Forwarded from محمد درویش
✅ عزمِ دو معاون در پردیسان در حمایت از مدارس طبیعت! ✅
✍ هفت صبح امروز در نخستین روز از بهمنماه ۱۳۹۷، جلسه مهم و امیدبخش دیگری در محل فراکسیون محیطزیست مجلس شورای اسلامی برگزار شد که در آن علاوه بر حضور سه نماینده مجلس؛ آقایان #محمدرضا_تابش - رییس فراکسیون - #جبار_کوچکینژاد - نایبرییس کمیسیون آموزش و نورمحمد_تربتینژاد - نماینده مردم گرگان و آققلا - و نمایندگانی از مرکز پژوهشهای مجلس، بنیاد کودک و طبیعت و کارشناسان مرتبط، برای نخستینبار دو معاون سازمان حفاظت محیطزیست به همراه مدیران کل مجموعه تحتامرشان هم حضور داشتند. خوشبختانه #اسکندر_امیدینیا و #اصغر_دانشیان، هر دو تمایل به حمایت از تداوم فعالیت #مدارس_طبیعت داشتند و با توجه به تصمیم قاطعانه و مثبت فراکسیون محیطزیست و درک درستی که از ضرورت حمایت جدیتر از ادامه فعالیت مدارس طبیعت با نظارت سازمان حفاظت محیطزیست در مرکز پژوهشهای مجلس وجود دارد، امیدواریها در تسریع حل موانع سد راه توسعه مدارس طبیعت بیشتر شد.
خوشحالم که نگاه جناب امیدینیا چنین مثبت است، ایشان به نگارنده قول دادند نهایت تلاش خود را برای بازگرداندنِ روزهای آفتابی به مدارس طبیعت انجام داده و بهویژه از ظرفیت این مدارس برای توسعه کسبکارهای سبز سزاوارانهتر حمایت کنند.
🇮🇷: @darvishnameh
✍ هفت صبح امروز در نخستین روز از بهمنماه ۱۳۹۷، جلسه مهم و امیدبخش دیگری در محل فراکسیون محیطزیست مجلس شورای اسلامی برگزار شد که در آن علاوه بر حضور سه نماینده مجلس؛ آقایان #محمدرضا_تابش - رییس فراکسیون - #جبار_کوچکینژاد - نایبرییس کمیسیون آموزش و نورمحمد_تربتینژاد - نماینده مردم گرگان و آققلا - و نمایندگانی از مرکز پژوهشهای مجلس، بنیاد کودک و طبیعت و کارشناسان مرتبط، برای نخستینبار دو معاون سازمان حفاظت محیطزیست به همراه مدیران کل مجموعه تحتامرشان هم حضور داشتند. خوشبختانه #اسکندر_امیدینیا و #اصغر_دانشیان، هر دو تمایل به حمایت از تداوم فعالیت #مدارس_طبیعت داشتند و با توجه به تصمیم قاطعانه و مثبت فراکسیون محیطزیست و درک درستی که از ضرورت حمایت جدیتر از ادامه فعالیت مدارس طبیعت با نظارت سازمان حفاظت محیطزیست در مرکز پژوهشهای مجلس وجود دارد، امیدواریها در تسریع حل موانع سد راه توسعه مدارس طبیعت بیشتر شد.
خوشحالم که نگاه جناب امیدینیا چنین مثبت است، ایشان به نگارنده قول دادند نهایت تلاش خود را برای بازگرداندنِ روزهای آفتابی به مدارس طبیعت انجام داده و بهویژه از ظرفیت این مدارس برای توسعه کسبکارهای سبز سزاوارانهتر حمایت کنند.
🇮🇷: @darvishnameh
Forwarded from Abdol-Hossein Vahabzadeh
به اطلاع می رسانم که کتاب رفتارشناسی تماس اثر رفتارشناس معروف دزموند موریس را اینجانب برای تنویر افکار عمومی در مورد حس لامسه و تاثیر دیرپای آن در سایر رفتارهای انسان به فارسی برگردانیده است. بدیهی است که مطالب کتاب انعکاس دیدگاهها و یافته های نویسنده بوده و مثل هر اثر ترجمه دیگری تماما مورد تایید مترجم نباشد.کتاب به ملاحظاتی، نتوانست مجوز ارشاد برای انتشار دریافت کند اما بدون اطلاع و توافق اینجانب، هم انتشار اینترنتی و هم چاپی ،یافته است.اینکار نقض حقوق صاحب اثر و قابل تعقیب است .بعلاوه در فضای مجازی تفسیرهای نادرستی از محتوی کتاب ارائه شده که به هیچ وجه مورد تایید اینجانب نیست.برخی کتابهای درسی من نیز به همین سرنوشت گرفتار شده و بنده حق خود میدانم که در مورد مرتکبین این اقدامات غیرقانونی اقامه دعوا نمایم.
عبدالحسین وهابزاده
عبدالحسین وهابزاده
Forwarded from نوج🌱
مفهوم_مدرسه_طبیعت_و_لزوم_حمایت_دانشگاهها.3gp
8.3 MB
مفهوم #مدرسه_طبیعت و لزوم حمایت دانشگاهها از آن، با هدف نهادینه سازی توسعه پایدار در جامعه
✅بیان تجربه مدرسه طبیعت در نشست هم اندیشی پژوهشگران مؤسسه پژوهش و برنامه ریزی آموزش عالی، توسط عارف آهنگر؛ ٢٩ دی ماه ٩٧
@noojnatureschool
✅بیان تجربه مدرسه طبیعت در نشست هم اندیشی پژوهشگران مؤسسه پژوهش و برنامه ریزی آموزش عالی، توسط عارف آهنگر؛ ٢٩ دی ماه ٩٧
@noojnatureschool
درسهایی از مدرسه طبیعت
اخیرا بسیاری از شرکت تجاری بزرگ از جمله گوگل،آی بی ام و اپل داشتن مدرک دانشگاهی را از شروط استخدام خود حذف کرده اند. این تازه نوک کوه یخ است که از آب بیرون می زند. آینده متعلق به افراد خلاق ، هوشمند ، منعطف و سرزنده است ، آنانکه جسم و جانشان را بازی ، یلگی و شادمانی کودکانه پرورده باشدنه کسانی که انبانی از اطلاعات و مدارک اند و والدینشان آنها را آشفته و رنجور از این کلاس به آن یک و از این مشاور به دیگری می کشانند. جهانی را که کودکان امروز ما در بزرگسالی ادارک می کنند از هیچ نظر به امروز ماننده نیست. اگر به فکر فردای کودکان هستید دست از سرشان بردارید.بگذارید هلهله و شادمانیشان همه جا را پر کند.برای کسب اطلاعات فرصت بسیار اما برای بازی و سرخوشی کودکانه وقت تنگ است.
@madresehtabiat
@natureschool
اخیرا بسیاری از شرکت تجاری بزرگ از جمله گوگل،آی بی ام و اپل داشتن مدرک دانشگاهی را از شروط استخدام خود حذف کرده اند. این تازه نوک کوه یخ است که از آب بیرون می زند. آینده متعلق به افراد خلاق ، هوشمند ، منعطف و سرزنده است ، آنانکه جسم و جانشان را بازی ، یلگی و شادمانی کودکانه پرورده باشدنه کسانی که انبانی از اطلاعات و مدارک اند و والدینشان آنها را آشفته و رنجور از این کلاس به آن یک و از این مشاور به دیگری می کشانند. جهانی را که کودکان امروز ما در بزرگسالی ادارک می کنند از هیچ نظر به امروز ماننده نیست. اگر به فکر فردای کودکان هستید دست از سرشان بردارید.بگذارید هلهله و شادمانیشان همه جا را پر کند.برای کسب اطلاعات فرصت بسیار اما برای بازی و سرخوشی کودکانه وقت تنگ است.
@madresehtabiat
@natureschool
درسهایی از مدرسه طبیعت
مطالعه روی یک جامعه ی آماری یک میلیون نفری نشان داده که آنهایی که در کودکی در محیطهای سبز به سر می برند در بزرگسالی سلامت روانی بهتری دارند و کمتر به اعتیاد،بیماریهای مرتبط با تنش و اسکیزوفرنی مبتلا می شوند.کودکانی که محیط آنها از کمترین میزان سبزه برخوردار باشد ۵۵ در صد بیشتر احتمال دارد که در بزرگسالی به چنین عوارضی گرفتار آیند. تاثیر محیط سبز به همان اندازه است که تاثیر سابقه خانوادگی در پیدایش اینگونه بیماریها ، و تاثیر آن فقط اندکی از تاثیر موقعیت اقتصادی-اجتماعی خانواده ضعیف تر است . برای بازی آزاد کودکان در محیط های طبیعی اهمیت قائل باشیم.
@madresehtabiat
@natureschool
مطالعه روی یک جامعه ی آماری یک میلیون نفری نشان داده که آنهایی که در کودکی در محیطهای سبز به سر می برند در بزرگسالی سلامت روانی بهتری دارند و کمتر به اعتیاد،بیماریهای مرتبط با تنش و اسکیزوفرنی مبتلا می شوند.کودکانی که محیط آنها از کمترین میزان سبزه برخوردار باشد ۵۵ در صد بیشتر احتمال دارد که در بزرگسالی به چنین عوارضی گرفتار آیند. تاثیر محیط سبز به همان اندازه است که تاثیر سابقه خانوادگی در پیدایش اینگونه بیماریها ، و تاثیر آن فقط اندکی از تاثیر موقعیت اقتصادی-اجتماعی خانواده ضعیف تر است . برای بازی آزاد کودکان در محیط های طبیعی اهمیت قائل باشیم.
@madresehtabiat
@natureschool
Forwarded from مدرسه طبيعت "ريحانه"
صداى كودكى ٦ ساله از مدرسه طبيعت كه از خطرات نابودى رودخانه ميگويد... و در آخر از مادرش خواست تا اين پيام را به دولت برساند☘️
Forwarded from Ali Safdari
گرتا تنبرگ (Greta Thunberg)
دانش آموز ۱۶ ساله سوئدی که در واکنش به شکست سیاستمداران جهان در حفاظت از محیط زیست و افزایش روند پدیده گرمایش زمین (تغییرات آب و هوایی) مدرسه را ترک کرد و به نشانه اعتراض جلوی پارلمان سوئد تحصن کرد.
چهره و اقدام او خیلی زود رسانه ای شد و در محافل عمومی (همچون سخنرانی در تد تاک استکهلم) و سیاسی (همچون اجلاس سالانه داووس) توانست حرفش را صریح و شفاف بزند: ما امروزه بیشتر از اینکه به امید نیاز داشته باشیم (که داریم)، به اقدام نیاز داریم، اقدامی برای مقابله با گرم شدن زمین.
ایده و حرکت او نظر دانش آموزان و مردم کشورهای مختلف را به خودش جلب کرد و توانست آنها را با خود همراه کند. تا جایی که دو روز پیش (جمعه، ۱۵ مارچ) به طور همزمان در ۱۲۵ کشور جهان مردم و بخصوص دانش آموزان به نشانه حمایت از او و اعتراض به پدیده تغییرات آب و هوایی راهپیمایی کردند.
دیدن عکس ها و شنیدن اخبار مرتبط من را تحت تاثیر خود قرار داد. کنجکاوانه سخنرانی هایش را پی گرفتم و درباره اش کمی بیشتر خواندم. حرکت این دختر نوجوان برایم تحسین و تامل برانگیز بود، اما راستش اصلاً عجیب نبود.
در مدت ۸ ماه زندگی در کشور سوئد، تلاش کردم زندگی روزمره کودکان سوئدی را در محیط های آموزشی، اجتماعی، و خانوادگی با لنز آموزشی- تربیتی مطالعه کنم؛ کودکانی که از همان سال های اولیه کودکی شان با طبیعت مانوس هستند، و نظام آموزشی ای که در یک بند مهم سند برنامه درسی اش "مهدکودک ها را مکلف می کند تا روی موضوعات مرتبط با محیط زیست و محافظت از آن تمرکز ویژه داشته باشند. همچنین به مربیان این مسئولیت را می دهد تا فرصت هایی فراهم کنند تا کودکان درک کنند چگونه اقداماتشان می تواند روی محیط زیست تاثیر بگذارد."
یاد صحبت های اساتید دانشگاه گوتنبرگ افتادم که می گفتند ما ارتباط کودکانمان با طبیعت را از همان کودکی تقویت می کنیم تا از بودن با و در آن لذت ببرند، آن را بخشی از خود بدانند، و نسبت به آنچه در آن اتفاق می افتد حساس باشند.
و یاد همه آن روزهایی افتادم که فارغ از هر نوع آب و هوا (که البته عموماً سرد و بارانی بود) گوشه گوشه فضاهای شهری (از جمله پارک ها) گروه های کوچک و بزرگ بچه ها را می دیدم که با مربیان، معلمان یا خانواده هایشان داشتند طبیعت پیرامونشان را تجربه می کردند.
از زمانی که نیت کردم درباره گرتا و حرکتش بنویسم، افکار و سوال های مختلفی از نظرم گذشت، از جمله: چقدر حرکت او و دیگر دانش آموزان می تواند موثر باشد؟ و نقش هر یک از ما در حمایت از اقدامات حفاظت از محیط زیست چه می تواند باشد؟
به سوال آخر حتماً می توان پاسخ های مختلفی داد؛ اما یک پاسخ من این است که به کودکانمان اجازه دهیم از همان سال های اولیه کودکی، طبیعت پیرامون شان را از نزدیک و مستقیم تجربه کنند و در آن آزادانه و سرخوشانه به بازی بپردازند.
بر این باورم که اگر تجربه طبیعت بخشی
از زندگی روتین و روزمره کودک از همان سال های اولیه زندگی اش بشود، نسبت به آن حس (sense) پیدا خواهد کرد، به مرور نسبت به آنچه در آن اتفاق بیفتد حساس خواهد بود، و در قبال آن مسئولانه عمل خواهد کرد.
یاد صحبت های آقای وهابزاده عزیز می
افتم که می گوید علاقه و حس مسئولیت نسبت به محیط زیست چیزی نیست که با آموزش مستقیم و کلاسی به دست بیاید؛ بلکه از خلال تجربه های مستقیم، خودانگیخته، رها و سرخوش کودک از طبیعت حاصل خواهد شد.
شما به این سوال آخر چه پاسخ(ها)یی می دهید؟
پ.ن.
۱. عکسها از اینترنت.
۲. لینک زیر، سخنرانی گرتا در تد تاک استكهلم هست:
https://m.youtube.com/watch?v=EAmmUIEsN9A
زین العابدین (علی) صفدری
تسهیلگر و پژوهشگر
.
دانش آموز ۱۶ ساله سوئدی که در واکنش به شکست سیاستمداران جهان در حفاظت از محیط زیست و افزایش روند پدیده گرمایش زمین (تغییرات آب و هوایی) مدرسه را ترک کرد و به نشانه اعتراض جلوی پارلمان سوئد تحصن کرد.
چهره و اقدام او خیلی زود رسانه ای شد و در محافل عمومی (همچون سخنرانی در تد تاک استکهلم) و سیاسی (همچون اجلاس سالانه داووس) توانست حرفش را صریح و شفاف بزند: ما امروزه بیشتر از اینکه به امید نیاز داشته باشیم (که داریم)، به اقدام نیاز داریم، اقدامی برای مقابله با گرم شدن زمین.
ایده و حرکت او نظر دانش آموزان و مردم کشورهای مختلف را به خودش جلب کرد و توانست آنها را با خود همراه کند. تا جایی که دو روز پیش (جمعه، ۱۵ مارچ) به طور همزمان در ۱۲۵ کشور جهان مردم و بخصوص دانش آموزان به نشانه حمایت از او و اعتراض به پدیده تغییرات آب و هوایی راهپیمایی کردند.
دیدن عکس ها و شنیدن اخبار مرتبط من را تحت تاثیر خود قرار داد. کنجکاوانه سخنرانی هایش را پی گرفتم و درباره اش کمی بیشتر خواندم. حرکت این دختر نوجوان برایم تحسین و تامل برانگیز بود، اما راستش اصلاً عجیب نبود.
در مدت ۸ ماه زندگی در کشور سوئد، تلاش کردم زندگی روزمره کودکان سوئدی را در محیط های آموزشی، اجتماعی، و خانوادگی با لنز آموزشی- تربیتی مطالعه کنم؛ کودکانی که از همان سال های اولیه کودکی شان با طبیعت مانوس هستند، و نظام آموزشی ای که در یک بند مهم سند برنامه درسی اش "مهدکودک ها را مکلف می کند تا روی موضوعات مرتبط با محیط زیست و محافظت از آن تمرکز ویژه داشته باشند. همچنین به مربیان این مسئولیت را می دهد تا فرصت هایی فراهم کنند تا کودکان درک کنند چگونه اقداماتشان می تواند روی محیط زیست تاثیر بگذارد."
یاد صحبت های اساتید دانشگاه گوتنبرگ افتادم که می گفتند ما ارتباط کودکانمان با طبیعت را از همان کودکی تقویت می کنیم تا از بودن با و در آن لذت ببرند، آن را بخشی از خود بدانند، و نسبت به آنچه در آن اتفاق می افتد حساس باشند.
و یاد همه آن روزهایی افتادم که فارغ از هر نوع آب و هوا (که البته عموماً سرد و بارانی بود) گوشه گوشه فضاهای شهری (از جمله پارک ها) گروه های کوچک و بزرگ بچه ها را می دیدم که با مربیان، معلمان یا خانواده هایشان داشتند طبیعت پیرامونشان را تجربه می کردند.
از زمانی که نیت کردم درباره گرتا و حرکتش بنویسم، افکار و سوال های مختلفی از نظرم گذشت، از جمله: چقدر حرکت او و دیگر دانش آموزان می تواند موثر باشد؟ و نقش هر یک از ما در حمایت از اقدامات حفاظت از محیط زیست چه می تواند باشد؟
به سوال آخر حتماً می توان پاسخ های مختلفی داد؛ اما یک پاسخ من این است که به کودکانمان اجازه دهیم از همان سال های اولیه کودکی، طبیعت پیرامون شان را از نزدیک و مستقیم تجربه کنند و در آن آزادانه و سرخوشانه به بازی بپردازند.
بر این باورم که اگر تجربه طبیعت بخشی
از زندگی روتین و روزمره کودک از همان سال های اولیه زندگی اش بشود، نسبت به آن حس (sense) پیدا خواهد کرد، به مرور نسبت به آنچه در آن اتفاق بیفتد حساس خواهد بود، و در قبال آن مسئولانه عمل خواهد کرد.
یاد صحبت های آقای وهابزاده عزیز می
افتم که می گوید علاقه و حس مسئولیت نسبت به محیط زیست چیزی نیست که با آموزش مستقیم و کلاسی به دست بیاید؛ بلکه از خلال تجربه های مستقیم، خودانگیخته، رها و سرخوش کودک از طبیعت حاصل خواهد شد.
شما به این سوال آخر چه پاسخ(ها)یی می دهید؟
پ.ن.
۱. عکسها از اینترنت.
۲. لینک زیر، سخنرانی گرتا در تد تاک استكهلم هست:
https://m.youtube.com/watch?v=EAmmUIEsN9A
زین العابدین (علی) صفدری
تسهیلگر و پژوهشگر
.
YouTube
School strike for climate - save the world by changing the rules | Greta Thunberg | TEDxStockholm
Greta Thunberg realized at a young age the lapse in what several climate experts were saying and in the actions that were being taken in society. The difference was so drastic in her opinion that she decided to take matters into her own hands. Greta is a…
در آستانه سالی نو ، به عنوان یک خوشبین مادرزاد، با قلبی امیدوار برای همه آنان که دل در گرو طبیعت ،فرهنگ و سرزمین و مردم دارند سالی شادمان آرزو دارم.گرچه در این سال بر مدارس طبیعت بی مهریهای بسیار روا داشته شد اما چه باک .
“ گاه زخمی که به پا داشته ام
زیر و بمهای زمین را به من آموخته است”.
اما آنچه بس مهمتر است ودلهای ما را گرم می دارد تغییر نگاهیست که جامعه به کودکان و نوجوانان خود نشان می دهد . کودک دیگر آن موجود ناتوان و نادان که باید همه چیزش را بزرگسالان راهبری کنند و از او بزرگسالی کوتوله بسازند ، به میل و سلیقه ی خود،نیست.اکنون گفتگو در مورد این که نیاز واقعی کودک کدام است در گرفته و هر روز جلوه یی از آن را در نگاه خانواده ،جامعه و تصمیم گیرندگان (هرچند در این مورد کند و دردناک )شاهدیم.اهمیت بازی آزاد ،فراغت ،رهایی و بودنِ در محیط بیرون و طبیعت برای رشد جامع کودک هرچه بیشتر پذیرفته می شود.
اطمینان و باور عمیق دارم که همه ی کوشندگان این راه هر روز شاهد پیشبرد بیشتر این نگاه و شیوه ی پرورش خواهند بود.روزی را میبینم که تجربه آزاد بازی ،یلگی و شادمانی بی مرز در طبیعت ،به عنوان یک حق طبیعی و مادرزاد ،برای همه کودکان تا سن ۱۱-۱۲ سالگی،همسان با حق داشتن آغوش مهربان خانواده ،سلامت ،تغذیه مناسب و سرپناه ،به رسمیت شناخته می شود و پژواکش در قانون ،جامعه ،نظام پرورش و آموزش ،طراحی شهر و فضای مسکون و هرجای دیگری که بودِ کودک در آن جاریست،شنیده خواهد شد.به امید آنروز نوروزتان شادمان باد.
@madresehtabiat
@natureschool
“ گاه زخمی که به پا داشته ام
زیر و بمهای زمین را به من آموخته است”.
اما آنچه بس مهمتر است ودلهای ما را گرم می دارد تغییر نگاهیست که جامعه به کودکان و نوجوانان خود نشان می دهد . کودک دیگر آن موجود ناتوان و نادان که باید همه چیزش را بزرگسالان راهبری کنند و از او بزرگسالی کوتوله بسازند ، به میل و سلیقه ی خود،نیست.اکنون گفتگو در مورد این که نیاز واقعی کودک کدام است در گرفته و هر روز جلوه یی از آن را در نگاه خانواده ،جامعه و تصمیم گیرندگان (هرچند در این مورد کند و دردناک )شاهدیم.اهمیت بازی آزاد ،فراغت ،رهایی و بودنِ در محیط بیرون و طبیعت برای رشد جامع کودک هرچه بیشتر پذیرفته می شود.
اطمینان و باور عمیق دارم که همه ی کوشندگان این راه هر روز شاهد پیشبرد بیشتر این نگاه و شیوه ی پرورش خواهند بود.روزی را میبینم که تجربه آزاد بازی ،یلگی و شادمانی بی مرز در طبیعت ،به عنوان یک حق طبیعی و مادرزاد ،برای همه کودکان تا سن ۱۱-۱۲ سالگی،همسان با حق داشتن آغوش مهربان خانواده ،سلامت ،تغذیه مناسب و سرپناه ،به رسمیت شناخته می شود و پژواکش در قانون ،جامعه ،نظام پرورش و آموزش ،طراحی شهر و فضای مسکون و هرجای دیگری که بودِ کودک در آن جاریست،شنیده خواهد شد.به امید آنروز نوروزتان شادمان باد.
@madresehtabiat
@natureschool
Forwarded from نوج🌱
روزی که سپهری شاعر شد!
پردهی اول
چند کودک در محوطهی مدرسه طبیعت، گوشهای نشسته و مشغول بازیاند. یکی از آنها در حالی که سرش را به آسمان گرفته، ناگهان فریاد میزند: «بچهها! اون کبوتر رو نگاه کنین...» بچهها امتداد انگشت اشارهاش را پی میگیرند و یک کبوتر سفید را در آسمان میبینند. اما چرا اینگونه پرواز میکند؟! کبوتر تلوتلوخوران در حالیکه سرعتش را کم و کمتر میکند، جلوی چشمان متعجب بچهها، کمی آنطرفتر به زمین میافتد.
بچهها همگی از جا برمی خیزند و به سمت کبوتر می دوند.
«خاله! این کبوتر ماست یا از بیرون اومده؟». «ای وای، چرا از گلوش داره خون میاد؟». «عه! چرا داره تکون تکون میخوره؟». «خاله! میتونم بهش دست بزنم؟». «چرا دیگه تکون نمیخوره؟ مرد؟». «شاید خوابید»...
پرده دوم
رؤیا - دختربچهی پنجسالهی مدرسه طبیعت-، بچه خرگوشی که دیروز به مدرسه طبیعت آوردند را در دستش گرفته است و از تسهیلگر میپرسد:
- خاله! اینو کی آورده مدرسه
- یه خانمی آورده
- چرا؟
- خانمه گفت توی خونه که بود حالش بد بود. آوردتش اینجا که حالش خوب بشه.
- اسمش چیه؟
- نمیدونم
- بیا اسمشو بذاریم پیکو
- اسم قشنگیه. باید بخیهی پاشو باز کنیم.
- باشه پس من نگهش میدارم تو بازش کن.
کودک همانطور که با یک دست خرگوش را گرفته است، با دست دیگرش، پای زخمی خرگوش را گرفته و به سمت تسهیلگر دراز میکند و به تسهیلگر میگوید: «حالا ببُر». تسهیلگر با قیچی مشغول بریدن نخهای بخیه میشود.
- خاله، درد نداره؟
- میخوای آخرین گره رو تو باز کنی؟
آخرین گرهِ بخیه را کودک باز میکند و خرگوش را درون جعبهاش میگذارند و مقداری هویچ و سیب برایش میگذارند.
پرده سوم
رؤیا از یکی از تسهیلگران مدرسه سراغ پیکو (خرگوش) را میگیرد. تسهیلگر به او اطلاع میدهد دیروز - روزی که رؤیا به مدرسه نیامده بود-، پیکو مرد و بچهها او را دفن کردند. رؤیا محل دفن پیکو را میپرسد و تسهیلگر او را به محل دفن پیکو می برد.
کودک از تسهیلگر میخواهد خاک را کنار بزنند تا او خرگوش را ببیند. تسهیلگر بیلچه آورده و با هم مشغول کنار زدن خاک میشوند.
"خاله، به نظرت الان دیگه پاش خوب شده؟"
خاک کنار میرود و بدن خرگوش که هنوز تازه بود، آشکار میشود. با نوک بیلچه چند بار خرگوش را پشت و رو میکند و به تسهیلگر میگوید:
- حالا بریم اون کبوتر رو هم ببینیم؟
- کدوم کبوتر؟
- همونی که تیر خورده بود و افتاده بود توی محوطه.
پرده چهارم
کودک و تسهیلگر، دوتایی، با بیلچه مشغول کندن زمین میشوند. قسمتی از بدن کبوتر که حالا بعد از حدود یک ماه در اثر انقباض، کوچکتر شده بود، آشکار می شود.
- خاله، این بچه شه؟
- مگه بچهش رو هم دفن کرده بودید؟
- نه ولی شاید بچه به دنیا آورده باشه.
تمام خاک که کنار میرود، کل بدن کبوتر معلوم میشود. «خاله، گردنش شکسته؛ نگاه کن.»
هردو سرشان را به کبوتر نزدیک می کنند و میبینند حفرهای در گلوگاه او ایجاد شده و مقداری گندم که از قبل در گلویش مانده بود، از آن بیرون زده است؛ گندمهایی که جوانه زدهاند. جوانههای سبز کمرنگ.
پینوشت۱:
شما هم مثل من فکر میکنید #سهراب_سپهری شاعر، در کودکی به مدرسه طبیعت رفته بود که بعدها سرود: «...مرگ پایان کبوتر نیست»؟
پینوشت٢:
در خبرها خواندم، وزیر محترم آموزش و پرورش اخیرا از جامعه معلمین عزیز کشور خواسته است با الهام از مدرسه طبیعت، کودکان را با فرهنگ ایرانی-اسلامی آشنا کنند. خبر مسرت بخشی است. جناب وزیر، معلمین گرامی، #تجربه_زندگی با تمام ابعاد واقعیاش نیاز حیاتی امروز کودکان ماست. زندگی واقعی را نمی توان در شهر و در کلاسهای سیمانی برای کودکان بسترسازی کرد. زندگی واقعی در طبیعت جریان دارد؛ جایی که کودک می تواند مفهوم مرگ و زندگی، زوال و رویش و شکوه آفرینش را با تمام وجودش تجربه کند. این نیاز حیاتی، امروز پشت دیوارها و در اثر رفتارهای محدودکنندهی ما بزرگسالان سرکوب میشود. پیامدهای این محرومیت بزرگ، اظهرمنالشمس، در نتایج مطالعات روانشناختی و جامعهشناختی هویداست؛ فقط ما خودمان را به خواب زدهایم و تجربهی تبلت و رباتیک و یک خروار کلاسهای رنگارنگ را جایگزین "تجربه تمامعیار زندگی" کردهایم. این کجا و آن کجا! هیچ هم از خود نمیپرسیم هدف خداوند از آفرینش کودک ما آیا این بوده که او به کلاس سخنوری و رباتیک برود یا اینکه «زندگی کند»؟ اگر پاسخ دومی است، پس توجیه این محرومیت بزرگ چیست؟
پی نوشت٣:
عیار و اصالت تجربیات کودکان مان را بسنجیم.تجربهی آزادانه و بازیمحورِ طبیعت،کودک را با زندگی روبرو و او را مجهز و مسلط به راه و رسم آن کرده و سرشار از شور و اشتیاق زندگی میکند. او را توانمند میکند،نه یک نابغهی فلج! فلج بودن که فقط به معنی نداشتن دست و پا نیست.اینکه داشته باشی ولی به کارت نیاید،این خودش شکل دیگری از فلج بودن است.
✍عارف آهنگر
#مدرسه_طبیعت
#مدرسه_طبیعت_نوج
پردهی اول
چند کودک در محوطهی مدرسه طبیعت، گوشهای نشسته و مشغول بازیاند. یکی از آنها در حالی که سرش را به آسمان گرفته، ناگهان فریاد میزند: «بچهها! اون کبوتر رو نگاه کنین...» بچهها امتداد انگشت اشارهاش را پی میگیرند و یک کبوتر سفید را در آسمان میبینند. اما چرا اینگونه پرواز میکند؟! کبوتر تلوتلوخوران در حالیکه سرعتش را کم و کمتر میکند، جلوی چشمان متعجب بچهها، کمی آنطرفتر به زمین میافتد.
بچهها همگی از جا برمی خیزند و به سمت کبوتر می دوند.
«خاله! این کبوتر ماست یا از بیرون اومده؟». «ای وای، چرا از گلوش داره خون میاد؟». «عه! چرا داره تکون تکون میخوره؟». «خاله! میتونم بهش دست بزنم؟». «چرا دیگه تکون نمیخوره؟ مرد؟». «شاید خوابید»...
پرده دوم
رؤیا - دختربچهی پنجسالهی مدرسه طبیعت-، بچه خرگوشی که دیروز به مدرسه طبیعت آوردند را در دستش گرفته است و از تسهیلگر میپرسد:
- خاله! اینو کی آورده مدرسه
- یه خانمی آورده
- چرا؟
- خانمه گفت توی خونه که بود حالش بد بود. آوردتش اینجا که حالش خوب بشه.
- اسمش چیه؟
- نمیدونم
- بیا اسمشو بذاریم پیکو
- اسم قشنگیه. باید بخیهی پاشو باز کنیم.
- باشه پس من نگهش میدارم تو بازش کن.
کودک همانطور که با یک دست خرگوش را گرفته است، با دست دیگرش، پای زخمی خرگوش را گرفته و به سمت تسهیلگر دراز میکند و به تسهیلگر میگوید: «حالا ببُر». تسهیلگر با قیچی مشغول بریدن نخهای بخیه میشود.
- خاله، درد نداره؟
- میخوای آخرین گره رو تو باز کنی؟
آخرین گرهِ بخیه را کودک باز میکند و خرگوش را درون جعبهاش میگذارند و مقداری هویچ و سیب برایش میگذارند.
پرده سوم
رؤیا از یکی از تسهیلگران مدرسه سراغ پیکو (خرگوش) را میگیرد. تسهیلگر به او اطلاع میدهد دیروز - روزی که رؤیا به مدرسه نیامده بود-، پیکو مرد و بچهها او را دفن کردند. رؤیا محل دفن پیکو را میپرسد و تسهیلگر او را به محل دفن پیکو می برد.
کودک از تسهیلگر میخواهد خاک را کنار بزنند تا او خرگوش را ببیند. تسهیلگر بیلچه آورده و با هم مشغول کنار زدن خاک میشوند.
"خاله، به نظرت الان دیگه پاش خوب شده؟"
خاک کنار میرود و بدن خرگوش که هنوز تازه بود، آشکار میشود. با نوک بیلچه چند بار خرگوش را پشت و رو میکند و به تسهیلگر میگوید:
- حالا بریم اون کبوتر رو هم ببینیم؟
- کدوم کبوتر؟
- همونی که تیر خورده بود و افتاده بود توی محوطه.
پرده چهارم
کودک و تسهیلگر، دوتایی، با بیلچه مشغول کندن زمین میشوند. قسمتی از بدن کبوتر که حالا بعد از حدود یک ماه در اثر انقباض، کوچکتر شده بود، آشکار می شود.
- خاله، این بچه شه؟
- مگه بچهش رو هم دفن کرده بودید؟
- نه ولی شاید بچه به دنیا آورده باشه.
تمام خاک که کنار میرود، کل بدن کبوتر معلوم میشود. «خاله، گردنش شکسته؛ نگاه کن.»
هردو سرشان را به کبوتر نزدیک می کنند و میبینند حفرهای در گلوگاه او ایجاد شده و مقداری گندم که از قبل در گلویش مانده بود، از آن بیرون زده است؛ گندمهایی که جوانه زدهاند. جوانههای سبز کمرنگ.
پینوشت۱:
شما هم مثل من فکر میکنید #سهراب_سپهری شاعر، در کودکی به مدرسه طبیعت رفته بود که بعدها سرود: «...مرگ پایان کبوتر نیست»؟
پینوشت٢:
در خبرها خواندم، وزیر محترم آموزش و پرورش اخیرا از جامعه معلمین عزیز کشور خواسته است با الهام از مدرسه طبیعت، کودکان را با فرهنگ ایرانی-اسلامی آشنا کنند. خبر مسرت بخشی است. جناب وزیر، معلمین گرامی، #تجربه_زندگی با تمام ابعاد واقعیاش نیاز حیاتی امروز کودکان ماست. زندگی واقعی را نمی توان در شهر و در کلاسهای سیمانی برای کودکان بسترسازی کرد. زندگی واقعی در طبیعت جریان دارد؛ جایی که کودک می تواند مفهوم مرگ و زندگی، زوال و رویش و شکوه آفرینش را با تمام وجودش تجربه کند. این نیاز حیاتی، امروز پشت دیوارها و در اثر رفتارهای محدودکنندهی ما بزرگسالان سرکوب میشود. پیامدهای این محرومیت بزرگ، اظهرمنالشمس، در نتایج مطالعات روانشناختی و جامعهشناختی هویداست؛ فقط ما خودمان را به خواب زدهایم و تجربهی تبلت و رباتیک و یک خروار کلاسهای رنگارنگ را جایگزین "تجربه تمامعیار زندگی" کردهایم. این کجا و آن کجا! هیچ هم از خود نمیپرسیم هدف خداوند از آفرینش کودک ما آیا این بوده که او به کلاس سخنوری و رباتیک برود یا اینکه «زندگی کند»؟ اگر پاسخ دومی است، پس توجیه این محرومیت بزرگ چیست؟
پی نوشت٣:
عیار و اصالت تجربیات کودکان مان را بسنجیم.تجربهی آزادانه و بازیمحورِ طبیعت،کودک را با زندگی روبرو و او را مجهز و مسلط به راه و رسم آن کرده و سرشار از شور و اشتیاق زندگی میکند. او را توانمند میکند،نه یک نابغهی فلج! فلج بودن که فقط به معنی نداشتن دست و پا نیست.اینکه داشته باشی ولی به کارت نیاید،این خودش شکل دیگری از فلج بودن است.
✍عارف آهنگر
#مدرسه_طبیعت
#مدرسه_طبیعت_نوج
Forwarded from Kavikonj; NatureSchool
ترجمان | علوم انسانی و ترجمه
لطفاً کمی غیربهداشتی باشید
زندگی روزمرۀ ما دارد در صابون غرق میشود. آداب و رسوم بهداشتی از ما میخواهند مدام خودمان را بشوییم و از هر چیزی که شاید آلوده باشد بگریزیم. مت ریکتل، گزارشگر برندۀ جایزۀ پولیتزر، در کتاب جدید خود، میپرسد آیا این حد از تمیزی بیش از آنکه نتیجۀ علم باشد،…
درسهایی از مدرسه طبیعت
در سالروز پرکشیدن سهراب ،این شاعر- نقاش نازک خیال،بخوانیم خاطرات او را از مدرسه . تا معلوممان شود که در آموزش کودکان کجای راه را به خطا رفته ایم که اینک نابسامانی های فرهنگی ،تربیتی، کاهش عمومی سواد ،بیزاری از کتاب و کتابخوانی،افزایش اختلال های روحی و روانی کودکان و نوجوانان و بی اعتنایی به طبیعت و محیط زیست بر ما چنین سنگینی می کند.اگر مسئولین آموزش و پرورش ،بهزیستی ،بهداشت و درمان ، محیط زیست و منابع طبیعی و ارشاد ما نامه ی او را به دقت می خواندند هرکدام برای مشکلات بزرگ حوزه مسئولیت خود در آن قطعا رهنمودهایی یافته بودند .
🎈خاطرات مدرسه 🎈
سال اول دبستان بود. کلاس بزرگ بود. یک اطاق پنجدری. آفتاب آمده بود تو. بیرون پاییز بود. دست ما به پاییز نمی رسید.
شکوه بیرون کلاس بر ما حرام بود. سرهای ما تو کتاب بود. معلم درس پرسیده بود و گفته بود دوره کنید. نمی شد سربلند کرد. تماشای آفتاب تخلف بود. دیدن کاج حیاط جریمه داشت. از نمره گرفته دو نمره کم می شد.
چقدر از شنبه ها بیزار بودم. خوشبختی من از صبح پنج شنبه آغاز می شد. عصر پنج شنبه تکه ای از بهشت بود.
شب که می شد در دورترین خواب هایم طعم صبح جمعه را می چشیدم.
من شاگرد خوبی بودم اما از مدرسه بیزار، مدرسه خراشی بود به رخسار خیالات رنگی خردسالی من. مدرسه خواب های من را قیچی کرده بود. نماز مرا شکسته بود. مدرسه عروسک مرا رنجانده بود. روز ورود یادم نخواهد رفت.
مرا از میان بازی "گرگم به هوا" ربودند، و به کابوس مدرسه سپردند. خودم را تنها دیدم. و غریب. غم دور ماندگی از اصل با من بود. آدم پس از هبوط بودم. از آن پس و هر بار، دلهره بود که جای من راهی مدرسه می شد.
مدرسه را دوست نداشتم. خودم را به دل درد می زدم تا به مدرسه نروم. بادبادک را بیش از کتاب مدرسه دوست داشتم. صدای زنجره را به اندرز آقای معلم ترجیح میدادم.
جای من نزدیک معلم بود. پشت میزش نشسته بود و ذکر می کرد. وجودش بطلان ذکر بود. آدمی بی رویا بود. پیدا بود زنجره را نمی فهمد. می شد گفت هیچوقت پرپرچه نداشته است. در حضور او خیالات من چروک می خورد.
وقتی وارد کلاس می شد ما از اوج خیال می افتادیم. ترکه روی میز ادامه اخلاق او بود. بی ترکه شمایل او ناتمام می نمود.
داشتم یک تکه ابر می کشیدم. رسیده بودم به کوه که باران ضربه بر سرم فرود آمد. فریاد معلم بلند بود: "کودن، همه درسهایت خوب است. عیب تو این است که نقاشی می کنی". این نخستین پاداشی بود که برای نقاشی گرفتم. با این همه دیوارهای گچی و کاهگلی خانه را سیاه کرده بودم. کاش زنده بود و می دید هنوز این عیب را دارم. تازه، نقاشی هنر است. هنر نفی عیب است. و نمی توان به کسی گفت:"عیب تو این است که هنر داری".
... مدیر آمد کنار حوض (مدرسه) ایستاد، نفس ها بند آمد. وقتی می آمد صدا می مرد. مظهر علم و سواد می انگاشتیمش.
و از آدم با سواد ما را ترسانده بودند...
سرمشق "ادب" و "راستی" در محیط مدرسه نبود، در رسم الخط مدرسه بود. معلم در سخنرانی مدیر، "پدر
دلسوز" بود. در کلاس نه پدر بود نه دلسوز. هر چه بود از بر می کردیم. شاگرد، کیسه زباله بود. درس در او خالی
می شد. "منابع طبیعی ایران" در کتاب جغرافی بود، نه در خاک ایران. مولوی در کتاب سوم ابتدایی بود. مهم نبود که مولوی دور از فهم ما بود (دور از فهم دانشجوی ادبیات هم هست)، شعرش از رو هم درست خوانده نمی شد.
آموزش جدا بود از زندگی. کتاب تفاله واقعیت بود. و کتاب مخاطب نداشت. خود مخاطب خود بود.
#درسهايي_از_مدرسه_طبيعت
@madresehtabiat
@natureschool
در سالروز پرکشیدن سهراب ،این شاعر- نقاش نازک خیال،بخوانیم خاطرات او را از مدرسه . تا معلوممان شود که در آموزش کودکان کجای راه را به خطا رفته ایم که اینک نابسامانی های فرهنگی ،تربیتی، کاهش عمومی سواد ،بیزاری از کتاب و کتابخوانی،افزایش اختلال های روحی و روانی کودکان و نوجوانان و بی اعتنایی به طبیعت و محیط زیست بر ما چنین سنگینی می کند.اگر مسئولین آموزش و پرورش ،بهزیستی ،بهداشت و درمان ، محیط زیست و منابع طبیعی و ارشاد ما نامه ی او را به دقت می خواندند هرکدام برای مشکلات بزرگ حوزه مسئولیت خود در آن قطعا رهنمودهایی یافته بودند .
🎈خاطرات مدرسه 🎈
سال اول دبستان بود. کلاس بزرگ بود. یک اطاق پنجدری. آفتاب آمده بود تو. بیرون پاییز بود. دست ما به پاییز نمی رسید.
شکوه بیرون کلاس بر ما حرام بود. سرهای ما تو کتاب بود. معلم درس پرسیده بود و گفته بود دوره کنید. نمی شد سربلند کرد. تماشای آفتاب تخلف بود. دیدن کاج حیاط جریمه داشت. از نمره گرفته دو نمره کم می شد.
چقدر از شنبه ها بیزار بودم. خوشبختی من از صبح پنج شنبه آغاز می شد. عصر پنج شنبه تکه ای از بهشت بود.
شب که می شد در دورترین خواب هایم طعم صبح جمعه را می چشیدم.
من شاگرد خوبی بودم اما از مدرسه بیزار، مدرسه خراشی بود به رخسار خیالات رنگی خردسالی من. مدرسه خواب های من را قیچی کرده بود. نماز مرا شکسته بود. مدرسه عروسک مرا رنجانده بود. روز ورود یادم نخواهد رفت.
مرا از میان بازی "گرگم به هوا" ربودند، و به کابوس مدرسه سپردند. خودم را تنها دیدم. و غریب. غم دور ماندگی از اصل با من بود. آدم پس از هبوط بودم. از آن پس و هر بار، دلهره بود که جای من راهی مدرسه می شد.
مدرسه را دوست نداشتم. خودم را به دل درد می زدم تا به مدرسه نروم. بادبادک را بیش از کتاب مدرسه دوست داشتم. صدای زنجره را به اندرز آقای معلم ترجیح میدادم.
جای من نزدیک معلم بود. پشت میزش نشسته بود و ذکر می کرد. وجودش بطلان ذکر بود. آدمی بی رویا بود. پیدا بود زنجره را نمی فهمد. می شد گفت هیچوقت پرپرچه نداشته است. در حضور او خیالات من چروک می خورد.
وقتی وارد کلاس می شد ما از اوج خیال می افتادیم. ترکه روی میز ادامه اخلاق او بود. بی ترکه شمایل او ناتمام می نمود.
داشتم یک تکه ابر می کشیدم. رسیده بودم به کوه که باران ضربه بر سرم فرود آمد. فریاد معلم بلند بود: "کودن، همه درسهایت خوب است. عیب تو این است که نقاشی می کنی". این نخستین پاداشی بود که برای نقاشی گرفتم. با این همه دیوارهای گچی و کاهگلی خانه را سیاه کرده بودم. کاش زنده بود و می دید هنوز این عیب را دارم. تازه، نقاشی هنر است. هنر نفی عیب است. و نمی توان به کسی گفت:"عیب تو این است که هنر داری".
... مدیر آمد کنار حوض (مدرسه) ایستاد، نفس ها بند آمد. وقتی می آمد صدا می مرد. مظهر علم و سواد می انگاشتیمش.
و از آدم با سواد ما را ترسانده بودند...
سرمشق "ادب" و "راستی" در محیط مدرسه نبود، در رسم الخط مدرسه بود. معلم در سخنرانی مدیر، "پدر
دلسوز" بود. در کلاس نه پدر بود نه دلسوز. هر چه بود از بر می کردیم. شاگرد، کیسه زباله بود. درس در او خالی
می شد. "منابع طبیعی ایران" در کتاب جغرافی بود، نه در خاک ایران. مولوی در کتاب سوم ابتدایی بود. مهم نبود که مولوی دور از فهم ما بود (دور از فهم دانشجوی ادبیات هم هست)، شعرش از رو هم درست خوانده نمی شد.
آموزش جدا بود از زندگی. کتاب تفاله واقعیت بود. و کتاب مخاطب نداشت. خود مخاطب خود بود.
#درسهايي_از_مدرسه_طبيعت
@madresehtabiat
@natureschool
در واقع این بیانیه ی موجز و مختصر مدرسه طبیعت است.
با تشکر از انتخاب مدرسه طبیعت قلب بیدار
@madresehtabiat
@natureschool
با تشکر از انتخاب مدرسه طبیعت قلب بیدار
@madresehtabiat
@natureschool
درسهایی از مدرسه طبیعت
وقتی طبیعت آموزگار تو باشد هر روز را میتوان روز معلم دانست؛ وچه آموزگاری صادق تر ، خردمندتر و با تجربه تر از طبیعت برای کودکی که تشنه ی یادگیری از هر لحظه ی بودِ آزاد در طبیعت است.
@madresehtabiat
@natureschool
وقتی طبیعت آموزگار تو باشد هر روز را میتوان روز معلم دانست؛ وچه آموزگاری صادق تر ، خردمندتر و با تجربه تر از طبیعت برای کودکی که تشنه ی یادگیری از هر لحظه ی بودِ آزاد در طبیعت است.
@madresehtabiat
@natureschool
#در_دست_آمادسازی
شیرینیها و مصائب فرزندآوری
-چرا والدین خوب فرزندان حرفنشنو دارند
#آلن_دوباتن و همکاران
ترجمهٔ #رشید_جعفرپور
دو خانوادهٔ بسیار متفاوت را تصور کنید که در یک شب معمولی هر کدام دور میز شامشان نشستهاند.
🔹در خانوادۀ یک: فرزندان خانواده رفتار خیلی خوبی دارند: میگویند غذا چقدر خوشمزه شده است، دربارهٔ اتفاقاتی که در مدرسه افتاده است صحبت میکنند، به چیزهایی که والدینشان در نظر دارند گوش میدهند، و در آخر میروند سراغ تمام کردن تکالیف باقیماندۀ مدرسه.
🔹در خانوادۀ دو: اوضاع نسبتاً متفاوت است. مادرشان را ابله خطاب میکنند، وقتی پدرشان چیزی میگوید با استهزا خُرخُر میکنند، نظری جلف میدهند که نشان میدهد درمورد بدنشان حجب و حیایی ندارند؛ اگر والدینشان بپرسند که تکالیف مدرسه در چه حالی است، میگویند مدرسه مسخره است و با عصبانیت اتاق را ترک میکنند و در را پشت سرشان میکوبند.
به نظر میرسد در خانوادۀ یک همهچیز روبهراه است و در خانواده دو اوضاع خراب است. اما اگر درون ذهن بچهها را نگاه کنیم ممکن است تصویر متفاوتی ببینیم.
🔹در خانوادۀ یک، بچهٔ به اصطلاح خوب، گسترهٔ کاملی از احساسات را در درون خودش دارد که آنها را از چشم دیگران دور نگاه میدارد. نه به خاطر اینکه خودش این را میخواهد، بلکه به این خاطر که احساس نمیکند این امکان هم برایش وجود دارد که والدینش او را آنچنان که واقعاً هست تحمل کنند. احساس میکند نمیتواند بگذارد والدینش ببینند که خشمگین، دمغ یا کسل است. زیرا اینگونه به نظر میرسد که والدین هیچگونه درایت درونی برای کنار آمدن خودِ واقعی او ندارند. باید خودِ جسمانی، زمخت و بیثباتش را سرکوب کند. هر انتقادی از جانب یک بزرگسال (در ذهن او) آنچنان جانکاه و کوبنده است که قابل بیان نیست.
🔹در خانوادۀ دو، بچهٔ به اصطلاح بد، میداند که اوضاع مستحکم است. او احساس میکند که میتواند به مادرش بگوید که یک ابله بیخاصیت است زیرا در دلش میداند که مادرش او را دوست دارد و او مادرش را دوست دارد و دورهای کوتاه از بیادبیِ عصبی نابودش نمیکند. میداند که پدرش از اینکه مسخره شود به هم نمیریزد و در صدد انتقام برنمیآید. محیط به اندازۀ کافی گرم و قوی است که تندی، خشم، کثیفی و ناامیدی کودک را جذب کند.
🔹نتیجه اینکه خروجی غیرمنتظرهای خواهیم داشت: بچهٔ خوب به سمت مشکلات زندگی بزرگسالی روانه است که معمولاً مربوط است به تبعیت شدید، مقرراتی بودن، کمبود خلاقیت و وجدانی که به طرز غیرقابلتحملی بیرحم است و ممکن است او را به سمت خودکشی سوق دهد. و بچهٔ حرفنشنو در راه بلوغی سالم است که تشکیل شده است از صرافت طبع، انعطافپذیری، تحمل شکست و حسی از پذیرش خود.
🔹آنچه ما حرفنشنویی مینامیم، در واقع جستجوی ابتدایی اقتدار و استقلال است. به عنوان کودکان سابقاً حرفنشنو، میتوانیم خلاقتر باشیم زیرا میتوانیم ایدههایی را که در ابتدا با تایید مواجه نمیشوند امتحان کنیم. میتوانیم اشتباه کنیم یا ریخت و پاش کنیم یا مسخره به نظر برسیم و این یک فاجعه نباشد. چیزها را میتوان تعمیر کرد یا ارتقا داد. تمایلات جنسیمان ذاتاً مورد پذیرش ماست و مجبور نیستیم در معرفی آن به یارمان به شدت احساس شرمندگی و عذاب داشته باشیم. میتوانیم انتقادات دربارهٔ خودمان را بشنویم و تحمل داشته باشیم تا حقایق آنها را جستجو کنیم و غرضورزیهایشان را رد کنیم.
🔹ما باید یاد بگیریم بچههای حرفنشنو را، چند صحنهٔ آشوبناک و بالا رفتن گهگاه صدا را نشانهٔ سلامتی بدانیم تا نشانهٔ قصور و کوتاهی. و متقابلاً یاد بگیریم از آدمهای کوچکی که هیچ دردسری درست نمیکنند بترسیم. و اگر هرازگاهی لحظات شادکامی و خوشی را تجربه میکنیم، باید مخصوصاً قدردان باشیم که مطمئناً کسی آن بیرون در گذشتهٔ دور بوده، که تصمیم گرفته از دریچهٔ چشمان عشق به بعضی از رفتارهای عمیقاً بیمنطق و آشکارا ناخوشایند ما نگاه کند.
#کتاب_زندگی
#نشر_کرگدن
دبیر مجموعه و ویراستار: #بابک_عباسی
@eudemonia
شیرینیها و مصائب فرزندآوری
-چرا والدین خوب فرزندان حرفنشنو دارند
#آلن_دوباتن و همکاران
ترجمهٔ #رشید_جعفرپور
دو خانوادهٔ بسیار متفاوت را تصور کنید که در یک شب معمولی هر کدام دور میز شامشان نشستهاند.
🔹در خانوادۀ یک: فرزندان خانواده رفتار خیلی خوبی دارند: میگویند غذا چقدر خوشمزه شده است، دربارهٔ اتفاقاتی که در مدرسه افتاده است صحبت میکنند، به چیزهایی که والدینشان در نظر دارند گوش میدهند، و در آخر میروند سراغ تمام کردن تکالیف باقیماندۀ مدرسه.
🔹در خانوادۀ دو: اوضاع نسبتاً متفاوت است. مادرشان را ابله خطاب میکنند، وقتی پدرشان چیزی میگوید با استهزا خُرخُر میکنند، نظری جلف میدهند که نشان میدهد درمورد بدنشان حجب و حیایی ندارند؛ اگر والدینشان بپرسند که تکالیف مدرسه در چه حالی است، میگویند مدرسه مسخره است و با عصبانیت اتاق را ترک میکنند و در را پشت سرشان میکوبند.
به نظر میرسد در خانوادۀ یک همهچیز روبهراه است و در خانواده دو اوضاع خراب است. اما اگر درون ذهن بچهها را نگاه کنیم ممکن است تصویر متفاوتی ببینیم.
🔹در خانوادۀ یک، بچهٔ به اصطلاح خوب، گسترهٔ کاملی از احساسات را در درون خودش دارد که آنها را از چشم دیگران دور نگاه میدارد. نه به خاطر اینکه خودش این را میخواهد، بلکه به این خاطر که احساس نمیکند این امکان هم برایش وجود دارد که والدینش او را آنچنان که واقعاً هست تحمل کنند. احساس میکند نمیتواند بگذارد والدینش ببینند که خشمگین، دمغ یا کسل است. زیرا اینگونه به نظر میرسد که والدین هیچگونه درایت درونی برای کنار آمدن خودِ واقعی او ندارند. باید خودِ جسمانی، زمخت و بیثباتش را سرکوب کند. هر انتقادی از جانب یک بزرگسال (در ذهن او) آنچنان جانکاه و کوبنده است که قابل بیان نیست.
🔹در خانوادۀ دو، بچهٔ به اصطلاح بد، میداند که اوضاع مستحکم است. او احساس میکند که میتواند به مادرش بگوید که یک ابله بیخاصیت است زیرا در دلش میداند که مادرش او را دوست دارد و او مادرش را دوست دارد و دورهای کوتاه از بیادبیِ عصبی نابودش نمیکند. میداند که پدرش از اینکه مسخره شود به هم نمیریزد و در صدد انتقام برنمیآید. محیط به اندازۀ کافی گرم و قوی است که تندی، خشم، کثیفی و ناامیدی کودک را جذب کند.
🔹نتیجه اینکه خروجی غیرمنتظرهای خواهیم داشت: بچهٔ خوب به سمت مشکلات زندگی بزرگسالی روانه است که معمولاً مربوط است به تبعیت شدید، مقرراتی بودن، کمبود خلاقیت و وجدانی که به طرز غیرقابلتحملی بیرحم است و ممکن است او را به سمت خودکشی سوق دهد. و بچهٔ حرفنشنو در راه بلوغی سالم است که تشکیل شده است از صرافت طبع، انعطافپذیری، تحمل شکست و حسی از پذیرش خود.
🔹آنچه ما حرفنشنویی مینامیم، در واقع جستجوی ابتدایی اقتدار و استقلال است. به عنوان کودکان سابقاً حرفنشنو، میتوانیم خلاقتر باشیم زیرا میتوانیم ایدههایی را که در ابتدا با تایید مواجه نمیشوند امتحان کنیم. میتوانیم اشتباه کنیم یا ریخت و پاش کنیم یا مسخره به نظر برسیم و این یک فاجعه نباشد. چیزها را میتوان تعمیر کرد یا ارتقا داد. تمایلات جنسیمان ذاتاً مورد پذیرش ماست و مجبور نیستیم در معرفی آن به یارمان به شدت احساس شرمندگی و عذاب داشته باشیم. میتوانیم انتقادات دربارهٔ خودمان را بشنویم و تحمل داشته باشیم تا حقایق آنها را جستجو کنیم و غرضورزیهایشان را رد کنیم.
🔹ما باید یاد بگیریم بچههای حرفنشنو را، چند صحنهٔ آشوبناک و بالا رفتن گهگاه صدا را نشانهٔ سلامتی بدانیم تا نشانهٔ قصور و کوتاهی. و متقابلاً یاد بگیریم از آدمهای کوچکی که هیچ دردسری درست نمیکنند بترسیم. و اگر هرازگاهی لحظات شادکامی و خوشی را تجربه میکنیم، باید مخصوصاً قدردان باشیم که مطمئناً کسی آن بیرون در گذشتهٔ دور بوده، که تصمیم گرفته از دریچهٔ چشمان عشق به بعضی از رفتارهای عمیقاً بیمنطق و آشکارا ناخوشایند ما نگاه کند.
#کتاب_زندگی
#نشر_کرگدن
دبیر مجموعه و ویراستار: #بابک_عباسی
@eudemonia