی در بستر «بازی» رخ می دهند، زمینه ساز رشد واقعی در کودک می شوند.
خطاب به پدران و مادران عزیز، فرزندتان را تنها برای تفریح و سرگرمی به مدرسه طبیعت نبرید! آن جا را برای این نساخته اند که به کودک فقط «خوش بگذرد». اگر فقط این هدف را دارید، پارکها و شهربازی ها مکانهای مناسب تری اند! این جا جایی ست که کودک تجربیاتی از جنس زندگی می کند. بار دیگر به برشی که از زندگی تان زده اید نگاه کنید. بله، اینجا کودک مجموع این مفاهیم را تجربه می کند، به حد توان واقعی و میزان حضورش. در مدرسه طبیعت، کودک «مهارت های خاص» را نمی آموزد، این جا کودک یک انسان ویژه نمی شود. اتفاقاً این جا کودک یک «انسان معمولی» می شود. دنیای ما به شدت محتاج آدم های معمولی است. آدم هایی که توان دوست داشتن و دوست داشته شدن را از دست نداده باشند، انسان هایی که توان غمخواری و مهربانی با زمین و زمان از کف شان نرفته باشد. انسان های معمولی ای که تخصص شان مانع خلاقیت شان نمی شود. انسانهایی که تا می توانسنتد زمین خورده و برپاخاسته اند. آدم هایی که به اندازه ی کافی «زند گی کرده اند» و راه و رسم اش را فراگرفته اند.
پدر و مادرهای گرامی، اگر تصمیم تان را برای حضور فرزندتان در مدرسه طبیعت گرفته اید، سعی کنید بیشترین زمان ممکن را به او برای بودن در آن جا بدهید. به تجربه دریافته ایم، کودکانی که حضور مستمر و منظم تری در مدرسه طبیعت دارند، فرصت های رشد و یادگیری به مراتب بیشتری دارند نسبت به کودکانی که هر از گاهی به مدرسه طبیعت می آیند. بگذارید حد این حضور را خود کودک تعیین کند. بیش و پیش از او برای زخم ها، شکست ها و دعواهایش غمگین نشوید. کودکان عموماً بعد از زخمی شدن و تجربیات تلخی از این دست، دوباره می خواهند به همان فضا برگردند و کمتر کودکی به بهانه ی یک زخم قید حضور در مدرسه طبیعت را می زند. این نشانگر این است که اثر حقیقی این تجربه به شکل «رضایت» در او باقی مانده است. او دارد این جا زندگی اش را می کند. فرصت زندگی در مدرسه طبیعت را اگر می توانید هر روز به او بدهید. بهتر است نوار حضور و تجربیات او قطع نشود. تداوم و ارتباط تجربه ها با همدیگر، ارزش این حضور را دوچندان می کند.


عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج

#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
خطاب به شما که تکه ای از «زمین» در اختیار شماست،با احترام
ما،کسانی که در مسیر همه گیر شدن جریان اجتماعی #مدرسه_طبیعت افتخار حضور داریم، امروز به کمک و همراهی شما بیش از هر زمانی نیازمندیم.بیشتر از ما،کودکان این آب و خاک اند که به دستان پرمهر و قلبهای مسؤلیت پذیرتان احتیاج دارند.در زمانه‌ای که عادت «تصاحب» و «تملک» غوغا می‌کند،شما منادی «بخشش» باشید.
به کودکان خانواده و محله ی خود بنگرید؛میزان تماس آنها با خاک، آب،هوای سالم،درخت و حیوانات چقدر است؟این نگرانتان نمی کند؟لحظه ای کودکی خود را به خاطر بیاورید و با این کودکان مقایسه کنید؛دلواپس شان نمی شوید؟نگاه کنید چگونه از بازی آزاد و زندگی با کیفیت محروم اند.ببینید چگونه «حال» نقدشان را به نسیه ی «آینده» می فروشند.آینده ی این جهان وابسته به انسانهایی است که حال شان خراب نباشد.حال خراب یعنی مرا که محتاج دویدن و خندیدن و بازی کردنم،از این کلاس به آن کلاس ببرند.حال خراب یعنی که مرا عاشقانه دوست بدارند اما به من و خواسته هایم احترام نگذارند.حال خراب یعنی آپارتمان 60 متری،حال خراب یعنی خیابانهای بی رحم و شهر خشن،حال خراب یعنی اسارت در رفاه و حس خفگی سر کلاسهایی که هر چه شوق و انگیزه است در تو می کشند.حال خراب یعنی هوای آلوده به بازدم ماشینها.از کسی که حالش خراب است،آینده ی درخشان می خواهند؟
نگذارید «کودکی» در این سرزمین منقرض شود.از یوزپلنگ های این حوالی تنها 50 تا باقی ماند.بقیه چه بلایی بر سرشان آمده؟این سرنوشت را انسانهایی برایشان رقم زدند که زمین و زمان را بر این شاهکار طبیعت تنگ کردند.انسانهایی که حرمت زمین و زمین‌زادگان را نگه نداشتند و نمی‌دارند.بگذارید نسل بعدی به مادر و بچه‌هایش حرمت بگذارد.گرامیان،اگر کودکی‌شان دور از زمین،دور از خاک و دور از درخت باشد که نمی‌توان به آینده ی این آب و خاک دلخوش بود؛می توان بود؟
بزرگوارانی که تکه ای از «زمین» در اختیار حقیقی یا حقوقی شماست،شمایی که زمینی را برای آینده کنار گذاشته‌اید،شمایی که مسؤل اداره ای هستید که بخشهایی از عرصه های منابع طبیعی و ملی تحت اختیار شماست،شمایی که پارکهای شهر در ید اختیارات شماست،شمایی که بخشی از زمینهای عمومی در اختیارتان قرار گرفته تا تحقیق و پژوهش کنید،جریان اجتماعی مدرسه طبیعت که برآنست حق مادرزاد کودکان این دیار را که همانا بازی آزادانه در طبیعت است،به آنها بازگرداند،امروز بیش از هر زمانی به کمک،همراهی و مسؤلیت‌ پذیری شما عزیزان نیازمند است.
با هر نیت و انگیزه ای،این یک کار ارزشمند و ماندگار خواهد بود.اگر دغدغه ی توسعه و پیشرفت کشورمان را دارید،حتماً تصدیق میکنید کودکان مهمترین محور توسعه و بالندگی یک کشورند؛پس تردید نکنید.اگر بر اساس اعتقادات مذهبی محترمتان،به دنبال ذخیره ی معنوی و بذل خیرات هستید،حتم بدانید این کار ثوابی دارد همتای بهترین اعمال خداپسندانه.بعدها روزی به مدرسه طبیعتی که سنگ بنایش را نهادید سری بزنید و ببینید غریو شادی و چهره های خندان کودکان شهرتان آرامشی به شما میدهد که کم از عبادت ندارد؛پس شک نکنید.اگر دغدغه ی اشتغالزایی دارید،باید بدانید می توانید با این کار جوانانی از شهرتان را مشغول به کار کنید.اثر اقتصادی و اجتماعی این کارتان در خانواده های تسهیلگران مدرسه طبیعت اثری ماندگار و قابل تقدیر خواهد بود؛پس تردید به خود راه ندهید.اگر دغدغه ی این دارید که در دوران مسؤلیت اداری تان نامی ماندگار بر جای بگذارید،بدانید که این یک یادگاری تاریخی خواهد بود بر حافظه ی مردم شهر؛پس دست به کار شوید.
روزی یکی از حامیان مدارس طبیعت کشور به من گفت: از وقتی زمین مان را به مدرسه طبیعت بخشیدیم،من و همسرم احساس میکنیم این زمین چه ارزش غیرقابل وصفی پیدا کرده.قبلاً این زمین مال یک خانواده بود اما امروز مال همه ی خانواده های این شهر است.قبلا شاید ماهی چند بار چند نفر به آن پا میگذاشتند،اما حالا هر روز این همه کودک در آن زندگی میکنند.ارجمندان،در این خشکسالیِ بخشش و در این آشفته بازار تنهایی،با دستان پرمهر و قلبهای بزرگ تان به این جریان اجتماعی بپیوندید و تکه ای از «زمین» خدا را زیر پای کودکان شهرتان پهن کنید.از این سفره اول شما،بعداً کودکان و جوانان این سرزمین بهره ها خواهند برد.
این چند خط را نوشتم چون میدانم تسهیلگرانی در سراسر کشور این روزها به عشق تأسیس مدرسه طبیعت،سخت در تلاش اند تا تکه زمینی داشته باشند که در آن «عشق» بکارند و جوانه های «امید» را همراه با پدران و مادران شهرشان به انتظار بنشینند.این انسانها از بهترین فرزندان این ملت اند؛به دیدار خود رخصت شان بدهید،پای صحبت شان بنشینید و اگر اطمینان پیدا کردید،دستشان را بگیرید.
باغتان آباد و دلتان خوش

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
«راستی، بچه ها کجا هستند؟»

با انبوهی از افکار و تنی خسته از کار روزانه، وارد کوچه می‌شوم. نسیم پاییزی خود را به ساختمانهای کوچه می‌کوبد و سپس بازیگوشانه به صورتم می خورد. در افکارم غرق‌ام که ناگهان صدای خنده‌ی چند کودک توجه مرا جلب کرده و بی‌اختیار لبخند روی صورتم می نشاند. تکه زمینی در مجاورت خانه ما هست که صاحبش هنوز در آن ساختمان نساخته. بچه‌های محله را می‌بینم که در این تکه زمین در حال بازی‌اند. به سمتشان می روم. آنچه فضای بازی‌شان را شکل می‌دهد، چند تکه چوب، آجر، سنگ، آب پاش، قایق کاغذی و چند بوته‌ی علف کنده شده است. وقتی متوجه حضور من شدند، یکی‌شان به من گفت: «عمو دیدی چه سد قشنگی ساختیم؟» دقیق تر نگاه کردم. مسیری را کنده و در آن آب ریخته بودند و در انتهای آن با تخته و سنگ یک سد درست کرده بودند. سری تکان دادم و گفتم: «خیلی سد خوبی شده ولی به نظر آب از کناره هاش عبور میکنه». دیگری گفت: «آره داریم براش یه فکری می‌کنیم. دیروز درستش کردیم ولی امروز ظهر که از مدرسه برگشتیم دیدیم یکی اومده خرابش کرده». می‌دانستم منظورشان کیست. یکی از ساکنین کوچه، گویی سر جنگ با این بچه‌ها دارد. هر بار به بهانه پارک کردن ماشین‌اش بساط بازی آنها را به هم ریخته و سروصدا به راه می‌اندازد. یادم می‌آید یک بار هم یکی دیگر از ساکنین کوچه به میانجی‌گری بین بچه ها و آن همسایه، وارد دعوایشان شد و سرانجام حکم به این داد که بچه‌ها اجازه ندارند وارد زمین متروکه محله شده و آن‌جا بازی کنند. اگر هم در کوچه بازی ‌می‌کنند، باید موقع استراحت ساکنین به خانه‌شان بروند و سروصدا نکنند!
با بچه‌ها در حالی که سخت مشغول رفع اشکال از سدشان بودند، خداحافظی کردم. از پله‌ها که بالا می‌رفتم، با خودم فکر می‌کردم در این شهر آیا کسی هست که بین بچه‌ها و ماشین‌ها، حق را به بچه‌ها بدهد؟ کسی هست که حکم به بازی آزادانه‌ی بچه‌ها بدهد؟ کسی هست بداند بچه‌ها کجا هستند؟ کسی می‌داند چرا منظره بازی کردن بچه‌ها در محله‌ها یک منظره‌ی کم‌یاب شده؟ کسی می‌داند دقیقا از چه زمانی اصطلاحاتی از قبیل افسردگی، بیش فعالی، چاقی و انواع اختلالات کودکان اینگونه در فرهنگ ما گسترش پیدا کرده‌اند؟ آیا در این شهر کسی هست که دلش لک زده باشد برای بازی کردن با خاک و چوب و سنگ و آب؟ کسی هست که دلش به حال کودکانی بسوزد که از حق مادرزادشان، یعنی بازی آزادانه و اختیاری در طبیعت محروم‌اند؟
*پی نوشت: بچه های محله ما با زمینی به مساحت کمتر از 20 متر برای خود یک #مدرسه_طبیعت ساختند. آیا این نمی تواند الگویی باشد برای اینکه ما در برنامه های شهرسازی این نیاز را لحاظ کنیم؟ هر محله می تواند یک تکه زمین رهاشده داشته باشد تا بچه ها خودشان آن را تصاحب کنند و دنیایشان را در آن بسازند. آیا وقت آن نرسیده لحظه ای عطش شهرسازی و ساختمان سازی مان را فرو بنشانیم و به دنبال بچه ها در شهر بگردیم؟ بچه ها کجا هستد؟

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
@natureschool
@noojnatureschool
👇
Forwarded from نوج🌱
با احترام و ارادت، خطاب به شما که از رشته ی تحصیلی تان، از شغل تان و از مرگ تدریجی رؤیاهاتان در حسرت‌اید، شمایی که هر گاه از کودکی‌‌تان حرف می‌زنید، چشمهاتان برق زده و بی‌اختیار لبخند می‌زنید و پس از بازگشت از این سفر چشمان خیس‌تان گواه فریاد اعتراض در گلو مانده و آه در سینه حبس شده است، و شمایی که گاه در خلوت‌تان بر جنازه رؤیاهاتان زار می‌زنید و بر هرچه اجبار و تحمیل، لعنت می‌فرستید؛ هر کجا که هستید و به هر کاری که مشغول‌اید، لحظه‌ای مکث کنید و دست بکشید. به خانه بروید و سعی کنید فرزندتان را پیدا کنید. فقط یک شبانه‌روز به زندگی‌اش دقیق شوید. "عیار تجربیات" او را در این یک شبانه‌روز بسنجید و "کیفیت زندگی‌اش" را ارزیابی کنید. خوشحال است؟ سالم است؟ آنچه هست و می کند خواست خودش است یا به زور تشویق، تنبیه، مقایسه و رقابت؟ میزان دقایقی که او خندیدن، دویدن، هیجان، حیرت، دست‌ورزی، کاوشگری، بازی در طبیعت، باران، برف، سرما، گرما و آزادی را تجربه می‌کند چه میزان است؟ میزان دقایقی که او در بند کامپیوتر، تلویزیون، موبایل، تبلیغات، آموزش و برنامه‌های از پیش طراحی‌شده است چه مقدار است؟
میان حسرت‌ها و نارضایتی‌های خود و این نوع زندگی فرزندتان چه فصل مشترکی می‌توانید پیدا کنید؟ علت نارضایتی تان چیزی جز اجبارِ دیگری ست؟ خود آیا اکنون با فرزندتان جز این می کنید؟ اگر معتقدید جبر زمانه شما را از رؤیاهایتان دور کرد، خود اکنون نکند جبر زمانه ی فرزندتان باشید؟ در پس هر آه، یک اجبار نهفته و در پی هر تحمیل یک عمر حسرت. رهایش کنید تا بشکفد. آزادش بگذارید تا برویَد.

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
روزنامه شهروند چهارشنبه ۲۲ آذر از قول آقای جهانگیری، معاون اول رئیس جمهور نوشت: مدیران بی انگیزه "آویزان" کشور شده اند، که نه شجاعت دارند بگویند ما نمی توانیم کار بکنیم و کنار بروند و نه کسی جرات کنار زدن آنها را دارد. ... مدیریت های کشور باید خلاق و توانمند بشوند، و همچنین شجاع و توانمند شده و پای کار بایستند و از تمامی توان، نیرو و آبروی خود مایه بگذارند.

باید از ایشان بپرسیم: چگونه می شود یک آدم سی، چهل ساله را خلاق، شجاع و توانمند کنیم. آن زمان که آنها بایستی این صفات را کسب می کردند از دست رفته و آن نهال نرم و نازک به تنه ضخیم و انعطاف ناپذیری تبدیل شده. رؤیاها نابود و اشتیاق و سرزندگی جایش را به سکون و رخوت و بی انگیزگی داده است. آنها تبدیل به ربات هایی شده اند که حرفهای یکدیگر را تکرار می کنند و جملگی بر آنند که پول حلال مشکلات شخصی و اجتماعی ست.
آقای جهانگیری، بایستی کودکان را دریابیم.

شهره اقبالزاده، حامیِ #مدرسه_طبیعت_نوج

@natureschool
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
بخشی از یک گفتگو (1)

- حالا با همه توصیفات و تعاریفی که از مدرسه طبیعت می‌کنید،بفرمایید که مدرسه طبیعت چطور می‌تواند آینده‌ی فرزند مرا تضمین کند؟چه ضمانتی می‌دهید که اگر او به مدرسه طبیعت بیاید،در آینده خوشبختی،شغل و رفاه خواهد داشت؟آخر شما چه مدرکی به او من می‌دهید که فردا با آن بتواند کاری بکند و زندگی‌اش را پیش ببرد؟

- مدرسه طبیعت اساساً چنین چیزی که می‌فرمایید را تضمین نمی‌کند.هیچ نظام پرورشی ای،آیا چنین آینده‌ای را تضمین می‌کند؟به طور مثال،آیا مدرکی که بعد از چندین سال تحصیل به فرزندتان داده می‌شود،قابلیت تضمین کردن چنین آینده‌ای را برای او دارد؟من از شما می‌پرسم،برای اینکه فرزندتان آینده‌ای توأم با خوشبختی،شغل خوب و رفاه باشد به چه چیزهایی نیاز دارد؟به مدرک یا به توانمندی واقعی؟
مدرسه طبیعت به فرزند شما مدرک نمی‌دهد و تضمین هم نمی‌کند که او در آینده دارای شغل عالی و رفاه و خوشبختی حتمی باشد.اساساً مدرسه طبیعت با این نوع نگاه به زندگی که هر چیزی اعتبارش را معطوف به مفهوم «آینده» کسب کند،مخالف است.در مدرسه طبیعت،کودک در «حال» حاضر،هم خوشبختی دارد،هم رفاه و هم شغل! منتها اینها را کسی به او نمی‌دهد،بلکه او خودش برای خودش فراهم‌شان می‌کند.
مگر حجم شغل‌هایی که دولت یا شرکت‌ها و کارخانه‌ها بتوانند برای ما فراهم کنند چقدر است؟نامحدود که نیست.اگر به هر دلیلی فرد نتواند شغلی پیدا کند،چه باید بکند؟باید عنوان «بیکار» را با خود یدک کشیده و تمام امیدش را به زندگی از دست بدهد؟جامعه‌ی امروز ما بیش از کارمند و کارگر،به «کارآفرین» محتاج است،جامعه‌ی فردا هم به مراتب بیشتر.کارآفرین کجا و چگونه پرورش می‌یابد؟

بله مدرسه طبیعت به فرزند شما مدرک و ضمانت برای خوشبختی و رفاه و شغل نمی‌دهد اما چیزهایی می‌دهد که با آنها می‌توان خوشبخت بود و شغل و رفاه داشت. می‌پرسید چه چیزهایی؟شادمانی،خلاقیت،اعتماد به نفس،جسارت،اتکا به خویش،رشد همه جانبه و سخت‌کوشی.اگر انسانی مجهز به این ابزارها باشد می‌توان به خوشبختی و رفاه‌اش تقریبا مطمئن بود.حالا بگردیم و ببینیم کودک در چه نظام پرورشی و آموزشی‌ای به طور حقیقی،نه به گواهی یک برگ کاغذ،چنین توانمندیهایی را کسب می‌کند. البته این حرف به این معنی نیست که اگر فرزند شما فقط به یک سری مکان مشخص‌ به اسم مدرسه طبیعت برود،چنین توانمندیهایی کسب می‌کند.این هم نگرش اشتباهی ست به عقیده‌ی من.در این نگرش هم ما دوباره منتظریم او چیزی را «کسب کند».و طبیعتاً این نوع نگرش یک نگرش معامله‌ای ست.پول می‌دهیم که خلاقیت،اعتماد به نفس و غیره به فرزند ما بدهند! در اینصورت باز هم دیر یا زود نیازمند مدرک خواهیم بود،چون هیچ معامله‌ای بی‌مدرک و سند معتبر نیست.اما مدرسه طبیعت حقیقی روی زمین نیست،توی ذهن ماست؛نگاه ماست؛سبک زندگی ماست.هرجایی که دیواری از جلوی کودکی برداشته شد،تا او «بازی» کند،آن‌جا مدرسه طبیعتی ساخته شد.هرزمان که حصار محدودیت و کنترل از محیط کودک برداشته شد تا او «تجربه» کند،همان زمان مدرسه طبیعتی متولد شد.می‌بینید؟در این تعریف از مدرسه طبیعت،آیا مدرک و تضمین معنایی دارد؟در این تعریف،این خود شمایید که تعیین‌کننده‌اید.در مدرسه طبیعت شما مسؤلیت والدینی‌تان را تماماً به یک نهاد واگذار نکرده و در ازای هزینه‌ا‌ی گزاف از او مدرک و تضمین برای آینده‌ی فرزندتان طلب نمی‌کنید.در مدرسه طبیعت شما «حال» فرزندتان را نمی‌فروشید و «آینده»اش را نمی‌خرید.در دنیایی که اینچنین پرشتاب و سرسام‌آور در حال دگرگونی است،چه کسی‌ می تواند پیش‌بینی کند آینده چگونه است و در آن چه آموزشها و مدارکی برای خوشبختی و رفاه نیاز است؟این آینده ای که می خرید نکند جعلی باشد!

این تعجیل و شتاب غیرطبیعی و این نگاه بزرگسال محور و این نگرش محصول محوری که به کودک داریم،ما را دچار اشتباهات محاسباتی و خطاهای جبران‌ناپذیری می‌کند.عشق ما به جای آنکه برای فرزند دلبندمان آزادی،رضایت و شادمانی بیافریند،ممکن است او را به بند کشیده و ضعیف و وابسته کند.

شما کار امروز کودک را از او گرفته‌اید و می خواهید برای آینده اش کار دست و پا کنید؟!کار او «بازی» ست،شغل،خوشبختی و رفاه او بازی ست.کافی‌ست رهایش کنید و اجازه دهید به کار و بارش برسد! آینده از آن او خواهد بود اگر به میزان کافی در «خانه»ی واقعی‌اش که طبیعت است،بازی و تجربه‌ی آزادانه کند.

عارف آهنگر، تسهیلگر #مدرسه_طبیعت_نوج
#مدرسه_طبیعت
@natureschool
@madresehtabiat
@noojnatureschool
Forwarded from نوج🌱
روزی که سپهری شاعر شد!

پرده‌ی اول
چند کودک در محوطه‌ی مدرسه طبیعت، گوشه‌ای نشسته و مشغول بازی‌اند. یکی از آنها در حالی که سرش را به آسمان گرفته، ناگهان فریاد می‌زند: «بچه‌ها! اون کبوتر رو نگاه کنین...» بچه‌ها امتداد انگشت اشاره‌اش را پی می‌گیرند و یک کبوتر سفید را در آسمان می‌بینند. اما چرا اینگونه پرواز می‌کند؟! کبوتر تلوتلوخوران در حالیکه سرعتش را کم و کمتر می‌کند، جلوی چشمان متعجب بچه‌ها، کمی آن‌طرف‌تر به زمین می‌افتد.
بچه‌ها همگی از جا برمی خیزند و به سمت کبوتر می دوند.
«خاله! این کبوتر ماست یا از بیرون اومده؟». «ای وای، چرا از گلوش داره خون میاد؟». «عه! چرا داره تکون تکون می‌خوره؟». «خاله! میتونم بهش دست بزنم؟». «چرا دیگه تکون نمی‌خوره؟ مرد؟». «شاید خوابید»...

پرده دوم
رؤیا - دختربچه‌‌ی پنج‌ساله‌ی مدرسه طبیعت-، بچه خرگوشی که دیروز به مدرسه طبیعت آوردند را در دستش گرفته است و از تسهیلگر می‌پرسد:
- خاله! اینو کی آورده مدرسه
- یه خانمی آورده
- چرا؟
- خانمه گفت توی خونه که بود حالش بد بود. آوردتش اینجا که حالش خوب بشه.
- اسمش چیه؟
- نمی‌دونم
- بیا اسمشو بذاریم پیکو
- اسم قشنگیه. باید بخیه‌ی پاشو باز کنیم.
- باشه پس من نگهش می‌دارم تو بازش کن.
کودک همانطور که با یک دست خرگوش را گرفته است، با دست دیگرش، پای زخمی خرگوش را گرفته و به سمت تسهیلگر دراز می‌کند و به تسهیلگر می‌گوید: «حالا ببُر». تسهیلگر با قیچی مشغول بریدن نخ‌های بخیه می‌شود.
- خاله، درد نداره؟
- می‌خوای آخرین گره رو تو باز کنی؟
آخرین گرهِ بخیه را کودک باز می‌کند و خرگوش را درون جعبه‌اش می‌گذارند و مقداری هویچ و سیب برایش می‌گذارند.

پرده سوم
رؤیا از یکی از تسهیلگران مدرسه سراغ پیکو (خرگوش) را می‌گیرد. تسهیلگر به او اطلاع می‌دهد دیروز - روزی که رؤیا به مدرسه نیامده بود-، پیکو مرد و بچه‌ها او را دفن کردند. رؤیا محل دفن پیکو را می‌پرسد و تسهیلگر او را به محل دفن پیکو می برد.
کودک از تسهیلگر می‌خواهد خاک را کنار بزنند تا او خرگوش را ببیند. تسهیلگر بیلچه آورده و با هم مشغول کنار زدن خاک می‌شوند.
"خاله، به نظرت الان دیگه پاش خوب شده؟"
خاک کنار می‌رود و بدن خرگوش که هنوز تازه بود، آشکار می‌شود. با نوک بیلچه چند بار خرگوش را پشت و رو می‌کند و به تسهیلگر می‌گوید:
- حالا بریم اون کبوتر رو هم ببینیم؟
- کدوم کبوتر؟
- همونی که تیر خورده بود و افتاده بود توی محوطه.

پرده چهارم
کودک و تسهیلگر، دوتایی، با بیلچه مشغول کندن زمین می‌شوند. قسمتی از بدن کبوتر که حالا بعد از حدود یک ماه در اثر انقباض، کوچکتر شده بود، آشکار می شود.
- خاله، این بچه شه؟
- مگه بچه‌ش رو هم دفن کرده بودید؟
- نه ولی شاید بچه به دنیا آورده باشه.
تمام خاک که کنار می‌رود، کل بدن کبوتر معلوم می‌شود. «خاله، گردنش شکسته؛ نگاه کن.»
هردو سرشان را به کبوتر نزدیک می کنند و می‌بینند حفره‌ای در گلوگاه او ایجاد شده و مقداری گندم که از قبل در گلویش مانده بود، از آن بیرون زده است؛ گندم‌هایی که جوانه زده‌اند. جوانه‌های سبز کم‌رنگ.

پی‌نوشت۱:
شما هم مثل من فکر می‌کنید #سهراب_سپهری شاعر، در کودکی به مدرسه طبیعت رفته بود که بعدها سرود: «...مرگ پایان کبوتر نیست»؟

پی‌نوشت٢:
در خبرها خواندم، وزیر محترم آموزش و پرورش اخیرا از جامعه معلمین عزیز کشور خواسته است با الهام از مدرسه طبیعت، کودکان را با فرهنگ ایرانی-اسلامی آشنا کنند. خبر مسرت بخشی است. جناب وزیر، معلمین گرامی، #تجربه‌_زندگی با تمام ابعاد واقعی‌اش نیاز حیاتی امروز کودکان ماست. زندگی واقعی را نمی توان در شهر و در کلاسهای سیمانی برای کودکان بسترسازی کرد. زندگی واقعی در طبیعت جریان دارد؛ جایی که کودک می تواند مفهوم مرگ و زندگی، زوال و رویش و شکوه آفرینش را با تمام وجودش تجربه کند. این نیاز حیاتی، امروز پشت دیوارها و در اثر رفتارهای محدود‌کننده‌ی ما بزرگسالان سرکوب می‌شود. پیامدهای این محرومیت بزرگ، اظهر‌من‌الشمس، در نتایج مطالعات روان‌شناختی و جامعه‌شناختی هویداست؛ فقط ما خودمان را به خواب زده‌ایم و تجربه‌ی تبلت و رباتیک و یک خروار کلاس‌های رنگارنگ را جایگزین "تجربه تمام‌عیار زندگی" کرده‌ایم. این کجا و آن کجا! هیچ هم از خود نمی‌پرسیم هدف خداوند از آفرینش کودک ما آیا این بوده که او به کلاس سخنوری و رباتیک برود یا اینکه «زندگی کند»؟ اگر پاسخ دومی است، پس توجیه این محرومیت بزرگ چیست؟

پی نوشت٣:
عیار و اصالت تجربیات کودکان مان را بسنجیم.تجربه‌ی آزادانه و بازی‌محورِ طبیعت،کودک را با زندگی روبرو و او را مجهز و مسلط به راه و رسم آن کرده و سرشار از شور و اشتیاق زندگی می‌کند. او را توانمند می‌کند،نه یک نابغه‌ی فلج! فلج بودن که فقط به معنی نداشتن دست و پا نیست.اینکه داشته باشی ولی به کارت نیاید،این خودش شکل دیگری از فلج بودن است.

عارف آهنگر

#مدرسه_طبیعت
#مدرسه_طبیعت_نوج